از اینکه دشمنان شجاعی در برابر او و بر علیه او چه میگویند و چه میکنند، هراسی نداشته باشیم. از این هراس کنیم که ما برای شجاعی به جز چند حرفی که بدون هزینه بر زبان میرانیم، چیزی برای هدیهکردن نداشته باشیم...
در یادداشت قبلی از هوشدارهای شجاعی سخن گفتم. واکنش همهی دوستانم در رابطه با شجاعی و سخنی که به عنوان هوشدارهای او گفته بودم، این نکته را گوشزد میکند که پیام و سخن شجاعی خیلی جدی است و باید به آن توجه کنیم. از میان سه مخاطبی که من برای هوشدار شجاعی یاد کرده بودم، رهبران سیاسی هزاره و زمامداران دولت، هیچ واکنشی نشان نداده اند. این امر قابل درک و پیشبینی بوده و به نظر میرسد که هوشدار شجاعی نیز به دلیل همین سکوت و بیاعتنایی جدیتر شده است. این دو مخاطب، شاید برای گرفتن سخنانی صریحتر و رساتر انتظار میکشند.
مخاطب سوم، عامهی مردم، همین کسانی اند که هوشدار شجاعی را جدی گرفته و به همین دلیل، در برابر طرح آن از جانب من نیز واکنش صریح و بهموقع نشان داده اند. از میان همهی نظریاتی که دوستانم در صفحهی فیسبوک و ستون نظریات جمهوری سکوت نوشته اند، اکثریت قریب به اتفاق، به حمایت از پیامی سخن گفته اند که فکر میکنم محتوای هوشدار شجاعی قلمداد میشود. از این نظریات باید استقبال کرد. به نظر میرسد که اگر هر کسی بتواند به درخواستی که در ضمن این نظریات مطرح است، رسیدگی کند، کار بزرگی در جامعه صورت گرفته است.
***
خوب است تکرار کنم که من آنچه را به شجاعی نسبت میدهند، تنها یک «اتهام» نمیدانم، بلکه «واقعیت»ی میدانم که «میتواند راست باشد یا راست شود.» شجاعی را تنها یک صدا میدانم و معتقدم که باید منتظر صداهای دیگری نیز باشیم. نظریات دوستانم در حمایت از «هوشدارهای شجاعی» گوشزد میکند که اگر از میان اینهمه افراد، تنها عدهی کمی حاضر شوند رویکرد شجاعی را با هوشداری جدیتر دنبال کنند، وضعیت کاملاً غیر از آنچیزی خواهد بود که تا حالا شاهدش بوده ایم.
نباید از هیچ «اتهام»ی که به شجاعی نسبت داده میشود، هراس داشت و یا در پی کتمان یا توجیه آن بیرون شد؛ زیرا وقتی اریکهداران به مسوولیت خود رسیدگی نکنند و مردم در هر لحظهی زندگی خود با قلدری و راهزنی و طالببازی و کوچیبازی و قوماندانبازی مواجه باشند، حتی اگر شجاعی هم حرکت نکند، کسی دیگر منتظر نمینشیند.
حرف «اتهام» و «توطیه» و «بدنامکردن» و امثال آن برای کسی مطرح است که در پی عمل نباشد. آنکه عمل میکند، راه را برای مفسران باز میگذارد. مقاومتگران ما در کابل نیز چنین بودند. برای آنها باکی نداشت که چه کسی چه چیزی را به آنها نسبت میدهد. مهم این بود که نمیتوانستند در برابر بزرگترین جفاهایی که در برابر چشمان خود میدیدند، سکوت کنند.
***
هوشدارهای شجاعی را باید جدی دانست. پیام این هوشدارها همان چیزی است که از دیر باز با آن آشناییم، اما به آن توجه و اعتنای جدی نمیکنیم. مهم نیست شجاعی را «دیوانه»، «آدمکش»، «بیرحم» یا هر چیزی دیگر خطاب کنند. این اتهامات نباید برای ما بیگانه و غیرقابل درک جلوه کنند. در «بگذار نفس بکشم»، یاد شده است که چگونه در دوران مقاومت کابل نیز اتهاماتی را برای مقاومتگران نسبت میدادند که برای هیچکدام سند و مدرکی ارایه نمیشد. کسی کشته میشد. جلاد خونی را که بر روی دامن قربانی ریخته بود، علامت جنایتش قلمداد میکرد و هر سو جار میزد. این حکایت هزاره، بعد از شکست در برابر امیرعبدالرحمن، حکایت صد سال زندگیاش بود: هزارهای که بر روی بازار بر صورتش سیلی میخورد، جرأت نمیکرد که نزد پولیس شکایت کند، چون با این اتهام دیگر روبهرو میشد که چه کار کرده است که آقا را به خشم آورده است.
قبل از شجاعی کس دیگری داشتیم که قیوم نام داشت. تا قیوم در غزنی بود، کسی جرأت نمیکرد در مسیر راههای غزنی بیگناه و بیپناهی را اذیت و آزار کند. او به صراحت هوشدار داده بود که اگر انسان بیپناهی در هر نقطهای از حومههای غزنی اذیت و آزار شود، حسابش را چندبرابر پس خواهند داد. او را هم با اتهامات زیادی مواجه ساخته بودند. اما قیوم میدانست که چه میکند و حریفانش نیز میدانستند که وی چه میکند. او را کشتند و بعد از او هر وجب از مسیر غزنی کمینگاه کسانی شد که باید مسافر بیپناه و بیدفاعی را سلاخی کند.
این است که میگوییم با اتهاماتی که بر شجاعی وارد میشود، بیگانه نیستیم. هم زبانی را که این اتهامات را طرح میکنند میشناسیم و هم دلیل آن را. از یادآوری این اتهامات نباید باک داشته باشیم. درست مثل اینکه میگفتند هزاره بر سر مردم میخ زده است یا در داش سوختانده است یا رقص مرده بر پا کرده است. فقط بگوییم که چرا شجاعی را میگویند، اما طالب و کوچی و صد قاتل و انتحارگر و آدمکش مسیر راهها را تقدیس میکنند و به دست و پای شان بوسه میزنند؟
***
معتقدم که شجاعی، به هر حال، ما را به مصاف طلبیده است. او رویکرد خود را برای مقابله با آنچه ناهنجاری و نامطلوب میداند ابراز کرده است. حالا ما برای شجاعی و در واکنش به رویکردی که او انتخاب کرده است، چه موقفی اتخاذ میکنیم؟
شاید هنوز هم در انتخاب رویکرد شجاعی تردید داشته باشیم، اما سخن و پیام او را خوب درک میکنیم. شجاعی میگوید که او کار خودش را میداند و این کار را با همان ابزار و وسایلی که خود میداند، انجام میدهد. ما چه کاری داریم که بهتر یا شبیه کار شجاعی باشد؟
باید برای حمایت از حرف و پیام شجاعی، موقف و جایگاه خود را تعیین کنیم. شعر و شعار کافی نیست. پیام شجاعی به شنیده شدن و اقدام شجاعی به حمایت ضرورت دارد. صدای شجاعی برای اینکه به گوشهایی برسد، باید رساتر شود.
در زمان مقاومت کابل نیز با چنین سوالی مواجه بودیم. این واقعیت درشت نیز در «بگذار نفس بکشم» شرح یافته است. غرب کابل در محاصرهی کامل به سر میبرد. این محاصره و جنگ دو سال و هشت ماه دوام کرد. اما کمتر کسی از بیرون خط محاصرهی کابل حرکت کرد تا برای سنگردار کابل قوت قلبی باشد. قهرمانیهای سنگرداران کابل همه را به وجد و نشاط میآورد، اما کمتر کسی فکر میکرد که به جای شعر و شعار و مشتگرهکردن در بیرون از خط محاصره، خوب است حرکت کند و داخل مرز با سنگردار غرب کابل یکجا بایستد تا آرمانی در آنجا بیدفاع نماند.
خوب است مثالهای دیگری را نیز مرور کنیم: بعد از بابهمزاری، وضعیت خانوادهاش، دوستان زیادی را متأثر ساخت. شعر و نوشته و فیلمهای زیادی به همدیگر تبادله شد. رهبران و جانشینان بابهمزاری ملامت شدند. اما کسی فکر نکرد که برای رسیدگی به وضعیت یک خانوادهی سهچهار نفری، هر کسی میتواند کاری کند که نیاز به نقد و گلایه پیش نیاید.
دوستی به مزار رفت و از اینکه حرم بابهمزاری را در وضعیت دلآزاری دید که آب باران کنار مرقد جمع شده و یا خشتهای دیوار سمنت نشده بود، سخت نالید و به درد آمد؛ اما حس نکرد که خشت دیواری را با سمنت پوشاندن یا جلوگیری از آب باران که داخل حرم نشود، کار سختی نیست که این دوست یا کسی دیگر که در کنار او هست، از انجامش عاجز باشد.
دوستی دیگر به دفتر یکی از رهبران رفت و فرزند شهیدی را دید که در آشپزخانه مصروف شستن ظرف است. دلش به درد آمد و هر چه داشت به آدرس رهبر و غیررهبر حواله کرد؛ اما یکبار به ذهنش نرسید که این فرزند شهید، برای اینکه از درون آشپزخانه تا مکتب و دانشگاه برسد، هزینهای کار دارد که هر دوست پدر شهیدش میتواند آن را تأمین کند.
شاعر لطیف و بااحساسی از پشت پنجره بختاور را دید که در هوای سرد زمستان از یخی و سرما منجمد شده است. این سو نشست و شعر قشنگی سرود، اما یکبار به ذهنش نرسید که برود و بختاور را از آن سوی پنجره به این سوی پنجره بیاورد و چای و گرمایی را که خود دارد، با او تقسیم کند.
***
حالا با آزمون شجاعی مواجه شده ایم. او هم دلش به درد آمده است. دیگر نمیتواند منتظر بنشیند که هر روز کسانی سلاخی کنند و کسانی دیگر سلاخی شوند. میگوید که کسی نباید به ناروا تصور کند که تیغ و دشنه و تخویف میراث اجدادی افرادی خاص است و دیگران از توسل به آن محروم اند. حتی اگر قبول کنیم که شجاعی این کارها را به قصد دفاع انجام میدهد، باید باز هم قبول کرد که حرف جدی و موثری را بر زبان رانده است.
شجاعی آزمون جدی و تعیین کنندهای را در برابر ما قرار داده است. باید به هوش و هنرمندیاش آفرین گفت. من دوستان زیادی داشتم که مرا از دیر زمان میشناختند و با ذهنیت و رفتار و زندگیام خوب آشنا بودند. اما شجاعی با آزمون خویش، مرا در یک مواجههی کوچک وادار کرده است تا تمام جای و جایگاهم را برای او خالی کنم و در ذهن دوستانم تصویر ناخوشایندی بیابم.
تا کنون کسی از شجاعی حرفی نشنیده است. صدای او توسط خودش تفسیر نشده است. در برابر اتهاماتی که به او نسبت میدهند، هیچ سخنی نگفته است. اما برغم این، هوشداری را مطرح کرده است که میدان فراخ و وسیعی را برای او باز کرده است. این واقعیت نشان میدهد که صدای شجاعی برای رساندن یک پیام جدی، خیلی رساتر از صدای هر کسی دیگر در حلقهی اطرافیان ماست. از کسانی که صدا را نمیشنوند، گلایه نکنیم. کسانی را مخاطب سازیم که گوشی برای شنیدن دارند و قلبی برای درک کردن. شجاعی هم پیامش را به همین مخاطبان ارسال میکند.
از میان مخاطبان عام شجاعی، چند تن از شخصیتهای برجسته و نامدار جامعه حاضر است که با اسم و آدرس مشخص خود، در دفاع از وی و حرکتش سخن بگوید، مقاله بنویسد، سخنرانی کند، و موضع بگیرد؟
از میان این مخاطبان، چند جوان رشید و برومند حاضر است که در کوههای ارزگان یا جایی دیگر با شجاعی همگام شود و در کنار او از جبههای حراست کند که صدای مظلومترین و بیپناهترین انسان جامعه را بازتاب میبخشد؟
از میان این مخاطبان، چند فرد جوانمرد حاضر است که برای تأمین هزینهی مقاومت شجاعی و یاران او به داد شان برسد و از آنان دلجویی کند؟
***
سخن آخر:
از اینکه دشمنان شجاعی در برابر او و بر علیه او چه میگویند و چه میکنند، هراسی نداشته باشیم. از این هراس کنیم که ما برای شجاعی به جز چند حرفی که بدون هزینه بر زبان میرانیم، چیزی برای هدیهکردن نداشته باشیم.
شجاعی، بدون شک، بیدفاع و بیکس نیست؛ اما باید بپرسیم که این دفاع و حمایت از او چه شکلی خواهد گرفت که عملاً برای او دفاع و حمایت محسوب شود؟
شاید انصاف نباشد که داستان دریغهای غرب کابل را تکرار کنیم. کسانی برای قربانیشدن تشویق شوند، اما دیگران فقط قربانیشدن را در شعر و شعار زینت کنند.
شفیع و نصیر و عیدی و علیداد از میان ما رفته اند. اینها قهرمانان مقاومت ما در جبههی عدالتخواهی کابل بودند. حالا وقتی گفته میشود که اینها حاملان پیام بزرگی بودند که نباید از درک آن غفلت کنیم، نباید برای ما گران تمام شود. به همین دلیل، باید از بیپناهی شجاعی در حلقهی حامیان او بیمناک بود، نه از حملاتی که دشمنانش بر او خواهند کرد.
خیلیها در پیام شجاعی با او شریکاند، اما شاید رویکردی را که برای ابراز این پیام انتخاب میکنند، متفاوتتر از شجاعی باشد. معتقدم که هنوز هم راههایی وجود دارد که فرزندان جامعهی ما رویکردهایی را که گزینهی اول شان است، انتخاب کنند. افغانستان، راهی دراز طی کرده تا به اینجا رسیده است. خوب است این راه را به طور قهقرایی دوباره طی نکنیم که برای هیچ کسی سود ندارد.
نویسنده: استاد رویش
منبع: جمهوری سکوت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر