از نظر زبان شناسی، هزاره ها و مغولهای افغانستان به
هم دیگر رابطه و قرابت تکوینی و پیدایی ندارد… و هزاره ها قبل از مهاجمین مغولها
در هزارجات متوطن بودهاند و منشأ خیلی قدیمیتر دارد که امروز قابل تشخیص
نیست.» [۵]
۴) موسیو فوشه رئیس
هیئت باستان شناسی فرانسه در افغانستان نیز مردم «هزاره» را از
ساکنان قدیمی افغانستان، پیش از اسکندر می داند. وی
مغولی بودن قوم هزاره را به سختی رد کرده چنین می نویسد:
«توجیه وجود یک قوم به این غرابت، در قلب جبال مرتفع
افغانستان بسیار مشکل است. البته مدتی است که این مسئله را به طریق بسیار سادهای
حل کرده بودند. میگفتند بدون هیچ شک مردم هزاره از قبایل مغول میباشند.[۶]...
خاور شناسان غربی و افرادی چون: فریر، یوشع هارلان،[۱] میخایل ویر، موسیو فوشه، و محققان هموطن ما چون پوهاند حبیبی، حسین
نایل، پوهاند دکتر جاوید، پوهاند عمر صالح، پروفیسر علی اکبر شارستانی، شیرمحمد
ابراهیم زی و آریان پور بامیانی و… میگویند که هزاره ها از بومیان و باشندگان اصلی
مملکت اند.
§ ۱)
فریر فرانسوی: «هزاره ها در زمان حملات اسکندر در همان
محلی زندگی می کردند که فعلا بود وباش دارند. و دلیل وی نوشته های «کورتس» مورخ
قدیم یونانی است.»[۲]
§ ۲)
یوشع هارلان امریکایی: «هزاره از تزویج متقابلة باختری
(بلخی) های قدیم و تاتارهای قدیم به وجود آمده اند.»[۳]
آریانپور این سخن هارلان را در کتاب خود ذکر کرده و افزوده است: «در اینجا
میتوان گفت که نظریة هارلان پرده از روی یک حقیقت بر میدارد و آن اینکه سلاطین
کیانی و شهزادگان آریانی و گُردان زابلی غالباً از چین دوشیزه های شاهان و اعیان
را همسر انتخاب میکردند. آنچه از گفتار مورخان و شعرا بر میآید، نیز این مطلب را
که همسران شاهان و شهزادگان و پهلوانان مشهور زابلی غالباً چینی بودهاند، تأیید
میکنند.[۴]
§ ۳) میخایل ویر: «از نظر زبان
شناسی، هزاره ها و مغولهای افغانستان به هم دیگر رابطه و قرابت تکوینی و پیدایی
ندارد… و قبل از مهاجمین در هزارجات متوطن بودهاند و منشأ خیلی قدیمیتر دارد که
امروز قابل تشخیص نیست.» [۵]
§ ۴)
موسیو فوشه رئیس هیئت باستان شناسی فرانسه در افغانستان
نیز مردم «هزاره» را از
ساکنان قدیمی افغانستان، پیش از اسکندر می داند. وی مغولی بودن قوم هزاره
را به سختی رد کرده چنین می نویسد:
«توجیه وجود یک قوم
به این غرابت، در قلب جبال مرتفع افغانستان بسیار مشکل است. البته مدتی است که این
مسئله را به طریق بسیار سادهای حل کرده بودند. میگفتند بدون هیچ شک مردم هزاره
از قبایل مغول میباشند. [۶] به علاوه «هزاره» در زبان فارسی به معنی «هزار» است و چون چنگیز
لشکریان خود را به دستههای هزار نفری تقسیم میکرد؛ بنابراین ابوالفضل[۷] نویسندة تاریخ
اکبرشاه چنین اظهار نموده است که این مردم کوهستانی قسمتی از لشکریان چنگیزند که
در آن محل باقی ماندهاند. تمام نویسندگان بعد از او هم این مطلب را تکرار نمودهاند،
بدون اینکه از خود سئوال کنند چگونه یک فوج هزار نفره از لشکریان چنگیز در میان
این کوههای سخت به حال خود واگذاشته شدهاند و چگونه ملتی را تشکیل دادهاند؟!
برای اینکه این مطلب را بتوانند تا اندازهای به حقیقت نزدیک کنند لازم
دیدهاند ابتدا ثابت کنند که این ناحیه تا قرن هفتم هجری غیر مسکون بوده است. ولی
متاسفانه کاملاً بر عکس این مطلب به ثبوت رسیده است. خوانندگان به خاطر دارند که
در اوایل قرن اول هجری «هیوان تسانگ» همراه یکی از پادشاهان افغانستان که در اطراف
کشور خود گشتی میزد تا هم مالیات عقب افتاده را وصول کند، هم قدرت مرکزی را به
قبایل اطراف نشان بدهد، از این نقطه نیز عبور کرده است. وقتی مسافر مزبور به اتفاق
کاروان شاهی وارد هزارجات میشود، هوای سرد و خلق ناهنجار ساکنین را که حتی زبان
شان با زبان همسایگان اختلاف داشت، یادداشت مینماید و به همین طریق از قیافه چینی
مآبی که امروز هم مردم این ناحیه دارند، تعجب میکند. همانطوریکه مسافر انگلیسی،
«مورکرافت» (Moorcraft) که مستقیماً از
«لاداخ» (Ladakh) میآمده، وقتی
به هزاره رسیده اظهار نموده که در کوههای افغانستان همان مردمی را مشاهده نموده که
در تبت شرقی دیده بود. از این هم بالاتر اینکه هزار سال پیش از مسافرت هیوان تسانگ
(۳۳۰ ق. م) اسکندر ناچار شد از جنوب به طرف
شمال از جبال افغانستان عبور نماید. مورخان او مینویسند که اسکندر یک نوع «بربری[۸]» های تازهای مشاهده
کرد که از دیگران بسیار سرکشتر بودند. شرحی که «کنت کورس» از خانههای گلی آنها
میدهد با آنچه مسافری بنام «فریر» (Ferrier) نقل میکند و آنچه امروز هر مسافری میتواند به چشم
ببیند، کاملاً تطبیق مینماید. این مدارک مسئلة نژادی مهمی را روشن مینماید که
اهمیت آن از مسئلة خصوصی هزاره تجاوز میکند. این مطلب به ما نشان میدهد که در
حقیقت نه فقط فلاتهای مرتفع ماورای هیمالیا، بلکه تمام دنبالههای جبال هندوکش تا
منتهیالیه غربی آن، در زمان قدیم محل سکونت قبایلی از نژاد چینی و تبتی بوده
است. فقط دستة غربی این قبایل به علت هجوم و عبور قبایلی که از شاهراه تهاجمات
هندوستان عبور کردهاند، از قسمت شرقی جدا گشتهاند. تنها به این طریق میتوان دو
مسئلة مهم جغرافیایی را توجیه نمود. ابتدا اینکه کشور هزاره یکی نیست، بلکه دو
کشور هزاره موجود است. یکی آنکه در بالا از آن بحث شد، و دیگری در طرف دیگر بریدگی
ناشی از معبر شمال غربی، در کوههایی که ساحل چپ انحنای بزرگ رود سِند را احاطه
کردهاند. و بنابر این مجاور با بلتستان و لاداخ میباشند.»[۹]
پوهاند عبدالحی حبیبی تمام سخنان موسیو فوشه را در کتاب خود نقل کرده و نظر
وی را تأیید کرده می نویسد: دربارة هزاره و سرزمین هزارجات که اصطلاحی متأخر است
گاه گاهی نویسندگان و جستجوکنندگان چیزی نوشته و یا گفتهاند که معلومات ایشان نیز
به دورة متأخر و بعد از تاخت و تاز چنگیز مربوط است و آنقدر ارزش و اعتبار تاریخی
ندارد. [۱۰]
مرحوم حبیبی سپس تصریح میکند که: «این شکاکیت عالمانة موسیو فوشه خیلی
بجاست و ما نمیتوانیم در مقابل منطق مسلم تاریخی تنها بر روایت ضعیف و احتمال نا
استوار ابوالفضل و پیروان او اتکا کنیم … باری کلمة هزاره نیز با چنین نظر محدود و
غیر علمی به سبب التباس آن با «هزارة» چنگیز، دستخوش مورخان کوته نظر گردید؛ در
حالیکه این نام در تاریخ سوابق طولانی قبل از چنگیز دارد و دلایلی موجود است که
این مردم در قرون متمادی قبل از آن هم درین سرزمین ساکن بودند.»[۱۱]
۵) پوهاند دکتر جاوید و
پوهاند عمر صالح گفته اند: هزاره ها جماعتی از تاجیکان است که در ناحیة تاریخی
غرجستانِ هزاره جات سکنا دارند. اینها پیش از حمله مغول از ساکنان بومی و اصیل
سرزمین افغانستان بوده و بنام غرجستانی معروف بوده اند.[۱۲]
۶) شیرمحمد ابراهیم زی
گنداپوری مورخ پشتوزبان (۱۳۱۱ قمری) نوشته است: «ابوالفضل (دکنی) این مردم را از نسل اولاد فوج مانگوخان
نبیرة چنگیزخان گفته است. لکن این قول اصلی ندارد. چرا که قبل از عهد چنگیزخان این
قوم الوسی کلان و خلقی بسیار بوده است … بابرشاه در تصنیف خود بیان نموده که مردم
هزاره، زبان مغول دارند. مگر مرادش به خوبی معلوم نمیشود. او (بابرشاه) ترکمان را
قصبة هزاره مینویسد و توک دری (نکودری) را شامل هزارة کوهستانی مینماید و مینگارد
که ترک و ایماق در میدان سکونت دارند. به قیاس نمیآید که در زبان شان این قدر
الفاظ ترکی چرا هستند؟ اگر مغول یا چرکس هستند پس ترکی چرا نمیگویند و به زبان
فارسی چرا تکلم؟ الخ. و از این مستفاد شد که قبل از خروجِ افغان بر غزنی و دیگر
اقطاع جنوبی، هزاره نیز سوای تاجیک قابض بودند. که اوشان را افغان تدریجاً طرفِ
هزارستان کشیدند.»[۱۳]
زین العابدین شیروانی سیاح سده سیزده هجری (۱۲۴۷ه، عهد امیر دوست محمد خان بارکزایی، جد سوم عبدالرحمن) در باره قوم هزاره
و جغرافیای هزارستان نوشته است: «هزاره نام طایفه ای مشهور است. آنان امتی بسیار و
قومی بی شمارند… طول ملک آنها دو ماهه راه و عرضش بعضی کم و بعضی از سه روز تا ده
روز میشود. از مشرق به ولایت چترال و جبال بدخشان و از مغرب به ملک خراسان و از
جنوب به زابل و کابل و از شمال به سرزمین تخارستان محدود است. همه بلادش کوهستان و
بسیار سرد و زراعت در آن بسیار کم است. خوراک شان بیشتر گوشت گوسفند و جامه های
شان پشم و اندکی کرباس است. نمک در آن دیار بسیار کم و آبش گوارا است. از بسیاری و
تندی آن جماعت سخنان عجیب شنیده شده است. اما آنچه به تحقیق رسیده گویا پانصد هزار
خانه (قلعه) دارند و عموما مذهب امامیه دارند. و نزدیک بیست هزار آنها غلات اند و
نزدیک دوازده هزار خانه حنفی اند. عموما کوهی و بی معرفت، اما طایفه شجاع و دلیر و
در مهمان نوازی ممتاز اند. نفاق در میان شان بسیار است چنانچه دو طایفه با هم
اتفاق ندارند.» [۱۴]
شیروانی در باره نسب هزاره هاافزوده است: « در باره نسب شان آن گونه که خود
شان می گویند: ما از فرزندان هزار نفری هستیم که به منظور بستن آب زیادی در بندی
عظیم کار می کردند و هر چند تلاش کردند نتوانستند راه آب را ببندند. صاحب
ولایت از طریق طی الارض به آنجا آمد و آن بند را محکم نمود و آن طایفه را از رنج و
محنت رهانید. ما از فرزندان آن هزار نفریم و آزاد کرده امیر حیدریم و بدین سبب ما
را هزاره می گویند.»[۱۵]
گفتنی است که: شیروانی در باره نسب افغانها نیز نوشته است: افغان جماعت و
قومی مشهور اند. اصل ایشان دو فرقه به نام ابدالی و غلجایی است. در نسب افغان
اختلاف فراوان است. ۱) صاحب مؤید الفضلاء
گوید که: در زمان حضرت سلیمان ابن داود شخصی بوده به نام افغان، هنگامی که آن حضرت
مسجد اقصی را میساخت، افغان را سرکارگر مسجد نمود. طایفه افاغنه از نسل اویند. ۲) بعضی از انساب نویسان گفته اند که جماعت افغان از فرزندان اسحق ابن ابراهیم
اند. ۳) جمعی گویند از نسل قبط ابن مصر اند که
پدران شان در عهد موسی از مصر فرار نمودند و در کوهستان مشرق ایران پناه گرفتند.
در زمان قدیم طول مسکن آن قوم از سواد تا قصبه سوالی باجور و عرض آن از
قصبه حسن ابدال تا قندهار بوده است. اکنون جماعت افغان از حساب بیرون اند. اما
آنچه در بلاد هندوستان و کشمیر و کابل و زابل و خراسان و سند سکونت دارند، نزدیک
چهل لک (چهار میلیون) خانوارند که هر لک آن صد هزار خانه میباشد.
آن طایفه در قدیم الایام کافر بوده اند؛ اما معلوم نیست که چه ملت داشته
اند. در زمان بنی امیه خالد ابن عبدالله مخزومی از نوادگان ابوجهل به حکم خلفای
مروانی مأمور حکومت کابل شده و بعد از چند گاه معزول گشته، با توابع و لواحق خود
میان جماعت افغان رفته با اقوام افاغنه مختلط گردید. بدین سبب جماعت افغان مدعی
اند که ایشان از نسل خالد ابن ولید اند. این کلام غلط محض و محض غلط است. زیرا که
خالد ابن ولید به خراسان و کابل نیامده و ذکر نشده که اولاد او نیز آمده باشند.
بلی! یکی از پدران ملوک غور به نام «سور» در میان آن طایفه رفته از ایشان
دختری به نام «امنا» گرفت. طایفه لوری و سیور از نسل آن دختر اند. قوم ابدالی که
ایشان را درانی نیز گویند از نسل حسن ابدال است و قبر او در سه منزلی پیشاور در
راه لاهور واقع بوده و جمیع طوایف ابدالی بدو منسوب اند… مانند پوپل زای و اچک زای
و اسحق زای و بارک زای. گویا نزدیک ده لک (یک میلیون) خانه از فرزندان حسن ابدال
بوده باشد.
جماعت ابدالی می گویند که فرقه «غلجه» در اصل غِلن زای (غِلزای) بوده و
غِلن در لغت ایشان به معنی حرام و زنا باشد. یعنی حرام زاده و از زنا به عمل آمده.
[توضیح مطلب اینکه] چون مردی ابدالی با دختری فساد نمود، از وی پسری به دنیا آمد،
چون پدرش معلوم نبود لاجرم به غلن شهرت یافت و فرزندانش را غلن زای گفتند و از
کثرت استعمال غلجایی گشت. و الله اعلم بحقایق الامور.
عموما طایفه بی ادب و راهزن و قطاع الطریق و شیخ نجد را رفیق اند… عموما
شجاع و دلیر و مهمان نواز و بسیار متعصب اند. بسیار زیبا و خوش پیکر بوده و
بالخصوص زنان شان در حسن و جمال ممتاز اند. سواد اعظم افغان از اهل سنت و جماعت
فرقه حنفی مذهب اند و کمی شیعه امامیه اند و زبان خود را پشتو خوانند و اهل
هندوستان ایشان را پتهان نامند. [۱۶]
ابن اثیر (قرن ششم) در رخداد سال ۳۹۷ هجری ذیل عنوان «داستان جنگ یمین الدوله با مردم هند و افغان» جایگاه
نخستین افغانها را در بیرون منطقه غزنه و در مسیر هند دانسته و نوشته است: «در این
سال یمین الدوله برای جنگ به هند سپاه گرد آورد و … از غزنه بیرون رفت و نخست در
راه به یک سره کردن کار افغانان آغاز نمود که کافر و کوه نشین و تباهکار بودند، و
در میان مساکن خویش و غزنه راهزنی می کردند.» [۱۷]
۷) پروفیسر علی اکبر
شارستانی استاد ادبیات دانشگاه کابل و حسین نایل نیز هزاره ها و سرزمین غرجستان را
باستانی و تاریخی میداند.[۱۸] حسین نایل میگوید: «ملیت هزاره یکی از قدیم ترین و بومی ترین مردم
این سرزمین میباشند که بنا بر عللی نا شناخته و بی انعکاس مانده است. [۱۹] انتساب دو نام
«هزاره» و «هزارجات» به عساکر چنگیزخان نیز یک استنباط کاملا غیر واقعی و غیر
محققانه است. زیرا به استناد مدارک، کلمة هزاره … پیش از ظهور چنگیز موجود
بوده [۲۰] [و] از اوایل صده هفت هجری کلمه هزاره کم کم به وجود آمد و مورد
پذیرش قرار گرفت و این مسلما قبل از حمله چنگیزخان به این سرزمین است.» [۲۱]
۸) تقی خاوری نویسندة
ایرانی در کتاب«مردم هزاره و خراسان بزرگ» چنین گوید: «اما مسئلة مهم قبل از دورة
ایلخانی [مغول] است که قضیه مبهم مانده، و همین سبب شده که برخی محققین به نظریهای
واهی استناد کنند و هزاره را از اعقاب چنگیز بپندارند. حال آنکه ساختار قومی هزاره
را ششصد و به روایتی هفت صد طایفه شکل میدهد. و این همه طوایف متنوع غیر ممکن است
که نشأت گرفته از یک سلسلة قومی یعنی مغول باشد.[۲۲] بدون تردید هزارهها از دیرباز ساکن افغانستان بودهاند. این را اگر
چیز دیگری به اثبات نرساند، دست کم زبان هزاره خود گواهی بر این پیشینة تاریخی
است.[۲۳]
۹) تیمور خانوف نویسنده
تاجیک تبار «تاریخ ملی هزاره» که طرفدار مغولی بودن هزاره ها است، در ضمن که
فرضیات آشفته و متضاد خاورشناسان غربی و روسی چون «بارتولد» «بیکن» «دورن»
«فردیناند» «پطروشفسکی» «شورمن» «برمودین» و… را در باره ترک مغولی و یا نکودری
بودن هزاره ها شرح میدهد تصریح میکند که: « اما رشید الدین و حافظ ابرو و جوزجانی
[مورخ عصر چنگیز در طبقات ناصری] ثابت میسازند که : نه خود چنگیز و نه هیچ یک از
فرماندهان عسکری اش فرمان اسکان را در مناطق فعلی هزارجات صادر نکرده بودند، لذا
منشأ تشکل هزاره ها قسما به حملات چنگیز خان ارتباط نمی گیرد، طوری که آن رابطه به
نوبت خود با تکامل سایر ملیتهای ساکن افغانستان نیز مربوط می شود. بنا بر این هیچ
گونه دلایل موثقی وجود ندارد که هزاره ها باقی ماندگان عساکر چنگیز باشند.»[۲۴]
۱۰) آریانپور بامیانی نوشته است: «وقتی متوجه
قوم هزاره می شویم . به زبان و آداب و رسوم و مشخصات آنان و بسیاری از عناوین قومی
باستانی و قرون وسطایی که اکنون بر طوایف هزاره کاربرد دارند و همچنین وقتی به
فریاد هزاره ها از زیر شلاق و خنجر آبدار محمود غزنوی و غُزان[۲۵] و ترکان و سلجوقیان و رویارویی مغولان و کله منارهای تیموریان و
کشمکش های صفویان و بابریان و نادر قلی افشار و جلادهای امیر عبدالرحمن گوش فرا می
دهیم ، می بینیم که خراسانیان پر آوازه همین هزاره های مغلوب و محروم از همة پدیده
ها و دستاوردها می باشند.»[۲۶]
نظر نگارنده:
گرچه امروزه سخن راندن از نژاد و قوم خالص در جهان به کلی سهو و اشتباه است
و مسلم است که در طول تاریخ، اختلاطها و جابجایی های فرهنگی و قومی بسیاری در بین
ملل و جوامع بشری رخ داده است، اما نگارنده نظریه بومی بودن جامعه هزاره در
افغانستان و سخنان طرفداران این نظریه را مستدل و قناعت بخش و محکم و قابل
دفاع میداند و با تکیه به اسناد و دلایل قناعت بخش و شواهد قابل قبول میتوان گفت
که: بخش اعظم و پیکره اصلی هزارگان و بسیاری از طوایف و اقوام آن از بومی ترین
ساکنان مملکت اند. تاریخ قوم هزاره که تا پیش از امیر عبدالرحمان به گفته خود وی و
به شهادت دیگر منابع تاریخی، بیشترین نقاط کشور را در دست داشته و از خود
مختاری و اقتدار و اقتصاد مناسب برخوردار بودند، با تاریخ ترک ومغول رابطه ای
مبنایی و قابل اثبات ندارد و بنا بر دلایل گوناگون به زمان بسیار دور بر می گردد.
۱) دره های جبال هندوکش و
بابا بسیار سخت گذر و سرد بوده و بر اساس منابع گوناگون تاریخی و جغرافی دوره
اسلامی، تا دوره امیر عبدالرحمان هزاران دژ بسیار مستحکم در این نواحی موجود بوده
و عملا این نواحی بر روی بیگانگان بسته بوده است؛ بدین سبب جا بجایی و اختلاط
گسترده جمعیتی در این نواحی بسیار دشوار بوده است. هم چنین در هیچ تاریخی، جابجایی
گسترده اقوام بومی با اقوام غیر بومی در نواحی مرکزی افغانستان ثبت نشده
است.
۲) اگر تواریخ دوره
غزنویان ( قرن ۴ هجری) و حمله چنگیز (قرن هفتم، ۶۱۸ هجری) و تیمور (قرن هشتم، ۷۸۲ ) و بابر (قرن نهم، ۸۹۹) را در منابع عربی و دری دوره اسلامی (مانند طبقات ناصری،[۲۷] تاریخ سیستان، نخبت الدهر دمشقی[۲۸] احسن التقاسیم مقدسی شامی، تاریخ یعقوبی، تزوکات تیموری و توزک
بابر یا بابر نامه و…) بررسی کنیم، به روشنی می بینیم که از قرن چهارم تا اوایل
قرن هفتم هجری (زمان ورود چنگیز) مردمی با مشخصات همسان مذهبی و زبانی که شیعه
مشرب و دری زبان بودند، به نام غرجستانی و غوری و بامیانی در سرزمین غورستان و
بامیان زندگی می کردند و در جنگها و نزاع هایی که میان آنها و غزنویان و یا مغولان
رخ داده ، بارها از آنها و شاهان شان نام برده شده است. یعنی در قرن چهارم مردمی
شیعه مشرب و دری زبان به نام غرجستانی و غوری از خاندان سام و شَنسب در برابر
سلطان محمود غزنوی مطرح اند و در اوایل قرن هفتم ، همان مردم بنام غوری و بامیانی
در غورستان و بامیان در برابر چنگیز ایستاده اند و در حدود یک و نیم قرن پس
از چنگیز یعنی در اواخر قرن هشتم هجری نیز غوریان بنام شاهان آل کُرت غوری
در هرات در برابر تیمور ایستادگی کردند- تیمور در کتاب تزوکات تیموری تصریح کرده
است که وی آخرین پادشاه آل کُرت غوری را در مقرش در قلعه اختیارالدین هرات ، کشته
است- لیکن در کمتر از یک و نیم قرن پس از تیمور، یعنی در اواخر قرن نهم هجری، باز
هم همان مردم با همان مشخصات همسان مذهبی و زبانی ولی بنام هزاره در غورستان و در
هرات و حوالی آن و نیز در جلال آباد و جاهای دیگر با مهاجمان بابری درگیر میشدند.
ناصر خسرو بلخی در سده پنجم هجری در دیوان خود از تنبور هزارگی که امروزه
در میان این مردم بنام دمبوره یاد میشود، بنام «تار هزاره» یاد کرده و نوشته است:
بسی کردم گه و بیگه نظاره - ندیدم کار دنیا را کناره
سخن صحبت گذارد نغز و زیبا - که لفظ اوست منطق را گزاره
ازین نوشتار مورخان و جغرافیون از سده چهارم تا سدة نهم هجری بدون هیچ
تردیدی دانسته میشود که غوریان و غرجستانیان، جدا از افغان و ترک و تاجیک
بوده و بجز هزاره ها هیچ کسی دیگر نبوده اند.
۳) مطلب سوم اینکه: جبال مرکزی افغانستان که
امروزه بنام جبال هندوکش و بابا یاد میشود، در اَوستا بنام جبال البرز و
اُوپارسِین و در بُندِهِش پهلوی بنام اَبرسِین و کوه پارس و در منابع یونانی بنام
پاراپامیزوس و در شاهنامه و کتاب های لغت و جغرافیای دری و عربی دوره اسلامی، بنام
های زابلستان، مُلک سام، غرج الشار و غورستان یاد شده است و یوسف ریاضی هروی از
غورستان بنام بربرستان یاد کرده است.
اگر متون مقدس ویدی و اوستایی و متون کهن تاریخی را دقت کنیم، می بینیم که:
ساکنان اصلی و باشندگان بومی سرزمین های پیرامون جبال هندوکش و بابا (بلخ و بامیان
و زابلستان و سیستان) در اَوِستا بنام آریان، و در شاهنامه ها بنام بلخی و زابلی،
و در منابع غربی بنام باختری و بربری، و در زبان مورخان و جغرافیون عرب بنام
خراسانی و غرجستانی و غوری، و سرانجام در قرن هشتم نهم هجری، همان مردم با همان
ویژگی های همسان زبانی و مذهبی و فرهنگی و جغرافی، بنام هزاره یاد شده اند، و از
زبان آنها نیز بنام های آریانی و زابلی و دری نام برده شده است.
نامهای اوستایی و شاهنامه ای طوایف هزاره چون: کَیان، هَجیر، گودرز، رامو،
رامین، بَرمک، پَشین، زاولی، بیری، پهلَوان، شیران، پولاد، نیکه، باکه و… و نامهای
پارسی مناطق و قریهها و طوایف هزاره، و واژگان اوستایی و دری کهن و گویش اصیل و
نجیبِِِ زبانِ دریِ سبک خراسانی پیران و کودکان هزاره که بدور از سواد و کتب لغت،
در کوهستان های دور افتاده و منزوی غور و غرجستان و بامیان و … زندگی میکنند، ما
را وامیدارد که به ناتاریخ های معاصر شک کرده و تاریخ را از نو بخوانیم. اگر این
نامها و عناوین تاریخی و گویش هزارگی با شیوة علمی زبان شناسی تاریخی و بی طرفانه،
بررسی شود و با اَوِستا و شاهنامهها و با متون کهن تاریخی و ادبی از یکطرف
و با ویرانه شهرها و دژهای باستانی و تندیس ها و تصویرهایی به چهره هزارگی از طرف
دیگر، تطبیق گردد، بدون تردید نتیجه جدید و قابل دفاع به دست می آید.
با توجه به این نکات ملموس و مشهود، که بیشترین طوایف اوستایی و شاهنامه ای
، در میان هزاره ها و بنام هزاره زندگی میکنند، و مرکزی ترین سرزمینهایی چون
زابلستان و بامیان و غورستان قرون میانه که در اوستا و شاهنامه بنام سرزمین
آریان ها نام برده شده، امروزه مسکن هزاره ها میباشد و با توجه به این که در گویش
هزارگی لغات اوستایی و دری کهن فراوان دیده میشود و مذهب و زبان هزار ها نیز
به مذهب و زبان غوریان قرون میانه نزدیک تر است؛ لذا مغرضانه و یا ساده لوحی خواهد
بود که گفته شود تاریخ جامعة هزاره جدا از تاریخ بلخ و بامیان و سیستان و نیمروز و
زابل وکابل و غور و غرجستان و جدا از کتاب اَوِستای زردشت و شاهنامه و جدا از
تاریخ کَیانیان و تاریخ ادبیات دری قابل بر رسی است.
۴) دلیل چهارم بر قدمت مردم هزاره اینکه: از
کهن ترین تندیسهای طلایی و مسی و سنگی و سفالی و گچی باقی مانده از دوران مهری
(خورشید پرستی) و یونانوباختری و بودایی که از بلخ و کاپیسا و بگرام (شمال کابل) و
غوربند و بامیان و جلال آباد و قندهار پیدا شده و نیز از تصویرهای رنگی در مزگت
های اطراف و رواق سرخ بت و خِنگ بت بامیان و معابد دره ککرگ بامیان و… فهمیده
میشود که همان ساکنان باستانی و بومی این حوزه که در اوستا و شاهنامه ها و تواریخ
خود، خویشتن را آریان و بلخی و زابلی و خراسانی و غوری و غرجستانی و سرزمین خود را
بنام ایرانویجه یا ایران و زابلستان و خراسان و غرجستان خوانده و از خود افسانه ها
و اسطوره ها و شاهنامه ها و ادبیات دری و آثار عظیم مدنی و فرهنگی به یادگار هِشته
اند، غالبا قیافه و چهره شان به قیافه و چهره بومیان آسیا و دراویدیها و
هزاره ها نزدیک تر بوده است، تا به قیافه رومی و یونانی. بدون شک اگر امروزه کسی
به دنبال بقایای قوم آریای اصیل اوستایی و شاهنامه ای و به دنبال لغات خالص آریانی
یا پارسی کهن بگردد، باید به منزوی ترین دره های جبال مرکزی افغانستان مسافرت
نماید.
بدون شک آریان های باختری و زابلی و پارسیان باستانی یعنی ساکنان نخستین و
باستانی باختر و بامیان و زابلستان و کابلستان، با آریاهای معروف امروزی یعنی با
آلپی سکایی های تورانی چون تخارها و کوشانو هیاطله هم تبار و هم زبان نبوده اند.
بر اساس سکه ها و مجسمه های باقی مانده از کوشانیان، و بر اساس تندیسها و نگاره
های حوزه بلخ و غوربند و کابل میتوان گفت که: کوشانو هیاطله بر خلاف آنچه مشهور
شده است، چهره تخاری و اروپایی داشته اند، و چهره شان از چهره آسیایی و دراویدیها
و هزاره های کنونی (چشم بادامی و بینی کوتاه) متفاوت بوده اند.
نگارنده از کسانی که از یک طرف می گویند، هزاره ترک و مغول است و از طرفی
می گویند که آنان مردم بومی مملکت اند، می پرسد که: اگر هزاره ها در سرزمین
افغانستان هم بومی اند و هم آریا و زابلی و خراسانی و غرجستانی و غوری نیستند، پس
نام این مردم در ادوار مختلف تاریخ چه بوده است و ریگ بَید و اوستا از کدام آریا و
شاهنامه ها از کدام زابلی و کابلی و متون تاریخی دورة اسلامی از کدام خراسانی و
غرجستانی و غوری سخن می گویند؟ اگر آریاهای اوستایی و زابلیان شاهنامه و خراسانیان
و غوریان دری زبان و شیعه مشرب در دورة اسلامی، از نیاکان هزاره نبودند پس آنان
نیاکان کدام قوم در افغانستان کنونی بودند و بقایای آنان امروزه کیها هستند؟
افغان، تاجیک، ازبک ؟ چطور و به چه دلیل؟
مردم هزاره هم اکنون بیشتر در جبال مرکزی کشور و در ولایاتی مانند غزنی ،
هیلمند ، وُرازگان، غور، بامیان، میدان، ننگرهار، کابل، بلخ، قندز، بغلان، سمنگان،
پروان، پنجهیر، بادغیس و هرات، با هویت های گوناگون شیعة جعفری، شیعة اسماعیلی،
سنی ، تاجیک، افغان، ترکمن، هزاره و… زندگی میکنند و یا در ممالک خارجی مانند:
ترکمنستان، مشهد، کویته، کشمیر و… پراکنده شده و به نام اقوام و هویت های غالب
خوانده میشوند.
نتیجه:
خلاصه و نتیجه اینکه چون : ۱) بخش مهمی از جغرافیای اوستا و شاهنامه بر حوزه جبال مرکزی افغانستان تطبیق
میشود. ۲) لغات فراوان اوستایی و دری کهن در گویش
هزارگی دیده میشود. ۳) طوایفی با نام های
اوستایی و شاهنامه ای مانند: کَیان، هَجیر، گودرز، رامو، رامین، بَرمک، پَشین،
زاولی، غوری، کبک، بیری، شیران، پهلَوان، پولاد، نیکه، باکه و… در میان مردم هزاره
وجود دارند.
۴) از سرودهای ویدی و اوستایی و متون پهلوی
و شاهنامه ها و از بررسی تاریخ فرهنگ و ادب دری و از تندیسهای دوره میترایی (مهری،
خورشید پرستی) و دوره یونانوباختری و بودایی که از بلخ و بامیان و غوربند و کابل و
سیستان و… با چهره و قیافه مردمان آسیایی کشف شده اند، و از روی علایم و شواهد
موجود زبانی و قومی در جبال مرکزی افغانستان به صورت قطعی معلوم میشود که: قومی در
پیرامون هندوکش و بابا میزیسته اند که در متون مقدس و افسانه ها و اسطوره های خود
خویشتن را آریان خوانده اند. اما آریان آن طوری که معروف شده است، نام نژاد نیست و
قوم آریان اصیل اوستایی به هیچ جا مهاجرت نکرده اند. برای این موضوع که این قوم
متمدن و شهرنشین پس از قرنها سکونت در دهات و شهرها دو باره به دوره چوپانی و
صحراگردی و توحش برگشته و به سمت هند و ایران غربی و اروپا مهاجرت نموده باشند،
هیچ دلیل و سند و نشانه ای وجود ندارد. و هم چنین جابجایی و مهاجرت دست جمعی در
دره های منزوی و جبال سرکش هندوکش و بابا در هیچ تاریخی ثبت نشده است. ۵) همانطوری که نامهای افغانستان و پاکستان و ایران و تاجیکستان امروزی،
نامهای جدید و سیاسی اند، نژاد مشترک «هند و آرین» یا «هند و ایرانی» و «هند و
اروپایی» و… که امروزه تاریخ نویسان غربی و معاصر مطرح کرده اند، نیز یک نام
نو و غیر علمی و صرفا یک نامی سیاسی و دروغ محض است و مهاجرت آریاها بجز مهاجرت
صدها طایفه چادرنشین آلپی سکایی، یک مهاجرت موهوم و غیر قابل اثبات است.
۶) شماری از خرابه شهرها و قلعه های باستانی
با نامهای اوستایی و شاهنامه ای در این حوزه باقی مانده است. ۷) تندیس ها و تصویرهای باستانی بسیاری به چهره مردمان بومی آسیایی و هزارگی
از حوزه هزارستان کنونی و اطراف آن به وفور پیدا شده است.
لذا بنا بر دلایل و شواهد یاد شده می توان نتیجه گرفت که بخش اعظم مردمی که
امروزه بنام هزاره یاد می شوند، با ساکنان باستانی دو طرف جبال هندوکش و بابا که
در متون مذهبی و در افسانه ها و اسطوره های خود خویشتن را آریان و کیانی و باختری
و زابلی خوانده اند و از خود آثار باستانی و افسانه ها و شاهنامه ها و ادبیات دری
را به یادگار گذاشته اند، پیوند تاریخی و تباری دارند. یعنی بخش اعظمی از مردم
هزاره، باقی ماندگان آریان ها و کیانیان دورة اوستا و شاهنامه و بقایای بربرها و
باختریان دوره اسکندر و بازماندگان زابلیان دورة شاهنامه و وارثان خراسانیان و
غرجستانیان و غوریان قرون میانه هستند و این مردم نه تنها از مهاجران بعدی ترک و
مغول نیستند، بلکه بیشتر آنان یادگاران اصیل تاریخ و فرهنگ وتمدن چند هزار ساله
پیشدادیان و کیانیان و وارثان راستین زبان و ادبیات دری در بلخ و زابلستان اند، که
افسانه ها و تاریخ و زبان آنها و نام سلاطین و جغرافیای سرزمین شان و نامهای طوایف
آنان در َاوِستا و شاهنامه ها و چهره شان در تصویرها و تندیسهای باستانی بامیان و
غوربند و کاپیسا و… به روشنی و گستردگی بازتاب یافته است. به گفته برازنده فرمان
روای قرن۴ غرجستان:
نه ترکم نه تازیک نه افغان نه دیو - نشان دارم از سام و گودرز و گیو
منم پور گرشاسپ آریان نژاد - منم یادگاری ز هوشنگِ راد.
[۱] هارلان امریکایی در سال ۱۸۲۳م نماینده کمپنی هند شرقی بود و در سال ۱۸۲۶ بخدمت شاه شجاع درآمد و به صفت جاسوس وی به کابل سفر کرد و بعد در سالهای ۳۰ قرن نوزده به خدمت دوست محمد خان درآمد. (تیمورخانوف، تاریخ ملی هزاره، ص۱۲)
[۸] بربر Barbares: نامی است که ابتدا یونانیان و سپس رومیها بر ملل
بیگانه اطلاق می کردند. هم چنین بربر به ملل آلمانی و مغولی گفته می شد که در قرون
۳ و ۴ و ۵ امپراطوری رومانی را درنوردیدند.
(المنجد، چ نوزدهم بیروت، ذیل بربر) بربر. از کلمه یونانی باربار بمعنی غیریونانی
مانند عجم بمعنی غیر عرب است. (لغتنامه دهخدا، ذیل بربر) آتنی ها غیر یونانی را
بربرمیگفتند چنانکه در داستان های ما غیر ایرانی را تور گفته اند و عرب غیرعرب را
عجم‚ غالبا تصور میکنند که بربر یونانی بمعنی وحشی است ولی تصور نمی رود که چنین
باشد زیرا در جائی از کتاب هرودوت گوید: سد مونی ها )اهالی شبه جزیره پلوپونس(
پارس ها را بجای بربرخارجی گویند. از اینجا منطقی است استنباط کنیم که آتنی ها
بجای خارجی بربر می گفتند. (پیرنیا، ایران باستان ص۷۸)
امیرمهدی بدیع نوشته است: ” کلمة « بربر»، کلمهای است بسیار معمولی برای
معرفی کسانی که از سرزمینها و شهرهای دیگرند و اخلاق و عادات دیگری دارند و در هر
زبان معادلی دارد که معنی آن جز « اجنبی» یا « بیگانه» نیست. وی در پاورقی به نقل
از لغتنامه فرانسه لیتره. افزوده است که: « در نیمه قرن چهاردهم هنوز برای سخن
شناسی چون « نیکول اورسم Nicole Oresme « بربر کسی است که به زبان اجنبی سخن میگوید»
(امیرمهدی بدیع، یونانیان و بربرها، ترجمة احمد آرام، بخش نخست، ص ۷ و ۸ / چاپ ۱۳۴۷، تهران)
نویسنده: فاضل کیانی
منبع: غرجستان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر