در این وبلاگ مطالب مختلف مربوط به افغانستان در مجموع و مخصوصاً هزاره ها در سراسر جهان، سایر مطالب و یادداشت های شخصی به نشر میرسد.
سلام هزارستان چشم براه نظرات، پیشنهادات و انتقادات سازندۀ شماست، و هم چنان از قلم بدستان گرامی میخواهد که دست نوشته هایشان را برای سلام هزارستان بفرستند تا زینت بخش صفحات آن گردد.

۱۳۹۱ فروردین ۲۹, سه‌شنبه

بحران های هویتی فرا راه مبارزه ( بخش سوم )



رخداد هویت طلبانه ی كابل که به هزاره تكانه اي شديد بخشيد، وي را به پيش گرفتن راه نويني كشانيده كه با روتافتن از راه های ترسیم-شده ی گذشته، به آن دست يافته كه صدالبته اين گزينش، براي «دیگران»ی که نماد آشکار «استیلاگری قومی» هستند، بسي ناگوار و فراتر از تحمل بوده است. چون «هزاره»ای که توسط همین استیلاگران سرنوشتی فراتر از «جرم» و مشخصاً «مرگ» برایش رقم خورده بود و از جانب همان ها نیز، هرگز حق لب گشودن و سخن راندن و حتا نگارش از «خود» و سرگذشت نکبت بار و زشتی که بر او گذشته و وضعیتی که در آن قرار داشته است را، به دلیل هويداشدن ماهيت و اهداف ضدانساني استیلاگران، هرگز نداشته اند...

میدانم که چنين رُک نوشتن و طرح نمودن مسائلی که هم دشمنان را به ­خشم می ­آورد و هم دوستان مذبذب را به واکنش وادار خواهد نمود، همچنین بررسی کمّ و کیف شکل ­گیری حوادث اجتماعی ـ تاریخی و انتقال دقیق واقعیت ­ها و پدیده ­های عینی و درعین حال بسیار حساس جامعه به روی کاغذ که فضای «شک» و «تردید» را نسبت به مواضع و تئوری ­های رسمی حاکمیت­ های تاکنونی ایجاد خواهد نمود، بسا افراد و جریاناتی که چند سده در این کشور با جعل و فریب و سركوب به زیست سیاسی پرداخته و از اقتدار نامشروع مبتنی بر همان یاوه ­ها برخوردار بوده را در درازمدت و در متن جامعه، از «مشروعیت» و «قدرت» خواهد انداخت و بنابراین به­مثابه ­ي واكنشي در برابر اقداماتي از اين قبيل، ناچارند تا در برابر پژوهش­ ها و مبارزاتی با چنین روی­کرد و هدفی با قدرت کامل بایستند و جهت تحریک مردم علیه آنان، سر و صدای «وای نفاق»، «ضدیت با وحدت­ ملی» و «مخل امنیت» به­ راه اندازند. من نیز با درک همه­ ی آن­ ها و این­که از همین اکنون انتظار واکنش­ های تند و شايد هم غيرقابل مهار و سرشار از خشونت را از آنان دارم، در این پژوهش و نوشتارم بدون واهمه و پروایی، نگارش متفاوتی با نوشته­ های ابریشمین دیگران مبادرت ورزیده­ ام تا ناگفته­ هایی را که لازمه­ ی بن­بست شکنی مبارزات مردم ماست به میان کشم و آن­ ها را ره ­توشه­ی مبارزات دموکراتیک مردم خود قرار دهم.
اینک و پس از حدود سه سده ستم و «نسل­کشی» و تحقیر و توهین و غصب بیش از 80 درصد از زمین­ های نیاکان ما، و خلاصه با به­ کار رفتن حدود یک سده «پروژه ­ی استحاله» بر هزاره­ ها که طبق آن تا درجه ­ی «مادون انسان»مان سقوط داده و مغزهای ­مان را راکد و سخت نموده و تنها مغزهایی را که توانسته­ اند زیر فرمان خود قرار دهند، به­فعالیت واداشته تا به ­پیروی از آنان در برابر قوم­ گرایان قد غلم نمایند و بنویسند و با چنین یورشی از نیروهای خودی، دهان­ مان اتوماتیک­ مان بسته بماند و دیگر داعیه­ های برحق وراثت تمدن­های باستانی این سرزمین را هرگز سرندهیم. آنان به ­تجربه دیده ­اند که چگونه ستم­ های مستمر و بی­پایانی که با روش ­های «استحاله ­گری» و «مسخ» بر ما روا یافته­ اند، تا اعماق سلول­ های مغز ما نفوذ نموده و در شرایط کنونی حتا توانسته ­اند این مغزها را در کنترل کامل خود درآورده و به­ راحتی در جهت منافع اربابان استحاله­گر از هیچ تلاشی دریغ نمی­کنند. وقتی این نیروی از خودبیگانه قلم به­ دست می­گیرد، ناخودآگاه و آن­گونه که پرورش یافته­ اند، به­ بهانه­ ی نفی خشونت و با اقتدا به روش­ های نرم و صلح ­آمیزی که مبنایش برهم نخوردن نظام فاشیستی و حفظ ثبات آن است، بعضاً به ­طور تلویحی و غیرمستقیم به مدح و ثنای «ستم» و «تبعیض» و فرمان­ روايان این ستم­ ها می­پردازند. اگر هم اندکی صداقت در طرح چنین انگاره­ هایی وجود داشته باشد (مسلماً که تلاش در راستای بقای فاشیزم نمی­تواند اقدامی دموکراتیک و مردمانه به ­شمار آید)، چگونه می­توان بدون این­که روند گذار صلح­ آمیز از فاشیزم قومی به جامعه­ ای دموکراتیک را تبیین کنیم، اندیشه ­ها و انگاره­ های مبتنی بر ثبات و بقای فاشیزم را برجسته سازیم و مورد توجه و تأمل­شان قرار دهیم. اما در عین حال زمانی که مردم و مبارزین ما «تار و پود» این ­همه دام ­های ستم و فریب را از خود می­زدایند و با تکاندن مغز خویش از تمامی موهومات و جعلیاتی که گردانندگان «پروژه­ ی استحاله­گری» براي ازخودبيگانه ساختن­مان بر آن نقش انداخته­ اند، آیا رواست که اگر آن­چه را که خواست اربابان باشد، نگویند و ننویسند، باید مورد هتاکی کسانی قرار گیرند که از خود ماست اما برای دیگری رشته می­بافند؟ و اصولاً در شرایط گسسته شدن بند های اسارت فکری و روانی، خود استیلاگران خشم­گین انتظار چه نوشته­ هایی را باید انتظار داشته باشند؟ آیا معتقدند که با انجام آن ­همه نارواها و روش ­های گوناگون تحقیر و تهدید، اینک همه ­ی هزاره­ ها انسان­ های رام و مطیعی باید شده باشند که با کنترل شدن دائمي مغزهای ­شان توسط جعل، تحریف، هراس و تهدید های خلق شده­ی همیشگی، جز در رسا و تمجید اربابانِ ستم، چیزی برای نگاشتن نیاموخته ­اند؟
به ­راستی در پروسه ­ی پس از رهایی، با توجه به اِعمال درازمدت و پی­گیر ستم، بایکوت و تحقیر علیه مردم ما، خود ما باید انتظار چه پیامد و نتیجه ­ای را از پژوهش­ ها و مبارزات قومی خود داشته باشیم؟ یا این­که اگر خود استحاله­گران با استفاده از روش­ های عقلانی و به­ طور منصفانه به­ داوری نشينند، بهتر نيست تا به واقعیتِ زایل شدنیِ اثرات استحاله ­گری در اثر مبارزات هویت ­طلبانه و نیز دگردیسی­ های سیاسی ـ اجتماعی و باالتبع تحولات ذهنی ستم­دیدگان دیروز، تن مي­دادند و به توان­مندي بازآفريني «انسانيت» و «هويت» توسط «انسانِ» خودآگاهِ مبارز، ایمان می­آوردند و توقعِ داشتن بردگانی تسلیم شده­ ی همیشگی را از ذهن خود دور می­نمودند، و با درنظر گرفتن سختي­ هايي كه ما طی اجراشدن و سپری نمودن پروژه­ی «استحاله­گری» كشيده­ايم، پيشاپيش باید و به­طور حتم به بازتاب فوران خشم بردگان رهیده از زیر ستم و ساطور استیلاگران، به­ خوبی آگاه می­بودند و به­ قول ژان پل سارتر، «وقتی دهان بند را از دهان­ های سیاه برگرفتید، چه امیدی داشتید؟ که مدح شما را سر دهند؟ سرهای پدران ما را که با زور تا به خاک خم کرده بودند، آیا گمان می­کردید هرگاه بلند شدند، در نگاهشان تحسین و ستایش خواهید خواند؟».4
اینک که پس از چندسده ستم و سکوت، هزاره به یُمن مقاومت ضد اشغال­گران روسی و سپس مقاومت فوق­تصور هویت­ طلبانه­ ی دهه­ ی هفتادِ كابل، فرصت نگارش از «خود» و درباره ­ی «خودی» ها را یافته است، باید هم تمامی نوشته­ هایش سرشار از تحلیل و کندکاو رنج و ستم­ های زیاد و درازی باشد که طی حدود سه سده­ ی گذشته و با روش­ های گوناگونی بر او و هم­ تبارانش روا داشته ­اند. او که فراتر از توقع و انتظارات واهی استیلاگران، برای همیشه بردگانی با ذهنیت ­های الینه­ شده باقی نمانده و اینک كه تصمیم به تحلیل وضعیت تاریخی و کنونی خود و نگارش آن­ ها را گرفته است، ناچار از ثبت و درج گوشه­ هایی از درد و ستم و رنج و تبعیض روا یافته برخود و هم­ تبارانش می­باشد. چراکه نه نیاکان هزاره عمرشان را در خلأ بی ­افتخاری و يا بی­ همتی گذرانیده ­اند تا هنگام مرور تاریخ سرشار از عزت ­شان، سراپایش را غرور و حس میهن ­پرستی نگیرد، و نه مقایسه­ ی آن با وضعیت کنونی که ثمره­ ی حدود سه سده­ ی ستم و تبعیض و بایکوت و نسل­کشی هزاره­ ها است، به­گونه ­ای که در این مدت هرگز آسودگی­ ای را در زندگی­اش ندیده ­اند، به اوانگیزه­ی مبارزاتی نخواهد بخشید تا چیزی از رزم و نبرد برای نگارش نیابد. باید هزاره به طور کامل از انسانیتش تهی شده و به ­منزله ­ی یک حیوان بی ­احساس درآمده باشد که بتواند به ­سادگی از همه­ ی آن ستم و نابرای ­ها علی ­رغم غیرقابل تحمل بودن­شان، چشم بپوشد. از همه رنج­ آورتر آن است که برای خوشایندی مقتدران کنونی، داستان ­های مدرن بسازد و برای خدشه وارد نشدن به امنیت کشور، سکوت فداکارانه را پیشه نمایند و از این رهگذر خود را مردمانی آرام و بی­زیان معرفی نمایند!
رخداد هویت­ طلبانه ­ی كابل که به هزاره تكانه­ اي شديد بخشيد، وي را به ­پيش گرفتن راه نويني كشانيده كه با روتافتن از راه­ های ترسیم­ شده­ ی گذشته، به آن دست­ يافته كه صدالبته اين گزينش، براي «دیگران» ی که نماد آشکار «استیلاگری ­قومی» هستند، بسي ناگوار و فراتر از تحمل بوده است. چون «هزاره»ای که توسط همین استیلاگران سرنوشتی فراتر از «جرم» و مشخصاً «مرگ» برایش رقم خورده بود و از جانب همان­ ها نیز، هرگز حق لب گشودن و سخن راندن و حتا نگارش از «خود» و سرگذشت نکبت­بار و زشتی که بر او گذشته و وضعیتی که در آن قرار داشته است را، به­ دلیل هويداشدن ماهيت و اهداف ضدانساني استیلاگران، هرگز نداشته ­اند. وضعیتی که توسط استیلاگران حاکم شکل گرفته و ردپای این ناقلین استحاله­گر در تمام پلیدی­هایی که طی دوره­ های دراز حدود سه سده ­ی اخیر تاریخ میهن ما با زندگی هزاره ­ها آمیخته است، به­ وضوح قابل رؤیت و پی­گیری می­باشند. یعنی، هزاره­ ای که باید بمیرد و این سرنوشت محتومی است که همان­ ها برایش ترسیم نموده­اند، زمانی­که از شرایط و مناسبات حاکم بر خودش سخن می­گوید، درواقع دارد چهره­ی واقعی نهفته پشت نقابِ ناقلینِ غاصبی که طراحان اصلی این وضعیت می­باشند را عریان می­سازد و آن را به­ نمایش می­گذارد. برای همین هم هست که چنین نگارش و درددل­ هایی سخت آنان را می­ آزارد و به­ شدت خشمگین­ شان می­سازد.
با آن­که بررسی عمیق، دقيق و فارغ از احساسات پروژه­ ی «استحاله­ گری» به­مثابه­ ي يك عينيت ملموس و تأثيرگذار بر تمامی ابعاد زندگي هزاره­ ها نیاز به شکیبایی کلامی و خویشتن­داری روانی شدیدی دارد، بازهم  ناممکن به­ نظر می­رسد که با توجه به آن­ همه ستم و تحقیر و بایکوتی که با گذشت حدود سه سده هنوز هم ادامه دارد، بتوان از رخنه ­ی رگه ­های «خشم» و «انتقام» در نوشته ­ها و تحليل ­هاي خود جلوگیری نمود. زيرا انسان تحقیرشده ­ی «هزاره» ماشین بی ­احساسی نیست تا از آن­ همه اقدامات و ابتکارات به­ کار گرفته شده برای «مسخ» و «تهی­ سازی» اش از «هویت» و حتا «انسانیت»، اثر نپذيرفته و درد و کینه­ هایی در درونش جوانه نزده باشد. حال­که این انسان رهیده از بندهای بردگی و رشته­ های افسون ­گری، با درج واقعیت ­های زندگی خود در واقع طرح­ های ستم­گری آنان را برباد می­دهد، نباید به او فرصت زیادی داده شود و از یورش و تهدید های همیشگی لحظه ­ای در امان بماند، و دقیقاً شمشیر داموکلس باید تمام وقت بر سرش آویزان باشد تا مبادا چنین جسورانه بنویسد و همگان را نسبت به استیلاگران حاکم بدبين و مآلاً بی­اعتماد نموده و به «وحدت­ملی» پوشالی و اسارت­بار، این تابوی ساخته و پرداخته­ ی فاشیزم قومی حاکم، آسیب جبران ناپذیری رساند. انتظار داشتن بازتابی غیر از این از رخداد های حدود سه سده ­ای که بر هزاره­ها رفته و سرنوشت این مرز و بوم و انسان­هایش را چنین زشت و کینه ­توزانه رقم زده است، بسی غیرمنطقی بوده و اصولاً داشتن چنين توقعي از پژوهش­گر ستم­ديده، با تعاملات و چالش­هایی که «مغز» و «احساس» انسان با «عینیت»های جامعه دارد، كاملاً بیگانه بوده و از اساس با «عقل» و روش­های عقلانی و بررسی علّی مسائل، ناسازگار می­باشد.
درست به­همین دلیل است که راه­اندازی پژوهشی درست و راهگشایانه روی پدیده­های «هویت» و «قوميت»، بیش از هرچیز مستلزم قاطعیت، راست­کاری و دوری گزیدن از مصلحت­گرایی­های بزدلانه و پلید، هم­چنین نهراسیدن از تهدیدهای سرشار از خطر و نیز تطمیع­های مملؤ از سودهای سیاسی ـ اقتصادی برای اشخاص و گروه­ها می­باشد. به­عبارت دیگر، پژوهش پیرامون درک مفهوم واقعی «هویت» و «قوميت»، هم­چنين سرنوشت مردمی که مدت­هاست آن­ها را باخته­اند، با هرگونه مصلحت اندیشی­های زودگذرانه و فرصت­طلبی­های سودجویانه ناسازگار بوده و بیش­تر بر دقت­های ویران­گر و برهم زننده­ی آرامش «استیلاگران» و نظام ستم­گر زاییده­ی آنان تأکید دارد.
با همه ­ی ضرورت­هایی که جهت درک دقیق­تر و گسترده­تر موقعیت مادونی مردم هزاره لازم بود، شرایط به­گونه­ ی دیگری رقم خورد و برای ایجاد شدن بستری از نرمش سیاسی، چه رهبران کلاسیکی که تازه بر اریکه­ی قدرت تکیه زده و هرگز تصمیم هم نداشتند تا به­زودی آن را رها سازند، و چه مدعیان روشنفکری که به­تازگی با «مدرنیت» و واژه­ های مسحور کننده ­اش آشنا شده و سخت از خطر جنگ و بازگشت طالب وحشی هراس داشتند، وِردهای آرام­ بخش را لحظه­ ای از زبان دور نمی­کردند تا مبادا دردمندهای سرشار از عقده با گشودن زبان ­های پرنیش­شان، بار دیگر جامعه را به­سوی رویارویی خشونت­بار گسیل دهند.
به­ هرحال با نگرانی­ هایی که وجود داشت، و با توجه به غالبیت فضای صلح­طلبانه بر جامعه و کشور، اساساً راه­ های مبتنی بر مبارزات قانونی و دور از خشونتی که از آن به ­نام «روش­ های مدنی» یاد می­شد، با جدیت به هزاره ­ای توصیه می­گردید که سه دهه را در متن جنگ و نبردهای مسلحانه­ ی ناگزیر و دفاعی گذرانیده بود. این بود که راه­ های نرم و ابریشمین آگاهانه و یا با کراهت، طی القائات همه­ جانبه، رهبریت کلاسیک و مدعیان روشنفکری مورد پذیرش مردم هزاره قرار گرفتند و اغلب­شان علی ­رغم درک ساختار و مناسبات قومی کشور، حتا بدون داشتن کوچک­ترین امیدی در رابطه با دست­یابی به نتیجه­ ای ملموس از این راه سرشار از ذلت، صادقانه و با این باور که از ما بهتران (پیران اورنگ ­پرست و جوانان مدعی روشنفکری) اشتباه نخواهند کرد، عملاً در جاده­ ی آن قرار گرفتند. گرچه پس از یک­دهه روی­آوری به درس و مشق و دانشگاه، چند هزار نفر از فرزندان قوم از دانشگاه­ های کشور در شرايطي فارغ گشتند که سالیان دراز دوری و فراغت از رنج مردم و عینیت جاری پر از تنش کشور و سرفرو بردن به درون کتاب و درس صورت گرفته كه چنين روي­كرد «پسيو» و غيرمسوولانه ­اي، به دست­كم گرفته شدن مردم ما در تحولات كشور توسط جناح­ هاي مختلف و به­ويژه حاكميتي كه درصدد تحكيم پايه ­هاي قوم­ محوري خود بود، انجاميد. اما این روند به­دلیل بی ­باوری تمامیت ­خواهان قوم حاکم به صلح و نیز عدم کوتاه آمدن­شان از زیاده­ خواهی هميشگي و انحصارطلبانه ­اي كه دامنه­ ي آن بسيار گسترده بود، به تقویت مناسبات نابرابر گذشته و حتا مشروع جلوه یافتن آن­ها، منتهي شد كه آسيب­هاي جبران ناپذيري را بر هزاره ­ها به­ عنوان قربانيان نخستين فاشيزم قومي در اين سرزمين، وارد نمود.
گرچه با تمامی رعایت ­هایی که در مورد اصول و مقررات «صلح» و «امنیت» از سوي مردم ما صورت گرفت، به­ويژه توجه وسواس­ گونه به اين­که مبادا در عرصه­ ی مبارزات­ شان پا را اندکی فراتر از اصول «مدارا» و «تساهل» گذارند، هزاره ­ها را در انظار جهانيان وفادارترين مردم نسبت به «صلح» و «دموکراسی» مطرح ساخت، اما هرگز سودي براي خودشان به­ همراه نداشت و به فروكاستن پي­درپي موقعيت سياسي ـ اقتصادي آنان نسبت به همه ­ي ساكنان اين مرز و بوم انجاميد. زيرا پیش بردن و مصروف گشتن به درس و تحصیل علم تا آخرین مدارجش، به­ دليل عدم توجه به ماهیت «اپورتونيستي» و «قوم­ محورانه » ي تمامی پدیده ­های اجتماعی ـ سياسي این سرزمین، نه ­تنها کوچک­ترین مشکلی از مشکلات بی­پایان مردم ما رفع نگردید، كه بر ميزان محروميت آنان به ­طور مضاعف افزود. یعنی، نه فاشیزم­ قومی در سرفصلی که خود آن را «فصل­نوین» و «طلایی» نامیده بودند، اندکی از تمامیت­خواهی ­اش کاست و روند ستم­گری و «استحاله» ی اقوام زیرستم خود را كندتر ساخت، و نه دوری­ گزینی مردم ما از خشونت و مقاومت­ های سرسختانه، هم­چنین روی­آوری به درس و مشق و تحصیل علم به ­قیمت کنار گذاشتن مبارزه و هرگونه مطالبه و گرفتن موضعي بي­ تفاوت نسبت به تحولات سیاستي جامعه، توانست کم­ترین تغییری را در زندگی و سرنوشت­شان ایجاد نماید. طوری­که همگی دریافتند که با باور نمودن و پذیرفتن شعارهای «صلح» و «امنیت» ی که هرگز قدرت­ مندان استیلاگر را وادار به نرمش و خشوع نسبت به هموطنان و قانون نتوانسته است، یکی از بزرگ­ترین فریب­ های سیاسی تاریخ کشور را خورده ­اند.
نویسنده: کاظم وحیدی
منبع: جمهوری سکوت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر