میخواهم این را بگویم که توسعه طلبان هویتی ـ سرزمینی حاکم طی حدود سه سده ی اخیر از تاریخ کشور، بر هزاره چنان ستمی روا داشتهاند که بخش کوچک باقی مانده از سرزمين شان را به قطعه خاكي نفرين شده تبديل نموده و خود این سرفرازان تاریخ و تمدن سازان افتخار آفرین این مرز و بوم را كه هميشه مايه ي فخر و «اعتبار» تاريخي كشور بوده اند، اینک به مرحله اي از تحقير و توهين رسانيده اند كه حتا هزاره بودن شان را ننگ و شرم و ذلت میپندارند و زیستن در هزارستان کوهستانی و یخ بندان را نيز به خاطر یورش همه ساله بر کشتزار و کاشانه ی مردم و نیز نا امن ساختن راه های رفت و آمدشان، ناممكن ساخته اند...
این مکانیزمی روشن از سیر برخورد و رویارویی با «فاشیزمقومی» حاکم است. وقتی با این پدیده ی ضدبشر و هزاره ستیز پنجه در پنجه میشویم و این توسعه طلبان هویتی ـ سرزمینی را در تنگنا قرار میدهیم، نقاب از چهره ی آنان کنده میشود و ماهیت و چهره ی واقعی شان برملا میگردد. نخست به خشم می آیند و با و اکنشی افسار گسیخته ماهیت خشن و سرکوب گرانه ی خود را عیان میسازند. در چنین مرحله ای است که سود خود را از آغاز نمودن مبارزه ای رویاروی با چنین دشمنی میبریم و به مشروعیت نظام تمامیت خواه و قوم محوری که با پوشش های متنوع «دموکراسی»، «حقوق بشر» و پشتیبانی های بینالمللی آن را محکم لاپوشانی نموده و حتا با این رویکردهای عوام فریبانه بخش تحصیلکردهی ما را جداً مخزنی کرده، ضربهی لازم را وارد مینماییم و او را به سوی شمایل و ماهیت واقعیاش یعنی نیروی قبیله ای پیشمدرنی که جز حاکمیت خود و اندیشه اش را نمیپذیرد، سوق میدهیم. درچنین وضعیتی، فاشیزم قومی حاکم بهخود می آید و از زیر سوال رفتن ماهیتش نگران میشود و با تغییرات تاکتیکی تلاش مینماید تا دوباره برایش «اعتبار» کسب نماید. بار دیگر رفتارش پیچیده میشود و ماهیت اصلی اش زیر انبوه امتیازدهی های موقت و مقطعی پنهان میگردد. افراد دودله و مرددی که طی موج حقطلبی گسترده ی مردم، با مشکلات زیادی بهمیدان مبارزه کشیده شده و لنگان لنگان و سرسنگین با ما راه آمده بودند، باز نق زدنها را ازسر میگیرند که دوره ی خشونت بهپایان رسیده و فاشیزمقومی از مواضعش عقب نشسته است، پس باید به مواضع «صلحگرایانه» روی آورد، درست مانند دوره ای که در آن قرار داریم.
با رویکرد تازه ی ما و علم شدن افراد مذبذب در برابر ما، فاشیزمی که سخت از نفس و نا افتاده بود بار دیگر فرصت سازمان دهی و تجدید قوا مییابد. این بار نیروی تازه ای در متن مقاومت مییابند که سخت تشنه ی یک نگاه پرملاطفت قرتمندان است. به آنان روی خوش نشان میدهند و با وعده ی اینکه باید نیروهای «صلحطلب» را در قدرت سهیم نمود، آنان را در برابر مبارزینی که هنوز مطالبات مشخصی را روی دست دارند، قرار میدهند. زمانیکه توسعه طلبان هویتی ـ سرزمینی با اجرای این برنامه ها به اقتدار لازم رسید، وارد مرحله ی انتقامگیری شده و برای همینمنظور وضعیت را ظاهراً ناامن میسازد و طی آن تمامی نخبگان و کدرهای مبارز را ترور مینماید و با پرونده سازی های پلید، بخش دیگری از نخبگان سیاسی را بدنام نموده و به حاشیه میراند. دولت زیرفرمان فاشیزم قومی بار دیگر سپاهی را که آن را بیارتباط با خودش تلقی مینماید (مانند کوچیها) برای سرکوب و نیز تصرف سرزمینهای تازه ی هزاره ها گسیل میدارد.
این مرحله از مبارزه درس تازه ای را فرا راه مردم قرار میدهد که هرگاه فاشیزم را در تنگنا قرار دادیم، در واقع هم فرصت بازسازی نیروهایش را از او گرفته ایم و هم از استحاله شدن نیروهای دودلهی ما جلوگیری خواهیم کرد که دقیقاً در چنین وضعیتی با شلیک تیرخلاص، باید نظام سیاسی فاشیزم قومی را برای همیشه از میان برداشت. اما همیشه بهایی را که برای این تجارب میپردازیم، متأسفانه بسیار گزاف و سرسام آور هستند و بدتر از آن، برباد رفتن بهای بزرگی که مردم و مبارزان برای آزادگی پرداختهاند، میباشد که بهخاطر سلطهی اندیشه های محافظه کارانه و میان بازانه بر مغز مدعیان روشنفکری صورت گرفته و طی آن جامعهی و موقعیت سیاسی مردم ما چندگام عقبتر از گذشته خواهد رفت و دست فاشیزم بسیار بالاتر از مردم و آزادی خواهان قرار خواهد گرفت.
بنابراین راه های مماشات و مغازله ی سیاسی با سردمداران چنین نظامی که اینک بهمراتب بیش از گذشته اهرم های «قدرت» را در انحصار کامل خود قرار داده و شرایط را حتا برای زندگی عادی هزاره ها سخت تنگ نموده اند، به پایان راه خود رسیده و روش های ملایمت در برابر ستممنشان تبعیضگرای حاکم و تمکین به شرایط ناگوار کنونی که پيامد تحقق یافتن توصیههای تسليم طلبانهي رهبران کلاسیک و نیز روش های پیشنهادی «مدرنگرایان» تحصیلکرده ی ما که بیش از هرچیزی در جستجوی قرار دادن خودشان در یکی از مدارهای قدرت بوده و هستند (گرچه کوچکترین تغییری در وضعیت نکبتبار ما پدید نیاورد)، دیگر به بنبست کامل رسیده است. بنابراین توقع مدارا، نرمخویی و درخواست توقف پروژه های «استحاله گری» و «بایکوت» و حتا یورش مسلحانه بر خانه و کاشانه ی ما در هزارستان باستان، امری بیهوده و دور از منطق خواهد بود. آنهم از دشمنی که در مقایسه با وضعیت بسیار بد هزاره ها، اينك در موقعیت بسیار بالای سیاسی ـ نظامی و اقتصادی قرار گرفته و اين امر آنان را براي تهاجم و سركوب هاي بعدي بر هزاره ها مهياتر ساخته است. به ویژه زمانی که این راز بزرگ افشا گردد که، سرفصل نوین میهنی که طی آن همگان به «صلح» و «امنیت» فراخوانده میشوند، برای جریان توسعه طلب و تمامیت خواهِ قوم محور چیزی جز «آتشبس»ی برای تجدید قوا نبوده است.
تجربه های تاکنونی آشکار نموده است که ما هرچه به فقر و بیمکتبی و بیبرقی و بی راه و جاده و ناامنیهای تحمیل شده و گسیل یافته از دیگر مناطق به سرزمین ما، تن دادیم تا شاید از شدت قساوت حکام قوممحور بر هزاره ها و ریخته شدن خون های مردم ما توسط آنان کاسته شود، و یا با سکوت خود در مقابل نمایندگان خودمان که با پیش گرفتن راه و روش «امتیازدهی» محض و همیشگی به امتیازطلبان سیرناشدنیِ حکام قوم محوري که نتیجه اش برباد رفتن همه ی توقعات و مطالبات برحق ما بود، همچنین لب فروبستن تأییدگرانه در برابر «تسلیم طلبان» خودمان که شاید به نرم شدن «دل» قوم حاکم بينجامد، و نیز تن دادن به سکوت و چشم پوشی از تمامی مطالبات تاریخی مان به منظور بی تفاوت نمودن مقتدران حاکم حتا در برابر روند زندگی عادی ما، متأسفانه نه تنها به هیچ نتیجه ی مشخصی نرسیدیم که چنین رویکردی دشمن تمامیتخواه و انحصارطلب را بسی هارتر و جریتر از گذشته نموده و فکر ضعیف بودن ما بر مغزشان نقش بسته است.
اینک و با توجه به یک دهه رویکرد و کارکردی که تنها خوشایند محافظه کارترین و سودجوترین عناصري از ميان مردم ما بوده و تا امروز با فراخوان های شان ما را به دنبال خود کشانیده و اوضاع را چنان مطابق میل انحصارطلبان قوم محور ساخته اند که آنان را روز به روز فربه تر نموده اند، باید راه دیگری پیش گیریم و از رهگذر کنونی که جز به پرتگاه نابودی و سقوط دگرباره ی «شرافت» و «انسانیت» ما منتهی خواهد شد، خود را کنار کشیم. هم چنین پس از تلفات سنگین و عقب ماندگی های غیر قابل جبران دهه ی اخیر ناشی از اشتباهات بزرگ مدعیان رهبری، اینک در جبهه ی درونی باید این حق را داشته باشیم تا به راه های تسلیمطلبانهی تاکنونیِ «اورنگپرستان پیر» و تحصیلکردگان جستجوگر «رهایی فردی» که سخت محافظه کار گشته اند، «شک» کنیم و آن را مورد بازبینی مجدد قرار دهیم و چنانکه سراسر دهه ی اخیر را با حرف شنوی مریدانه از آنان تبعیت نموده ایم، اینک اجازه داشته باشیم تا راه دیگری را برای رقم زدن دیگر گونه ی سرنوشت خود به آزمون گیریم.
وقتی که ما به روش های مماشات و خوشخدمتی های شما به اربابان قدرت اجازه دادیم تا به اجرا درآیند و خود نیز گام به گام و تا بهآخر رهی را پیمودیم که از آغاز هیچ باوری به آن نداشتیم. اما برای حفظ حرمت رهبران پیر گذشته و دادن فرصت کافی برای آنان، با آنکه میدانستیم چنین راهی تنها نعمت های بیشماری را برای «اورنگ نشینان پیر» به همراه داشته و مردم ما هیچ نتیجه ی مثبتی از آن نخواهد گرفت، ده سال بیثمر و سرشار قحطی را با آنان سپری نمودیم. این است که از این پس باید راههای تهاجمی پر از مطالبات اساسی، حقخواهی و نیز افشای دسایس و برملاسازی تحریفات و واقعیت های تاریخی و ماهیت هژمون طلبانه ی حاکمیت های برتریجوی قومی را روی دست گیریم، مگر اینکه ثابت شود که پیمایش تاکنونی راه پیشوایان ما همگی وحی منزل بوده و تغییر دادن آنها بدعتی نابخشودنی خواهد بود.
زمانی که به بازدهی راه و روش دهه ی اخیر نظری میاندازیم، مصمم میگردیم که دیگر نباید به دوره هایی چون ده سال اخیر که سردمداران حاکیت قومی با سخن گفتن از آنها کوه هایی از امید فریبنده را نوید میدادند، دل ببندیم و با هدر دادن «انرژی» و «زمان» بازگشت ناپذیر، همچنان بیهوده منتظر ثمرات تلخی بنشینیم که تداعیگر همان مثل... قوچ قار در ضربالمثل های هزارگی است. چراکه از این پس و با تجاربی که به دست آورده ایم، مطمئن هستیم این ترفندها جز ربودن «عامل» زمان از دست ما و نیز به هرز کشیدن «انرژی» و پتانسیل مردم ما، کارایی و مصرف دیگری نداشتهاند. سرفصل دموکراسی، حقوق بشر، حاکمیت قانون و... درواقع جز کشاندن ما به جستجوی مشتی «و هم» نخواهد بود که اینک پشتاره های عظیمی از چنین تجاربی را در کوله بار مبارزاتی خود انباشته داریم. به راستی دیگر چه ضمانتی برای صحت قول و عمل حکام کنونی وجود دارد، آناني که تمامی «اعتبار» و «حیثیت» خود را با وعده های دروغین و نیز ارتكاب به جنایتهای فجيعی چون تسلیح و سامانبخشی به کوچینماها و طالبان به مثابه ی اهرمهاي فشار همیشگی عليه بوميان اين سرزمين، و نیز اجرای ماده وار مانفیست «توتالیتاریزم قومیِ» مندرج در كتاب سقاوي دوم، مدتها است که به حراج گذاشته شدهاند؟
باید دقت نمود که جریان محافظه کار و تسلیم طلب را نباید در «پیران اورنگ پرست» و یا تحصیل کردگان جویای اندکی قدرت خلاصه نمود، بلكه باید افق دید خود را گسترش داد و فراتر از محدوده ي رهبران كلاسيك و نهادهاي پيراموني شان، بسیاری از مدعیان روشنفکری و مبارزه برای مردم را نیز شامل جريانات محافظه كار و تسليم طلب نمود و به بررسی دقيق آنها نشست. مثلاً در این میان کسانی از میان مردم ما كه «قانون اساسی» را به عنوان سندي جهت ضمانت و نیز اعتبار و مشروعیت بخشيدن به حاکمیت تمامیتخواهِ قوممحور ارائه مینمایند، دقيقاً در سمت و سوي تحكيم پايه هاي نظام موجود تلاش ميكنند، گرچه داعیه ی روشنفکری هم داشته باشند. مگر میشود به داشتن قانونی دل خوش کرد که در موجودیت چنین رییس جمهوری كه با پروازهای فراقانونی اش دیگر نه بقایش از تجاوزها مصئون خواهد بود و نه ضمانتی برای اجرایش وجود دارد؟ مگر میتوان از جان و مال مردم با «حقوق بشر» ابزاری ای پاسداری نمود که در بمباردمان یاغیان و آدمکشان قبایلی (طالبان) بسی فریادها برمیآورد و نهادهای حقوق بشر و دولت قوممحورِ همتبار و برادر خوانده یشان را نیز سخت ميآشوباند، اما چنين قانوني و نيز نهادهاي حقوق بشريشان در مورد کشتار افراد غیرمسلح و بی گناهی که با بمب گذاری های همان همتبارها و برادران ناراضيشان در هر کوی و برزن هميشه به كشتارهاي بزرگ زنان و كودكان غيرنظامي منجر ميگردد، و یا هنگام تهاجم بر ملک و کاشانه ی مردم در بهسود و ناهور و قره باغ و... نه تنها همه ی این قوانین و نهادها کر و کور و لال میشوند که اغلب از مردم بیدفاع طلبکار نیز بوده و برای حمایت از قاتلان و متجاوزان صدها دلیل در چانته دارند؟
بنابراین، به کسانی که به خاطر استیلاگری قومی شان هرگز فراتر از منافع قبیلهی خود نمیاندیشند و شایدهم «دیگران» را انسان های سزاوار خدمت نمیپندارند، یا اساساً عقلشان به خاطر زیستن در محیط و جوامع بسته به آنجا قد نمیدهد که بنی آدم اعضای یکدیگرند، بیش از این نباید اعتماد نمود و به انتظار واهي جهت شكل گرفتن تحول و بهبود وضعیت و موقعیت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و... مردم ما، آنهم از راه دریوزگی و صدقه گرفتن امتیازات و امکانات از چنین حاکمیتی نشست. از این پس باید این را در دل و مغز خود جا دهیم که اگر تحولی هم در راه باشد، مسلماً هماني است كه با دستان خودمان شکل خواهد گرفت و نه دستان خون آلود و مغزهای کور و پر از تعصب و کینهی حکام قوم محور و تمامیت خواه.
میخواهم این را بگویم که توسعه طلبان هویتی ـ سرزمینی حاکم طی حدود سه سده ی اخیر از تاریخ کشور، بر هزاره چنان ستمی روا داشته اند که بخش کوچک باقی مانده از سرزمين شان را به قطعه خاكي نفرين شده تبديل نموده و خود این سرفرازان تاریخ و تمدن سازان افتخار آفرین این مرز و بوم را كه هميشه مايه ي فخر و «اعتبار» تاريخي كشور بوده اند، اینک به مرحله اي از تحقير و توهين رسانيده اند كه حتا هزاره بودن شان را ننگ و شرم و ذلت میپندارند و زیستن در هزارستان کوهستانی و یخبندان را نيز به خاطر یورش همهساله بر کشتزار و کاشانه ی مردم و نیز ناامن ساختن راه های رفت و آمدشان، ناممكن ساخته اند. «سرزمین» و «هویتی» که پس از فشارهای شدید تاریخی یورشگران بیگانهپرست، اینک مردم ما را در شرایطِ گریزِ ناگزيرانه از سرزمین های نیاکانی شان قرار داده اند تا همین 20 درصد باقی مانده از سرزمین هزاره را نیز به تصاحب خود در آورند.
نویسنده: کاظم وحیدی
منبع: جمهوری سکوت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر