تاریکی را نمیتوان با تاریکی زدود و تنها روشنایی است که میتواند به تاریکی پایان دهد...
هزارهها چگونه صاحب هویت شدند؟
هزارهها در افغانستان یک ملیت مظلوم و ستمدیده بودند. ستمهای که بر ملیت هزاره روا داشته شده است، شامل قتل عامها و نسلکشیها و به بردگیکشاندنهای میباشد که نمونهی مشهور آنها جنایات امیر عبدالرحمن خان است. این جنایتها همه و همه در اوراق زرین تاریخ و حافظه جمعی مردم هزاره ثبت میباشند. اما حالا وضعیت دگرگون گردیده و هزارهای که دیروز محکوم به بردگی بود، امروز معاون ریاست، جمهوری، عضو کابینه، وکیل پارلمان و استاد دانشگاه میباشد. ملیت هزاره امروزه در معادلات سیاسی افغانستان به یک وزنهای مهم تبدیل گردیده و صاحب حق و حقوق خود گردیده است. شاید پرسید این دگردیسی چگونه اتفاق افتاد؟ چه شد که ملیت مظلوم و ستمدیدهی هزاره، یکباره تبدیل به قهرمان شد و مردان نامی چون عبدالعلی مزاری را در دامنش پروراند؟ من رمز و راز این موضوع را در حوادث شش جدی میدانم. شش جدی در تاریخ افغانستان اگرچه یکی از سیاهترین روزها شمرده میشود؛ روزهای خیانت و اشغالگری ارتش سرخ اتحاد جماهیر شوروی پیشین. اما تبعات و پیامدهای ناخواستهی مثبتی هم برای جامعهی مان داشته که بدون شک، قابل چشمپوشی نیست. یکی از این تبعات، خودمختاری اقوام و پایان ستمگریهای ملی و قومی میباشد. تا پیش از شش جدی، قدرت و ثروت در افغانستان در انحصار قوم ویژهای بود و مردم مان عملاً به خودی و غیرخودی منقسم میگردید، اما با تجاوز اتحاد جماهیر شوروی پیشین، این مرزبندیهای وهمی و خیالی درهم شکسته شده و عملاً فرایند خودمختاری اقوام و هویتیابی آنها آغاز شد. بنابراین، اگر شش جدی در تاریخ معاصر کشور از یکسو یادآور تجاوز ارتش سرخ میباشد، از سوی دیگر، سرآغاز نافرمانی اقوام و حقخواهی آنان نیز میباشد. بنده بدین عقیده ام که اگر حوادث شش جدی اتفاق نمیافتاد، شاید امروزه این همه دستاوردهای را که در عرصه حقوق قومی و مدنی داریم، نمیداشتیم.
توزیع اسلحه:
شاید پرسید که چه ویژگی در شش جدی نهفته بود که منجر به پایان ستمگریهای قومی شد؟ در این خصوص باید گفت که مهمترین ویژگی شش جدی، همانا دسترسی تمام اقوام به اسلحه بود. اتحاد جماهیر شوروی پیشین هنگامی که به افغانستان لشکرکشی نمود، مردم افغانستان علیه اشغالگری آن اعلام جهاد نموده و از سوی برخی کشورهای دنیا که در تضاد ایدیولوژیک با کمونیسم و بلوک شرق قرار داشتند، سلاح دریافت نمودند. دسترسی تمام اقوام افغانستان به اسلحه، اگر از یکسو باعث شکست اتحاد جماهیر شوروی و استعمار خارجی شد، از سوی دیگر افسانهی «پشتون جنگجو» را شکستانده و موجب از همپاشی استعمار داخلی نیز گردید.
اقوام مظلوم و ستمدیده افغانستان، هنگامی که به اسلحه دسترسی پیدا نمودند، در برابر همهی زورگوییهای داخلی «نه» گفته و نشان دادند که ایشان نیز از جمله ساکنان این سرزمین و به تبع آن، از حقوق برابر با سایر شهروندان برخورداراند.
خشونت رهایی بخش:
کارل ریموند پوپر در جایی از مدهای روشنفکری صحبت میکند و حضور آن را در میان روشنفکران، باعث جزمگرایی و دگماندیشی و مانع عقلانیت انتقادی میخواند.
من فکر میکنم یکی از این مدهای روشنفکری که امروزه در میان هزارهها مروج گردیده است، خشونتپرهیزی و تقدیس از عدم خشونت میباشد. قشر جوان هزاره که بیشترین تحصیلکردهای این مرز و بوم را تشکیل میدهند، به دلیل آشنایی با افکار رهبران جنبشهای مدنی، همواره در میان مردم از مزایایی عدم خشونت صحبت میکنند و به هزارهها درس خشونتپرهیزی میدهند. این قشر همواره در نوشتهها و سخنرانیهای شان به افکار شخصیتهای مانند مارتین لوترکینگ و گاندی و... استناد میکنند. این درست است که چندتن از فلاسفه و روشنفکران در مذمت خشونت نوشته اند و آن را تقبیح نمودهاند. به گونهی نمونه؛ من در این جا به نوشتهی از چند تن آنها اشاره میکنم:
هانا آرنت: خشونت میتواند قابل توجیه باشد، اما هرگز مشروع نیست... هرچه هدف در نظر گرفته شده برای آن به آیندهی دورتری موکول میشود توجیهش منطقی بودن خود را از دست میدهد. هیچ کس استفاده از خشونت را جهت دفاع شخصی زیر سوال نمیبرد، زیرا نه تنها خطر آشکار است بلکه در زمان حاضر است و هدفی که وسیله را توجیه میکند آنی است.
مارتین لوترکینگ: تاریکی را نمیتوان با تاریکی زدود و تنها روشنایی است که میتواند به تاریکی پایان دهد.
لخ والسا: ما در طول تاریخ از انواع و اقسام خشونت استفاده کردهایم، اما هیچ چیزی از آن عایدمان نشده است.
اما اشتباهی را که هزارههای تحصیلکرده مرتکب میشوند این است که ایشان میان انواع و اقسام خشونت فرق نگذاشته و هر نوع خشونت را تقبیح و هرگونه عدم خشونت را تقدیس میکنند. این در حالی است که نه هر نوع خشونت نکوهیده و نه هرگونه عدم خشونت ستوده میباشد. در تاریخ بشریت، بسیار خشونتهای بوده که منجر به پیشرفت گردیده و بسیار خشونت پرهیزیهای بوده که عقبگرد و توحش را به ارمغان آورده است.
به گونهی نمونه؛ انقلاب کبیر فرانسه و امریکا که خشونتآمیز بودند، موجب پیشرفت بشریت گردیده و پیمان صلح انگلستان با آلمان نازی، باعث بروز جنگ جهانی دوم گردید.
درست، از همینجا است که تعدادی از فلاسفه، خشونت را نیروی محرکهی تاریخ خوانده و ستمدیدگان را به توسل بدان دعوت نموده اند.
به گونهی نمونه؛ مارکس، خشونت را قابلهی پیشرفت میخواند و سورل آن را یک امر طبیعی، غریزی، و دایمی در نهاد و فطرت بشری میداند.
سورل در مورد خشونت میگوید: «سوسیالیسم به سبب برخورداری از خشونت به ارزشهای والای اخلاقی رسیده است و از این طریق خواهد توانست دنیای نوین را به رستگاری برساند.»
ویل دورانت، در کتاب درسهای تاریخ، میگوید: «جنگ یکی از عناصر ثابت تاریخ بشر است و تمدن و دموکراسی هم نتوانسته است چیزی از آن بکاهد. از سال ۳۴۲۱ سال گذشته، که تاریخ مضبوط دارد، تنها ۲۶۸ سال آن جنگی به خود ندیده است. باید پذیرفت که در طول این مدت، مانند امروز، جنگ آخرین شکل رقابت و انتخاب طبیعی میان نوع انسان بوده است. به قول هراکلیتوس «جنگ یا رقابت پدر همهی چیزها است»: سرچشمهی پرقدرت اندیشهها، اختراعات، نهادها و دولتها است. صلح نوعی تعادل ناپایدار است که تنها با قبول برتری یا در صورت تساوی قدرت قابل حفظ است.»
همچنان پرودون میگوید که «حرکتهای تاریخی توسط شوک مطلقها و تضاد قدرتها رخ میدهد».
هزارهها و حق حمل اسلحه:
باتوجه به موضوعات پیشین من پیشنهاد میکنم که هزارهها در کنار تعلیم و تربیه، هیچ گاهی سلاح و تفنگ را نیز فراموش نکنند. سلاح و تفنگ بود که مردم هزاره را از بردگی به وزارت و معاونیت ریاست جمهوری کشاند. آنها باید مبارزه کنند تا حق حمل اسلحه را به دست بیاورند. آزادیهای که امروزه نصیب مردم هزاره گردیده است، هر لحظه احتمال آن میرود که با اندک تغافلی به یغما برود و نابود شود. بنابراین، هزارهها برای آنکه بتوانند از حقوق شان مواظبت کنند و دست بدخواهان و متجاوزان را قطع نمایند، باید هر کدام به اسلحه دسترسی داشته باشند. این یک خواستهی مدنی است، ما نباید از بابت مطالبهی آن، احساس شرمساری کنیم. حق حمل اسلحه توسط شهروندان حتا در ایالات متحده امریکا که پیشرفتهترین کشور دنیا میباشد، یک امر پذیرفته شده است. متمم دوم قانون اساسی ایالات متحده آمریکا مربوط به آزادی اسلحه است که این قانون جزو حقوق شهروندی ایالات متحده آمریکا محسوب میگردد. موسسان ایالات متحده آمریکا در آن زمان با هدف حفاظت از آزادیهای فردی و محدود کردن قدرت حکومت، این اختیار را به مردم دادند تا با ایجاد گروههای شبه نظامی برای مقابله با خودکامگی احتمالی زمامداران و جلوگیری از ایجاد استبداد در این کشور بتوانند عکسالعمل نشان دهند. من این پیشنهاد را درست در زمانی مطرح میکنم که سال 2014 در آستانهی فرا رسیدن است و هر لحظه احتمال آن میرود که دوباره طالبان به قدرت برسند. به قدرت رسیدن طالبان شاید یک خطر باشد، اما مهمترین خطر عدم مسلح بودن خود هزارهها میباشد. ما اگر مسلح نبودیم، دوباره تجربهی امیر عبدالرحمن خان تکرار خواهد شد. این در حالی است که سایر اقوام به اسلحه دسترسی دارند.
نویسنده: شاهد ثاقب
منبع: افشار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر