در این وبلاگ مطالب مختلف مربوط به افغانستان در مجموع و مخصوصاً هزاره ها در سراسر جهان، سایر مطالب و یادداشت های شخصی به نشر میرسد.
سلام هزارستان چشم براه نظرات، پیشنهادات و انتقادات سازندۀ شماست، و هم چنان از قلم بدستان گرامی میخواهد که دست نوشته هایشان را برای سلام هزارستان بفرستند تا زینت بخش صفحات آن گردد.

۱۳۹۱ تیر ۱۶, جمعه

هزاره ها یا ساکنان بومی افغانستان 1



در تاریخ مغولان و چنگیز بسیار روشن ذکر شده است که: چنگیز خان مغول هفت قرن پس از اسلام یعنی در سال ۶۱۸ قمری به سرزمین های جنوب آمودریا مانند بلخ و بامیان و … حمله کرده است، اگر هزاره از بقایای مغولان چنگیزی اند، پس غوریان دری زبان و شیعه مشرب کیها بودند که در مقابل مغولان می جنگیدند؟ و دیگر اینکه: دهها تندیس خورد و بزرگ طلایی و مسی و سنگی و گچی به چهره و لباس امروزه هزارگی را که از بلخ و بامیان و غوربند و بگرام و پروان و قندهار پیدا شده و قطعا متعلق به دوره پیش از اسلام و مغولان اند، چگونه باید توجیه کرد؟...





بخش اول:
در مورد تاریخ و تبار قوم هزاره از قرن نوزده به این سو، فرضیات گوناگون و ضد و نقیض ارایه شده است. مثلا: ۱) مردم هزاره از ساکنان اصلی و بومی مملکت اند. ۲) مغول چنگیزی اند. ۳) مخلوطی از ترک و مغول اند. ۴) مخلوطی از ترک و تاجیک اند.
از میان نظرات یا فرضیات یاد شده، بومی بودن و ترک و مغولی بودن قوم هزاره، درین جا مورد بررسی قرار می گیرد و بقیه فرضیات ، نیاز به بحث و بررسی جداگانه ندارند و در ضمن مطالب به آنها اشاره میشود.
خاورشناسان یهودی مشرب انگلیسی و روسی و پیروان داخلی آنها در سدة اخیر تلاش کرده اند تاریخ هزاره ها را با چنگیز و مغول (مربوط به قرن هفتم پس از اسلام) پیوند زنند و امروزه ترک تباری این قوم بر سر زبانها افتاده و میگویند که: مردم هزاره ترک تبار و از تبار کوشانیان قرون نخست میلادی هستند.
الف) ابوالفضل دکنی وزیر اکبرشاه تیموری هند، و نویسندة تاریخ اکبری در قرن دهم هجری،  نخستین کسی است که فرضیه مغولی بودن هزاره را بدون شرح و تفصیل مطرح کرده است.
پس از ابوالفضل دکنی بیشتر نویسندگان معاصر انگلیسی و روسی و پیروان آنان، شاید بر اساس نظرات ابوالفضل و بر اساس چهره تبتی نمای هزارگان، این فرضیه را بال و پر داده و حدس زده اند که هزاره ها از مهاجران دورة مغول اند.
«بلیو» انگلیسی پایه گذار این فرضیه در غرب است و کسانی دیگر چون «م- الفنستون»، «برنس» و «گ- و مبری» گسترش دهنده این فرضیه میباشند. امیر عبدالرحمن نیز در خاطرات خود هزاره ها را مغولی خوانده است.
۱) بلیو انگلیسی می گوید: «هزاره ها از اخلاف عساکر انتقال یافته توسط عساکر چنگیز خان شمرده می شوند، که جایگزین شدن آنها در مناطق مرکزی افغانستان بعد از نابودی کامل ساکنین بومی و فارسی زبانان منطقه امکان پذیر گردید.» [۱]
۲) برخی چون «اکادمیسن» و «بارتولد» و «پطروشفسکی» هزارگان را با نیکودری ها ( نیکودر نواسه جغتای) ارتباط میدهند و برخی چون «دورن»، «فردیناند» و «برمودین» مدعی اند که هزاره ها ترک و مغولان قرون سیزده تا پانزده اند که در دوره «منکوقا آن» و پس از آن در زمان ارغون خان در مناطق مرکزی افغانستان جابجا شده اند و «بیکن» هزاره را از الوس جغتایی میداند. «شورمن» هزاره ها را ترکیبی از کوچی های نیکودری و مغولی و نوروزی و افغان میداند که در جنوب شرق ایران و جنوب غرب افغانستان زندگی میکردند. [۲]
۳) امیر عبدالرحمن خان بارکزی (۱۲۹۶ه/ ۱۸۷۹م) در فصل یازدهم جلد اول تاج التواریخ خود در ذیل عنوان «جنگ با طایفه هزاره» نیز بر اساس ادعای ابوالفضل دکنی هزاره ها را مغولی خوانده و در باره اقتدار عظیم نظامی و محدوده سرزمین آنان توضیح داده و نوشته است: «این جنگ چهارمین جنگ داخلی میباشد که در زمان حکمرانی من اتفاق افتاده است. اعتقادم این است که این جنگ نسبت به جنگهای دیگر بیشتر باعث ازدیاد شوکت و قوت و قدرت و امنیت و سلامت سلطنت من گردیده است.
اولا: مردمان هزاره بربری قرنهای بسیار اسباب وحشت حکمرانهای افغانستان بوده اند. حتی پادشاه اعظم نادرشاه که افغانستان و هندوستان و ایران را به حیطه تصرف در آورده بود، نتوانست طایفه هزاره گردنکش را مطیع نماید.
ثانیا: هزاره همیشه در ولایات جنوبی و شمالی و مغربی افغانستان به مسافرین تعدی می نمودند، از وقتی که تاخت و تاراج آنها به اتمام رسیده، حالت مملکت بکلی منظم گردیده است.
ثالثا: این طایفه همیشه حاضر بودند همینکه کسی از خارج تخطی نموده به افغانستان حمله نماید، با او ملحق شوند. چون هزاره ها خود را شیعه میدانند و دیگران سنی هستند، اعتقاد شان این است که همه افغانها کافر میباشند. بزرگترین امپراطورهای مغل یعنی بابر پادشاه، در اوایل صده دهم هجری در «توزک» خود می نویسد: من نتوانستم به مخالفت این طایفه قوی در میدان بجنگم، چنانچه عین عبارتی که مینویسد این است: «به این قسم مشغول جنگ شدم که شبانه بغتتا (ناگهانی) به سر آنها ریخته دز مِرَخ را متصرف گردیدیم و به وقت نماز صبح به سر هزاره ها ریخته کاملا آنها را کوبیدیم.» …
به جهت اینکه مطالعه کنندگان کتاب خود را در باب بی وفایی هزاره قدری مطلع نمایم، اظهار میدارم که این طایفه در قلب مملکت افغانستان واقع شده اند و دره های محکم و قلل جبال شامخه را که از کابل و غزنین و کلات غلجایی تا نزدیک هرات و بلخ ممتد است، در تصرف دارند. علاوه بر این قطعه بزرگی که در نقطه مرکزی مملکت و طبعا مستحکم است وطن آنها میباشد، هزاره ها در تمام مملکت افغانستان منتشر میباشند و به هر ولایت و قصبات و قلعه جات دیده میشوند. در افغانستان مثلی می گویند که اگر هزاره های خر بارکش نبودند و از عهده کارهای ما بر نمی آمدند، باید خود مان مثل الاغ کار می کردیم. هزاره ها طایفه مخلوطی میباشند که آباء و اجداد آنها از اهالی مستعمرات نظامی میباشند که سلاطین مغل احداث کرده بودند. در صده دهم هجری ابوالفضل (یکی از وزرای اکبر پادشاه هندوستان) مینویسد که: «این طایفه بقیه قشون مارین خان نواده چنگیز خان میباشند» گمان عمومی در افغانستان این است که اکثر سلاطین که از طرف مغرب به هندوستان تاخته اند، رسم شان این بوده است که اهالی مملکت خود را در امتداد راه هندوستان محل سکنی داده «یورت» برای آنها معین میکردند که از عقب سر خود محفوظ باشند و به همین جهت مغلها طایفه هزاره را از ابتدای مغربی خاک افغانستان تا انتهای شرقی مملکت محل سکونت دادند. مثل اینکه اسکندر کبیر طایفه کافری را از خوقند و بدخشان تا چترال و حدود پنجاب محل سکونت داد و این هزاره ها تماما اهل تشیع میباشند.
اکنون که این طایفه بزرگ و زحمت کش و شجاع را با اوطان و اصلیت آنها به مطالعه کنندگان کتاب خود معرفی نمودم، شرح و سایل و نتایج جنگ مذکور را بیان می نمایم…
در بهار سنه ۱۳۰۸ق بعضی از هزاره ها بنای تاخت و تاراج به مسافرین نهادند. مأمورین نظامی من که در غزنین اقامت داشتند به بعضی از سرکرده های هزاره مخصوصا سرکرده های اورزگان کاغذی نوشتند که که اگر رعایای خود مان نمی خواهند آرام بگیرند، دُول اربعه همسایه این امر را اسباب ضعف ما خواهند دانست و بدنام خواهیم شد. لهذا مصلحت چنین است شما بیعت پادشاه ما را قبول نمایید و جنگ و جدال را موقوف بدارید. چون هزاره ها از مدت سیصد سال رعایای اطراف خود را تاخت و تاراج نموده بودند، و هیچ یک از سلاطین قدرت نداشتند آنها را کاملا آرام نمایند، خیال میکردند، خیلی قوی هستند و شکست نخواهند خورد و به قوت خود شان خیلی مغرور بودند. از این جهت جواب کاغذ مذکور را نوشته، ده بیست نفر از سرکرده های آنها مهر کردند که مضمون مراسله بقرار ذیل بود: «اگر شما افغانها به استظهار (پشتیبانی) امیر جسمانی خود مغرورید، ما به استظهار امیر روحانی خود یعنی صاحب ذوالفقار مغرور تر میباشیم… ای مأمورین افغان چرا در مراسله خود اظهار داشته اید، چهار دولت همسایه شما میباشد؟ چرا نگفته اید پنج دولت همسایه شما میباشد؟ زیرا که دولت ما را هم باید شامل می کردید. به جهت خوبی و سلامتی خود تان به شما صلاح میدهیم که باید از ما دوری بجویید.»
پس از ملاحظه این مراسله در بهار سنه هزار و سیصد و هشت سردار عبدوالقدوس خان را با لشکری از بامیان و جنرال شیر محمد خان را از هرات و جنرال زبردست خان را از کابل برای تنبیه طایفه هزاره مقرر داشتم. سردار عبدالقدوس خان را بر این سه نفر صاحب منصب، ریس مقرر داشته اقتدار کابل به او دادم. به سبب سختی کوهها و عدم راهها تصرف استحکامات هزاره ها خیلی صعب بود؛ ولی سردار عبدالقدوس خان شجاعانه و عاقلانه جنگیده دشمن را مغلوب نموده، شهر اورزگان که محکم ترین مرکز هزاره ها بود، متصرف گردید.»[۳]
امیر عبدالرحمن خان در جای دیگر کتاب خود در باره موج دیگر خیزش دفاعی هزاره ها مینویسد: «این مرتبه آتش شورش در تمام ولایت هر جایی که طایفه هزاره ها بودند مشتعل گردید، به اندازه ای که اکثر اشخاصی که از این طایفه در کابل محبوس بودند و کسانی که مستخدمین شخصی من بودند فرار نموده با شورشیان ملحق گردیدند. اهالی «ده افشار» و هزاره های «قلعه جات اطراف کابل» با دشمن ملحق شدند. چنانچه قبلا بیان داشته ام هزاره ها در تمام مملکت با جمعیت افاغنه مخلوط میباشند. بیم کلی داشتم مبادا شورش عمومی بر پا شود… ولی خیال میکنم این شعر مناسب حال من و هزاره ها میباشد که گفته اند: تا تو را دُم مرا پسر یاد است – دوستی من و تو بر باد است.» [۴]
سخنان فوق، قضاوت امیر عبدالرحمن در باره مردم هزاره است؛ کسی که در جای دیگر کتاب خاطرات خود، خویشتن را  کند ذهن و بیسواد و دست پرورده یک انگلیسی به نام «کیمبل» خوانده و نوشته است: «پدرم حکم نمود مشغول درس خواندن شوم. اگرچه سعی می کردم که تمام روز مشغول خواندن و نوشتن باشم ولی خیلی کند ذهن بودم و از خواندن درس نفرت داشتم. خیالاتم بیشتر مایل به سواری و شکار بود. هرچه امروز خوانده بودم  فردا فراموش می کردم.[۵]
وی افزوده است: سپه سالار قشون پدرم یک نفر انگلیس شیرمحمد خان نام بود که تغییر مذهب داده بود. این صاحب منصب را که در انگلستان به اسم «کیمبل» معروف بود، در سنه ۱۳۵۰ هجری در جنگ قندهار با شاه شجاع لشکر جدم، اسیر نمودند. مشار الیه صاحب منصب شجاع نظامی خیلی زرنگ و طبیب خوبی بود و مرا خیلی دوست میداشت. این شخص یکی از اشخاص با کفایت زمان خود محسوب میشد. رتبه سپه سالاری تمام قشون بلخ را که تعداد آن سی هزار و پانصد نفر بودند، دارا بود. از این تعداد پانزده هزار نفر عساکر نظامی سواره و پیاده و توپخانه بودند. مابقی لشکر ردیف از سه طایفه یعنی اوزبک و درانی و کابلی بودند… [۶]  
عبدالرحمن خان در جای دیگر در باره خود افزوده است: عبدالرحیم خان سابق الذکر از ترقیات من حسد ورزیده و به مخالفت من شروع به افساد کرد. روزی به پدرم اظهار داشت که پسرت به شرب شراب و کشیدن چرس معتاد شده است.» [۷]
۴) مرحوم غبار نیز در ضمن درج حقایقی، به طور مبهم و مرموز و با نوازش ماهرانه و عبدالرحمانی خود، هزاره ها را با چنگیز و مغول پیوند داده و نوشته است: «بیشتز از یک میلیون نفوس زحمت کش و کارکن هزاره که از هجوم چنگیز خان به این طرف زیر ضربات خارجی و داخلی واقع شده بودند، برای اعاشه و تفریح عده ای انگشت شمار ارباب و میر و بیک و روحانی، جان می کندند. فیودالهای مسلط این منطقه، با اطاعت و پرداخت مالیات به دولت های مرکزی افغانستان [نوین]  برای حفظ قدرت منطقوی خود تا اواخر قرن نوزدهم در مقابل تسلط مستقیم دولت مرکزی مقاومت سرسختی نشان دادند و هم مردم خود را از سیر متوازی با انکشاف کند سایر نقاط کشور باز داشتند. بعدها عوامل دیگر اقتصادی و فقر و فشار سیاسی دولت مرکزی، عمر این توقف و انجماد را تا اوایل قرن بیستم به درازا کشاند. در حالی که همین مردم سرسخت و کاری افغانستان بودند که قوت بشری چنگیز خان را در خود فرو برده و با وجود جذب خون مغل، دیگر از مغل خالص و زبان مغلی در مرکز افغانستان اثری نگذاشتند.» [۸] 

نظر نگارنده:

۱)         به نظر می رسد کسانی که تاریخ جامعه هزاره را با تاریخ ترک یا مغول پیوند می زنند، یا مانند انگریزان و عبدالرحمن از سیاستمداران مغرض و باهوش اند و یا دوستان کم اطلاع و ساده ای هستند که در دام دشمنان افتاده و آب به هاون میکوبند و دنبال نخود سیاه میگردند.
اگر به گفته نامبردگان بالا با دقت بنگریم، می بینیم که آنان در مورد مغول بودن مردم هزاره، بسیار آشفته و متضاد و مبهم سخن گفته و برای تایید نظرات خود بجز تبتی نما بودن چهره هزارگان دلیل مهم و قابل توجه دیگری ذکر نکرده اند.
این نویسندگان در حالی این مردم کهنسال و با گویش بسیار کهن اوستایی و دری را بقایای کوشانیان قرون نخست میلادی و یا از بقایای مغولان قرن هفتم هجری می خوانند، که بجز ادعا و حدس و گمان های بی بنیاد و بجز نقل قول از نویسندگان خارجی، هیچ سند و شاهد قناعت بخش و هیچ برهان علمی و تحلیل منطقی ندارند. اگر سند و دلیلی باشد، لطفا ارایه دهند تا همه ببینند.
پیش از این یاد آور شدم که گرچه خاور شناسان منصف و بزرگی در غرب بوده و هستند که نوشته های آنان کمتر به فارسی ترجمه و منتشر میشود، اما بسیاری از کسانی که امروزه به نام خاورشناس، نوشته های آنان به فارسی ترجمه شده و به خورد مردم داده شده است، دغل بازانی آزمند و غیر حرفه ای و یا مأمورین نظامی و دستگاه های اطلاعاتی و یا افراد شرکتهای خصوصی بودند که به منظور جعل تاریخ و غارت آثار تاریخی خاور زمین به سرزمینهای شرقی آمد و رفت میکردند و بسیاری شان زبان دری هم نمیدانستند و توسط مترجمان کم سواد با گوشه هایی از هزارستان و با بخش اندکی از تاریخ و آداب و رسوم و زبان مردم هزاره آشنا شده اند.
بیشتر غربیان نامبرده که در سده اخیر در باره تاریخ افغانستان و هزاره ها نظریه پردازی کرده اند، مانند: مونسرت الفنستن (۱۸۱۴ م)  و چارلز میسن ( عهد امیر دوست محمد خان بارکزی، ۱۲۴۲ ه/ ۱۸۲۶م) و جنرال میتلند ( رئیس اطلاعات ارتش هند بریتانوی) و… همگی مربوط به سرویسهای نظامی و اطلاعاتی انگلستان بودند [۹]  و «وامبری» جاسوس امریکا بود و «یوشع هارلان» نیز یک جاسوس امریکایی بود که در سال ۱۸۲۳م نماینده کمپنی هند شرقی بود و در سال ۱۸۲۶ به خدمت شاه شجاع [ابدالی، ۱۲۱۶ تا ۱۲۵۵هجری] درآمد و به صفت جاسوس وی به کابل سفر کرد و بعد در سالهای ۳۰ قرن نوزده به خدمت امیر دوست محمد خان [بارکزی، جد سوم امیر عبدالرحمن] درآمد. [۱۰]  
دکتر عسکر موسوی یکی از محققان کشور ما گرچه خودش نیز در مورد تبار هزارگان نظر صریح و مستدل ارایه نکرده است، اما اطلاعات و فرضیات خارجیان درین مورد را نیز نپذیرفته و آنها را فاقد ارزش علمی و برای مقاصد سیاسی خوانده و نگاشته است: « بسیاری از اطلاعات در مورد هزاره ها در واقع صرفا مبتنی بر گزارشهای عوامل کشورهای مختلفی مانند انگلستان و روسیه بوده است که منافع سیاسی خود را در افغانستان دنبال میکرده اند. بسیاری از آنها فاقد ارزش علمی و غیر قابل اطمینان هستند و برای مقاصد سیاسی تهیه شده اند.» [۱۱]   
۲)    سخن دومم اینکه: فرضیات گوناگون انگریزان و پیروان داخلی آنها نباید چشمان ما را خیره کند و روح تحقیق را در ما بکشد. مگر هر حدسی که اروپاییان بزنند تاریخی و علمی است، و تمام متون ویدی و اوستایی و تمام تواریخ نثر و نظم پارسی و عربی دوره اسلامی و تمام افسانه ها و اسطوره ها و تمام آداب و رسوم باقی مانده از گذشته،  و تمام نامهای اقوام و گویش و لغات اوستایی و شاهنامه ایی باقی مانده در بین هزاره ها،  و تمام قلعه ها و شهرهای بیرانه با نامهای باستانی و دری، در بامیان و غوربند و پروان و بلخ و سمنگان و بغلان و بادغیس و بُست و فراه و نیمروز، و تمام تندیسها و تصویرهای بجا مانده به چهره هزارگی همه و همه دروغ و غیر علمی اند؟
ما باید فرزندان و باقی ماندگان ترک و مغول را در کنار پایتخت های تاریخی آنها و در کنار قبرها و کاخهای با شکوه شان جستجو کنیم، نه در کوههای سرد و منزوی و دره های تنگ هزارستان.
پس از اسلام سلاطین و امپراطوران مقتدر ترک و مغول در مدت بیش از یکهزار سال بر بخش اعظمی از دنیای اسلام سلطنت کرده اند و تاریخ آنها بسیار روشن است. پایتخت و خانه و قبر هیچ یک از این پادشاهان ، مانند رتبیل شاهان و تکینشاهان و غلامشاهان غزنوی و سلجوقیان و خوارزمشاهیان و مغولان و تیموریان و بابریان و… در نقاط مرکزی هزارستان نبوده و نیست.
یک) جایگه رتبیل شاهان ترک تبار یا کابلشاهان، (از سال۵۰ یا۶۰ هجری تا حدود قرن ۴ هجری)در دره های بولان و دشتهای نیمروز و پایتخت شان در مرکز کابل بوده است.
دو) غزنویان یا غلامشاهان ترک نژاد غزنین (از۳۷۰ تا ۵۹۲ هجری) که توسط البتکین حاجب (غلام عبدالملک و منصور سامانی و سپهسالار خراسان) در غزنی تأسیس گردید، به مرکزیت غزنی سلطنت کردند. [۱۲]
سه) سلجوقیان بزرگ که از فرزندان سلجوق بن تقاق از سران ترکمانان غُز ساکن دشت قرقین بودند، از سال ۴۲۹ تا ۷۰۰ هجری به مرکزیت کرمان، عراق و کردستان، شام و روم، بر بخش اعظمی از جهان اسلام سلطنت کردند. [۱۳]
چهار) خوارزمشاهیان که توسط نوشتکین غرچه یکی از حاکمان ملکشاه سلجوقی در خوارزم تأسیس شد، از سال ۴۷۰ تا حدود ۶۲۸ هجری، بر مملکت خوارزم و بخش عمده بلاد خراسان، بعضی بلاد عراق [عجم] و آذربایجان سلطنت کردند. مرکز آنان در جرجانیه مرکز خوارزم (ترکمنستان امروزی) بوده است.[۱۴]
پنج) مغولان از طوایف متعدد تاتار، قنقرات، قیات، اویرات، آرلاد، جلایر، کراییت و… ترکیب شده بودند. طوایف اصلی مغول یک دسته از این قبایل بودند. بعدها همه این اقوام را از باب نام گذاری جزء بر کل، در آغاز تاتار و سپس مغول نامیدند. [۱۵]
ایلخانان مغول از فرزندان چنگیز از حدود سال ۶۵۴ تا ۷۵۰ هجری بر ممالک غرب جیحون مانند افغانستان و ایران و ترکیه و عراق امروزی و… به مرکزیت تبریز حکومت نمودند. [۱۶]
هولاکو خان بن تولوی بن چنگیز از ۶۵۱ تا ۶۶۳ هجری، در جنوب دریاچه ارومیه [در غرب ایران] درگذشت و در کوه شاهو در مقابل دهخوار قان دفن شد. [۱۷]اباقاآن پسر هلاکو در مراغه به تخت نشست و در همدان در گذشت. [۱۸] ارغون خان در مرغزار رادکان طوس [در شرق ایران] وفات یافت. [۱۹] بایدو خان در نخجوان کشته شد. غازان خان پسر ارغون خان به جای هولاکو در شهر تبریز [در غرب ایران] به تخت ایلخانی نشست و در محل شام تبریز معروف به شنب یا شام غازان در زیر قبه غازان دفن است. این قبه عظیم به بلندای ده گز از عجایب بناهای اسلامی و بزرگترین و عظیم ترین قبه ای بوده است که تا آن تاریخ در ممالک اسلامی ساخته شده بود. در اندرون این قبه هشتاد قندیل زرین و سیمین که وزن هر یک از آنها به پانزده من میرسید، آویزان بودند. و یکی از قندیلهای طلای آن هزار مثقال وزن داشت. بعد از انجام قبه غازان و بناهای عظیم عبادی و فرهنگی دیگر، برایش املاک ویژه ای وقف نمودند. و سرپرستی آن را به خواجه ساوجی و خواجه رشید الدین فضل الله سپرد. عایدات اوقاف املاکی که غازان خان وقف این ابنیه و اماکن کرده بود،در سال صد تومان مغولی (دو کرور) میرسید. [۲۰]
الجایتو یا سلطان محمد خدابنده مغول در شهر سلطانیه بخش مرکزی شهرستان زنجان (شمال غرب ایران) در زیر گنبد معروف شاه خدا بنده که به دستور خودش ساخته شده بود، دفن است. [۲۱]
شش) تیموریان از دهلی تا دمشق و از دریاچه خوارزم (آرال) تا خلیج فارس از سال ۷۷۱ تا ۹۱۱ هجری به مرکزیت سمرقند سلطنت کردند. این سلسله را امیر تیمور پسر امیر ترغای از طایفه برلاس ترکستان تشکیل داد. [۲۲]
هفت) بابریان بر اساس کتاب توزک بابری، توسط ظهیر الدین محمد بابر نبیره شاه تیمور صاحبقران در سال ۸۹۹ هجری در فرغانه تشکیل شد. پس از آن افغانستان (کابل و قندهار) را ضبط نمود و ۲۲ سال بر آن حکومت نمود. سپس در سال ۹۳۲ هجری دهلی را فتح کرد و بدین ترتیب دولت بزرگی معروف به «دولت مغول» در هند تأسیس نمود. مغولان هند که در نزد اروپاییان به نام مغولان کبیر معروف اند، تا سال ۱۲۶۴ هجری به مدت ۳۳۲ سال دوام کرد. پایتخت بابریان در دهلی بود و قبر بابر در کابل است. [۲۳]
خلاصه میتوان گفت که:  قرارگاه دهها پادشاه مقتدر و صدها طایفه گله دار و صدها هزار لشکر ترک و مغول تاریخی در سیستان و شیراز و اصفهان و تهران و تبریز و ترکیه و بغداد و هرات و کابل و هند شمالی (پاکستان) و هند جنوبی بوده اند، اما متاسفانه بجز نزاع و کشمکش هیچ رابطه دوستانه در بین دره نشینان جبال مرکزی افغانستان که بنام سیستانی و غوری و غرجستانی یاد میشدند، با این پایتخت ها در تاریخ ثبت نشده است.
۳) سخن سومم اینست که: اصلا نامهایی چون آریانا، خراسان، بلخ، سمنگان، جوزجان (گوزگان) قبادیان، پنجهیر، بغلان، پروان، قندوز (کهندژ) قلعه زال، بامیان، کابل، زابل، کابلستان، زابلستان، نیمروز، زرنج (زرنگ) سیستان، (سیوستان، سرزمین مردان) هیلمند، (گرمسیر) بُست، غزنه (گزنه، سوختنگ علف)، غرجستان (گرشستان، غرشستان، کوهستان) ، ارغنداب، (آب غرنده) وُرازگان (برازندگان) هجیرستان (سرزمین نیکان) ریوشاران، سروستان، زمینداور، یکه وُلنگ، غور، غوربند، بادغیس (بادخیز)، مَرغاب (مَروآب) ، کوه پامیر، هندوکش، بابا، سفیدکوه، سیاکوه، فیروزکوه و… همه نامهای پارسی دری میباشند، نه نامهای ترکی مغولی.
بر همه روشن است که: زبان رسمی دربارهای سلاطین ترک تبار غزنوی و سلجوقی و تیموری و بابری و… در اثر قدرت و اقتدار زبان دری ، به مدت بیش از هفت صد سال یعنی تا دوره استعمار انگلیس، دری بوده است. این پرسش مهم باید پاسخ داده شود که این دری زبانان بومی کیها بودند که حاکمان مقتدر ترک، مجبور به پذیرفتن زبان آنان و رشد دادن آن شدند؟
۴) جدا از متون اسطوره ای و تاریخی قدیمه، اگر تنها کتاب طبقات ناصری (ق ۷ هجری) [۲۴] با دقت بررسی شود، بسیاری از حقایق تاریخی کشور و مردم هزاره روشن خواهد شد. در طبقه ۱۴ این شاهکار تاریخی، تاریخ شاهان کیانی نیمروز و در طبقه ۱۷ تاریخ شاهان شنسبی غور و در طبقه ۱۸ تاریخ شاهان غوری بامیان و تخارستان و در طبقه ۱۹ تاریخ شاهان غوری مقیم غزنی و در طبقه ۲۰ و ۲۱ تاریخ غلامشاهان ترک که از طرف ملوک غور در هند سلطنت می کردند، شرح داده شده است. این نکته را نیز باید یاد آوری کرد که در طبقات ناصری که یکی از کتب کم نظیر تاریخی به زبان دری است، در بیشتر موارد ترک و تاجیک و غوری را جدا جدا نام برده است و در تمام موارد، غوریان و شاران غرجستان و شیران بامیان را بنام غوری ضبط کرده است نه بنام ترک یا تاجیک و یا افغان.
طبقات ناصری در موارد گوناگونی جنگ ها و دفاعیات غوریان را در مقابل لشکر چنگیز و مغول شرح و تفصیل داده است. [۲۵]
در تاریخ مغولان و چنگیز بسیار روشن ذکر شده است که: چنگیز خان مغول هفت قرن پس از اسلام یعنی در سال ۶۱۸ قمری به سرزمین های جنوب آمودریا مانند بلخ و بامیان و … حمله کرده است، اگر هزاره از بقایای مغولان چنگیزی اند، پس غوریان دری زبان و شیعه مشرب کیها بودند که در مقابل مغولان می جنگیدند؟ و دیگر اینکه: دهها تندیس خورد و بزرگ طلایی و مسی و سنگی و گچی به چهره و لباس امروزه هزارگی را که از  بلخ و بامیان و غوربند و بگرام و پروان و قندهار پیدا شده و قطعا متعلق به دوره پیش از اسلام و مغولان اند، چگونه باید توجیه کرد؟


[۱]   تیمور خانوف، تاریخ ملی هزاره ص ۲۱
[۲]  ر.ک.  تیمور خانوف، تاریخ ملی هزاره ص ۲۳ تا ۲۵
[۳] . تاج التواریخ، خاطرات امیر عبدالرحمن، ج۱، ص ۲۲۹ تا ۲۳۳
[۴] . تاج التواریخ، خاطرات امیر عبدالرحمن، ج ۱ ص ۲۳۴ تا ۲۳۶
[۵] . تاج التواریخ، خاطرات امیر عبدالرحمن، ج۱، ص ۷
[۶] . تاج التواریخ، خاطرات امیر عبدالرحمن، ج۱، ص ۱۰
[۷] . تاج التواریخ، خاطرات امیر عبدالرحمن، ج۱، ص ۱۱
[۸] . میر غلام محمد غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، ص ۳۵۵ (چ ۱۳۵۹)
[۹]   ر.ک. پیشگفتار تاریخ ملی هزاره.
[۱۰]  تیمورخانوف، تاریخ ملی هزاره، ص۱۲/ نیز ر.ک: ناصر پور پیرار، دوازده قرن سکوت، ج نخست.
[۱۱]   عسکر موسوی، هزاره های افغانستان، ص۵۹
[۱۲]   لغتنامه دهخدا، ذیل غزنویان
[۱۳]   لغتنامه دهخدا، ذیل سلجوقیان
[۱۴]   لغتنامه دهخدا، ذیل خوارزمشاهیان
[۱۵]   لغتنامه دهخدا، ذیل مغولان
[۱۶]   لغتنامه دهخدا، ذیل ایلخانان
[۱۷]   لغتنامه دهخدا، ذیل هولاکو
[۱۸]   لغتنامه دهخدا، ذیل اباقا
[۱۹]   لغتنامه دهخدا، ذیل ارغون
[۲۰]   لغتنامه دهخدا، ذیل غازان
[۲۱]   لغتنامه دهخدا، ذیل الجایتو
[۲۲]   لغتنامه دهخدا، ذیل تیموریان
[۲۳]   لغتنامه دهخدا، ذیل بابر
[۲۴]   عبدالحی حبیبی گوید: «طبقات ناصرى» یکى از مهمترین و معروفترین کتب تاریخى زبان پارسى است، که تقریبا هفت قرن پیش ازین به قلم یکى از دانشمندان خبیر خراسان قاضى منهاج سراج جوزجانى در دهلى نوشته شد. مؤلف دانشور این کتاب یکى از نویسندگان معروف و زبردست زبان پارسى است، که کتابش از حیث سلاست و روانى انشاء بى‏نظیر است. منهاج سراج نویسنده فاضل و دانشمند این کتاب، از رجال معروف عصر است، که بدربار سلاطین غور و آل شَنسب محشور بود، و بسى از حوادث تاریخى را در اوایل خروج مُغل برأى العین مشاهده کرد، و یا از اشخاص خبیر و ثقه آن عصر سماع کرده و درین کتاب نوشته است. منهاج سراج یک نفر مُورخ زبردست… و کتابش نیز از شهکارهاى ادبى و تاریخى شمرده شده است.» عبدالحی حبیبی/۱۳۲۵ش/ طبقات ناصری، ج ۱ ص ۱٫
[۲۵]   منهاج سراج جوزجانی، طبقات ‏ناصرى، ج‏۲، صص ۲۳ و ۱۰۷ و ۱۱۷ / و ج‏۱، ص۴۰۸ و ۲۸۵ و ۳۸۵ (چ تهران)
نویسنده: فاضل کیانی
منبع: غرجستان




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر