در این وبلاگ مطالب مختلف مربوط به افغانستان در مجموع و مخصوصاً هزاره ها در سراسر جهان، سایر مطالب و یادداشت های شخصی به نشر میرسد.
سلام هزارستان چشم براه نظرات، پیشنهادات و انتقادات سازندۀ شماست، و هم چنان از قلم بدستان گرامی میخواهد که دست نوشته هایشان را برای سلام هزارستان بفرستند تا زینت بخش صفحات آن گردد.

۱۳۹۰ بهمن ۱۷, دوشنبه

گفتمان عدالت در ‌اندیشه‌ی سیاسی بابه مزاری



بابه مزاری مفهوم «عدالت» را در خواسته‌های سیاسی خود با صراحت مطرح می‌کرد، اما مصداق‌های سیاسی آن را به طور واضح معین می‌نمود. مصداق‌های سیاسی در خواسته‌های عدالت‌خواهانه‌ی بابه مزاری نیز کلیدی و روشن بود. می‌گفت که ما باید در تصمیم‌گیری سیاسی شریک باشیم؛ مذهب جعفری رسمیت داشته باشد؛ واحدهای اداری مطابق نفوس تعدیل شود. مبنای او برای تقویت این خواسته‌اش نیز نفوس و شعاع وجودی اقوام (مردم) و گروه‌های سیاسی بود که از اقوام (مردم) نمایندگی می‌کردند...






سوال خواست سیاسی هزاره‌ها، ضرورت گفتمان مشخص و واضح در میان کادرهای فرهنگی و سیاسی آنها را نیز مطرح ساخته است. سابقه‌ی تاریخی این گفتمان در میان هزاره‌ها از سه دهه تجاوز نمی‌کند. قتل‌عام‌های امیرعبدالرحمانی و به تعقیب آن سیاست معین حکومت‌ها برای خفه‌کردن هرگونه خواست سیاسی در میان هزاره‌ها، تا کودتای هفتم ثور و شروع قیام مردمی بر علیه رژیم دموکراتیک خلق، زندگی سیاسی هزاره‌ها را تحت‌الشعاع خویش قرار داده بود. در اواخر دهه‌ی چهل و اوایل دهه‌ی پنجاه خورشیدی، افرادی از هزاره‌ها بودند که وارد گفتمان‌های سیاسی شدند، اما اولاً تعداد آنها خیلی محدود و انگشت‌شمار بود و ثانیاً رویکرد سیاسی آنان بیشتر یا گرایش چپ کمونیستی داشت یا راست اسلامیستی. اسمعیل مبلغ، برات علی تاج، سید اسمعیل بلخی، ابراهیم گاوسوار و افرادی دیگر در حلقه‌ی ارتباط آنان نیز ابتدایی‌ترین فعالیت‌ها با محوریت نسبتاً هزارگی و یا خواست هزارگی را آغاز کرده بودند که آنهم در برابر حساسیت‌های قشر سنتی و نظام سیاسی مجال رشد نیافت.
با کودتای هفتم ثور در سال 1357 و به دنبال آن، شروع جهاد و مبارزه‌ی مسلحانه، هزاره‌ها برای اولین بار در قالب "شورای انقلابی اتفاق اسلامی افغانستان" خواست سیاسی خود را مطرح کردند. حکومت خودمختار که تلاش می‌کرد نظام حکومت‌داری ویژه‌ی خود را تحت رهبری آیت‌الله سید علی بهشتی در قلمرو هزاره‌جات تأسیس نماید، تقسیم هزاره‌جات به ولایت‌های متعدد، اعطای رتبه‌های نظامی، صدور فرمان برای عزل و نصب و امثال آن، تلاش‌های شورای اتفاق برای بسط قلمرو حکومتداری آن را نشان می‌داد. این دولت مستعجل با ورود گروه‌های پیرو خط ولایت فقیه از بین رفت و هزاره‌جات عملاً وارد دور دشواری از جنگ‌های داخلی شد، با اینکه در این دوره نیز خواست سیاسی هزاره‌ها اکثراً دنباله‌روی از سیاست‌های رسمی جمهوری اسلامی ایران بود و تعداد رهبران و فرماندهانی که به طور مستقل عمل می‌کردند، در میان هزاره‌ها حضور پررنگی نداشتند. یادم هست که در سال 1367 و 1368 وقتی اولین مکتب‌های معاصر با نظام آموزشی جدید در بخشی از مناطق غزنی ایجاد شد، دانش‌آموزان در ختم برنامه‌های صف و سرود خود، شعار می‌دادند که «الله اکبر، الله اکبر، خمینی رهبر، مرگ بر شوروی، مرگ بر امریکا، ... مرگ بر اسرائیل - صدام». این شعارها حتی تا ختم سال 1370 نیز از زبان دانش‌آموزان شنیده می‌شد.
شورای ائتلاف گروه‌های شیعی، خواست سیاسی مشخصی نداشتند که با آن بر گفتمان سیاسی غالب تأثیر بگذارند. نهایت تلاش این شورا آن بود که در جلساتی که مرتبط با قضایای افغانستان برگزار می‌شد، حضور داشته باشد، اما هیچگاه نمونه‌ای دیده نشد که این شورا با خواست مشخصی به جلسه رفته باشد که این خواست موضوع اصلی یا حد اقل یکی از موضوعات اصلی در مباحث جلسه قرار گیرد. به نظر می‌رسید که حضور شورای ائتلاف در این جلسات بیشتر به مثابه‌ی یک «وزن بیت» در نظر گرفته می‌شد تا گفته شود که جلسه به حد کافی «افغان‌شمول» است و طرف مقابل، یعنی دولت کابل و اتحاد شوروی به عنوان حامی سیاسی بیرونی این دولت، در برابر خواسته‌های "مجاهدین" کوتاه بیاید.
ظاهراً برای اولین بار شورای ائتلاف خواست سیاسی خود را به طور مشخص در سال 1367، در هنگامه‌های خروج نیروهای اتحاد شوروی، در جریان جلسات حکومت عبوری در راولپندی پاکستان مطرح کرد. در جریان این جلسات، حد اقل سهمی که شورای ائتلاف درخواست کرد چیزی در حدود 25 درصد حضور موثر در تمام بخش‌های حکومتی بود که البته با قاطعیت از سوی احزاب هفت‌گانه رد شد. ذهنیت غالب در اجلاس راولپندی به گونه‌ای بود که سهمی بالاتر از دو یا سه در صد برای گروه‌های شیعی قایل نبودند.
به نظر می‌رسد خواست مشخص سیاسی از سوی شورای ائتلاف و جواب مشخص سیاسی از سوی احزاب هفت‌گانه، عامل مهمی بود تا هزاره‌ها به خود برگردند و به تعبیر بابه مزاری، به فکر «اثبات موجودیت» خود بیفتند تا بار دیگر وقتی وارد معادله‌ی سیاسی می‌شوند از نظرها دور نیفتند و مورد بی‌توجهی قرار نگیرند.
مقارن با همین زمان، تحول بزرگ دیگری نیز اتفاق افتاد که در تغییر معادلات سیاسی فوق‌العاده موثر بود: شواردنادزه، وزیر خارجه‌ی وقت اتحاد شوروی، در برگشت از سفرش در یکی از اجلاس جینیوا، در ایران نشست کرد و با رهبران شورای ائتلاف دیداری انجام داد. این دیدار، تکانه‌ی بزرگی در معادلات سیاسی آن زمان ایجاد نمود و این شایبه را مطرح کرد که اتحاد شوروی ممکن است به طور مستقیم با برخی از گروه‌های موثر، از جمله با هزاره‌ها وارد معامله شود و به این ترتیب، مشکلات خود را در داخل افغانستان حل کند. (*)
نشست ایران، باعث شد که احزاب هفت‌گانه و برخی از حامیان بیرونی آنها با سراسیمگی برای جلب رضایت گروه‌های شیعه اقدام کنند تا از گفت‌وگوهای مستقیم آنان با اتحاد شوروی جلوگیری نمایند. صبغت‌الله مجددی به عنوان رییس حکومت عبوری، با عده‌ای دیگر از رهبران هفت‌گانه به ایران رفتند و در نتیجه، حاضر شدند به سازش‌هایی تن دهند.
حزب وحدت نیز به نحوی یک پاسخ سیاسی بود به برخورد تحقیرگرانه و کوچک‌انگارانه‌ای که در اجلاس راولپندی توسط رهبران احزاب هفت‌گانه صورت گرفته بود. بابه مزاری بعدها در یکی از سخنرانی‌هایش که به تاریخ 15 جدی 1371 در کابل ایراد کرد گفت که «همه‌ی ما تا سال67 برای نوع حکومت در افغانستان فکر می‌کردیم»، ولی وقتی که در سال 67، «برادرانی که در پیشاور نشسته بودند گفتند که شیعه‌ها ‏در افغانستان دو درصد یا سه درصد هستند و از کل رادیوها اعلان شد که شیعه‌ی دو درصد یا سه ‏درصد هیچ حق ندارد که در حکومت نقش داشته باشد و این حرف عقلایی است و غیر عقلایی ‏نیست!‏ در اینجا بود که ما فکر کردیم پس ما که تا حالا در سر و صورت می زدیم که دولت در ‏افغانستان تشکیل بدهیم و آن دولت وابسته نباشد، حکومت ناب اسلامی باشد، وقتی که ما در ‏افغانستان موجودیت نداریم، این حرف بی‌خودیست. باید امروز از موجودیت خود در افغانستان ‏دفاع کنیم. ما باید اول برای این برادران اثبات کنیم که ما در افغانستان هستیم و روی این مسأله بود ‏که حزب وحدت تشکیل شد.‏»
بابه مزاری همین نکته را در سخنرانی دیگری که به تاریخ 5 جدی 1373 ایراد کرد به طور واضح‌تری تأکید نمود و یادآوری کرد که «وقتي اين برادران جهادي ما آمدند، در پشاور نشستند و اعلام كردند كه ما براي اينها حق قايل نيستيم و اينها در افغانستان موجوديت ندارند، ما تكان خورديم كه حالا موجوديت ما در خطر است؛ كسي كه موجوديتش در خطر باشد، بايد قبل از هر چيزي از موجوديت خود دفاع كند، بعد از آن نوبت مي‌رسد به اينكه چگونه زندگي كردن و چگونه تصميم‌گرفتن خود را مطرح كند و آنگاه برسد به اينكه چگونه نظام را حاكم بسازد. ما كه در اينجا تلاش مي‌كرديم كه اين نظام، نظام انقلابي باشد يا نظام غير انقلابي، اين مرحله‌ي سوم بوده است.»
در ابتدای تشکیل حزب وحدت نیز خواست سیاسی هزاره‌ها با خواست مذهبی آنان تفکیک روشنی نداشت. در اولین ماده‏ی "میثاق وحدت" نوشته بود که هدف از این تشکل، «تداوم مبارزه و تشديد آن براي ايجاد حكومت اسلامي مبتني بر قرآن و سنت و اصل ولايت فقيه» است. در همین سندِ موسسِ حزب وحدت از «مبارزه‏ی جدي با افكار الحادي و غير اسلامي و التقاطي» و «اتخاذ مواضع سياسي در برابر بلوك‏ها و اقطاب استكباري بر اساس اصل "نه شرقي نه غربي"» یاد شده بود.
اما مدیریت سیاسی بابه مزاری، سیر حرکت حزب وحدت را به سمت روشن شدن خواست‌های سیاسی هزاره‌ها هدایت کرد و هیچکدام از شعارها و خواسته‌های مطرح‌شده در میثاق وحدت، مانع اقدام و طرح خواسته‌های مشخص سیاسی آن نشد. بابه مزاری در سخنرانی 15 جدی 1371 می‌گوید که «در بین همه این روحیه بود که ‏ما در طول دو صدوپنجاه سال از طرف پشتون‌ها و حاکمان پشتون صدمه دیدیم. لذا با این باور و با این ‏ذهنیت اولین هیأت در سال 67 در پیش مسعود رفت که تو هم ملت محروم هستی و ما هم ملت ‏محروم. بیا که دست بدست هم بدهیم».
دست دوستی و همکاری دراز کردن به سوی احمدشاه مسعود، یک اقدام سیاسی با خواست مشخص سیاسی بود که «حکومت اسلامی مبتنی بر اصل ولایت فقیه» مانع آن نمی‌شد. به همین گونه حزب وحدت "جبهه‌ی مستضعفین" را به سوی خود جذب کرد که به طور آشکار به معنای عبور از «مبارزه‌ی جدی با افکار الحادی و غیر اسلامی و التقاطی» در میثاق وحدت بود. ورود "جبهه‌ی مستضعفین" که گروه‌های پیرو ولایت فقیه آنها را مرتبط با "مجاهدین خلق ایران" می‌دانستند و به تأسی از جمهوری اسلامی ایران تعبیری کمتر از «منافقین» برای آنها قایل نبودند، تنها با رویکرد مشخص سیاسی قابل توجیه بود.
حمایت از جنرالان شمال و قیام آنها و تعقیب گام‌های سیاسی به تعقیب این حمایت نیز بار سیاسی داشت که بابه مزاری باز هم در سخنرانی 15 جدی 1371 در مورد آنها به صراحت سخن می‌گوید: «جرقه‌ای از شمال شروع شد و جنرال‌های شمال با این حزب سیاسی شما تماس گرفتند. ‏‏13 تا جنرال نامه نوشتند که اگر حزب وحدت از ما حمایت کند ما دولت را سرنگون می‌کنیم، علیه ‏این دولت قیام می‌کنیم...» بابه مزاری نگرانی‌های مشخص سیاسی خود را نیز در برابر این درخواست یاد می‌کند و می‌گوید: «برادرهای ما در بامیان احساسات نشان می‌دادند که از این کرده حرف ‏خوب و از این کرده طرح بهتر چیست؟ و می‌گفتند که بلافاصله موافقت کنیم و آنها مزار را ساقط ‏کنند و بیاییم کابل. ‏ولی ما واقعاً تشویش داشتیم؛ تشویش از این بود که مردم ما در کابل است، مردم ما در کابل ‏سلاح ندارند، اگر ما مزار را ساقط کنیم و سمنگان و بغلان را هم اگر ساقط کنیم، در کابل مردم ما ‏قتل عام می‌شوند. روی این مسأله هشت روز بحث کردیم».
بابه مزاری از اقدام سیاسی دیگر خود نیز به صراحت سخن می‌گوید: «مسأله‌ی دومی که ما اقدام کردیم این بود ‏که روی همان سنت تاریخی باز در پنجشیر هیأت فرستادیم تا با آقای مسعود صحبت کند؛ به عنوان ‏اینکه تو نمایندگی از یک ملیت محروم می‌کنی، و ملت ما هم محروم است، بیاییم دست بدست هم ‏بدهیم دولت ساقط می‌شود و از حقوق همدیگر دفاع کنیم. قطعنامه‌ای را امضا کردیم به 15 ماده. و ‏فیصله‌ی ما بر این بود که 4000 نفر از چاریکار حرکت کند و 4000 یا 6000 نفر از میدان‌شهر، از این ‏‏4000 نفر چاریکار هم 1000 نفرش از حزب وحدت باشد و3000 نفر از آقای مسعود».
 به نظر می‌رسد آنچه باورهای اعتقادی و اندیشه‌ی سیاسی بابه مزاری را به هم رتبط می‌داد، مفهوم محوری عدالت بود. بابه مزاری مفهوم «عدالت» را در خواسته‌های سیاسی خود با صراحت مطرح می‌کرد، اما مصداق‌های سیاسی آن را به طور واضح معین می‌نمود. مصداق‌های سیاسی در خواسته‌های عدالت‌خواهانه‌ی بابه مزاری نیز کلیدی و روشن بود. می‌گفت که ما باید در تصمیم‌گیری سیاسی شریک باشیم؛ مذهب جعفری رسمیت داشته باشد؛ واحدهای اداری مطابق نفوس تعدیل شود. مبنای او برای تقویت این خواسته‌اش نیز نفوس و شعاع وجودی اقوام (مردم) و گروه‌های سیاسی بود که از اقوام (مردم) نمایندگی می‌کردند.
پشتوانه‌ی سیاسی حزب وحدت و مدیریت سیاسی بابه مزاری، این سه خواست سیاسی هزاره‌ها را به گفتمان مسلط و محوری در حوادث بعدی تبدیل نمود. حمایت از قیام جنرالان شمال، ائتلاف جبل‌السراج، مخالفت با مسعود که این خواست‌ها را با بی‌اعتنایی پاسخ داد(**)، ائتلاف با حکمتیار و تشکیل شورای هماهنگی همه ابتکار و نقش موثر سیاسی هزاره‌ها را در معادلات سیاسی آن وقت نشان می‌داد.
اکنون می‌شود در مورد نحوه‌ی پرداخت بابه مزاری و یا حزب وحدت به این رویکردها به تفصیل بحث کرد و جنبه‌های مختلف قوت و ضعف آنها را مورد توجه قرار داد، اما در اینکه بابه مزاری و حزب وحدت در خلق و پیشبرد این گفتمان سیاسی نقش مهم و کلیدی بازی کرد، تردیدی نخواهیم داشت.
می‌خواهم در اینجا روی مفهوم عدالت در اندیشه‌ی سیاسی و باورهای اعتقادی بابه مزاری درنگ بیشتری داشته باشیم. روشن است که عدالت یک مفهوم انتزاعی است و وجه مصداقی آن را باید در زندگی و روابط انسان‌ها نشان‌دهی کرد. مفاهیم را می‌شود با بحث و مناظره باز کرد تا روشن‌تر و قابل‌درک‌تر باشند. اما برای اینکه این درک اثر عینی نیز داشته باشد، باید ارتباط آنها را با واقعیت‌های ملموس و آنچه بر زندگی و روابط انسان‌ها تأثیر می‌گذارد، نیز در نظر گرفت.
به نظر می‌رسد یکی از ویژگی‌های رهبری و مدیریت بابه مزاری همین بود که خود را در بحث‌های مفهومی خیلی درگیر نمی‌کرد و آن را به تعبیر خودش به «علما و اهل فضل» واگزار می‌نمود. در برخی از سخنرانی‌هایش نیز که یک آیه‌ی قرآنی را مطرح می‌کرد یا از یک مفهوم فلسفی یاد می‌کرد، بلافاصله مصداق آن را معین می‌کرد که برای مخاطبش روشن باشد که او دارد چه می‌گوید. به طور مثال در سخنرانی 5 جدی 1373 وقتی از مفهوم "خیر" و "شر" یاد می‌کند و می‌گوید که فلاسفه "وجود" را خیر می‌دانند و "عدم" را شر، مصداقش را برای مخاطبان خود نیز تعیین می‌کند و می‌گوید که مثلاً وجود اقوام خیر است، اما نفی اقوام و حذف و طرد آن شر است. وحدت ملی نیز برای او همین گونه مطرح بود. وقتی وحدت ملی می‌گفت به معنای این بود که همه کنار هم باشند، اما این کنار آمدن با انحصار و حذف و طرد و جرم دانستن یکی توسط دیگری امکان‌پذیر نیست.
مفهوم عدالت نیز برای بابه مزاری، به عنوان کلیدی‌ترین مفهوم، از همچون جایگاهی برخوردار بود. بابه مزاری روی مفهوم عدالت با احمد شاه مسعود و گلبدین حکمتیار مناقشه نداشت، چون می‌دانست که گلبدین حکمتیار یا احمدشاه مسعود، هیچکدام در حوزه‌ی مفهومی، دشمن «عدالت» نبودند؛ اما بابه مزاری، با سه خواست مشخص خود، در واقع تعهد آنان نسبت به عدالت را از یک اعتقاد و باور ذهنی به یک مورد عینی و ملموس انتقال داده و به چالش می‌کشید.
بابه مزاری خود، حکایت جالبی دارد که در توضیح این بحث کمک می‌کند. او از توافقی یاد می‌کند که با آقای ربانی صورت گرفته بود، اما ربانی اصرار داشت که این توافق افشا نشود. صورت ماجرا را بابه مزاری در سخنرانی 15 جدی 1371 چنین شرح می‌دهد: «در دورانی که آقای ربانی رئیس جمهور بود، مسئولین حزب وحدت با تلاش و با اخلاص رفته ‏با ایشان مذاکره کردند و توافقنامه امضا نمودند. ربانی به این مسأله تعهد کرد که کسانی که با شما ‏مخالف است با ما هم مخالف است، حضور وسیع شما را در دولت دیده نمی‌تواند. لهذا حق شما در ‏این که با من توافق کردید نیست، بیشتر از این است؛ ولی شما این را در بین مردم اعلان نکنید، به ‏رادیوها اعلان نکنید، من به ملت شما این حق را می دهم. امضا کرد و این امضا در پیش آقای فاضل ‏است و وقتیکه ما به دولت پیوستیم و به پاکستان و ایران رفتند، ایشان هیچ برگه‌ای نداشتند، غیر از ‏اینکه افتخار بکند که حزب وحدت به دولت پیوسته و بهایش را هم از پاکستان گرفت و هم از ایران. ‏امّا وقتی که برگشت این تعهدات را عمل نکرد. نصفش را هم عمل نکرد! ولی ما چون مردمی هستیم ‏که تعهد کردیم که این را افشا نمی‌کنیم و این نوشته را بیرون نمی‌دهیم، لذا با همه‌ی تخلفش بیرون ‏ندادیم».
در اینجا دیده می‌شود که آنچه را آقای ربانی تعهد کرده، باورش نسبت به عدالت را نشان می‌دهد. حتی وقتی می‌گوید که حق شما بیشتر از این است، باز هم بر مفهوم عدالت تأکید می‌کند. اما وقتی می‌خواهد که این تعهد افشا نشود، عدم پابندی خود به عدالت را در عالم واقع برملا می‌سازد. آنچه به حزب وحدت و هزاره‌ها داده شده است، اگر حق مشروع و عادلانه‌ی آنان بوده، چرا از افشاشدنش هراسان باشیم، اما اگر خلاف عدالت بوده، چرا به آن تعهد کرده ایم؟
اگر دقت کنیم بابه مزاری از سخن گفتن در مورد هیچ یک از تعهدات و پیمان‌هایش دریغ نمی‌کند. وقتی با جنرالان شمال تماس گرفته است، می‌داند که کار عادلانه‌ای انجام داده و با این تماس به خواست سیاسی مشروع میلیون‌ها ازبک و ترکمن لبیک گفته است، به صراحت از آن سخن می‌گوید و تا آخر هم پای آن ایستادگی می‌کند. وقتی ائتلاف جبل‌السراج را امضا می‌کند، به صراحت از آن سخن می‌گوید و حتی از ذکر اینکه این ائتلاف به خاطری به وجود آمد که از انحصار قدرت توسط پشتون جلوگیری کند، ابا نمی‌ورزد. وقتی با احمد شاه مسعود مخالفت می‌کند باز هم می‌گوید که مثلاً چرا باید امکانات وزارت دفاع و یا پول بیت المال توسط یک حزب مصرف شود و بقیه از آن محروم باشند و یا چرا باید آقای ربانی خلاف تعهداتش بیشتر از چهار ماه در قدرت بماند. وقتی با حکمتیار دست می‌دهد و یا او را کنار جنرال دوستم می‌کشاند و شورای هماهنگی را ایجاد می‌کند، باز هم از افشا و شرح آن هراس نمی‌کند و به صراحت می‌گوید که دلیل این کارش چیست و با چه منطق و استدلالی توانسته است دو چهره‌ی به ظاهر مخالف را به هم نزدیک کند و خواسته‌های سیاسی آنان را فراتر از شعارهای ایدئولوژیک شان قرار دهد.
مخالفت بابه مزاری با آیت الله محسنی و آیت الله فاضل و اکبری نیز ریشه در تفکر عدالت‌خواهی او داشت. وقتی آیت الله محسنی در هنگامه‌ی اجلاس پشاور و تشکیل حکومت عبوری به ریاست مجددی اعلام کرد که با اندک امتیاز به حق تنظیمی خود رسیده و دیگر مشکلی ندارد، بابه مزاری آن را با خواسته‌ی سیاسی هزاره‌ها که خواهان 25 درصد سهم مشروع و روشن در تمام عرصه‌های سیاسی بودند، مغایر می‌دانست و قبول آن را خلاف عدالت تلقی می‌کرد. بابه مزاری این نکته را به اینگونه شرح می‌دهد: «در پشاور مذاكرات ادامه داشت. از طرف حركت اسلامي، آقاي جاويد مذاكره مي‌كرد و از طرف ما هم آقاي خليلي و بلاغي. جلسات ده، پانزده روز ادامه پيدا كرد. بحث بر سر اين بود كه ما يك حزب كلان هستيم كه از نه حزب تشكيل شده است؛ فقط يك قسمتي از حركت جدا شده، احزاب ديگر همه در وحدت هستند، لذا ما به عنوان يك حزب سهم نمي‌گيريم، بايد به ما سهم بيشتر داده شود. در شوراي قيادي نفر بيشتر بدهد، در شوراي جهادي نفر بيشتر بدهند و .... اما اينها فيصله كردند و گفتند كه حرف «شيعه‌ها» را بعداً مي‌زنيم. در اينجا موضع‌گيري‌ها باز خلاف انتظار مردم ما بود و نافهمي اينها يك بار ديگر در تاريخ تكرار شد كه بعد از سه سال و بعد از اين حضور نظامي فوق‌العاده، باز هم مي‌گويند كه حرف اينها را بعداً مي‌زنيم. در اينجا هم آقاي جاويد موضع گرفت و هم آقاي خليلي. آقاي صبغت‌الله مصاحبه كرد و در آن مصاحبه‌اش معذرتخواهي نمود. شما همه‌ي تان راديوها را گوش كرديد و شنيديد كه گفت: اين مسأله اشتباه بوده و ما براي اين برادران خود حق قايل هستيم. اما وقتي كه با آقاي محسني وارد مذاكره شدند، او مصاحبه كرد كه ما اختلاف نداريم، سوء تفاهم شده! يعني اينهايي كه در پاكستان تصميم گرفته اند، تبرئه شدند. در حالي كه فيصله بر اين بود كه اين دو جريان، روي مصالح تشيع در اينجا مشتركاً يك موضع بگيرند، ولي ايشان اين فيصله را زير پا كردند و معامله كردند. خوش برادران بيايد يا بد شان بيايد، اين را ما در تاريخ مي‌گوييم كه با سرنوشت مردم ما معامله كردند.»
بابه مزاری مسأله‌ی نفوس را برای رسیدگی به حقوق عادلانه‌ی مردم یکی از اساسی‌ترین معیارها تلقی می‌کرد. او می‌گفت که اگر به فرض نفوس 25 درصدی هزاره‌ها در افغانستان روشن نیست، نفوس پشتون‌ها را چه آماری تثبیت کرده است که مثلاً ادعای شصت تا نود در صد داشته باشند؟ نفوس تاجیک‌ها را چه چیزی تثبیت کرده است؟ بابه مزاری با تفکری مخالف بود که عدالت را به عنوان یک اساس و معیار در معادله‌های سیاسی کشور قبول نمی‌کرد. وقتی در حکومت عبوری مجددی، مجال برای طرح خواسته‌های سیاسی حزب وحدت مطرح شد و چانه‌زنی سیاسی با معیارهای مشخص و عادلانه در نظر گرفته شد، ملاحظه کردیم که حزب وحدت به سادگی حاضر به سازش و تعامل سیاسی بود و حتی وقتی بحث حذف وزارت امنیت ملی مطرح شد باز هم گفت که باکی ندارد، معادلش را قبول داریم. تفصیل اندک این ماجرا را در سخنرانی 5 جدی 1373 بابه مزاری می‌خوانیم که می‌گوید: «آقاي مجددي از شوراي قيادي هيأت تعيين كرد كه با ما مذاكره كند. به هشت نفر در شوراي جهادي موافقت كرديم، به دو وزارت‌خانه و يك وزارت‌خانه‌ي كليدي (كه وزارت امنيت بود). به محض موافقت روي اين مسأله، تا هنوز در بيرون اعلام هم نشده بود كه آقاي سياف بر ما حمله كرد. بعد از آنكه جنگ اول خاتمه پيدا كرد، اين توافق از راديوي بي‌بي‌سي اعلام شد. بلافاصله در چهلستون شوراي قيادي داير شد، در اين جلسه آقاي محسني پيشنهاد كرد كه وزارت امنيت بايد منحل شود و همان بود كه منحل شد. شما اينها را شاهد بوده و به دقت دنبال كرده ايد، براي اينكه به طور مسلسل در تاريخ بيايد، من دوباره يادآور مي‌شوم. وقتي كه وزارت امنيت منحل شد، ما گفتيم كه معادلش را قبول داريم، هر چه كه هست. عضويت هشت نفر را كه در شوراي جهادي پذيرفتند، آقاي جاويد از جلسه برخاست كه اگر شما به وحدت اينقدر امتياز مي‌دهيد، ما ديگر در كنار شما نيستيم.»
همین جاست که بابه مزاری موضع‌گیری آیت الله محسنی و همراهان او را مخالف عدالت و مخالف خواسته‌های برحق و مشروع مردم می‌داند و با تلخی می‌پرسد که «شما و وجدان تان، اين را چه فكر مي‌كنيد؟ آيا به مردم شيعه‌اي كه حذف شده بود و با تصميمي كه گرفت، ديگران را وادار كرد كه موجوديت شان را جبراً قبول كنند، خدمت صورت گرفته است يا خيانت؟»
به همین ترتیب، وقتی آیت الله فاضل در ازای نابودی هزاره‌ها و جبهه‌ی مقاومت آنان در غرب کابل، خواهان حقوق سادات و قزلباش‌ها شد، برای بابه مزاری خلاف عدالت تلقی می‌شد و در برابر آن به صراحت و قاطعیت ایستادگی می‌کرد. او در این مورد می‌گوید: «آقاي فاضل هم به عنوان رييس شوراي عالي نظارت حزب وحدت با آقاي مسعود توافقنامه امضا مي‌كند و مي‌گويد كه من فلاني را، تشكيلاتش را و نظامي‌هايش را از بين مي‌برم، ولي در مقابل اين كار شما حقوق سادات و قزلباش‌ها را در نظر بگيريد! من در اول خدمت شما عرض كردم كه مخالف اين نوع تبليغات هستم، اين تبليغات زهرآگين است كه مسأله‌ي هزاره و سيد و قزلباش مطرح شود، ولي كسي كه اين مسأله را مطرح مي‌كند و روي اين غرض حركت مي‌كند، ما مجبوريم براي مردم خود روشن كنيم كه شما آگاه باشيد و فريب نخوريد. در اينجاست كه بايد دقت كرد كه علت اين كارها چيست و چه معني دارد؟ شما خود تان بازخواست كنيد كه آيا در حزب وحدت كوچك‌ترين تبعيضي در رابطه با برادران قزلباش و سادات وجود دارد؟ اگر وجود دارد و شما ديده ايد، بياييد تذكر بدهيد. شما مي‌دانيد كه در اسلام و در مذهب شيعه اين تبعيض‌ها وجود ندارد. داشتن تقوا و علم و دانش مهم است. اگر روي مسأله‌ي تبعيض بحث شود، از جمله‌ي 160 نفر اعضاي شوراي مركزي حزب وحدت، چهل و چند نفر آن از برادران محترم سادات اند. اگر مسأله‌ي لياقت نباشد، اگر مسأله‌ي عملكرد نباشد، با مقياس نفوس اين معيار جور نمي‌آيد. ما در اين مورد هيچ بحثي نداريم. ولي يك نفر كه عالم است،‌ آيت‌الله است، وقتي مي‌آيد اين مسأله را مطرح مي‌كند، خلاف انتظار ماست.»
بابه مزاری می‌گفت که ما عاشق قیافه‌ی هیچ کسی نیستیم، بلکه برای مردم حقوق شان را می‌خواهیم. هر کسی که این حقوق را به رسمیت بشناسد و احترام کند دستش را می‌فشاریم. او تأمین حقوق حقه‌ی مردم خود را مصداق بارز عدالت می‌دانست. حمایت او از جنرال دوستم نیز همین مبنا را داشت. او به این بحث خاتمه بخشید که جنرال دوستم چه گذشته‌ای دارد و به چه چیزی معتقد هست یا نیست. گفت: او رهبر میلیون‌ها انسان در جامعه‌ی ازبک است و ازبک‌ها، خوش ما بیاید یا نیاید، او را رهبر خود می‌دانند و پشت او ایستاده اند. حالا به خواست این میلیون‌ها انسان ارج می‌گذاریم یا نه؟ نکته‌های شنیدنی در این مورد را می‌توان از صحبت‌های او با جلال‌الدین حقانی دنبال کرد که شاید یکی از روشن‌ترین مثال‌ها برای درک دیدگاه‌های سیاسی او نیز باشد.
بابه مزاری می‌گفت که دیگر هزاره بودن جرم نباشد. این سخن نیز وفاداری او به عدالت را نشان می‌داد. یعنی می‌گفت: عادلانه نیست که هویت یک انسان در جامعه به دلیل تعلق خاص آن به یک نژاد یا مذهب، به جرم تبدیل شود. او نفی این جرم بودن را نشانه‌ای از تعهد و ایستادگی‌اش برای عدالت می‌دانست. احمد شاه مسعود و سیاف و مولوی خالص با کوچک‌انگاری هزاره‌ها و خواسته‌های مشخص آنان در واقع به طور غیر مستقیم مرتکب نقض عدالت می‌شدند و بابه مزاری این امر را قبول نداشت.
دیده می‌شود که بابه مزاری در هیچ یک از خواسته‌های سیاسی خود مفهوم عدالت را فراموش نمی‌کرد، اما هیچگاهی این مفهوم را در حالت انتزاعی و جدلی نیز مطرح نمی‌کرد، بلکه مصداق‌های عینی و ملموس آن را برجسته می‌ساخت. به همین دلیل، به نظر می‌رسد اگر خواسته باشیم شایسته‌ترین عنوان را برای بابه مزاری پیشنهاد کنیم، عنوان «شهید عدالت» را مناسب‌تر خواهیم یافت که به مراتب از عناوینی همچون «شهید وحدت ملی» و امثال آن بامسماتر و الهام‌بخش‌تر است.
***
بعد از بابه مزاری، هزاره‌ها با دشواری‌های زیادی مواجه شدند، اما مهم‌ترین آن از دست دادن موقف جدی و موثر آنها در طرح گفتمان عدالت بود. رهبران سیاسی هزاره خواسته‌های زیادی داشته و عملکردهای سیاسی فراوانی را به ثبت رسانده اند، اما به دلیل اینکه گفتمان مشخص سیاسی با محوریت عدالت را فراموش کرده اند، تقریباً به طور مداوم در حالت سرگردانی قرار داشته و این سرگردانی آنان تا زمان سقوط مزار و بامیان و تا پس از شکست طالبان و تشکیل اداره‌ی موقت و انتقالی و تا هر دو دوره انتخابات ریاست جمهوری و پارلمانی همراه بوده است.
به نظر می‌رسد رهبران سیاسی هزاره، برخلاف دوران مدیریت سیاسی بابه مزاری، خواسته‌های سیاسی خود را با تکیه بر پشتوانه‌ی عدالت‌خواهی به طور جدی و روشن مطرح نکرده و همیشه با تردید و بی‌باوری پیش رفته اند. موضع‌گیری رهبران سیاسی هزاره، همواره با اظهارات ضد و نقیض و گاه ضعیف و فاقد استدلال همراه بوده و بر این موضع‌گیری‌ها چندان استواری نیز نشان نداده اند.
همه قبول دارند که دوره‌ی جدید، پس از کنفرانس بن در سال 2001، طلایی‌ترین دوران برای طرح و پیشبرد خواسته‌های سیاسی هزاره‌ها به نفع ایجاد یک نظام عادلانه‌ی سیاسی در کشور بود. در کنفرانس بن، نقطه‌های مثبتی پدید آمد که برای هزاره‌ها مجال خوبی برای تقویت گفتمان عدالت‌خواهانه‌ی آنان محسوب می‌شد:
افراطیت در سیاست به نقطه‌ی تعادل نسبی تعویض شد و واقعیت‌های سیاسی به جای سیاست حذف و طرد با سیاست پذیرش و مدارا مواجه شدند؛
هویت‌های اتنیکی به طور رسمی مورد پذیرش قرار گرفتند و اقوام در ساختار نظام سیاسی از جایگاه و نمایندگی مناسب برخوردار شدند؛
گروه‌های سیاسی و اجتماعی مجال یافتند که بر همدیگر اعتماد کنند و فارغ از هراس و ترس به همدیگر عنایت داشته باشند؛
به جای شعارهای ایدئولوژیک، واقع‌بینی سیاسی به یک رویکرد احزاب و گروه‌های سیاسی تبدیل شد؛
احزاب و گروه‌ها یاد گرفتند که به آینده توجه داشته باشند و از گذشته تنها برای عبرت و آموزش استفاده کنند؛
رابطه‌ی بین‌المللی کشور در یک حوزه‌ی گسترده و متکثر برقرار شد و تمام گروه‌ها و جریانات سیاسی مجال یافتند که با قدرت‌های منطقوی و بین‌المللی داخل تعامل و مذاکره و صحبت باشند؛
قانون‌مداری برای اولین بار به اساس روابط سیاسی و اجتماعی کشور تبدیل شد و بر اساس همین اصل، تمرین‌های دموکراتیک در دو دوره‌ی انتخابات ریاست جمهوری و انتخابات پارلمانی و آزادی بیان و فعالیت‌های سیاسی در کشور به راه افتاد؛...
اینها همه از مواردی اند که برای هزاره‌ها مجال می‌دادند که داعیه‌ی عدالت‌خواهانه‌ی خویش را هر چه بیشتر از پیش تحکیم کنند و برای تحقق عدالت در تمام روابط و مناسبات اجتماعی و سیاسی تلاش نمایند.
بعد از کنفرانس بن، خواست‌های سیاسی بابه مزاری نیز از پشتوانه‌ی قوی و محکم نه تنها در داخل افغانستان بلکه در سراسر جهان برخوردار شده بود: مشارکت در نظام سیاسی؛ رسمیت مذهب جعفری؛ تعدیل واحدهای اداری.
نظام سیاسی‌ای که از کنفرانس بن بیرون آمد، ساختار و بنیادهای دموکراتیک داشت که در ماهیت خود بر مشارکت عادلانه‌ی شهروندان در پروسه‌ی رهبری نظام سیاسی و نظارت بر عملکرد زمامداران استوار است؛ حقوق بشر با ضمانت بنیادی‌ترین حقوق بشری شهروندان، آزادی مذهب و عمل مطابق به باورها و اعتقادات مذهبی را مورد تأکید قرار داد و این امر باعث شد که هزاره‌های شیعه یکی از اساسی‌ترین خواسته‌های خود را تأمین نمایند و از فشار و محدودیت مذهبی فارغ شوند؛ دسترسی به منابع و فرصت‌ها، و توزیع عادلانه‌ی امکانات معیشتی در یک ساختار سالم و کارامد اداری نیز دستاورد مهم دیگری بود که هزاره‌ها می‌توانستند با استوارماندن بر داعیه‌ی عدالت‌خواهانه‌ی خود به آن نایل شوند.
اما به نظر می‌رسد از سه خواست مشخص بابه مزاری، تنها یکی از آنها در دوره‌ی جدید جامه‌ی عمل پوشید: رسمیت مذهب جعفری. ظاهراً این خواست بی‌هزینه‌ترین خواست بود که در نظام فکری و سیاسی رهبران احزاب جهادی، به دلیل رویکرد ایدئولوژیک آنان، کسی حاضر نبود در برابر آن کوتاه بیاید. براساس توافقات بن، وقتی اسم مذهب جعفری در قانون اساسی درج شد و گفته شد که شیعیان حق دارند مطابق احکام مذهبی خود به تنظیم احوال شخصیه‌ی خود بپردازند، شیعیان احساس راحتی و رضایت کردند؛ اما دیده شد که با پذیرش این خواست، هیچ کسری در بودجه‌ی دولت پیش نیامد، یک وجب زمین به هزاره‌ها داده یا از دیگران کم نشد و هزاره‌ها نیز تحول خاصی را در زندگی خود شاهد نشدند که مثلاً به رسمیت شناخته شدن شان به عنوان شهروندان متساوی‌الحقوق در عرصه‌های مختلف حیات جمعی را به دنبال داشته باشد.
اما در اثر رویکرد انفعالی رهبران سیاسی هزاره، دو خواست سیاسی دیگر بابه مزاری، ظاهراً هیچکدام به معنای واقعی کلمه تحقق نیافت. حتی از پایه‌هایی که در کنفرانس بن ریخته شد و می‌توانست وجه مصداقی خواسته‌های بابه مزاری برای هزاره‌ها باشد، هیچ کسی به طور مشخص و واضح حمایت و بهره‌برداری نکرد: در کنفرانس بن گفته شد که هزاره‌ها بیست در صد نفوس افغانستان را تشکیل می‌دهند. در این کنفرانس سهم بیست در صدی هزاره‌ها را حد اقل در ایجاد کابینه‌ی موقت به رسمیت شناختند و مورد تأیید قرار دادند: از پنج معاون آقای کرزی دو معاون هزاره بود. از مجموع بیست و چهار کرسی کابینه نیز پنج کرسی را هزاره‌ها تصاحب کردند.
به نظر می‌رسد اگر هزاره‌ها خواسته‌ی عدالت را به عنوان یک مبنای مفهومی واضح با خود می‌گرفتند، از همان فردای کنفرانس بن می‌توانستند برای تحکیم پایه‌های یک نظام مشارکتی عادلانه کار کنند. بیست در صد حقوق هزاره‌ها باید در واحدهای اداری، در نظام حکومتی، در ساختار نیروهای مسلح، در انکشاف و بازسازی، در عرصه‌ی معارف و بهداشت و نمایندگی از کشور در مراجع دیپلوماتیک مورد توجه قرار می‌گرفت، اما باید بپرسیم که چه شد که هیچکدام این خواست‌ها نه تنها مورد توجه قرار نگرفتند بلکه اصلاً به بحث جدی هم کشانده نشدند؟
حالا می‌توانیم بگوییم که یک بخش از انحراف از دستاوردهای مثبت کنفرانس بن، به فقدان تفکر دموکراتیک در حلقه‌ی رهبری پشتونی و زعامت آقای کرزی برگشت می‌کرد یا یک بخش آن به انحصارطلبی و رویکردهای امتیازطلبانه‌ی شورای نظار برگشت می‌کرد، اما یک بخش عمده‌ی دیگر به رهبران سیاسی هزاره نیز مربوط می‌شد. آقای کرزی از تبدیل هویت اتنیکی به سیاست اتنیکی سود می‌برد، اما رهبران سیاسی هزاره نیز از داخل شدن در سیاست اتنیکی سود و منافع شخصی - و در نهایت گروهی - خود را به جای سود و منافع جامعه‌ی میلیونی هزاره جستجو کردند. بنابراین، در تحکیم سیاست اتنیکی به همان اندازه که دیگران نقش دارند رهبران سیاسی هزاره نیز نقش دارند.
مثلاً وقتی مسوده‌ی قانون اساسی تهیه می‌شد، یکی از کلیدی‌ترین چهره‌های علمی و سیاسی هزاره در کمیسیون تسوید آن نقش و حضور فعال داشت: سرور دانش. تفکر عدالت‌خواهانه‌ی بابه مزاری در کجای این مسوده‌ی قانون اساسی انعکاس یافت؟ آیا اختیارات عظیم و فوق‌العاده‌ای که به رییس جمهور در این سند مهم ملی تفویض شد، کوچک‌ترین سازگاری با داعیه‌ی عدالت داشت؟ بحث تفوق و برتری‌جویی زبانی در کجای داعیه‌ی عدالت قرار می‌گرفت؟ وقتی آقای کرزی بدون سر و صدا ضمانت‌های نهادی برای تعدیل قوا را از مسوده‌ی قانون اساسی حذف کرد و اختیارات شاهانه‌ای را به رییس جمهوری در آن داخل کرد، آیا در برابر این حرکت غیرعادلانه کوچک‌ترین صدا از جانب آقای دانش و رهبران سیاسی هزاره بلند شد؟ فرض کنیم اگر این صدا بلند می‌شد و تنها با تأکید بر غیرعادلانه‌بودن آن مورد چالش قرار می‌گرفت کدام صدا و کدام قدرت می‌توانست خواست عدالت‌خواهانه‌ی هزاره را خفه کند و یا نسبت به آن بی‌اعتنایی نشان دهد؟
بعد از آن در طول ده سال گذشته مسایل مهم دیگری اتفاق افتاده اند که مصداق‌های مشخص بی‌عدالتی بوده اند، اما از طرف رهبران سیاسی هزاره‌ کوچک‌ترین واکنش جدی در برابر آنها صورت نگرفته است: می‌گویند که در تمام این مدت، از مجموع میلیاردها دالری که از جامعه‌ی جهانی در افغانستان به مصرف رسیده است (به استثنای جاده‌ی مناقشه‌انگیز و نیمه‌متروکه‌ی کابل - بامیان - هرات)، حتی یک پروژه‌ای که بیش از یک میلیون دالر قیمت داشته باشد در سراسر هزاره‌جات تطبیق نشده است. این امر نشانه‌ی آشکار بی‌عدالتی است. اما باید پرسیده شود که چه واکنش جدی و حساب‌شده از سوی رهبران سیاسی هزاره در برابر این بی‌عدالتی صورت گرفته است؟
در مرکز کابل، در دشت برچی، میلیون‌ها انسان هزاره از ابتدایی‌ترین امکانات رفاهی محروم بوده اند، نه برق و نه آب و نه شفاخانه، ... این امر نشانه‌ی آشکار بی‌عدالتی است، اما آیا کوچک‌ترین صدای جدی از سوی رهبران سیاسی هزاره به خاطر اعتراض در برابر این بی‌عدالتی بلند شده است؟
بحران کوچی‌ها در بهسود و دایمیرداد نه تنها بی‌عدالتی بلکه فاجعه‌ای انسانی در حد جدی‌ترین نقض حقوق بشری بوده است که در طول شش سال گذشته تکرار شده و بالاخره به تخلیه‌ی کامل منطقه توسط هزاره‌ها منجر شد. آیا کوچک‌ترین اقدام جدی در این باره از سوی رهبران هزاره‌ مطرح شده است؟ تظاهرات مردمی یا اعتصاب غذایی آقای محقق و تحصن نمایندگان پارلمان در محوطه‌ی شورای ملی، پاسخ به این سوال نیست، چون هیچکدام اینها به رابطه‌ی عدالت‌خواهان و ناقضان عدالت تأثیری منفی نگذاشت و تنها قیمت اعتراض و حضور و رابطه را بالا پایین برد.
هزاره‌ها نظام غیرمتمرکز می‌خواهند. گیریم از این سوال بگذریم که هزاره‌ها از این نظام غیر متمرکز چه منظوری دارند و حدود و ثغور آن را چگونه تبیین می‌کنند و با توجه به شرایط خاصی که درگیر آن هستند، از این نظام چه نفع خواهند برد، اما این تنها یک خواست است. همه‌ی خواست‌ها نیست. حتی تأکید بر نظام فدرالی یا پارلمانی یا لغو سیستم رأی غیرقابل انتقال نیز بخشی از خواسته‌های سیاسی هزاره اند، نه همه‌ی خواسته‌های آنان. به تعبیر دیگر، همه‌ی اینها مصداق‌هایی از خواسته‌ی عدالت‌خواهانه‌ی هزاره‌هایند، و تمام خواسته‌های عدالت‌خواهانه‌ی هزاره‌ها در این چند مصداق خلاصه نمی‌شود. هزاره به حمایت جدی با محوریت سیاسی از گفتمان عدالت ضرورت دارند. مصداق‌های این عدالت را در هر زمانی می‌توان تعیین و یا بازتعریف کرد.
بابه مزاری با مدیریت و رویکرد سیاسی خود تصریح کرد که هزاره‌ها خواهان عدالت اند. هر جایی که مفهوم عدالت نقض شد، خواسته‌ی عدالت‌خواهانه‌ی هزاره‌ها آسیب دیده است و هزاره‌ها باید در برابر آن بایستند. اما به نظر می‌رسد جایی که در آن دچار لنگی هستیم، محوریت سیاسی است که بعد از بابه مزاری دچار انفعال شده و این محوریت باید از حالت انفعال بیرون شود و صورت فعال به خود بگیرد.

محدودیت‌های ما در طرح گفتمان سیاسی جدی در کجاست؟
گفتمان سیاسی به محوریت سیاسی ضرورت دارد. بدون محوریت سیاسی، هرگونه گفتمان سیاسی تنها در محدوده‌ی بحث‌های مفهومی باقی می‌ماند و تأثیر مشخص سیاسی بر زندگی و روابط اجتماعی و سیاسی مردم نمی‌گذارد. به همین دلیل است که اکثر دوستان مباحث سیاسی خود را با اسم مستعار طرح می‌کنند، چون می‌دانند که این بحث‌ها وقتی از حمایت محوریت سیاسی نیرومند برخوردار نباشد، چه بسا باعث دردسرهایی خواهد شد که برای فرد امکان مواجهه با آن میسر نخواهد بود.
به وضوح دیده می‌شود که مباحث سیاسی، با نهایت احتیاط در حد و حدود نظر و طرح‌های سیاسی خاصی مطرح می‌گردد. در این میان شاید کسانی ترجیح دهند نظریات خود را با اسم مستعار مطرح کنند و کسانی هم بدون اسم مستعار، اما همه به وضوح می‌دانند که سخن شان بدون پشتوانه‌ی محوریت سیاسی، بار خود را به گردن خود شان می‌گذارد و باید در همان حدی حرف بزنند که از توان برداشتن بارش بیرون شده می‌توانند. کسی که با اسم و رسم مشخص از آقای خلیلی و محقق و کرزی و داکتر صادق مدبر انتقاد می‌کند، می‌داند که این مقدار انتقاد وی همان رویکردی است که در حضور مستقیم نیز با آنها مطرح می‌کند و آنها نیز از شنیدن آن - هر چند بپذیرند یا نپذیرند - ابا نمی‌وزند. عده‌ی دیگری که از این هم بی‌پرواتر سخن می‌گویند همان‌هایی اند که از مصئونیت فردی خود اطمینان دارند و از سخن و نقد شان هیچ آسیب مشخصی به فرد خود شان و یا روابطی که در اطراف خود دارند، وارد نمی‌شود.
به نظر می‌رسد تا این محدودیت رفع نشده باشد، گفتمان سیاسی هزاره‌ها همچنان عقیم و سترون باقی می‌ماند. سخن سیاسی اگر مرجعیت سیاسی نداشته باشد، مبنا برای عمل سیاسی نمی‌شود. عمل سیاسی سرنوشت سیاسی را تغییر می‌دهد نه سخن سیاسی. سخن سیاسی در نهایت راه را برای عمل باز می‌کند، اما اگر گفته نشود که مثلاً مردم چه کار کنند تا از شر انسداد سیاسی نجات بیابند و یا چه کار کنند که در 2104 مواجه با قتل عام و فشار و محدودیت‌های ناخواسته نشوند، باید روشن و صریح و اخباری حرف زده شود. سخن روشن و صریح و اخباری از زبان مرجعیت سیاسی گفته می‌شود نه از زبان افرادی که گاهی حتی در افشای اسم و هویت خود نیز ناگزیزیری و محدودیت دارند.


(*) از یک نظر، اهمیت نشست برلن در نهم جنوری سال 2012 را می‌توان شبیه تماس شواردنادزه با رهبران شورای ائتلاف دانست. آن نشست بن‌بستی را که در رابطه با خواسته‌های شورای ائتلاف خلق شده بود، شکست. نشست برلین نیز با توجه به حساسیتی که برانگیخت، گام بلندی بود در تغییر بن‌بستی که ظاهراً در رابطه با طالبان، حکومت کرزی و جامعه‌ی بین‌المللی به وجود آمده است. در نشست برلین نیز گزینه‌های کلیشه‌ای از روی میز دور ساخته شد و گزینه‌های جدید مورد اشاره قرار گرفت.
(**) سخنرانی احمد شاه مسعود را در این لینک می‌توان پیدا کرد:
در این سخنرانی طولانی که ظاهراً حدود سه یا چهار ماه بعد از پیروزی مجاهدین در منطقه‌ای در پروان ایراد شده است، احمدشاه مسعود تنها دو یا سه بار از «وحدت» یاد می‌کند که آنهم به خاطر درگیری‌هایش با «استاد سیاف» است و دیگر از خواست سیاسی حزب وحدت، تشکیل ائتلاف جبل‌السراج، دلیل مخالفت حزب وحدت و شکستن این ائتلاف یک کلمه هم نمی‌گوید که خود دلیل کوچک‌انگاری هزاره‌ها و خواست سیاسی آنها در ذهن احمدشاه مسعود است. شنیدن این سخنرانی نکته‌های زیادی را در ابتدای جنگ‌های کابل روشن می‌سازد.
نویسنده: استاد عزیز رویش
منبع: افشار

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر