رخداد هویت طلبانه ی كابل که به هزاره تكانه اي شديد بخشيد، وي را به پيش گرفتن راه نويني كشانيده كه با روتافتن از راه های ترسیم-شده ی گذشته، به آن دست يافته كه صدالبته اين گزينش، براي «دیگران»ی که نماد آشکار «استیلاگری قومی» هستند، بسي ناگوار و فراتر از تحمل بوده است. چون «هزاره»ای که توسط همین استیلاگران سرنوشتی فراتر از «جرم» و مشخصاً «مرگ» برایش رقم خورده بود و از جانب همان ها نیز، هرگز حق لب گشودن و سخن راندن و حتا نگارش از «خود» و سرگذشت نکبت بار و زشتی که بر او گذشته و وضعیتی که در آن قرار داشته است را، به دلیل هويداشدن ماهيت و اهداف ضدانساني استیلاگران، هرگز نداشته اند...
میدانم که چنين رُک نوشتن و طرح نمودن مسائلی که هم دشمنان را به خشم می آورد و هم دوستان مذبذب را به واکنش وادار خواهد نمود، همچنین بررسی کمّ و کیف شکل گیری حوادث اجتماعی ـ تاریخی و انتقال دقیق واقعیت ها و پدیده های عینی و درعین حال بسیار حساس جامعه به روی کاغذ که فضای «شک» و «تردید» را نسبت به مواضع و تئوری های رسمی حاکمیت های تاکنونی ایجاد خواهد نمود، بسا افراد و جریاناتی که چند سده در این کشور با جعل و فریب و سركوب به زیست سیاسی پرداخته و از اقتدار نامشروع مبتنی بر همان یاوه ها برخوردار بوده را در درازمدت و در متن جامعه، از «مشروعیت» و «قدرت» خواهد انداخت و بنابراین بهمثابه ي واكنشي در برابر اقداماتي از اين قبيل، ناچارند تا در برابر پژوهش ها و مبارزاتی با چنین رویکرد و هدفی با قدرت کامل بایستند و جهت تحریک مردم علیه آنان، سر و صدای «وای نفاق»، «ضدیت با وحدت ملی» و «مخل امنیت» به راه اندازند. من نیز با درک همه ی آن ها و اینکه از همین اکنون انتظار واکنش های تند و شايد هم غيرقابل مهار و سرشار از خشونت را از آنان دارم، در این پژوهش و نوشتارم بدون واهمه و پروایی، نگارش متفاوتی با نوشته های ابریشمین دیگران مبادرت ورزیده ام تا ناگفته هایی را که لازمه ی بنبست شکنی مبارزات مردم ماست به میان کشم و آن ها را ره توشهی مبارزات دموکراتیک مردم خود قرار دهم.
اینک و پس از حدود سه سده ستم و «نسلکشی» و تحقیر و توهین و غصب بیش از 80 درصد از زمین های نیاکان ما، و خلاصه با به کار رفتن حدود یک سده «پروژه ی استحاله» بر هزاره ها که طبق آن تا درجه ی «مادون انسان»مان سقوط داده و مغزهای مان را راکد و سخت نموده و تنها مغزهایی را که توانسته اند زیر فرمان خود قرار دهند، بهفعالیت واداشته تا به پیروی از آنان در برابر قوم گرایان قد غلم نمایند و بنویسند و با چنین یورشی از نیروهای خودی، دهان مان اتوماتیک مان بسته بماند و دیگر داعیه های برحق وراثت تمدنهای باستانی این سرزمین را هرگز سرندهیم. آنان به تجربه دیده اند که چگونه ستم های مستمر و بیپایانی که با روش های «استحاله گری» و «مسخ» بر ما روا یافته اند، تا اعماق سلول های مغز ما نفوذ نموده و در شرایط کنونی حتا توانسته اند این مغزها را در کنترل کامل خود درآورده و به راحتی در جهت منافع اربابان استحالهگر از هیچ تلاشی دریغ نمیکنند. وقتی این نیروی از خودبیگانه قلم به دست میگیرد، ناخودآگاه و آنگونه که پرورش یافته اند، به بهانه ی نفی خشونت و با اقتدا به روش های نرم و صلح آمیزی که مبنایش برهم نخوردن نظام فاشیستی و حفظ ثبات آن است، بعضاً به طور تلویحی و غیرمستقیم به مدح و ثنای «ستم» و «تبعیض» و فرمان روايان این ستم ها میپردازند. اگر هم اندکی صداقت در طرح چنین انگاره هایی وجود داشته باشد (مسلماً که تلاش در راستای بقای فاشیزم نمیتواند اقدامی دموکراتیک و مردمانه به شمار آید)، چگونه میتوان بدون اینکه روند گذار صلح آمیز از فاشیزم قومی به جامعه ای دموکراتیک را تبیین کنیم، اندیشه ها و انگاره های مبتنی بر ثبات و بقای فاشیزم را برجسته سازیم و مورد توجه و تأملشان قرار دهیم. اما در عین حال زمانی که مردم و مبارزین ما «تار و پود» این همه دام های ستم و فریب را از خود میزدایند و با تکاندن مغز خویش از تمامی موهومات و جعلیاتی که گردانندگان «پروژه ی استحالهگری» براي ازخودبيگانه ساختنمان بر آن نقش انداخته اند، آیا رواست که اگر آنچه را که خواست اربابان باشد، نگویند و ننویسند، باید مورد هتاکی کسانی قرار گیرند که از خود ماست اما برای دیگری رشته میبافند؟ و اصولاً در شرایط گسسته شدن بند های اسارت فکری و روانی، خود استیلاگران خشمگین انتظار چه نوشته هایی را باید انتظار داشته باشند؟ آیا معتقدند که با انجام آن همه نارواها و روش های گوناگون تحقیر و تهدید، اینک همه ی هزاره ها انسان های رام و مطیعی باید شده باشند که با کنترل شدن دائمي مغزهای شان توسط جعل، تحریف، هراس و تهدید های خلق شدهی همیشگی، جز در رسا و تمجید اربابانِ ستم، چیزی برای نگاشتن نیاموخته اند؟
به راستی در پروسه ی پس از رهایی، با توجه به اِعمال درازمدت و پیگیر ستم، بایکوت و تحقیر علیه مردم ما، خود ما باید انتظار چه پیامد و نتیجه ای را از پژوهش ها و مبارزات قومی خود داشته باشیم؟ یا اینکه اگر خود استحالهگران با استفاده از روش های عقلانی و به طور منصفانه به داوری نشينند، بهتر نيست تا به واقعیتِ زایل شدنیِ اثرات استحاله گری در اثر مبارزات هویت طلبانه و نیز دگردیسی های سیاسی ـ اجتماعی و باالتبع تحولات ذهنی ستمدیدگان دیروز، تن ميدادند و به توانمندي بازآفريني «انسانيت» و «هويت» توسط «انسانِ» خودآگاهِ مبارز، ایمان میآوردند و توقعِ داشتن بردگانی تسلیم شده ی همیشگی را از ذهن خود دور مینمودند، و با درنظر گرفتن سختي هايي كه ما طی اجراشدن و سپری نمودن پروژهی «استحالهگری» كشيدهايم، پيشاپيش باید و بهطور حتم به بازتاب فوران خشم بردگان رهیده از زیر ستم و ساطور استیلاگران، به خوبی آگاه میبودند و به قول ژان پل سارتر، «وقتی دهان بند را از دهان های سیاه برگرفتید، چه امیدی داشتید؟ که مدح شما را سر دهند؟ سرهای پدران ما را که با زور تا به خاک خم کرده بودند، آیا گمان میکردید هرگاه بلند شدند، در نگاهشان تحسین و ستایش خواهید خواند؟».4
اینک که پس از چندسده ستم و سکوت، هزاره به یُمن مقاومت ضد اشغالگران روسی و سپس مقاومت فوقتصور هویت طلبانه ی دهه ی هفتادِ كابل، فرصت نگارش از «خود» و درباره ی «خودی» ها را یافته است، باید هم تمامی نوشته هایش سرشار از تحلیل و کندکاو رنج و ستم های زیاد و درازی باشد که طی حدود سه سده ی گذشته و با روش های گوناگونی بر او و هم تبارانش روا داشته اند. او که فراتر از توقع و انتظارات واهی استیلاگران، برای همیشه بردگانی با ذهنیت های الینه شده باقی نمانده و اینک كه تصمیم به تحلیل وضعیت تاریخی و کنونی خود و نگارش آن ها را گرفته است، ناچار از ثبت و درج گوشه هایی از درد و ستم و رنج و تبعیض روا یافته برخود و هم تبارانش میباشد. چراکه نه نیاکان هزاره عمرشان را در خلأ بی افتخاری و يا بی همتی گذرانیده اند تا هنگام مرور تاریخ سرشار از عزت شان، سراپایش را غرور و حس میهن پرستی نگیرد، و نه مقایسه ی آن با وضعیت کنونی که ثمره ی حدود سه سده ی ستم و تبعیض و بایکوت و نسلکشی هزاره ها است، بهگونه ای که در این مدت هرگز آسودگی ای را در زندگیاش ندیده اند، به اوانگیزهی مبارزاتی نخواهد بخشید تا چیزی از رزم و نبرد برای نگارش نیابد. باید هزاره به طور کامل از انسانیتش تهی شده و به منزله ی یک حیوان بی احساس درآمده باشد که بتواند به سادگی از همه ی آن ستم و نابرای ها علی رغم غیرقابل تحمل بودنشان، چشم بپوشد. از همه رنج آورتر آن است که برای خوشایندی مقتدران کنونی، داستان های مدرن بسازد و برای خدشه وارد نشدن به امنیت کشور، سکوت فداکارانه را پیشه نمایند و از این رهگذر خود را مردمانی آرام و بیزیان معرفی نمایند!
رخداد هویت طلبانه ی كابل که به هزاره تكانه اي شديد بخشيد، وي را به پيش گرفتن راه نويني كشانيده كه با روتافتن از راه های ترسیم شده ی گذشته، به آن دست يافته كه صدالبته اين گزينش، براي «دیگران» ی که نماد آشکار «استیلاگری قومی» هستند، بسي ناگوار و فراتر از تحمل بوده است. چون «هزاره»ای که توسط همین استیلاگران سرنوشتی فراتر از «جرم» و مشخصاً «مرگ» برایش رقم خورده بود و از جانب همان ها نیز، هرگز حق لب گشودن و سخن راندن و حتا نگارش از «خود» و سرگذشت نکبتبار و زشتی که بر او گذشته و وضعیتی که در آن قرار داشته است را، به دلیل هويداشدن ماهيت و اهداف ضدانساني استیلاگران، هرگز نداشته اند. وضعیتی که توسط استیلاگران حاکم شکل گرفته و ردپای این ناقلین استحالهگر در تمام پلیدیهایی که طی دوره های دراز حدود سه سده ی اخیر تاریخ میهن ما با زندگی هزاره ها آمیخته است، به وضوح قابل رؤیت و پیگیری میباشند. یعنی، هزاره ای که باید بمیرد و این سرنوشت محتومی است که همان ها برایش ترسیم نمودهاند، زمانیکه از شرایط و مناسبات حاکم بر خودش سخن میگوید، درواقع دارد چهرهی واقعی نهفته پشت نقابِ ناقلینِ غاصبی که طراحان اصلی این وضعیت میباشند را عریان میسازد و آن را به نمایش میگذارد. برای همین هم هست که چنین نگارش و درددل هایی سخت آنان را می آزارد و به شدت خشمگین شان میسازد.
با آنکه بررسی عمیق، دقيق و فارغ از احساسات پروژه ی «استحاله گری» بهمثابه ي يك عينيت ملموس و تأثيرگذار بر تمامی ابعاد زندگي هزاره ها نیاز به شکیبایی کلامی و خویشتنداری روانی شدیدی دارد، بازهم ناممکن به نظر میرسد که با توجه به آن همه ستم و تحقیر و بایکوتی که با گذشت حدود سه سده هنوز هم ادامه دارد، بتوان از رخنه ی رگه های «خشم» و «انتقام» در نوشته ها و تحليل هاي خود جلوگیری نمود. زيرا انسان تحقیرشده ی «هزاره» ماشین بی احساسی نیست تا از آن همه اقدامات و ابتکارات به کار گرفته شده برای «مسخ» و «تهی سازی» اش از «هویت» و حتا «انسانیت»، اثر نپذيرفته و درد و کینه هایی در درونش جوانه نزده باشد. حالکه این انسان رهیده از بندهای بردگی و رشته های افسون گری، با درج واقعیت های زندگی خود در واقع طرح های ستمگری آنان را برباد میدهد، نباید به او فرصت زیادی داده شود و از یورش و تهدید های همیشگی لحظه ای در امان بماند، و دقیقاً شمشیر داموکلس باید تمام وقت بر سرش آویزان باشد تا مبادا چنین جسورانه بنویسد و همگان را نسبت به استیلاگران حاکم بدبين و مآلاً بیاعتماد نموده و به «وحدتملی» پوشالی و اسارتبار، این تابوی ساخته و پرداخته ی فاشیزم قومی حاکم، آسیب جبران ناپذیری رساند. انتظار داشتن بازتابی غیر از این از رخداد های حدود سه سده ای که بر هزارهها رفته و سرنوشت این مرز و بوم و انسانهایش را چنین زشت و کینه توزانه رقم زده است، بسی غیرمنطقی بوده و اصولاً داشتن چنين توقعي از پژوهشگر ستمديده، با تعاملات و چالشهایی که «مغز» و «احساس» انسان با «عینیت»های جامعه دارد، كاملاً بیگانه بوده و از اساس با «عقل» و روشهای عقلانی و بررسی علّی مسائل، ناسازگار میباشد.
درست بههمین دلیل است که راهاندازی پژوهشی درست و راهگشایانه روی پدیدههای «هویت» و «قوميت»، بیش از هرچیز مستلزم قاطعیت، راستکاری و دوری گزیدن از مصلحتگراییهای بزدلانه و پلید، همچنین نهراسیدن از تهدیدهای سرشار از خطر و نیز تطمیعهای مملؤ از سودهای سیاسی ـ اقتصادی برای اشخاص و گروهها میباشد. بهعبارت دیگر، پژوهش پیرامون درک مفهوم واقعی «هویت» و «قوميت»، همچنين سرنوشت مردمی که مدتهاست آنها را باختهاند، با هرگونه مصلحت اندیشیهای زودگذرانه و فرصتطلبیهای سودجویانه ناسازگار بوده و بیشتر بر دقتهای ویرانگر و برهم زنندهی آرامش «استیلاگران» و نظام ستمگر زاییدهی آنان تأکید دارد.
با همه ی ضرورتهایی که جهت درک دقیقتر و گستردهتر موقعیت مادونی مردم هزاره لازم بود، شرایط بهگونه ی دیگری رقم خورد و برای ایجاد شدن بستری از نرمش سیاسی، چه رهبران کلاسیکی که تازه بر اریکهی قدرت تکیه زده و هرگز تصمیم هم نداشتند تا بهزودی آن را رها سازند، و چه مدعیان روشنفکری که بهتازگی با «مدرنیت» و واژه های مسحور کننده اش آشنا شده و سخت از خطر جنگ و بازگشت طالب وحشی هراس داشتند، وِردهای آرام بخش را لحظه ای از زبان دور نمیکردند تا مبادا دردمندهای سرشار از عقده با گشودن زبان های پرنیششان، بار دیگر جامعه را بهسوی رویارویی خشونتبار گسیل دهند.
به هرحال با نگرانی هایی که وجود داشت، و با توجه به غالبیت فضای صلحطلبانه بر جامعه و کشور، اساساً راه های مبتنی بر مبارزات قانونی و دور از خشونتی که از آن به نام «روش های مدنی» یاد میشد، با جدیت به هزاره ای توصیه میگردید که سه دهه را در متن جنگ و نبردهای مسلحانه ی ناگزیر و دفاعی گذرانیده بود. این بود که راه های نرم و ابریشمین آگاهانه و یا با کراهت، طی القائات همه جانبه، رهبریت کلاسیک و مدعیان روشنفکری مورد پذیرش مردم هزاره قرار گرفتند و اغلبشان علی رغم درک ساختار و مناسبات قومی کشور، حتا بدون داشتن کوچکترین امیدی در رابطه با دستیابی به نتیجه ای ملموس از این راه سرشار از ذلت، صادقانه و با این باور که از ما بهتران (پیران اورنگ پرست و جوانان مدعی روشنفکری) اشتباه نخواهند کرد، عملاً در جاده ی آن قرار گرفتند. گرچه پس از یکدهه رویآوری به درس و مشق و دانشگاه، چند هزار نفر از فرزندان قوم از دانشگاه های کشور در شرايطي فارغ گشتند که سالیان دراز دوری و فراغت از رنج مردم و عینیت جاری پر از تنش کشور و سرفرو بردن به درون کتاب و درس صورت گرفته كه چنين رويكرد «پسيو» و غيرمسوولانه اي، به دستكم گرفته شدن مردم ما در تحولات كشور توسط جناح هاي مختلف و بهويژه حاكميتي كه درصدد تحكيم پايه هاي قوم محوري خود بود، انجاميد. اما این روند بهدلیل بی باوری تمامیت خواهان قوم حاکم به صلح و نیز عدم کوتاه آمدنشان از زیاده خواهی هميشگي و انحصارطلبانه اي كه دامنه ي آن بسيار گسترده بود، به تقویت مناسبات نابرابر گذشته و حتا مشروع جلوه یافتن آنها، منتهي شد كه آسيبهاي جبران ناپذيري را بر هزاره ها به عنوان قربانيان نخستين فاشيزم قومي در اين سرزمين، وارد نمود.
گرچه با تمامی رعایت هایی که در مورد اصول و مقررات «صلح» و «امنیت» از سوي مردم ما صورت گرفت، بهويژه توجه وسواس گونه به اينکه مبادا در عرصه ی مبارزات شان پا را اندکی فراتر از اصول «مدارا» و «تساهل» گذارند، هزاره ها را در انظار جهانيان وفادارترين مردم نسبت به «صلح» و «دموکراسی» مطرح ساخت، اما هرگز سودي براي خودشان به همراه نداشت و به فروكاستن پيدرپي موقعيت سياسي ـ اقتصادي آنان نسبت به همه ي ساكنان اين مرز و بوم انجاميد. زيرا پیش بردن و مصروف گشتن به درس و تحصیل علم تا آخرین مدارجش، به دليل عدم توجه به ماهیت «اپورتونيستي» و «قوم محورانه » ي تمامی پدیده های اجتماعی ـ سياسي این سرزمین، نه تنها کوچکترین مشکلی از مشکلات بیپایان مردم ما رفع نگردید، كه بر ميزان محروميت آنان به طور مضاعف افزود. یعنی، نه فاشیزم قومی در سرفصلی که خود آن را «فصلنوین» و «طلایی» نامیده بودند، اندکی از تمامیتخواهی اش کاست و روند ستمگری و «استحاله» ی اقوام زیرستم خود را كندتر ساخت، و نه دوری گزینی مردم ما از خشونت و مقاومت های سرسختانه، همچنین رویآوری به درس و مشق و تحصیل علم به قیمت کنار گذاشتن مبارزه و هرگونه مطالبه و گرفتن موضعي بي تفاوت نسبت به تحولات سیاستي جامعه، توانست کمترین تغییری را در زندگی و سرنوشتشان ایجاد نماید. طوریکه همگی دریافتند که با باور نمودن و پذیرفتن شعارهای «صلح» و «امنیت» ی که هرگز قدرت مندان استیلاگر را وادار به نرمش و خشوع نسبت به هموطنان و قانون نتوانسته است، یکی از بزرگترین فریب های سیاسی تاریخ کشور را خورده اند.
نویسنده: کاظم وحیدی
منبع: جمهوری سکوت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر