لیلی افغان است و در افغانستان زندگی می کند. لیلی هزاره است. لیلی زن است. لیلی مادر است. مادر ده ها مرد، ده ها زن و چندین خانواده معتاد. مادر حسین 30 ساله، مادر رضا 25 ساله، مادر علی16 ساله، مادر منگل 28 ساله و از پکتیا، مادر واله ای دارای مدرک ماستری درادبیات فارسی، مادر زهرای 26 ساله، مادر فاطمه 55 ساله، مادر فرید 4 ساله و نسیمه شش ساله و معتاد. لیلی نان اور و غمخوار این فرزندان است. لیلی در شهری مادری می کند که همه پدرانش مرده است...
این دومین شام است که نان شب را در رستورانت تاجبیگم میخورم. دیشب رفتم، هیج مهمانی انجا نبود. تعداد از کارمندان رستوانت که در حقیقت معتادین تازه نجات یافته "کمپ ترک اعتیاد مادر" اند گردهم نشسته اند. یکی از این جوانان که اسمش واله است دمبوره ی را که ساختگی خودش هست می نوازد، حسین با صدای شیرین و دل پردرد دوبیتی های محلی هزارگی می خواند و بقیه بچه ها نیز در بعضی قسمت ها با حسین هم صدایی می کنند. آن شب تا پاسی از شب صدای حسین، دمبوره خودکَلَندی(خودساخته) واله، چهره های افسرده و اما معصوم این جوانان و ده ها پرسش برخواسته ازاین صحنه، در بستر خواب رهایم نمی کردند و سرانجام تا آذان ملاها بیدار ماندم.
امشب زود تر به رستورانت رفتم، اما به جز چهار تن از شاعران مسافر که باهم سرگرم قصه بودند، مهمان دیگری انجا نبود. لیلی حیدری روی گلیم بَرَندَه دستانش را زیرسرش تکیه داده و به چیزی فکر می کرد. پس از آنکه به یک قدمی اش رسیدم، سلام دادم، لیلی متوجه من شد. من هم در گوشه ی از این گلیم نشستم و رضاجان برایم کباب آورد.
زنگ تلفون لیلی صدا داد، گفت:
"سلام
....
تشکر
...
خوبم، شما؟
.....
ها باقر جان! چطور هستی باقر جان؟ خانواده خوب است؟
....
شکر بد نیستم
....
چرا؟ چرا؟ خیلی متاسفم برایت از اینکه دوباره شروع کردی
...
خودت وضعیت کمپ ره می فامی
....
خب، باقر جان برای ما ممکن نیست یک نفر را دوبار بستری کنیم، مه پول از کجا کنم که هر نفر دوبار در این کمپ بستری شود!
....
فقط مصرف خوراکی خوره بیار، و با خانواده ات گب بزن در این باره. دوباره به کمپ بستری می کنیم، کرایه خانه، بیل برق و آب و بقیه مصارف به عهده من.
....
باقر جان، میدانی من یک زنم، پولدار نیستم، از کجاکنم که برای بار دوم تورا بستری کنم؟
....
تو مردی! نمی توانی اراده کنی که از دست این مریضی فرار کنی. من چه کار کنم؟ از کجا کنم؟
...
خوبه، خداحافظ باقر بچیم"
کمی با لیلی و حسین از کمپ تازه تاسیس ترک اعتیاد بانوان گب زدیم و کمی هم از ادامه کار و اولویت های رستورانت. تلفونی دیگر به لیلی آمد و گفت:
"منگل جان سلام؟
....
تو مگر تمنگل نیستی؟
...
این شماره که از منگل است
...
منگل یکی ازمریضای ما بود
...
بر پدر تو هم لعنت و بر پدر منگل هم که تلفونش به دست تو داده است
...
سگ پدر لعنت"
از لیلی پرسیدم، شب ها تاخانه(کمپ ترک اعتیاد بانوان) چطور میری؟ با موتر های لینی اما بعضی شبها که دیرتر می شود به سختی موتر گیر می اید و مجبورم بخش زیادی راه را پیاده بروم. زخم ناخن پایش را نشان میدهد و می گوید دیشب زمان که طرف خانه می رفتم، در پل سرخ دونفر که فارسی کمتر می فهمیدن و پشتو زبان بودند سوار بر یک کرولا برایم مزاحمت کردند. من با سرعت قدم برداشتم تا از نگاه انها مخفی شوم و این ناخنم زخم شد. زمانی که به چار راهی رسیدم دوباره این موتر به تعقیبم آمد، من مجبور شدم سنگی برداشتم و شیشه موترشان را شکستاندم و فرار کردند.
لیلی افغان است و در افغانستان زندگی می کند. لیلی هزاره است. لیلی زن است. لیلی مادر است. مادر ده ها مرد، ده ها زن و چندین خانواده معتاد. مادر حسین 30 ساله، مادر رضا 25 ساله، مادر علی16 ساله، مادر منگل 28 ساله و از پکتیا، مادر واله ای دارای مدرک ماستری درادبیات فارسی، مادر زهرای 26 ساله، مادر فاطمه 55 ساله، مادر فرید 4 ساله و نسیمه شش ساله و معتاد. لیلی نان اور و غمخوار این فرزندان است. لیلی در شهری مادری می کند که همه پدرانش مرده است.
نویسنده: جلیل بینش
منبع: افشار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر