ازسال 70 بود که به موجودیت «ملت» شک نمودم و آن را توهمی دانستم که پروسه ی «عدالت» را سخت بی اعتبار نموده و به حاشیه می-راند و در چنین فرایندی به ماهیت «فاشیزم قومی» در میهن خویش پی بردم که به مثابه ی ریشه ی تمامی معضلات ریز و درشت جامعه نقش اساسی را بازی می نماید...
بحران های هویتی فرا راه مبارزه ( بخش دوم )
نویسنده: کاظم وحیدیبدينگونه 13 سال (70 ـ 1357) همه ي انرژي و توانم را درراستاي «مليگرايي» موهومي كه مانند اغلب پيروان و مدعيانش تحليل و تبيين درستي از آن نداشته و تنها به ظواهر آن بسنده میکردم، صرف نموده و تمام اين مدت را با جديت به مقابله با هر نشانه اي از «قومگرايي» سپري نمودم. اما متأسفانه و متعجبانه، بارها باتکرار تاريخ و پابرجا ماندن تمامي مناسبات و دسته بندي هاي اجتماعي ـ سياسي نابرابرانهي گذشته مواجه میگشتم، تا بالاخره دريافتم که ره آورد کارها و مبارزات به اصطلاح «ملي» من و قومم با تمامی فدیه و بهاپردازی های درشت و قابل توجهی که صورت گرفته بودند، ناباورانه به سلطهي مجدد جریان توسعهطلب هویتی ـ سرزمینیای که در درون خود انگل های خون آشامی چون نادر و ظاهر و هاشم، داود، مهمند، زكريا، حبيبي، احدی، حبیبالله رفیع، اسماعیل یون و دیگر هم پالگی های استیلاگر را جا داده و هر دوره با صورتك و ادا هاي تازه تر و روشنفکر مابانه و اغلب ظاهری «دلسوز» و «ملی» نمایان میگشتند، انجامیده است.ازسال 70 بود که به موجودیت «ملت» شک نمودم و آن را توهمی دانستم که پروسه ی «عدالت» را سخت بی اعتبار نموده و به حاشیه میراند و در چنین فرایندی به ماهیت «فاشیزم قومی» در میهن خویش پی بردم که به مثابه ی ریشه ی تمامی معضلات ریز و درشت جامعه نقش اساسی را بازی می نماید. از آن پس با تعمق به مناسبات سیاسی ـ اجتماعی و فرهنگی جامعه و نیز مطالعات آزاد تاریخی و به ویژه زدوبند های پی درپی رژیم ها و گروه های سیاسی جامعه در همان دوره ی پر تنش و سرشار از پیوند و گسستی که تماماً بر مبنای قومیت صورت میگرفتند، اندک اندک فهميدم در اين کشور مناسبات غير دموكراتيك ژرفي ميان اقوام اين سرزمين حاکم است که نمي شود آن ها را با براندازي رژيم هاي سياسي بهمثابه ي روبنا هاي جامعه، تغيير داد. مناسبات سياسي ـ اجتماعي غالبی که مستقل از حاکمیت ها، انگاره های سياسي شامل تئوری های طبقاتی در عينيت جامعه حضور داشته و حتا به طور مسلط بر آن ها به حیات خود ادامه می دهند، درحالي كه كمتر توجه مبارزين غرق در تئوري هاي رؤيايي و کتابی را جلب نمودهاند.درک این واقعیت که در اين سرزمين حدود سه سده است که «تاج و تخت» ارثيه ي بلامدعي حلقات انحصارگر و برتريجوي قوم پشتونی بهشمار ميرود که بهدلیل فقدان هرگونه پیوندی با تاریخ و تمدن این سرزمین، وادار گشته بودند تا میزان فشار بر بومیان را بهحد اعلایش افزایش دهند، کار سادهای نبود و بیش از مطالعات و پژوهشهای گسترده نیازمند قرار گرفتن در متن مبارزات دموکراتیک و برابریخواهانه بود تا با عملاً بنبستهای لاینحل انگارههای بهاصطلاح «ملی»، آشنا شد. چراکه توسعهطالبان هویتی ـ سرزمینی در راستای تحقق تمامیت خواهی و داعیه های بالا، ناچار از برقراری حاکميت قوم محوری (Ethnocentrism) بوده که انحصار كامل اهرم هاي سياسي، نظامي، اقتصادي و حتا فرهنگي ـ آموزشي و تاريخي را عملی ساخته تا تمامی طرح ها و برنامه های شان اتوماتیک مان در همان سو جریان بیابند و تنها حلقات متشکل از افراد متعصب قوم حاکم از حق فکر كردن، تصميمگيري و برنامه ريزي جهت تعيين و رقم زدن سرنوشت همه ی مردم برخوردار باشند.ديگر اقوام علي رغم تمامی تلاش و سهمی که در تحولات جامعه و حفاظت و حراست از آن را داشته اند، جز انزوا و طردشدن از قدرت، سرنوشت ديگري برايشان تسجيل نگرديده بود. بنابراين و جهت موجودیت تضمینی برای بقای حاکمیتی با چنین ویژگی هایی، نباید هیچ نقشي در اداره ی کشور و نظام اقتصادی ـ سیاسی و فرهنگی به بومیان محول نمایند. اين است که استعداد همه ي اقوام براي رشد و شکوفايي و توسعه ي اقتصادي ـ سياسي و فرهنگي کشور نه تنها به کار گرفته نميشوند که به خاطر هراس از تبدیل شدنشان به رقیب و مانعی در آینده، باید خفه گردند و تمامي اقدامات نجاتبخش اقوام زيرستم كه در جهت مشارکت همگانی توده های مردم کشور و مآلاً ارتقا و توسعه ي سياسي ـ اقتصادي جامعه صورت ميگرفتند، چون سدی در برابر تثبیت قوممحوری حاکمیت بهشمار میآمد، بنابراین تمامی آن ها «خيانت ملي» تلقي شده و شديداً سركوب ميگرديدند.علاوه بر تبعيض و بايکوت اقوام، «زنان» جامعه ي ما نيز بهدليل حاکميت انديشه هاي مردسالارانه و پوسيده ي باقی مانده از نظام قبایلي برمغز سلطهگران، از روند مشارکت در امور اجتماعی ـ سیاسی و اقتصادی ـ فرهنگی، کنار گذاشته شده که بدین ترتیب عذر بيشاز 80 درصد شهروندان کشور از سهمگيري درتصميم و اجراي امور کشوري خواسته شده بود. اين سرآغاز تحقيقات تازه اي بود که از حدود 20 سال گذشته آغاز كردهام و از آن پس بنا به درک تازه ای از اوضاع یافتم، همهي مطالعاتم روي دو قرباني تبعيض، يعني «اقوام» و «زنان» متمرکز گشتند که تدريجاً و با تکميل شدن، آن ها را بيرون خواهم داد.به همین دلیل، اینک و در این نوشته تلاش خواهد شد که به مسائل هزارگی (قومیت) که در واقع سرنوشت خود من نیز به آن گره خورده است، بپردازم تا به سهم خود گرهي از معضلات معرفتي جنبش دموكراتيك و برابري خواهانه ي «اقوام» و مشخصاً روند درک و فهم پديدهي «قوميت» و ایجاد باور به آن به مثابه ی مبرم ترین نیاز مبارزاتی جنبش دموکراتیک مردم خود برداشته باشم. مسلماً این تنها یک کار مقدماتی و به اصطلاح، در آمدی خواهد بود بر موضوع که در آینده و با پژوهشهای بیشتر خودم و نیز دیگر هزاره ها، به آن غنا و عمق بیشتری داده شود. بهعبارتی، از این پس باید موضوع «قومیت» و پژوهش های «هزارگی» را به مثابه ی یک رشتهی مطالعاتی مورد نیاز و پیوند یافته با تمامی ابعاد و جوانب زندگی و مبارزاتی مردم ما، پی گرفته شده و انرژي و زمان بيشتري را صرف آن نماييم تا آن حلقهی مفقوده ی انگیزه بخش از متن اوهام جعل و تحریف و تاریکی ها بیرون کشیده شود و راه مبارزات دموکراتیک و برابری خواهانه ی مردم ما علاوه بر همواری، دارای عمق و ارتقای کیفیت گردد.سخن گفتن در مورد «هویت» و به ویژه «هویت قومی» که مقوله ای پیچیده، گسترده و درعین حال از مباحث داغ، گنگ و حتا سردرگم کنندهی دهه های پایانی سده ی بیستم بوده و از آن پس بخشی از سرشناس ترین دانشمندان و کارشناسان علوم اجتماعی و مردمشناسان را به خود مشغول نموده است، کار چندان ساده ای نمیباشد. به عبارتی دیگر، پیچیدگی موضوع از سویی و مقاومت بخشی از جریانات سیاسی ـ قومی و حتا کارشناسان متمایل به چنین قدرت هایی در برابر مطرح شدن انگاره های قومی، آنهم در عصر «جهانیسازی» امپریالیستی (بهجای «جهانیشدن» به مثابه ی یک روند تکاملی جوامع بشری) و نیز موجودیت و بعضاً مقتدر بودن دیکتاتوری های قومی، همینطور مخالفت جدی جریانات «تمامیتخواه» و «استحالهگری» که حدود سه سده است در کشور ما قهراً و غصباً برسر قدرت قرار گرفته اند و نسبت به مسأله ی گرایشات قوم گرایانه به مثابه ی واکنش و پاسخ منطقی و ضروری به «قوممحوری» حاکم، که بهدلیل راهگشایی فکری ـ مبارزاتی اش به ارتقای مضاعف آگاهی اقوام ستمکشیده و قربانی تبعیض انجامیده و خیزش محتوم آنان را درپی خواهد داشت، بسیار حساس میباشند. این مجموعه مسائل رویهم رفته بر میزان سردرگمی مبارزاتی و به ویژه نوع قومی آن، در این کشور افزوده اند. در کنار آن، به دلیل عدم ارتقای تئوريك ـ استراتژيك جنبش ها و خيزش هايي كه تاکنون در اين سرزمين صورت گرفتهاند، به ويژه سطح بسیار پایین دانش و تجربه ی سياسي ـ مبارزاتي سران اين حركتها که وادارشان نموده تا همیشه به کلیگوییهای مقلدانه ي ایدئولوژیکی چون باورمندی دگماتیستی به مارکسیزم، اسلام سیاسی، لیبرالیزمِ مؤید سلطهگری جهانی و هر اندیشه ی دیگری که انسان، جامعه و مبارزات برابری خواهانه ي اقوام زير ستم را در جایش میخکوب نموده و مانع رشد و تکاملش گردد، پناه ببرند و بدینگونه سطح مبارزات دموکراتیک و برابری خواهانه را از رسیدن به مرحله ی دقت و ریزبینی های مورد نیاز مبارزاتی محرومان جامعه باز داشته و سادهلوحانه مطالعات، پژوهش ها و «مطالبات قومی» را نشانی از عقبماندگی مبارزاتي بهشمار آورده اند. درحالی که رویآوری به «قومیت» و بررسی آن به مثابه ي مبرمترين نياز مبارزاتي جوامع چندقومه ای که ستم و تبعیض قومی وجه غالب و برجستهی آن به شمار میرود، بر نهایت وسواس و دقت مبارزاتی، همچنین فهم و درکِ بُن و ریشه ی ساختار و مناسبات جامعه استوار ميباشد، درواقع به لحاظ ارزش مبارزاتی و درجهی نیاز به آنها، چنین گرایشاتی گامهایی چند فراتر از تئوریهای كلانْ روايتِ ایدئولوژیکی بهشمار خواهند آمد.همینطور در کشوری که تاکنون هرگز به مبارزات علمیِ جستجوگر قواعدی برای تمامی حرکت های سیاسی ـ اجتماعی توجه ننموده و اصولاً سطح عمومي اقدامات سياسي در آن بسیار پايين میباشد و به همين دليل هم مبارزات تاكنونیاش هیچگاهی از سطح شورشهاي «خودجوش» و خیزشهای «خود به خودی» فراتر نرفتهاند، لاجرم سطح دانش و تجربهی مبارزاتی آن کاملاً پیشپا افتاده و ساده بوده، تنها عدهی اندکی از مبارزین با نگاهی ژرف درپی حل مسأله های مبارزه و گشودن گرهها و بنبست های آن برآمده و با درایت در جستجوی استراتژی مناسب و تاکتیکهای کارای مبارزاتی خواهند بود. این است که کمتر اتفاق میافتد تا تمایلات قومی را که هنوز به لحاظ تئوریک بغرنج و ناشناخته بوده و اقدام به آن نیازمند تجارب بالایی میباشد، به متن مبارزات دموکراتیک برابریخواهانه ی اقوام زیرستم کشانند. به همین دلیل متأسفانه اغلب گرایشات «قومی» و مسائل «هويتي» تنها درحد پژوهش های مبتنی بر احساسات، آن هم درحد مطالعات اکادمیک و تفننی غیر مسوولانه و عمدتاً خنثا و انتزاعی باقی مانده اند. چراکه به دلیل پیچیدگی مبارزات قومی و کثرت مشکلات و موانع چنین راهی، نیز شدت فشار دوستان نادانِ اغلب سودجو و فردگرا، همچنین دشمنان آگاه نسبت به منافع قومیشان، حتا یارانِ باور مندی که اساس مطالعاتشان همان منابع اکادمیک غیرعینی و مآلاً فاقد حس انگیزه بخشی میباشد را دچار دلسردی و نومیدی ساخته، طوريكه در درازمدت از پيروي چنين راهي صرفهنظر خواهند كرد. زیرا رويكردهاي اكادميك بهمثابه ی توشهی فکری مبارزین این راه، عموماً فاقد جهتگيري و رويكرد مشخص رئالستيك و مردمانه مي باشد. علت هم آن است که چنین مطالعاتی از همان آغاز هرگز واکاوی «قومیت» را با انگیزهی رسیدن به «هویت» مبهمِ کنونی خویش که در کنار پژوهشهای کتابی، نیازمند مبارزه در همین راستا میباشد، آغاز ننموده و صدالبته که چنین رویکردی در پژوهش، مسوولیت و رهگشایی جهت نجات از «بحرانهویت» را به همراه نخواهد داشت.ادامه دارد...
منبع: افشار
بحران های هویتی فرا راه مبارزه ( بخش اول )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر