پیام شجاعی کهنه است، اما به بازخوانی و تکرار و توجه نیاز دارد. کاش ما پیام صدها زبان خشن دیگر را در سه دههی اخیر کشور خود جدی میگرفتیم تا ضرورتی برای فرستادن شجاعی و اسم و حرکات او روی امواج نمیداشتیم. شجاعی ادامهی یک حرف است، نه آغاز و انجام آن...
عزیز رویش
بسیاریهای ما شجاعی را نمیشناسیم؛ اما با زبان و صدای او آشناییم. صحت و سقم رفتارهایی را که به او نسبت میدهند، خبر نداریم، اما میدانیم که میتوانند راست باشند یا راست شوند: «شجاعی با افراد خود پستانهای زنان پشتون را با دندان بریده است»، «شجاعی همهی اهالی قریه را بیاستثنا از تیغ کشیده است»...
به نظر میرسد شجاعی، یک واقعیت است؛ هرچند تلخی و زنندگی این واقعیت، پذیرفتن آن را برای ما مشکل سازد. اگر دقت کنیم، گوشهگوشهی این کشور، شجاعیهایی را در خود دارد که هر کدام گویاتر و خشنتر از واقعیت شجاعی در برابر ما ظاهر میشوند: «در فلان نقطهی کشور، پدری بر دختر خود تجاوز کرد»، «فلان همسایه بر دختری پنجساله تجاوز کرد»، «فلان گروه سربازان یا پولیس به طور گروهی بر دختری سیزدهساله تجاوز کردند»، «در فلان نقطهای از راه، دوازده نفر را سر بریدند و سرهای بریده را روی سینههای شان گذاشتند»، «در فلان نقطه مردم زنان و دختران خود را روی بازار میآورند و به فروش میرسانند»... آمار واقعیتهایی از این دست، فهرست چشمآزاری را برای ما پیشکش میکند.
این واقعیتها همه از یک جنس اند، هرچند در شکل و نحوهی تبارز خود تفاوتهایی داشته باشند. همه هوشدارهایی جدی برای مایند که از یک پیام کهنه خبر میدهند: زیاد میشنویم، اما هیچ اعتنا نمیکنیم.
هوشدار شجاعی برای رهبران هزاره:
چرا رهبران و سیاستمداران هزاره در برابر واقعیتی به نام شجاعی ساکت اند؟ ... آیا آن را انکار میکنند؟ آیا اتهاماتی را که به او نسبت داده میشود، تأیید میکنند؟ آیا از برخورد مناسب با آن هراس دارند؟...
رهبران هزاره باید واقعیت شجاعی را جدیتر از آنچه تصور دارند، اعتنا کنند. شجاعی برای آنها هوشدار میدهد که اگر راهحل بهتری برای بیان حرف و پیام شجاعی ندارند، او و افرادی دیگر مثل او در این یا آن سوی خط کم نیستند و دیر یا زود، با زبانی صریحتر به سراغ شان خواهند آمد.
|
سخنگوی دولت ادعا میکند که شجاعی از حمایت افراد قدرتمندی در درون حکومت برخوردار است. این افراد کی هستند؟ ... این را کسی نمیگوید، اما اشارههای آن بدون شک به افرادی برگشت میکند که تعداد شان از نیم انگشتان یک دست تجاوز نمیکند. شجاعی هزاره است. قاعدتاً افراد حامی او نیز باید هزاره باشند. این افراد که هم در حکومت اند و هم قدرتمند اند، کی هستند؟ چند فرد قدرتمند هزاره در حکومت کنونی شامل است؟
اگر سخنگویان دولت به هر دلیلی این افراد را نام نمیگیرند، این افراد باید بدانند که اشارههای سخنگوی دولت کسی جز آنان را نشانه نمیگیرد. سکوت آنان در برابر این اظهار چه امری را گوشزد میکند؟
رهبران هزاره باید واقعیت شجاعی را جدیتر از آنچه تصور دارند، اعتنا کنند. شجاعی برای آنها هوشدار میدهد که اگر راهحل بهتری برای بیان حرف و پیام شجاعی ندارند، او و افرادی دیگر مثل او در این یا آن سوی خط کم نیستند و دیر یا زود، با زبانی صریحتر به سراغ شان خواهند آمد.
هوشدار شجاعی برای زمامداران دولت:
افغانستان با سوال مدیریت قدرت سیاسی رو به رو است. وقتی مدیران قدرت سیاسی از انجام درست مسوولیت خود کوتاهی کنند، شهروندان از مفهومی به نام اتوریته و اقتدار بیگانه میشوند و هر کسی برای خود مرجعی از اتوریته یا اقتدار را تمثیل میکند. داستان شجاعی با داستان طالبان یا داستان جنگهایی که در دههی شصت و هفتاد خورشیدی شاهدش بودیم، تفاوتی ندارد. با هر کدام این داستانها، شورشهایی خارج از کنترل و مدیریت قدرت سیاسی را میبینیم. آیا زمامداران افغانستان میپذیرند که شجاعی برای آنها هوشداری جدی دارد که میتواند بیشتر از این هم گسترش یابد و نمونههای مشابه خود را در هر جایی دیگر خلق کند؟ شهروندان، به طور عام، خواهان امنیت و مصوونیت و زندگی مدنی اند. افراد ماجراجو و عقدهای و قانونشکن استثناهایی اند که همچون مریضی در اندام جامعه بروز میکنند. برای این استثناها باید دلیل جستوجو کرد و ریشههای آن را در خصوصیت و کارکرد سایر بخشهای اندام جامعه تعقیب و شناسایی نمود. هم طالبان با کشتن کم نشده و نمیشوند و هم شجاعیها. زمینهی طالبپرور و شجاعیپرور باید اصلاح شود و این مسوولیتی است که زمامداران دولت را بیشتر از عامهی مردم مخاطب میسازد. اگر راهبندان و دزدی و اختطاف و ظلم و حقکشی و قلدری و طالببازی و کوچیبازی و قوماندانبازی ادامه یابد، واکنشهای مردم در سراسر کشور به گونهی بلوای عام اجتنابناپذیر میشود. هم از طالب نفرت و بیزاری بجوییم و هم از شجاعی و امثال او. اما برای اینکه این نفرت و بیزاری ما گرهی از کار باز کند، باید به اصلاح ساختارها و فرهنگ و مناسباتی توجه کنیم که طالب و شجاعی را به یک ضرورت عام اجتماعی تبدیل نکند.
هوشدار شجاعی برای عامهی مردم افغانستان:
اگر خشونت و جنگ و انتقامجویی به فرهنگ عام جامعه تبدیل شود، عامهی مردم، مخصوصاً آسیبپذیرترین اقشار جامعه، بیشتر از همه متضرر میشوند. خشونت و رفتارهای خشونتآمیز، به هر دلیلی که بروز کنند، نتیجهای غیر از اشباع عقده ندارند. خشونت ویرانی و تباهی و خسارت بار میآرد. عقدهی تشفییافته، شاید روان افراد عقدهای را به طور موقت آرام کند، اما آرامش نهادی و دایمی برای جامعه فراهم نمیکند. اگر رهبران و زمامداران به هوشدار شجاعی و شجاعیهای همانند او التفات نشان ندهند، آنانی که فکر میکنند بهای اصلی ناهنجاریهای حاکم بر جامعه را پرداخت میکنند، نباید خاموش و بیتفاوت بمانند.
پیام شجاعی کهنه است، اما به بازخوانی و تکرار و توجه نیاز دارد. کاش ما پیام صدها زبان خشن دیگر را در سه دههی اخیر کشور خود جدی میگرفتیم تا ضرورتی برای فرستادن شجاعی و اسم و حرکات او روی امواج نمیداشتیم. هنوز در آغاز راه هستیم. شجاعی ادامهی یک حرف است، نه آغاز و انجام آن. به سخن شجاعی و هوشدارهای او باید به طور جدی توجه کنیم. در غیر آن، نفرت و نفرین ما شاید شجاعی را به عنوان یک فرد از سر راه بردارد، اما شجاعیهای بیشماری که در راه اند، متوقف نخواهند ماند.
نویسنده: استاد رویش
منبع: جمهوری سکوت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر