واقعیت هم آن است که آنان ديگر «اعتبار»، «مشروعیت» و حتا بقاي خود را به عنوان «قوم محوران» تماميتخواه، در تسلیم شدن و بی ادعایی ما نسبت به تاریخ پر از سلاطین و امپراطوری های مقتدر این آب و خاک، همچنين تمدن های سرشار از افتخار گذشته ی آن كه طي اکتشافاتِ به دست آمده از حفاری ها نشان دهنده ي هم تباري همه ي آنها با مردم هزاره مي باشند، نمیبینند و بدین منظور با حماقت کامل جنگ «بود و نبود فلسفی ـ تاریخی» را علیه ما آغاز کرده و هرگز هم تصمیم ندارند تا آن را حتا با انصراف ما از ادعای تاریخی و وراثت تمدنی این مرز و بوم باستانی، پایان دهند...
تحمل شرایط ناگوار ناشی از تهاجم مداوم اندیشه های بحرانزایِ «حذف» و «مسخ» کننده و ویرانگر «هویت» ها، حتا برای مدتی نه چندان دراز هم اگر نگویم ناممکن، اما مطمئناً بسی دشوار خواهد بود، چه برسد به تداوم چنین روندی به درازایی برابر با عمر چند نسل!! که به راستی مقاومت ها و حتا «امید» های بقا را نیز درهم میشکند و یأس ناشی از «ازلی» و «ابدی» تلقی شدن چنین سرنوشت نامیمونی، بر آنان چیره خواهد شد. این مشکلات مضاعف که بعضاً با خطور سوالاتی مانند «چرا ما نمیتوانیم کاری از پیش ببریم؟ چرا همیشه در ابتدای خط هستیم؟ »5صرفاً در ذهن و یا مطرح شدن شان توسط قلم و زبان ممکن میگردند، طی تفکر درونگرایانه ی انسانهای درگیر با آن، اگر پاسخ مناسب و قانع کننده ای نیابند نهایتاً آنان را نسبت به تمامی اندیشه ها و کارکردهای تاکنونی نیاکان شان كه روي همرفته سازنده ي تمدن ها و نهایتاً «هويت»ي ميباشند كه به نسل امروزين ما به ارث رسيده است، بدون تردید آنان را به مرحله ی «شک» نسبت به میراث غنی نیاکانشان خواهد رساند. این «شک» های کشنده و ویران کننده ی «هویت» و شخصیت هزاره ها، با مصروف شدن مغزشان با سوالات پيچيده و بيپاسخ مربوط به «هويت»، بر میزان اضطراب، تزلزل شخصیتی و ناامنی فکری شان به طور روزافزون خواهد افزود.
در چنین شرایطی تا چه زمانی میشود ناآگاهانه، اما با تقلید و تعصبات کور به درون حلقه ی قومی خزید و با غروری کاذب و خودفریبیِ ناباورانه خود را نسبت به دیگران و به ویژه اربابان استحالهگر، محق، «بزرگ» و «برتر» جلوه داد و بر موقعیت و باورهاي فرهنگي آنان پوزخند زد؟ دفاع هایی از این قبیل که سرشار از خودفریبی و پنهان نمودن «خودکمبینی»ها در درون است، هرچه هم سرسختانه و لجوجانه صورت بگیرند، بالأخره درهم خواهند شکست و با سختتر شدن شرایط زندگی در متن پروژه ی «استحاله گری»، و مآلاً رؤیایی و غيرملموس شدن مبارزات هویت طلبانه، حتا بخش بزرگی از «خودی»هایی را که امروزه شعار فخر نمودن به قومیت را سرمیدهند، به تدریج به ترک مواضع قوم گرایانه، حتا انزجار از «قومیت» و گرايشاتي از اين دست، و نهایتاً دست کشیدن از تلاش در راستای «بازشناسیهویتی» مجبور خواهند شد. چرا؟ چون کمتر فرد و جریان هزارگی است که وظیفه و برنامه ی مبارزات هويتی را جدی گرفته و چنین پژوهشی تاکنون هم به لحاظ زمانی بهکندی پیش رفته و هم ازنظر میزان و كيفيت کاری که انجام یافته است، هرگز تکافوی نیاز نسل امروزی ما نمیباشد.
وضعيت بن بست فكري ناشي از عدم درك «بحران هويت» حاکم بر سرنوشتش، خود زمينه ساز بنبستی در عرصه ی مبارزات دموکراتیک مبتنی بر مطالبات سیاسی، اجتماعی و مدنی مردم ما ميباشد. در كنار اينها، دلسردي و خستگي عمومي از جنگ و رويارويي قاطع سياسي با حاكميت ها، فقدان مطالبات روشن، قابل لمس و مبرم مردمي، زمينه ي مبارزات جدي را به كلي از جامعه زدوده و باعث رشد و همه گير شدن رويكردها و روش هاي مبتني بر مماشات و تسليم طلبيِ راست گرايانه گرديده است. رهبران سياسياي كه مولود شرايط ديروزيني كه بر «شعار» و «احساسات» صرف استوار بوده، ديگر صلاحيت اداره ي جامعه و مبارزات مردم را در شرايطي متفاوت از وضعيت گذشته ندارند. اين افراد با درك ناتواني خود در اداره ی مبارزه و نامناسب بودن جایگاه «رهبريت مردم» که هنوز در انحصارش گرفته، سعي مينمايند تا جامعه را به سمتي كه تنها تأمينگر منافع شخصي خودشان باشد، بكشانند.
در دوره ي موجوديت اورنگ نشينان پير بر قدرت، مردم ما تمامی نصیحت های اين رهبران كلاسيك را که برای آرام ماندن و تجرید از مبارزه ی اصولی لازم بوده، از دل و جان پذیرفتند و هرگز صدا و فریاد جدیای را از خود بروز نداده و به مثابه ی به آزمون گرفتن راهی نو (پس از سالها مقاومت مسلحانه)، نقش خود را در تمامی پرده های نمایشیای که رهبران کلاسیک کارگردانان اصلی آن بودند، تا بهآخر انجام دادند که به تعبیر بازیگران عرصه ی سیاست مردم ما، مبادا حرف ها، کارکرد ها مطالبات سیاسی، اجتماعی و مدنی هزاره ها، قوممحوران انحصارگر را ناخرسند ساخته و به بهانه ی اقدامات مطالب هخواهانه به خشم آیند و بیش از این بر آنها سخت بگیرند و بتازند!!!
اما با همه ی این نصیحت ها، خویشتنداری ها و خودداری ها، هرگز تمامیت خواهان قوم حاکم از میزان محرومسازی و بایکوت ما نکاستند و حتا مسلحانه بر ما تاختند و بهسود و ناهور و دايميرداد ما را سوزاندند و برادران و خواهران ما را چه در آنجا و چه بر مسیر هرراهی که گیر آوردند، بی رحمانه و ناجوان مردانه سر بریدند. بازهم سکوت نمودیم تا به اندیشه ی از ما بهترانی که لمیدن شان بر اورنگ نرم به قیمت سکوت، تحمل و شکیبایی مايان در محرومیت ها به دست آمده است، ارج نهاده باشیم و بر سخنان شان صحه گذاریم تا مبادا بیش از دیگران، مهتران ارجمند خود ما تقبیح مان کنند. در این مدت از بزرگان خویش سخت حرف شنوی نمودیم تا به زعم آنان و طبق تحلیل هایی که برای ما ارائه میدادند، به دست سفاکان حاکم نابود نشویم.
بدین گونه مدتی را به سرسپردگی مهتران تجارت پیشه ای گذراندیم که از سیاست، فرهنگ، آموزش و تمامی پدیده های اجتماعیِ دیگر، برای خودشان نان و دالر بیرون میکشند و بساط «معامله»ی خود را زير نام مذاكره و گفتمان برسر هر معرکه و پديده ي اجتماعي ـ سياسی پهن میکنند تا از آنها ماكزيمم بهرهی مادی را ببرند. در این دوره مردم ما به این روند سودجویانه یِ رهبران کلاسیک کمک نمودند و بیش از آنکه بهفکر خود و رهایی از محرومیت و ستم و تبعیض روایافته برخود باشند، با پاسخ مثبت دادن به تقاضای پیشوايان «سیاستسنتی» و تبعیت از روش و منش سخت محافظه کارانه ی آنان، به استحکام فضای سياسي جامعه به سود حاکمیت «قوممحور» و تداوم اورنگنشینی پیران خود پرداختند.
پس از آنکه نصيحت هاي اورنگ نشینان پیر جز ذلت را نصيب مردم ما ننمود، از آنان به ستوه آمدیم و از روش و كردارشان روي گردانديم. اين بار به قشر تحصیلکرده ای که آنان را درس خوانده و فهمیدگان خود به شمار آوردیم، صادقانه و شرافت مندانه اقتدا نمودیم و گاه بر گله مندی شان از پیشوایان پیشکسوتمان که راه نادرست میپیمایند، نیز صحه گذاشتیم و از آنان خواستیم تا دستمان گیرند و از این منجلاب بیرونمان کشند. اما هیهات اگر این بدبخت های مفلوک و درحال تحصیلی که شعار «عدالت» و «حقوق بشر» سر میدادند اما ریش خودشان گرو استادان تهدیدگرِ هزاره ستیز گشته بود، کاری برای ما توانسته باشند و اندکی از بدبختی ها و سرنوشت شومی که حکام «قوم محور» برای مان رقم زده بودند، رسته باشیم. در این مدت چیزی از آن ها نفهمیدیم جز اينكه پي درپي از ما درخواست سکوت و حوصله و صبری مينمودند که از آن پيش اورنگ داران پیر هم همیشه ما را به آن میخواندند. اینان همیشه از ما میخواستند که به پاسبانی از «صلح»ی بپردازیم که هرگز از آن سودی نبرده بودیم و تأمین «امنیت» بلاد را برتر از هرچیز دیگری برای مان تفسیر مینمودند، درحالی که «دیگران» ی که هرگز به آن اعتنایی نداشتند و به کشتن و سوزاندن و تاراج مردم و اموال عمومي مشغول بودند، از همه چیز برخوردار گشتند. آنان ما را به فراگیری درس های امروزین فرا خواندند و گفتند که خود را با زمان مطابقت دهیم و آموزههای پدیده ی نامأنوسی به نام «مدرنیته» را در مغزهایمان انبار نماییم. با آنکه چنان کردیم و گفته ها و توصیه های شان را موبه مو به اجرا گذاردیم، اما هیج کدام از این اقدامات و گرایشات نانی برای گرسنگان ما نشدند و شرافت و «کرامت» و آرامش و امنیتی را هم برای مردم ما به ارمغان نیاوردند.
اینک که دهه هایی چند را با به دست آوردن کمترین عایدی مشخص و روشن، به گام نهادن بر هردو راه «کلاسیک» و «مدرن» سپری نموده ایم، این سوال فرا راه ما قرار گرفته است که علیرغم نتیجه نگرفتن از مبارزات چند دههي گذشته و حتا نمایان شدن افق های تاری برای فرداهای مان، آیا واقعاً نیازی دیده میشود تا همچنان به آن راه ها و روش های بین تیجه و اسارت بار پای بند بمانیم و همچون گذشته ادامه ی شان دهیم؟ مگر ما در پیمودن راههای نرم و ابریشمین، کوچکترین اهمال و تخطی ای نموده بودیم تا از سوی حکام قوم محور، خلاف روند «صلح» به شمار آییم و با «تحریم» و «بایکوت» نقاطي كه در آن ها هزاره ها سكونت دارند و حتا ارسال مهاجمان مسلحی بر خانه و كشتزار مردم ما، اينگونه شدید مورد توبیخ قرار گیریم؟
اینک و با توجه به یک دهه مهمل و خنثایی که پشتسر نهاده ایم، مگر لازم دیده نمیشود تا از این پس با تمامی اسناد و امکانات ناشناخته ی ذخیره شده در تاریخ این مرز و بوم و یا آثار مدفون در زیر زمین این سرزمین که همگی بر «بومی» بودن ما و خلاقیت نیاکان ما در ایجاد تمدن های باستانی دلالت دارند، به فکر دادخواهی از سه سده ستم و تبعیض و بایکوت و تحریف و جعلها و نیز آغاز تهاجم فکری بر تمامی نمادها، ساختارها، انديشه ها و وجوه برتری جويی و توسعه طلبی هویتی ـ سرزمینی حاکمیت هایی باشیم که هم مبناي تمامي ستم هاي روا يافته بوده و هم عامل اصلی ناهنجاری های سیاسی ـ اجتماعی و خشونت های ناشی از آن ميباشد، و نيز باعث عقب ماندگی گسترده ي تمامیت این سرزمین بهلحاظ سياسي، اقتصادي و فرهنگي ـ علمي در مقايسه با ديگر كشورهاي جهان و به ويژه كشورهاي همسايه گشته است. همچنين، هم ازنظر تاریخی و روابط توليدي، برخلاف اکثریت جوامع بشری که در دوره ی بورژوازی و اندیشههای «مدرنیته» قرار دارند، حكام قوممحور هنوز باورمند به انديشه هاي قبايلي هستند كه نظام سياسي مورد نظرشان نيز دارای ساختار پیش سرمايه داریِ ضد دموکراتیکی است كه شدیداً نیازمند تغییر بنیادین در ساختار و ماهیت میباشد و باید هم از انحصار و اختيار يك قوم بیرون کشیده شود.
تجربه های گذشته ی ما و نیز روی کردهای تاکنونی توسعه طلبان هویتی ـ سرزمینی، روی هم رفته نشان دهنده ي جنگ بیپایانی است که انحصارطلبان قدرت از حدود سه سده ی گذشته عليه بوميان اين سرزمين آغاز نموده و بهجای عبرت گیری از تاریخ و دگردیسی های اجتماعی ـ سیاسی جوامع گوناگون بشری و بهويژه تحولات منطقه اي موسوم به «بهار عربي» كه به طور حتم دامنه ي آن همه ي حاكميت هاي مستبدانه را خواهد گرفت، تصمیمشان همچنان بر آن است که روند استیلاگری مستبدانه را تا نابودی و تسلیمی کامل ما بومیان ستمدیده و سرزمین غصب شده، ادامه دهند.
واقعیت هم آن است که آنان ديگر «اعتبار»، «مشروعیت» و حتا بقاي خود را به عنوان «قوم محوران» تماميتخواه، در تسلیم شدن و بی ادعایی ما نسبت به تاریخ پر از سلاطین و امپراطوری های مقتدر این آب و خاک، همچنين تمدن های سرشار از افتخار گذشته ی آن كه طي اکتشافاتِ به دست آمده از حفاری ها نشان دهنده ي هم تباري همه ي آنها با مردم هزاره مي باشند، نمیبینند و بدین منظور با حماقت کامل جنگ «بود و نبود فلسفی ـ تاریخی» را علیه ما آغاز کرده و هرگز هم تصمیم ندارند تا آن را حتا با انصراف ما از ادعای تاریخی و وراثت تمدنی این مرز و بوم باستانی، پایان دهند. مطمئناً آنان در صدد برپا نمودن نسلکشیهای تازه و طرح کوچ های اجباری دیگری هستند که با غائله ی بهسود و ناهور و دای میرداد آغاز گردیده و به طور حتم با گسترش دادن آن ها به دیگر نقاط هزارستان باستان، پیگیری خواهند شد. دلیل بزرگ توسعه طلبان در این خصوص، مبتنی بر این تعبیر است که حتا انصراف و عقبنشینی هزاره ها از ادعاهای وراثت تمدن های تاریخی این سرزمین، نمیتواند همسانی قیافه های آثار پدید آمده از حفاری ها با شکل و شمایل هزاره ها که برباد دهنده ی تمامی جعلیات و تحریفات تاکنونی آنان میباشند، را برهم زند. یعنی حتا اگر به توسعهطلبان تسلیم محض هم شویم، با پیدا شدن چهره های همگون ما از زیر زمین ها و از میان آثار تاریخی (همچون بتهای بامیان)، تمامی محاسبات و داعیه های وراثت تاج و تختی آنان زیر انبوهی «سوال» و «شک» قرار گرفته و اغلب بهعنوان ناقلین بیگانه و غاصبان قدرت در این سرزمین مطرح خواهند شد. این است که تصمیم نهایی فاشیزم قومی حاکم در مورد هزاره ها، با مراجعه به 13 ماده ی پیشنهادی کتاب «سقاوی دوم» و نیز شعار استراتژیک طالبان روشن میگردد كه چیزی جز انتخاب «گورستان» بهمثابه ی جایگاهی مناسب برای این مردم، در مغز و نیز در متن برنامه های توسعهطلبانه ی آنان، نخواهد بود.
ادامه دارد
نویسنده: کاظم وحیدی
منبع: جمهوری سکوت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر