خوانندگان گرامی! امسال به مناسبت هژدهمین سالگرد شهادت رهبر شهید” بابه مزاری”، بزرگ پرچمدار عدالت اجتماعی و برابری اقوام در افغانستان و احیاگرهویت انسانی هزاره ها در جهان،درنظر داریم کتابی را که در همان روز های اول بعد از شهادت ایشان به رشته تحریر در آمده ، بازنویسی نموده ، خدمت شما عزیزان علاقمند قرار دهیم .همانطوریکه سال قبل در جزوه ی” مزاری ، ماندگار ترین تلاش در تاریخ هزاره ها ” اشاره شده بود، اصل کتاب در گرماگرم روزهای اولیه تجلیل از شهادت بابه مزاری ، درخود شهر مزارشریف نگارش یافته ، اما بعدا در ایران تکمیل شد.چراکه نگارنده به خاطر خطرات راه ومسایل امنیتی که از راه زمینی مسافرت می نمود، کتاب مذکوررا با دیگر اسناد و مدارک خطر ساز ، نزد حاج سبحانی گذاشته بود و ایشان هم بعد از ماه ها معطلی ، آنها را به ایران انتقال داد. لذا، حوادث و رویدادهای مسافرت از مزارشریف تا هرات و مشهد و قم ، بعدا به آن به کتاب اضافه شد...
از مزار بگویم یا مزاری
(در مزار بی مزاری)
چند تذکروچند پیشنهاد
به نام خداوند جان و خرد
خوانندگان گرامی! امسال به مناسبت هژدهمین سالگرد شهادت رهبر شهید” بابه مزاری”، بزرگ پرچمدار عدالت اجتماعی و برابری اقوام در افغانستان و احیاگرهویت انسانی هزاره ها در جهان،درنظر داریم کتابی را که در همان روز های اول بعد از شهادت ایشان به رشته تحریر در آمده ، بازنویسی نموده ، خدمت شما عزیزان علاقمند قرار دهیم .همانطوریکه سال قبل در جزوه ی” مزاری ، ماندگار ترین تلاش در تاریخ هزاره ها ” اشاره شده بود، اصل کتاب در گرماگرم روزهای اولیه تجلیل از شهادت بابه مزاری ، درخود شهر مزارشریف نگارش یافته ، اما بعدا در ایران تکمیل شد.چراکه نگارنده به خاطر خطرات راه ومسایل امنیتی که از راه زمینی مسافرت می نمود، کتاب مذکوررا با دیگر اسناد و مدارک خطر ساز ، نزد حاج سبحانی گذاشته بود و ایشان هم بعد از ماه ها معطلی ، آنها را به ایران انتقال داد. لذا، حوادث و رویدادهای مسافرت از مزارشریف تا هرات و مشهد و قم ، بعدا به آن به کتاب اضافه شد.
هرچند که باید خوانندگان در باره این کتاب و محتوای آن قضاوت نمایند، اما از آنجایی که نگارنده خود یک خواننده و اولین خواننده آن به شمار می رود، از این لحاظ به خود اجازه می دهد تا چند نکته ی را پیشاپیش تذکر دهد تا خوانندگان دیگر، با یک پیش زمینه ذهنی وشناخت نسبی از مطالب اصلی مندرج در این اثر ، به مطالعه آن بپردازند:
هرچند که باید خوانندگان در باره این کتاب و محتوای آن قضاوت نمایند، اما از آنجایی که نگارنده خود یک خواننده و اولین خواننده آن به شمار می رود، از این لحاظ به خود اجازه می دهد تا چند نکته ی را پیشاپیش تذکر دهد تا خوانندگان دیگر، با یک پیش زمینه ذهنی وشناخت نسبی از مطالب اصلی مندرج در این اثر ، به مطالعه آن بپردازند:
یک – این کتاب در شرایطی تحریر شده که جامعه هزاره و شیعه افغانستان در یک سردرگمی آشکار قرار گرفته بود و هیچ کس به درستی نمی دانست که وضعیت این جامعه نابسامان، بعد از این حادثه بزرگ چه خواهد شد؟ و سرنوشت این قوم شکست خورده به کجا ها خواهد کشید؟ نگرانی ها از سطر سطر صفحات آن پیداست.هرچند که در این کتاب، بیشتر نگرانی های خود نگارنده وبرداشت های شخصی او به تصویر کشیده شده، از آنجایی که یک فرد هم جزواز پیکره اجتماع به حساب می آید، تا حدودی در این کتاب نگرانی های عمومی و حداقل یک بخش از مردم ما به نمایش در آمده است .
دو- این کتاب، آهسته و آرام سیر تحولات رهبری در جامعه هزاره بعد از بابه مزاری را شرح می دهد، پیش زمینه ها و پس منظر های رهبری این قوم شکست خورده را به تصویر می کشد. رویداد های که برای خیلی از هوا داران بابه مزاری هم به دلیل اینکه بسیاری ازاین عزیزان در آن شرایط از نگاه سنی یا بسیار کوچک بودند و یا اینکه در آن محیط قرار نداشتند و فضا بسیار آشفته و سردرگم بود و هم بخاطر اینکه بابه مزاری برای خیلی ها مثل امروز شناخته شده نبود،مطالبی در این کتاب صادقانه و بی ریا، انعکاس یافته است که شاید برای این عزیزان دلچسپ باشد.این یک واقعیت تلخ تاریخی است که خیلی ها از “بابه مزاری ” شناخت کاملی نداشتند و او را نیز مثل بسیاری از رهبران دیگر به حساب می آوردند. چرا که در حیات او فرصتی پیش نیامده بود تا او بطور شاید و باید به مردم خود معرفی شود، زمانی که ما به این نتیجه رسیدیم “تا کی این قوم زنده خوب و مرده بد نداشته باشد” و براساس آن این قلم بنا به توصیه دوستان ، زندگی نامه بابه مزاری را با استفاده از مصاحبات و گفته های خودش و نیز با استفاده از کتاب ” از چهارکنت تا شیمران همراه با استاد مزاری” که در سال 1365 از سوی این قلم نوشته شده بود، تهیه نماید، دیگر خیلی دیر شده بود. چرا که آن جزوه را برای اینکه کامل تر گردد ،برای خود بابه مزاری در اوایل سال 1373ش به کابل فرستادیم ، اما شرایط طوری رقم خورد که نگارنده هرگز به آن آگاهی نیافت که جزوه مذکوربدست ایشان رسید یاخیر؟ وخود آن جزوه کجا شد؟ ولی ، پس از شهادت بابه مزاری ، در همان آغاز سال 1374ش اولین زندگی نامه بابه مزاری از روی کاپی همان جزوه تهیه شده ، انتشار یافت .ازینرو، گمان می رود برای عزیزانی که علاقه دارند تا سیر تحولات را ریشه ی ارزیابی کنند، خواندن این کتاب خالی از سودمندی نباشد.
سه:یکی از نکته های بسیارباریک که تا کنون ، به خوبی مورد توجه مردم ما قرار نگرفته و در این کتاب به آن صراحتا اشاره شده ، محل دفن تابوت بابه مزاری و آرامگاه آن بزرگ مرد تاریخ وطن است . طرحی که در این باره ، درهمان لحظات اولیه بعد از شهادت ایشان ارایه شده بود، گذشت زمان پیش بینی ها را در باره سرنوشت حرم بابه مزاری با واقعیت نزدیک ساخت. چراکه همه می دانیم حرم بابه مزاری در مزار شریف ، متروکه و بی زاییر و بی مجاور باقی مانده، ولی یاد بود های او در بامیان و کابل، زنده و پر جمع و جوش اند. نگارنده نظر به شناختی که از مزار شریف و مردم آن داشت، در همان روز دوم و یا سوم بعد ازشهادت بابه ، زمانی که هنوز پیکر خونین اوبه دوش مردم خوب و قدرشناس هزارستان تشییع می شد، در همان اولین اطلاعیه ی که از سوی خانواده بابه مزاری و بستگان او در قم پخش شد- با کسب نظر حاجه مادر بابه مزاری، مرحومه حلیمه مزاری مادر زینب همسر بابه مزاری و کبرا خانم خواهر بابه مزاری ، محمد برادر زاده بزرگ بابه، حاج مصطفی مرحوم داماد برادر و وارث و سرپرست خانواده بابه،تقی هاشمی شوهر خواهر وخسر بره بابه مزاری، عظیم طاهری نواسه عمو و سرپرست تول مدد در ایران ،محمد اسحاق محسنی روحانی و بزرگ این جمع و نماینده بابه مزاری در جمع آوری وجوهات شرعیه، حاج سبحانی و هاشم محمدی معروف به هاشم هزاره و حاج کاظم از اعضای مجله حبل الله ، قمبر بی خارودیگر وابستگان بابه – نگارنده پیشنهاد داده بود که تابوت بابه مزاری موقتا در مزارشریف به خاک سپرده شده و بعدا در صورت مساعد شدن شرایط در غرب کابل ، همان جایی که بابه خود می خواست بین مردم خود باشد، منتقل شود.همه این پیشنهاد را قبول کردند و کسی هم اعتراضی نداشت، فقط حاکم زاده برادر بزرگ سید علی علوی در وقت نوشتن اطلاعیه در صحنه نبود که من از طرف او کاملا مطمن بودم که نظر مرا رد نمی کند و اوهم این نظر را رد نکرد و مثل همیشه گفت هرچه تو می گویی درست است. او در مجله حبل الله صاحب امتیاز بود ، ولی تمام امور آنرا به نگارنده واگذار کرده بود، نامه ها را ناخوانده امضا می کرد، حالا شنیده ام ایشان در بستر بیماری افتاده، ازخدا برای این عزیزشفای عاجل تمنا داریم، او یکی از مخلصان وفادار بابه مزاری بود.
این اطلاعیه را در طیاره وقتی که عازم مزار شریف برای خاکسپاری پیکر بابه مزاری و سیدعلی بودیم، به استاد شفق بهسودی که از قبل سخنران محفل بعد از خاکسپاری تعیین شده بود، سپردم که در آن محفل بخواند تا به عنوان یک سند در تاریخ این قوم باقی بماند. متاسفانه شرایطی که در مزار وجود داشت که بعدا در جایش به آن پی خواهی برد، ایشان جرات مطرح ساختن این موضوع را نیافتند! تلاشهای نگارنده هم به جایی نرسید و این موضوع مهم و اساسی در آن شرایط حساس مسکوت گذاشته شد و کسی در باره آن چیزی نگفت. طالبان افغان در سال 1377 ش پس از تصرف شهر مزار شریف ، قبر بابه مزاری را نیز تخریب نمودند، مدتی این حرم مخروبه باقی ماند تا سلطه طالبان پس از سه سال حاکمیت سیاه و شوم از این شهر، درسال 1380 برچیده شد و باز زمزمه های باز سازی حرم بابه مزاری سر زبانها انداخته شد. در آن شرایط بار دیگر تلاش نمودم تا تابوت اصلی پیکر بابه مزاری به کابل منتقل شود، ولی هیچ کس توجه نکرد. از قدیم گفته اند به اذان غریب کسی به مسجد نمی رود. حضرت علی – علیه السلام می فرمایند:”ناتوانی در وطن غربت است و توان گری در غربت وطن” من که هم در وطن غریب بودم و هم در غربت غریب ، کسی به طرح و نظر من اعتنایی نکرد. رفتم سراغ حاجی عوض بهسودی که خود را سر دسته کسبه کاران مهاجر افغانستانی می دانست و به نحوی با استاد خلیلی و استاد محقق هم ارتباط داشت، به او پیشنهادات دادم که شما موسفیدان کابل را تحریک نمایید که این بار تابوت بابه را در کابل منتقل کنند و حالا فرصتی خوبی است. او مثل همیشه گفت : اینکه کاری ندارد به زور و یا رضا ما این کار را انجام می دهیم! ولی بعدا معلوم نشد که او اصلا با موسفیدان این موضوع را در میان گذاشت یا خیر؟
در باره مکان قبر بابه وهمچنان کمیت و کیفیت آن، در متن کتاب مطالبی آمده، ولی در اینجا فقط به عنوان یک تذکر اشاره شد. چراکه خیلی از دوستان وقتی از نزدیک حرم بابه را مشاهده می کنند، ناراحت می شوند و از خود می پرسند که چرا این حرم به این شکل درآمده است؟ این کتاب تا حدودی به این پرسشها ، پاسخ می دهد. و روشن می سازد که انتخاب محل آرامگاه بابه مزاری ، نه از روی درایت و آینده نگری که صرفا براساس احساسات ، مصلحت هاوشاید هم برخی منافع زود گذر صورت گرفته است !
این اطلاعیه را در طیاره وقتی که عازم مزار شریف برای خاکسپاری پیکر بابه مزاری و سیدعلی بودیم، به استاد شفق بهسودی که از قبل سخنران محفل بعد از خاکسپاری تعیین شده بود، سپردم که در آن محفل بخواند تا به عنوان یک سند در تاریخ این قوم باقی بماند. متاسفانه شرایطی که در مزار وجود داشت که بعدا در جایش به آن پی خواهی برد، ایشان جرات مطرح ساختن این موضوع را نیافتند! تلاشهای نگارنده هم به جایی نرسید و این موضوع مهم و اساسی در آن شرایط حساس مسکوت گذاشته شد و کسی در باره آن چیزی نگفت. طالبان افغان در سال 1377 ش پس از تصرف شهر مزار شریف ، قبر بابه مزاری را نیز تخریب نمودند، مدتی این حرم مخروبه باقی ماند تا سلطه طالبان پس از سه سال حاکمیت سیاه و شوم از این شهر، درسال 1380 برچیده شد و باز زمزمه های باز سازی حرم بابه مزاری سر زبانها انداخته شد. در آن شرایط بار دیگر تلاش نمودم تا تابوت اصلی پیکر بابه مزاری به کابل منتقل شود، ولی هیچ کس توجه نکرد. از قدیم گفته اند به اذان غریب کسی به مسجد نمی رود. حضرت علی – علیه السلام می فرمایند:”ناتوانی در وطن غربت است و توان گری در غربت وطن” من که هم در وطن غریب بودم و هم در غربت غریب ، کسی به طرح و نظر من اعتنایی نکرد. رفتم سراغ حاجی عوض بهسودی که خود را سر دسته کسبه کاران مهاجر افغانستانی می دانست و به نحوی با استاد خلیلی و استاد محقق هم ارتباط داشت، به او پیشنهادات دادم که شما موسفیدان کابل را تحریک نمایید که این بار تابوت بابه را در کابل منتقل کنند و حالا فرصتی خوبی است. او مثل همیشه گفت : اینکه کاری ندارد به زور و یا رضا ما این کار را انجام می دهیم! ولی بعدا معلوم نشد که او اصلا با موسفیدان این موضوع را در میان گذاشت یا خیر؟
در باره مکان قبر بابه وهمچنان کمیت و کیفیت آن، در متن کتاب مطالبی آمده، ولی در اینجا فقط به عنوان یک تذکر اشاره شد. چراکه خیلی از دوستان وقتی از نزدیک حرم بابه را مشاهده می کنند، ناراحت می شوند و از خود می پرسند که چرا این حرم به این شکل درآمده است؟ این کتاب تا حدودی به این پرسشها ، پاسخ می دهد. و روشن می سازد که انتخاب محل آرامگاه بابه مزاری ، نه از روی درایت و آینده نگری که صرفا براساس احساسات ، مصلحت هاوشاید هم برخی منافع زود گذر صورت گرفته است !
چهار- این کتاب خوانندگان را کوچه به کوچه در شهر مزارشریف و روستاهای دولت آباد می چرخاند، شهر و روستا را در بهار 74 به خواننده معرفی می کند و گاهی برمی گرداند به سالهای قبل و خاطره ها را شرح می دهد.ازینرو، خواندن این کتاب صرف نظر از مسایل مربوط به بابه مزاری ، برای علاقه مندان مسایل جغرافیایی هم شاید خالی از جذابیت توریستی نباشد. چراکه نگارنده قسمت های از شهر مزارشریف تا سال 1360 ش را مثل کف دست خود می شناخت، وقتی آنرا در سال 1374 دوباره باهم مقایسه نمود، بسیار متفاوت از هم یافت. لذا، این کتاب دست خواننده را گرفته به هر سوی می برد وهرجا خاطره ی را برایش نقل می کند تا از مزاربی مزاری هم چیزک های بدانند.
داستان اصلی کتاب ، همزمان با شروع جنگ های شدید غرب کابل ، شایعه اسارت بابه و بعدا خبر شهادت او شروع شده و خواننده را با خود از قم به تهران برده ، در فرودگاه ها می چرخاند و بعد از چند روز سرگردانی با یک طیاره باری – مسافر بری نظامی ایرانی ساخت روسیه ، از فرودگاه مهرآباد تهران به فرودگاه کوچک مزار شریف می رساند و بعد با شتاب خوانندگان خود را نرسیده به منطقه یکه توت به کاروان حمل کنندگان تابوت بابه مزاری پیوند می دهد تا شاهد و ناظر به خاک سپردن وبه خاک سپرده شدن اسطوره عدالت خواهی کشور باشد.ازهمان روز به بعد خواننده را هر طرف می کشاند و پس ازدو ماه و چهار روز دو باره به ایران برمی گرداند. اما برخلاف بردن که فقط آسمان را نظاره می کنند، در برگرداندن از راه زمینی از دشت لیلی عبور می دهد، دشتی که هنوز جنازه های عهد طالبان افغان را به دل خود جا نداده است.جاده خاکی میمنه و قیصار و المار و غورماچ و پل تخریب شده بالامرغاب را با کرخ و هرات ارتباط می دهد و هرکجا صحنه ی را ترسیم می کند تا خواننده را به تاریخ این سرزمین بیشترآشنا سازد.
همچنان قابل یاد آوری است ، نواقصی که در جزوه پارسال در مورد معرفی اشخاص صورت گرفت ، در این کتاب تا حدودی رفع شده است. چرا که در جزوه پارسال قصد داشتیم در بخش ضمیمه ها افراد را مختصرا معرفی نماییم که به نسبت ضیقی وقت این مهم انجام نشد. در این کتاب جابجا بطور اختصار افرادی که نام برده می شوند، برای خوانندگان معرفی شده است تا نقش آنها نیز برای خواننده روشن شده باشد.
داستان اصلی کتاب ، همزمان با شروع جنگ های شدید غرب کابل ، شایعه اسارت بابه و بعدا خبر شهادت او شروع شده و خواننده را با خود از قم به تهران برده ، در فرودگاه ها می چرخاند و بعد از چند روز سرگردانی با یک طیاره باری – مسافر بری نظامی ایرانی ساخت روسیه ، از فرودگاه مهرآباد تهران به فرودگاه کوچک مزار شریف می رساند و بعد با شتاب خوانندگان خود را نرسیده به منطقه یکه توت به کاروان حمل کنندگان تابوت بابه مزاری پیوند می دهد تا شاهد و ناظر به خاک سپردن وبه خاک سپرده شدن اسطوره عدالت خواهی کشور باشد.ازهمان روز به بعد خواننده را هر طرف می کشاند و پس ازدو ماه و چهار روز دو باره به ایران برمی گرداند. اما برخلاف بردن که فقط آسمان را نظاره می کنند، در برگرداندن از راه زمینی از دشت لیلی عبور می دهد، دشتی که هنوز جنازه های عهد طالبان افغان را به دل خود جا نداده است.جاده خاکی میمنه و قیصار و المار و غورماچ و پل تخریب شده بالامرغاب را با کرخ و هرات ارتباط می دهد و هرکجا صحنه ی را ترسیم می کند تا خواننده را به تاریخ این سرزمین بیشترآشنا سازد.
همچنان قابل یاد آوری است ، نواقصی که در جزوه پارسال در مورد معرفی اشخاص صورت گرفت ، در این کتاب تا حدودی رفع شده است. چرا که در جزوه پارسال قصد داشتیم در بخش ضمیمه ها افراد را مختصرا معرفی نماییم که به نسبت ضیقی وقت این مهم انجام نشد. در این کتاب جابجا بطور اختصار افرادی که نام برده می شوند، برای خوانندگان معرفی شده است تا نقش آنها نیز برای خواننده روشن شده باشد.
پنج – “عطرآن باشد که خود ببوید، نه اینکه عطار بگوید” لذا ، بیش از این در باره کتاب نمی نویسیم ، چرا که خودش ،خود را به خوانندگان معرفی خواهد نمود.اما به عنوان گرد آورنده کتاب نیز سخنی چند با علاقه مندان اینگونه مطالب داریم که صادقانه و بی ریا در میان می گذاریم:
پیشنهادات :
1-لازم به یا آوری است که جزوه پارسال ( مزاری، ماندگارترین تلاش در تاریخ هزاره ها ) تا حدودی مورد توجه علاقه مندان قرار گرفت و از طرح پشنهادی نگارنده در امر ادامه کار نیز بطور نسبی استقبال شد. با آن هم نظر به عدم توانایی در نحوه ارسال و دریافت کمک های مادی عزیزان مشتاق، خیلی ها نتوانستند راهی برای ارسال کمک های شان پیدا نمایند. تنها مردم خوب و قدر شناس
تورنتو در همان روز تجلیل از هفدهمین سالگرد شهادت رهبر شهید بابه مزاری به اثر تشویق و ترغیب استاد نوروز علی “حمیدی ” سخنران اصلی محفل ، همت نموده ،هزینه چاپ جزوه مذکوررا فراهم ساختند که بعدا به اثرتلاش های پیگیرجوانان تورنتو، این جزوه در کابل به چاپ رسید. جا دارد که از یکایک این عزیزان کمک کننده و چاپ کننده ، صمیمانه تشکر نماییم.
همچنان دوستان و پیروان راه و رسم بابه مزاری ، در شهر ها واردوگاه های آسترلیا، پس ازمدتها تلاش وتحمل مشکلات زیاد، توانستند مقدار پولی را توسط برادر” چمن شاه ناصری ” و دیگر همکاران شان ارسال نمایند که از این عزیزان کمک کننده نیز صمیمانه تشکر و قدر دانی می شود. البته خیلی از دوستان دیگر نیز وعده های همکاری داده اند که متاسفانه به دلایل مختلف نتوانسته اند راه ارسال آنرا پیدا نمایند. اما نفس این حمایت ها و تشویق ها ، باعث آن گردید که نگارنده را در ادامه کار علی رغم گرفتاری ها ی ذهنی و مشکلات جسمی امید وار سازد و با خود تعهد بسپارد که تا حد توان و تا آنجایی که این قلم را یارای چرخیدن باشد، از درخواست های به حق هوادران بابه مزاری سر باز نزند. ازینرو، امیدواریم رفته رفته ، زمینه نشر نامه ها ی مربوط به بابه مزاری نیز فراهم گردد تا مشتاقان که بی صبرانه در انتظار نشر آنها اند، آرزوی شان برآورده گردد.
خوشبختانه پس از نشر الکترونیکی جزوه یاد شده ، دوستان و آنهایی که بابه مزاری در باره خرید فرستنده رادیویی ، سالها با آنها مکاتبه داشت، پیدا شده و تماس گرفتند و امیدواریم که کپی نامه های ارسالی بابه را نیز برای ما بفرستند تا نامه ها کامل تر گردند. ضمن تقدیر و تشکر، از این دوستان، چشم انتظار رسیدن آن نامه ها هستیم تا اولین بخش نامه ها را نیز در فرصت مناسب نشر نماییم .و از دیگر عزیزان نیز تقاضا داریم اگر نامه و یا نامه های از بابه مزاری در اختیار دارند، کپی آنها را برای پربار ساختن مجموعه ها ارسال دارند.
تورنتو در همان روز تجلیل از هفدهمین سالگرد شهادت رهبر شهید بابه مزاری به اثر تشویق و ترغیب استاد نوروز علی “حمیدی ” سخنران اصلی محفل ، همت نموده ،هزینه چاپ جزوه مذکوررا فراهم ساختند که بعدا به اثرتلاش های پیگیرجوانان تورنتو، این جزوه در کابل به چاپ رسید. جا دارد که از یکایک این عزیزان کمک کننده و چاپ کننده ، صمیمانه تشکر نماییم.
همچنان دوستان و پیروان راه و رسم بابه مزاری ، در شهر ها واردوگاه های آسترلیا، پس ازمدتها تلاش وتحمل مشکلات زیاد، توانستند مقدار پولی را توسط برادر” چمن شاه ناصری ” و دیگر همکاران شان ارسال نمایند که از این عزیزان کمک کننده نیز صمیمانه تشکر و قدر دانی می شود. البته خیلی از دوستان دیگر نیز وعده های همکاری داده اند که متاسفانه به دلایل مختلف نتوانسته اند راه ارسال آنرا پیدا نمایند. اما نفس این حمایت ها و تشویق ها ، باعث آن گردید که نگارنده را در ادامه کار علی رغم گرفتاری ها ی ذهنی و مشکلات جسمی امید وار سازد و با خود تعهد بسپارد که تا حد توان و تا آنجایی که این قلم را یارای چرخیدن باشد، از درخواست های به حق هوادران بابه مزاری سر باز نزند. ازینرو، امیدواریم رفته رفته ، زمینه نشر نامه ها ی مربوط به بابه مزاری نیز فراهم گردد تا مشتاقان که بی صبرانه در انتظار نشر آنها اند، آرزوی شان برآورده گردد.
خوشبختانه پس از نشر الکترونیکی جزوه یاد شده ، دوستان و آنهایی که بابه مزاری در باره خرید فرستنده رادیویی ، سالها با آنها مکاتبه داشت، پیدا شده و تماس گرفتند و امیدواریم که کپی نامه های ارسالی بابه را نیز برای ما بفرستند تا نامه ها کامل تر گردند. ضمن تقدیر و تشکر، از این دوستان، چشم انتظار رسیدن آن نامه ها هستیم تا اولین بخش نامه ها را نیز در فرصت مناسب نشر نماییم .و از دیگر عزیزان نیز تقاضا داریم اگر نامه و یا نامه های از بابه مزاری در اختیار دارند، کپی آنها را برای پربار ساختن مجموعه ها ارسال دارند.
2- نشرالکترونیکی هرچند پدیده ی تازه ی به حساب می آید، اما از آنجایی که دنیا در این مسیر قرار گرفته ، شتاب سرسام آوری به خود گرفته و دریچه جدیدی به روی مردم جهان باز کرده است. البته مردم ما بخصوص کسانی که درداخل کشورقرار دارند و یا در کشور های همجوار نظر به دلایل مختلف هنوز از این نعمت بطور شاید و باید نمی توانند بهره گیرند، اما انبوه مهاجران و پناه گزینان از مردم ما در کشورهای جهان که به آسانی می توانند کتب را از طریق انتشارات الکترونیکی بدست آورند ، خود مایه دلگرمی و امید واری است. این صنعت جدید نشر، به نویسندگان این فرصت را داده تا مستیقما با خوانندگان خود بدون واسطه ارتباط برقرار نمایند، هرچند که برای مردم ما این گونه نشریات هنوز جایگاه اصلی خود را پیدا نکرده و نظر به همان فقر تاریخی فرهنگی و فقدان یک استراتژی مشخص در امر کتابخوانی، هنوز بسیار زود است که بتوان این جامعه را در این راه ترغیب و تشویق نمود! اما نباید نا امید شد وباید پیوسته کوشید تا راهی پیدا شود که مردم ما نیزبه سوی کتابخوانی روی آورند.
با این دید، ما اولین گام هرچند ناقص و ابتدایی را در این زمینه برداشته ایم و کتاب های ” هزاره ها از قتل عام تا احیای هویت ” و “مزاری، ماندگار ترین تلاش در تاریخ هزاره ها ” و… را
در معرض دید علاقه مندان قرار داده ایم. به زودی ترجمعه انگلیسی کتاب ” هزاره ها از قتل تا احیای هویت” نیز بدست نشر سپرده خواهد شد.امیدواریم که مورد توجه علاقه مندان قرار گیرند.
با این دید، ما اولین گام هرچند ناقص و ابتدایی را در این زمینه برداشته ایم و کتاب های ” هزاره ها از قتل عام تا احیای هویت ” و “مزاری، ماندگار ترین تلاش در تاریخ هزاره ها ” و… را
در معرض دید علاقه مندان قرار داده ایم. به زودی ترجمعه انگلیسی کتاب ” هزاره ها از قتل تا احیای هویت” نیز بدست نشر سپرده خواهد شد.امیدواریم که مورد توجه علاقه مندان قرار گیرند.
3- یک واقعیت تلخ تاریخی را باید پذیرفت که فرهنگ کتابخوانی دربین افغانستانی ها بطور عموم و در جامعه هزاره بطور خاص، رونق چندانی نداشته و گذشته از آن، نشرناموجه دوران کودتا ها ، جهاد و مقاومت و…که نشریات حزبی و گروهی رایگان و حتی به زور برای مردم نشر و توزیع شده، فرهنگی را در جامعه کتاب ناخوان افغانستانی بوجود آورده که کتاب جزو از کالای مورد نیاز یک خانواده به حساب نمی آید. کمتر خانواده افغانستانی را می توان یافت که در سبد خرید روزمره و یا حتی هفتگی و ماهانه شان ، لیست کالای به نام کتاب هم به عنوان یک شی مورد نیاز وجود داشته باشد.این خود دلایل گوناگونی دارد و نباید مردم را در این باره مقصیر دانست. چرا که ، اولا سطح بالای بی سوادی جامعه از یک سو و فقر اقتصادی و عدم توان خرید مردم از سوی دیگر، دست به دست هم داده تا یک ذهنیت منفی در امر خرید کالای به نام کتاب ،در این جامعه ایجاد شود.
نگاه گذرا به ورود صنعت چاپ در افغانستان که از سوی حکومت صورت گرفت و مدتها چاپ و نشر کاملا در سلطه حکومت قرار داشت ، بعد ها که پای نشریات به این کشور رسید بازهم بیشتر نشریات دولتی واندکی هم حزبی بودند . بنابراین، تا دوران سه چهار ده بحران اخیر، کمتر مجالی برای نشر خارج از این محدوده ها وجود داشت ، هرچند که نمی توان از انتشارات مستقل و غیر دولتی و غیر حزبی که در کنار نشریات وابسته تلاش کرده اند، چشم پوشی نمود، ولی در کل خمیر مایه کتاب و کتابخوانی در افغانستان دولتی، حزبی و ایدیولوژیکی بود وشاید هنوز هم این ذهنیت به طور کامل رفع نشده باشد! هزاره ها در افغانستان ، از اساس کتابخوانی با پدیده تذریقی آیدیولوژیکی، به این وادی گام نهاده اند، اوج این پدیده زمان اقتدار و رقابت های گروه های جهادی بود که هرکدام نشریات خود را رایگان بین مهاجرین در ایران وپاکستان و حتی داخل افغانستان توزیع می نمودند. این پدیده تذریقی کتابخوانی به حدی مخرب و ضد فرهنگی بود که خود به یک نوع فرهنگ ضد فرهنگ تبدل شده است!
بطور مثال، زمانی که ما فصلنامه ” سراج” و “در دری” را خارج از حلقه احزاب، انتشار دادیم ، در همان ابتدای کار تصمیم گرفته شد که فرهنگ عرضه رایگان را کنار گذاشته ، فرهنگ خرید کالای فکری را رونق دهیم! تا شاید زمینه رشد فرهنگ مستقل در جامعه مهاجرین افغانستانی فراهم شود، متاسفانه در همان آغاز کاربه بن بست رسیدیم . چرا که خیلی از علاقه مندان که اکثرا جوانان طلبه بودند ، وقتی برای دریافت سراج و در دری مراجعه می کردند ، تا مطالبه قیمت آنرا می نمودیم با یک نوع منت گذاری، صریحا می گفتند : ندهید ما هم نشریه شما را نمی خوانیم! یعنی برای خواندن نشریه های مان باید منت بردار خوانندگان آنها می بوبدیم .
به این معنی که برخی از خوانندگان برای خواندن سراج و در دری ، سر نویسندگان و انتشار دهندگان منت می گذاشتند که ما نشریه شما را می خوانیم وشما مفت نمی دهید! این واکنش منفی خوانندگان، دست اندر کاران را برآن داشت که از این دو راه یکی را انتخاب نمایند:
-یا نشریات را طبق همان تصمیمات اولیه، به کسی رایگان نداده در انبار ذخیره کند، که این خود یک شکست بزرگ فرهنگی به حساب می رفت و هدف از نشر را برآورده نمی ساخت. چرا که هدف ما صرفا اقتصادی نبود، بلکه می خواستیم راهی به سوی نشر استقلالی باز نماییم که به بن بست رسیدیم.من لیست فروش سراج و در دری را دارم، عرضه آن واقعا وحشت آور است.
- به اجبار باید از تصمیمات اولیه عقب نشنی نموده، به بدعت نشر رایگان تن دهیم ، ودر عوض منت چاپ شدن نشریات را از سوی دیگران تحمل نماییم و دست گدایی برای تامین چاپ ، پیش این و آن درازکنیم ! ویافته ها و داشته های فکری خود را، به اجبار با مهر وابستگی که برپیشانی آنها می خورد عرضه داریم .در این صورت هم منت چاپ کنندگان را به جان خریریم و هم دشنام و طعنه خوانندگان را که مارک وابستگی و مزدوری را بر مامی زدند. خیلی ها گمان می کردند ما از این طعنه ها و کینایه ها خوش مان می آید و یا اینقدر بی بخاریم که حتی احساسات ما تحریک نمی شود! غافل از اینکه ، از این دشنام ها و طعنه ها مغز استخوان ما می سوخت ، ولی درد این قوم بخت برگشته سوزشش بیشتر از آن بود که به این طعنه ها از صحنه خارج شویم.
مجله سراج را به توصیه بابه مزاری، “نصری های ایرانی” در ستاد پشتیبانی وزارت خارجه ایران چاپ می نمود و مهر خود را علی رغم مخالفت و اعتراض ما ، همواره بر پیشانی سراج می کوبید تا سند وابستگی این نشریه را به ایران به اثبات برسانند ، تا نشریه حزب اسلامی به نام البدر چاپ هالند، سوژه بدست آورده ، صراحتا تمام فعالیت های فرهنگی مهاجرین افغانستانی مقیم ایران را، به دولت ایران نسبت دهند! این یک درد بود،ما می دانستیم ، ولی بین دو امر گیر افتاده بودیم و مجبور یکی را انتخاب می کردیم. “در دری” مستقل چاپ می شد، ولی برای تهیه چاپ آن، همه اعضای مرکز فرهنگی به شکل گله ی هرکس و ناکسی را که می دانستیم دست شان به جیب شان می رسد، آبرو خرج نموده ، پیش شان زانوی ادب می زدیم تا شاید یک شماره در دری چاپ شود! این خود نوع دیگری تحقیر و حقارت بود، خدا رحمت کند، مرحوم شفایی را که بیش از همه در این راه تلاش نمود، او به حق در تامین مالی مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان نقش اصلی و اساسی را داشت که نباید انکار نمود. دوستان ما در مشهد که مطالب ” در دری” راتهیه می کردند و دست اندر کار آن نشریه ادبی بودند ، گمان می کردند که دست اندرکاران قمی شاید گنجی در اختیار دارند ولی با آنها شریک نمی شوند! و توضیحات در باره گدایی آن ، عزیزان جوان و پر شور را قانع نمی ساخت تا اینکه خود دست به کار شده نشریه “در دری” را به موسسه در دری تبدیل کردند و نام نشریه را خط سوم گذاشتند تا از وابستگی مرکزفرهنگی که وابسته وابسته بود ، نجات یابند.امیدوارم روزی مظفری عزیز و خاوری قند و واعظی شکر و دیگر دوستان در این زمینه، بیشتر روشنی بیاندازند که علت اصلی شان در جدایی از مرکز فرهنگی نویسندگان افغنستان چه بود؟
بنابراین، با اینکه ما دربین خود مثل هر جمع دیگر مشکیلاتی داشتیم، ولی در مورد نشر سراج و دردری با آن کیفیت توافق داشتیم و توجیه ما هم عملکرد تاریخی مرحوم کاتب بود. ماهم به این نظر بودیم که درست است که خیلی ها در شرایط کنونی اتهام مزدوری می بندند، ولی به یقین در آن شرایط راه دیگری برای نشر یافته ها و داشته ها غیر از آن وجود نداشت .خوب آن دوره گذشت، از مرکزفرهنگی نویسندگان افغانستان که در زمان قدرت گیری آقای کرزی و رفتن برخی دوستان به کابل، نام مرکز فرهنگی سراج را به خود گرفت، امروز جز یک چهار دیوار کهنه چیزی باقینمانده است. دلیل باقیماندن این یادگار نیز آن بود که ما با درک شرایط و با تجارب شکست از دیگر نشریات، در همان در ابتدای تشکیل مرکزفرهنگی، در اساسنامه آن گنجانیدیم که اموال منقول و غیر منقول مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان، همیشه محفوظ خواهد ماند و هیچگاه شخصی نشده و حتی در صورت انحلال مرکز به عنوان یادگار دوران مهاجرت فرهنگی افغانستانی ها در ایران به یک کتابخانه یا شبیه آن باقی بماند.این مطلب بی ربط را از آن جهت در اینجا آوردم تا به عنوان یک سند در تاریخ فعالیت های فرهنگی مهاجران افغانستانی در ایران، به امانت تاریخ سپرده شود و فردا ساختمان مرکز فرهنگی نویسندگان همچون خیلی اماکن دیگر شخصی نگردد.
نگاه گذرا به ورود صنعت چاپ در افغانستان که از سوی حکومت صورت گرفت و مدتها چاپ و نشر کاملا در سلطه حکومت قرار داشت ، بعد ها که پای نشریات به این کشور رسید بازهم بیشتر نشریات دولتی واندکی هم حزبی بودند . بنابراین، تا دوران سه چهار ده بحران اخیر، کمتر مجالی برای نشر خارج از این محدوده ها وجود داشت ، هرچند که نمی توان از انتشارات مستقل و غیر دولتی و غیر حزبی که در کنار نشریات وابسته تلاش کرده اند، چشم پوشی نمود، ولی در کل خمیر مایه کتاب و کتابخوانی در افغانستان دولتی، حزبی و ایدیولوژیکی بود وشاید هنوز هم این ذهنیت به طور کامل رفع نشده باشد! هزاره ها در افغانستان ، از اساس کتابخوانی با پدیده تذریقی آیدیولوژیکی، به این وادی گام نهاده اند، اوج این پدیده زمان اقتدار و رقابت های گروه های جهادی بود که هرکدام نشریات خود را رایگان بین مهاجرین در ایران وپاکستان و حتی داخل افغانستان توزیع می نمودند. این پدیده تذریقی کتابخوانی به حدی مخرب و ضد فرهنگی بود که خود به یک نوع فرهنگ ضد فرهنگ تبدل شده است!
بطور مثال، زمانی که ما فصلنامه ” سراج” و “در دری” را خارج از حلقه احزاب، انتشار دادیم ، در همان ابتدای کار تصمیم گرفته شد که فرهنگ عرضه رایگان را کنار گذاشته ، فرهنگ خرید کالای فکری را رونق دهیم! تا شاید زمینه رشد فرهنگ مستقل در جامعه مهاجرین افغانستانی فراهم شود، متاسفانه در همان آغاز کاربه بن بست رسیدیم . چرا که خیلی از علاقه مندان که اکثرا جوانان طلبه بودند ، وقتی برای دریافت سراج و در دری مراجعه می کردند ، تا مطالبه قیمت آنرا می نمودیم با یک نوع منت گذاری، صریحا می گفتند : ندهید ما هم نشریه شما را نمی خوانیم! یعنی برای خواندن نشریه های مان باید منت بردار خوانندگان آنها می بوبدیم .
به این معنی که برخی از خوانندگان برای خواندن سراج و در دری ، سر نویسندگان و انتشار دهندگان منت می گذاشتند که ما نشریه شما را می خوانیم وشما مفت نمی دهید! این واکنش منفی خوانندگان، دست اندر کاران را برآن داشت که از این دو راه یکی را انتخاب نمایند:
-یا نشریات را طبق همان تصمیمات اولیه، به کسی رایگان نداده در انبار ذخیره کند، که این خود یک شکست بزرگ فرهنگی به حساب می رفت و هدف از نشر را برآورده نمی ساخت. چرا که هدف ما صرفا اقتصادی نبود، بلکه می خواستیم راهی به سوی نشر استقلالی باز نماییم که به بن بست رسیدیم.من لیست فروش سراج و در دری را دارم، عرضه آن واقعا وحشت آور است.
- به اجبار باید از تصمیمات اولیه عقب نشنی نموده، به بدعت نشر رایگان تن دهیم ، ودر عوض منت چاپ شدن نشریات را از سوی دیگران تحمل نماییم و دست گدایی برای تامین چاپ ، پیش این و آن درازکنیم ! ویافته ها و داشته های فکری خود را، به اجبار با مهر وابستگی که برپیشانی آنها می خورد عرضه داریم .در این صورت هم منت چاپ کنندگان را به جان خریریم و هم دشنام و طعنه خوانندگان را که مارک وابستگی و مزدوری را بر مامی زدند. خیلی ها گمان می کردند ما از این طعنه ها و کینایه ها خوش مان می آید و یا اینقدر بی بخاریم که حتی احساسات ما تحریک نمی شود! غافل از اینکه ، از این دشنام ها و طعنه ها مغز استخوان ما می سوخت ، ولی درد این قوم بخت برگشته سوزشش بیشتر از آن بود که به این طعنه ها از صحنه خارج شویم.
مجله سراج را به توصیه بابه مزاری، “نصری های ایرانی” در ستاد پشتیبانی وزارت خارجه ایران چاپ می نمود و مهر خود را علی رغم مخالفت و اعتراض ما ، همواره بر پیشانی سراج می کوبید تا سند وابستگی این نشریه را به ایران به اثبات برسانند ، تا نشریه حزب اسلامی به نام البدر چاپ هالند، سوژه بدست آورده ، صراحتا تمام فعالیت های فرهنگی مهاجرین افغانستانی مقیم ایران را، به دولت ایران نسبت دهند! این یک درد بود،ما می دانستیم ، ولی بین دو امر گیر افتاده بودیم و مجبور یکی را انتخاب می کردیم. “در دری” مستقل چاپ می شد، ولی برای تهیه چاپ آن، همه اعضای مرکز فرهنگی به شکل گله ی هرکس و ناکسی را که می دانستیم دست شان به جیب شان می رسد، آبرو خرج نموده ، پیش شان زانوی ادب می زدیم تا شاید یک شماره در دری چاپ شود! این خود نوع دیگری تحقیر و حقارت بود، خدا رحمت کند، مرحوم شفایی را که بیش از همه در این راه تلاش نمود، او به حق در تامین مالی مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان نقش اصلی و اساسی را داشت که نباید انکار نمود. دوستان ما در مشهد که مطالب ” در دری” راتهیه می کردند و دست اندر کار آن نشریه ادبی بودند ، گمان می کردند که دست اندرکاران قمی شاید گنجی در اختیار دارند ولی با آنها شریک نمی شوند! و توضیحات در باره گدایی آن ، عزیزان جوان و پر شور را قانع نمی ساخت تا اینکه خود دست به کار شده نشریه “در دری” را به موسسه در دری تبدیل کردند و نام نشریه را خط سوم گذاشتند تا از وابستگی مرکزفرهنگی که وابسته وابسته بود ، نجات یابند.امیدوارم روزی مظفری عزیز و خاوری قند و واعظی شکر و دیگر دوستان در این زمینه، بیشتر روشنی بیاندازند که علت اصلی شان در جدایی از مرکز فرهنگی نویسندگان افغنستان چه بود؟
بنابراین، با اینکه ما دربین خود مثل هر جمع دیگر مشکیلاتی داشتیم، ولی در مورد نشر سراج و دردری با آن کیفیت توافق داشتیم و توجیه ما هم عملکرد تاریخی مرحوم کاتب بود. ماهم به این نظر بودیم که درست است که خیلی ها در شرایط کنونی اتهام مزدوری می بندند، ولی به یقین در آن شرایط راه دیگری برای نشر یافته ها و داشته ها غیر از آن وجود نداشت .خوب آن دوره گذشت، از مرکزفرهنگی نویسندگان افغانستان که در زمان قدرت گیری آقای کرزی و رفتن برخی دوستان به کابل، نام مرکز فرهنگی سراج را به خود گرفت، امروز جز یک چهار دیوار کهنه چیزی باقینمانده است. دلیل باقیماندن این یادگار نیز آن بود که ما با درک شرایط و با تجارب شکست از دیگر نشریات، در همان در ابتدای تشکیل مرکزفرهنگی، در اساسنامه آن گنجانیدیم که اموال منقول و غیر منقول مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان، همیشه محفوظ خواهد ماند و هیچگاه شخصی نشده و حتی در صورت انحلال مرکز به عنوان یادگار دوران مهاجرت فرهنگی افغانستانی ها در ایران به یک کتابخانه یا شبیه آن باقی بماند.این مطلب بی ربط را از آن جهت در اینجا آوردم تا به عنوان یک سند در تاریخ فعالیت های فرهنگی مهاجران افغانستانی در ایران، به امانت تاریخ سپرده شود و فردا ساختمان مرکز فرهنگی نویسندگان همچون خیلی اماکن دیگر شخصی نگردد.
4- درست است که در دوران فعالیت های فرهنگی مهاجرین افغانستانی در ایران با تمامی تلاشها، ما موفق نشدیم تا فرهنگ فروش کالای فکری را جایگزین فرهنگ عرضه رایگان آن نماییم. ولی انتشارات مستقل از قشر نویسندگان ، این فرهنگ را تا حدودی رونق دادند. از جمله صحافی احسانی در قم تحت سرپرستی محمدحسین احسانی بغلانی ونشر عرفان در تهران تحت سرپرستی محمد ابراهیم شریعتی افغانستانی و دیگر علاقمندان کتاب فروش در قم و مشهد و جا ها ی دیگر سهم به سزایی در این راه داشته اند.نگارنده نظر به شرایط خاص زندگی شخصی خود که در آسمان هیچ کشوری ستاره و در زمین شان بوریایی نداشت، همواره می کوشید تا راهی پیدا کند که قلم بدستان افغانستانی نیز چون قلم بدستان کشور های دیگر بتوانند از راه قلم نان بخورند و زندگی کنند. متاسفانه در این راه هرگز موفق نبوده ولی هیچگاه از تلاش هم دست برنداشته است.
زمانی که در صحافی احسانی برای گذران زندگی خود، زیراکس می زدم، کتاب تصحیح می کردم متوجه شدم که مردم به راحتی پول یک برگ زیراکس را بدون منت می پردازند و کسی هم کتاب فروش و صاحب زیراکس را متهم به مادی بودن نمی کند! ولی اگر یک نویسنده در برابر مقاله خود درخواست پول نماید، همه اورا ملامت می کنند که چقدر مادی شده که در برابر نوشته خود پول می خواهد!همین برداشت غلط از فعالیت های فرهنگی باعث آن گردید که ما نتوانیم فرهنگیان مستقل و شناخته شده ایم در بین جامعه خود داشته باشیم. فرهنگیان عصر جهاد و مهاجرت برای زنده ماندن یا دور فرهنگی بودن استقالی را خط کشید و وابستگی پیشه می کرد و یا به کلی از این وادی بیرون شده به کار های دیگری مشغول شد. به استثنای استاد یزدانی که توانست استقلال خود را حفظ کند ، دیگر هیچ کسی نتوانست یرای همیشه فرهنگی باقی بماند و دلیلش هم همین فرهنگ ضد فرهنگی آن دوره بود که کالای فکری جدا از دیگر کالا های مورد نیاز تلقی می شد وشاید در ذهن برخی هنوز این باور وجود داشته باشد.
بنابراین، این قلم همواره می کوشید وهنوز هم می کوشد تا راهی باز شود که کالای فکری نیز چون دیگر کالاهای موردنیاز، در جامعه ما برای خود، جا باز نموده ،زمینه ی عرضه و تقاضا را فراهم سازد.تا محصولات فکری نیز به عنوان یک سرمایه مورد استفاده و در خور عرضه و تقاضا ، وارد بازار خرید و فروش کالا گردد و تولیدکنندگان محصولات فکری هم بتوانند از دست رنج خویش تغذیه نمایند.همانطوریکه یک بافنده قالین و گلیم و دیگر محصولات ، هیچ مشکلی در مطالبه حق خود از خریدار ندارد، باید یک نویسنده کتاب هم از دریافت حق التالف خود شرمی نداشته باشند و خریداران و استفاده کنندگان محصولات فکری هم، بر نویسندگان منت نگذارند.
نویسندگان هم از جمله تولید کنندگان اند و نیازمند حمایت ،نه گدایان مورد ترحم! شاید خیلی ها بگویند که این قلم نیز چون دیگر پیران ، در پایان عمر طبق همان برداشت عمومی، حریص به مال دنیا شده! و از بابت نوشته های خود حق التالف در خواست می کند.نگارنده این اتهام را برای رونق بخشیدن به این فرهنگ، به جان می خرد تا شاید نسل های آینده این مردم بتوانند بدون دغدغه خاطر از راه قلم نان بخورند و نویسندگی گدایی به حساب نیاید . اینجاست که بعد از این، از خوانندگان صمیمانه تقاضا داریم برای کمک به فرهنگ سازی فروش محصولات فکری، لطفا حق التالیف را پرداخت نمایید.ممکن است باز تعدادی از خوانندگان بگویند که در این صورت، ماهم نوشته های شما را نمی خوانیم! خوب هرکسی اختیار خود را دارد، ما تلاش خود را انجام می دهیم و ضامن موفقیت و شکست آن نیستیم و پیش بینی آن در شرایط کنونی آسان نیست.فقط به عنوان یک وظیفه از طرف کسی که شاید بیشتر از خیلی از قلم بدستان دیگر، در صحنه بازی با تمامی شکست ها ، بازهم حضور داشته، این طرح را ارایه می دهد.
زمانی که در صحافی احسانی برای گذران زندگی خود، زیراکس می زدم، کتاب تصحیح می کردم متوجه شدم که مردم به راحتی پول یک برگ زیراکس را بدون منت می پردازند و کسی هم کتاب فروش و صاحب زیراکس را متهم به مادی بودن نمی کند! ولی اگر یک نویسنده در برابر مقاله خود درخواست پول نماید، همه اورا ملامت می کنند که چقدر مادی شده که در برابر نوشته خود پول می خواهد!همین برداشت غلط از فعالیت های فرهنگی باعث آن گردید که ما نتوانیم فرهنگیان مستقل و شناخته شده ایم در بین جامعه خود داشته باشیم. فرهنگیان عصر جهاد و مهاجرت برای زنده ماندن یا دور فرهنگی بودن استقالی را خط کشید و وابستگی پیشه می کرد و یا به کلی از این وادی بیرون شده به کار های دیگری مشغول شد. به استثنای استاد یزدانی که توانست استقلال خود را حفظ کند ، دیگر هیچ کسی نتوانست یرای همیشه فرهنگی باقی بماند و دلیلش هم همین فرهنگ ضد فرهنگی آن دوره بود که کالای فکری جدا از دیگر کالا های مورد نیاز تلقی می شد وشاید در ذهن برخی هنوز این باور وجود داشته باشد.
بنابراین، این قلم همواره می کوشید وهنوز هم می کوشد تا راهی باز شود که کالای فکری نیز چون دیگر کالاهای موردنیاز، در جامعه ما برای خود، جا باز نموده ،زمینه ی عرضه و تقاضا را فراهم سازد.تا محصولات فکری نیز به عنوان یک سرمایه مورد استفاده و در خور عرضه و تقاضا ، وارد بازار خرید و فروش کالا گردد و تولیدکنندگان محصولات فکری هم بتوانند از دست رنج خویش تغذیه نمایند.همانطوریکه یک بافنده قالین و گلیم و دیگر محصولات ، هیچ مشکلی در مطالبه حق خود از خریدار ندارد، باید یک نویسنده کتاب هم از دریافت حق التالف خود شرمی نداشته باشند و خریداران و استفاده کنندگان محصولات فکری هم، بر نویسندگان منت نگذارند.
نویسندگان هم از جمله تولید کنندگان اند و نیازمند حمایت ،نه گدایان مورد ترحم! شاید خیلی ها بگویند که این قلم نیز چون دیگر پیران ، در پایان عمر طبق همان برداشت عمومی، حریص به مال دنیا شده! و از بابت نوشته های خود حق التالف در خواست می کند.نگارنده این اتهام را برای رونق بخشیدن به این فرهنگ، به جان می خرد تا شاید نسل های آینده این مردم بتوانند بدون دغدغه خاطر از راه قلم نان بخورند و نویسندگی گدایی به حساب نیاید . اینجاست که بعد از این، از خوانندگان صمیمانه تقاضا داریم برای کمک به فرهنگ سازی فروش محصولات فکری، لطفا حق التالیف را پرداخت نمایید.ممکن است باز تعدادی از خوانندگان بگویند که در این صورت، ماهم نوشته های شما را نمی خوانیم! خوب هرکسی اختیار خود را دارد، ما تلاش خود را انجام می دهیم و ضامن موفقیت و شکست آن نیستیم و پیش بینی آن در شرایط کنونی آسان نیست.فقط به عنوان یک وظیفه از طرف کسی که شاید بیشتر از خیلی از قلم بدستان دیگر، در صحنه بازی با تمامی شکست ها ، بازهم حضور داشته، این طرح را ارایه می دهد.
5- به عنوان یک قلم بدست از صحنه بیرون شده اما هنوزحاضر در حاشیه میدان بازی، به همه ی قلم بدستان همسو و هم هدف نیزیک پیشنهاد داریم که در زمینه نشر الکترونیکی همچون انتشارات چاپی، پایگاه و یا پایگاههای مشخص و با صلاحیتی را تاسیس نمایند تا محصولات فکری از این طریق نیز پخته و مطابق نرم های جهانی نشرات، عرضه شود. چراکه نشر نامرغوب وبا کیفیت پایین از بازار یابی کالا می کاهد، گذشته از آن ،شرایط امروزی زمینه هرنوع هرج ومرج فکری را نیز فراهم ساخته و هرگاه افراد متعهد پا پیش نگذارند،و یا با کاروان پرشتاب جهانی شدن فرهنگ ها ویا فرهنگی شدن جهانی ، همخوانی نیابند ، دیر یا زود تاوان جبران ناپذیری را تحمل خواهند نمود. واضح است که نسل قدیمی تر فرهنگی نظر به شرایط خاص خود ، نمی توانند و یا تاکنون نتوانسته اند در عرصه های کنونی گام بگذارند، لذا میدان از وجود آنها خالی بوده و صرفا جولانگاه قشر جوان و نوخاسته گانی است که از نگاه تکنیک در سطح مطلوبی قرار دارند و بهترین مقالات را می نویسند ،ولی از نگاه سوژه نظر به شرایط زندگی ، نیازمند همکاری قشر پیرترند. امیدواریم این همکاری و هماهنگی بین قشر جوان و قشر پیر تر صورت گیرد.
بنابراین ، اگر دوستان خواننده ، حق التالیف را مرتب پرداخت نمایند، شاید زمینه نشر تدریجی خیلی از کتابهای که تا کنون به دلایل مختلف از نشر باز مانده، فراهم شود.البته خیلی علاقه داریم خود شاهد نشر این کتابها باشیم، ولی وضعیت جسمی را نیز نباید نادیده گرفت و از واقعیتی که این قلم در حال رفتن است نیزنباید غافل ماند. باآن هم می کوشد تا یک سنت حسنه برای نشر آثار فرهنگی بنیاد نهاده شود، مهم نیست این کار چه وقت سامان می یابد،درحیات یا ممات ، طبق همان ضرب المثل معروف ” دیگران کاشتند ما خوردیم، ما می کاریم تا شاید دیگران بخورند”این بود خلاصه و فشرده تمام حرف های که می خواستم قبل از نشر کتاب” از مزاربگویم یا مزاری” با خوانندگان آن پیشاپیش در میان گذاریم. به امید روزی که بتوانیم به وعده عمل نموده، کتاب را تا مراسم سالگرد شهادت بابه مزاری در سراسر جهان، در دستر عموم قرار دهیم.
و من الله التوفق.
و من الله التوفق.
حمید(بصیراحمد) دولت آبادی
اکتوبر 2012م
لندن – کانادا
اکتوبر 2012م
لندن – کانادا
منبع: جکباشی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر