در آنجا فرصتی پیش آمد که در طی ګشت وګذار ، در یک مهمانی به خانه پیر مردی از اهالی منطقه (( پاتــو)) ی جاغوری به نام شیخ عبد الحسین دعوت شدم . او که پیر مرد کهن سال است از زبان پدر و پدر کلان خویش نقل کرد که در نزدیکی ما در کنار سرک (جاده ) بین پاتــو و شیر داغ(۱) ۳ ګور دسته جمعی از زمان امیر عبدالرحمن خان موجود است که آثار آن در حال نابودی کامل قرار دارد...
نویسنده: حاج کاظم یزدانیتاریخ هزاره ها در طول ۲۵۰ سال اخیر با خون عجین است، هیچ قریه ودهکد ه ای را در هزارستان نمی توان پیدا که که خاک آن با خون فرزندان آن سرشته نشده باشد . این سخن برای آنانی که از تاریخ این مردم آګاهی ندارند ممکن است اغراق آمیز به نظر آید ، اما آنانی که کتب تاریخی چون سراج التواریخ جلد ۳و ۴، عین الوقایع، المختصر المنقول، وو قایع افغانستان را خوانده اند و یا پای صحبت کهن سالان این قوم نشسته و صحبت آنان را از زبان پدران وپدر کلان های شان شنیده باشند ، به درستی آن اذعان خواهند داشت، و می دانند فاجعه ای که بالای مردم رخ داده بسیار عظیم تر از آن است که بتوان تمام زوایای آن در چند جلد محدود بګنجد. قتل عامهای وسیعی که در نقاط مختلف ولایات مرګزی و خارج از آن رخ داد نسل کشی مطلق بود ، و می توان آن را بانسل کشی یهودیان توسط آلمان نازی مقایسه کرد با این تفاوت که هیتلر تنها به مدت ۶سال به قتل و نا بودی یهودیان پر داخت ، اما امیر عبدالرحمن خان از سال چهارم امارت خویش که به کشتار و نابودی هزاره ها شروع کرد ، تا آخر عمر به آن ادامه داد، ودر زمان امیر حبیب الله پسرش هر چند اصل کشتار فرو کش کرد، اما عساکر دولتی و ناقلینی که از آن طرف خط دیورند کوچ داده شده بودند ،همچنان به کشتار مردم عادت کرده تا مدت ها به آن ادامه دادند. امیر عبد الرحمان هم در صحبت با درباریان خویش و هم در د ستور نامه هایی که به سران قبایل ، فرماندهان جنګ و قبایل کوچی ارسال کرده، بار ها اعلام کرده است که هدف من محو ونابودی کامل هزاره ها است . و هرکس هر مقدار هزاره که بکشد تمام دارایی واملاکش به همان نفر داده می شود و می ګفت هزاره های رافضی دشمن شما و دشمن مذهب شمااست، کشتن وتصرف املاک شان برشما واجب است.، بدین طریق بود که بیش از نیمی ازسرزمین هزاره با جبر تمام از خود آن مردم تخلیه ګرد یده ،به اقوام سرحدی که بعد ها به ناقلین شهرت یافتند ، اعطا ګردید. با اینکه از آن قتل عام ها قریب صد سال می ګذرد، اما ابعاد وحشتناک آن تا کنون به طور کامل مکشوف نګردیده وآن مقداری که در کتابهای تاریخی ثبت شده ، بخش ناچیزی است از واقعیت هایی که بر این مرد م رفته است .و هم اکنون در ګشت وګذار های مان در میان مردم سخنان زیادی را از کشتار بی رحمانه سپا هیان از زبان مردم می توان شنید که آنها از زبان پدر وپدر کلان ها ویا مادر کلان های خویش شنیده اند . مثلا ۳ سال قبل این جانب از طرف (( کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان )) مأموریت یافتم که برای ۱۰ روز در جاغوری رفته ، در طی چند کنفرانس در رابطه با اعلامیه حقوق بشر با مردم صحبت کنم تا آنان با حقوق بشری خویش آشنایی بیشتری پیدا کنند. در این سفر جناب عبد الاحد فرزام نماینده کمیسیون ، سخیداد هاتف نویسنده اندیشمند، علیر ضا روحانی و چند تن دیګر از شخصیت های فرهنګی نیز با ما بودنددر آنجا فرصتی پیش آمد که در طی ګشت وګذار ، در یک مهمانی به خانه پیر مردی از اهالی منطقه (( پاتــو)) ی جاغوری به نام شیخ عبد الحسین دعوت شدم . او که پیر مرد کهن سال است از زبان پدر و پدر کلان خویش نقل کرد که در نزدیکی ما در کنار سرک (جاده ) بین پاتــو و شیر داغ(۱) ۳ ګور دسته جمعی از زمان امیر عبدالرحمن خان موجود است که آثار آن در حال نابودی کامل قرار دارد. واین ګور ها متعلق به اسیران هزاره ای اند که د رجنګ ز مان امیر عبد الرحمان از منطقه شیر داغ ، اسیر ودستګیر شده ، ودر حین انتقال به سوی کابل کشته شده اند، بدین معنا که هر تعداد از آنان که د ر اثر ضعف، بیماری ، کهن سالی و غیره از حرکت باز می ماند ، سپاهیان موظف با برچه سوراخ سوراخ شان کرده جسد شان را همان جا رها می کردند ! ,
پیر مرد از زبان پدر بزرګ خویش که در آن زمان پسرک ۱۲ یا۱۳ ساله ای بوده ، نقل می کرد که او می ګفت : (( من کاملا بالغ نشده بودم ودر کوهی مشرف بر جاده ای بین جاغوری وشیر داغ ګله چرانی می کردم ، سپاهیان امیر عبد الرحمان شانه های اسیران را با برمه داغ (پرمای در آتش نهاده شده ) سور اخ کرده و طناب از آن عبور داده بو دند وهر ۱۰ ـــ ۱۵ نفر خرد وکلان را مانند دانه تسبیح به هم جیل کرده ، به سوی کابل انتقال می دادند.هر ګاه یکی از آنان از حرکت می ماند ، شانه اورا با برچه پاره کرده طناب را آزاد می کردند، خود آن بیچاره را باسر نیزه جا بجا به قتل می رساندند. من صحنه های دل خراش زیادی را شاهد بود ه ام ، و همه روزه جناره هایی را می دیدم که در فاصله های چند قدمی بر روی زمین افتاده بو دند وشب ها توسط مردم جمع آوری شده در ګور های دسته جمعی به خاک سپر ده می شدند، فرصتی نبودکه برای هرکدام ګور جداګانه ای حفر شود. انتقال اسیران مدت چند ماه ادامه داشت، واز مجموع آن ها تنها در دشت (( پاتو)) سه ګور دسته جمعی در فاصله چند کیلو متری دور تر از هم به وجود آمده است .)) این جانب کاظم یزدانی از جناب شیخ عبد الحسین پر سیدم : آیا شما محل آن ګور هارا می دانید ؟ ګفت : بله، اګر مایل باشید همین الان می رویم و به شما نشان می دهم. ما همان روز بعد از صرف غذا به همراه جناب شیخ و چهار نفر از اهالی قریه که آن ها نیز به محل ګور ها آشنایی داشتند حرکت کردیم.یکی از ګور های دسته جمعی در دشتی در کنار راه میان پاتو و شیر داغ قرارداشت وبالای محوطه آن که در حال محوشدن کامل بود، تعدادی سنګ در کنار هم دیده می شد ، به نظرمی رسید که سنګ ها را به عنوان نشانی و یا تیغ سنګ که در هزارستان رسم است با لای قبرها می ګذارند ، ګذاشته بو دند و فرو رفتګی سنګ ها در داخل خاک حاکی از قدمت آن ها بود . دو ګور دسته جمعی دیګر قرار ګفته شیخ و همرا هانش کمی دورتر ود ر فاصله چهار یا پنج کیلو متری قرار داشت اما من به دلیل خستګی و هم به جهت دو سه برنامه ضرور دیګر از دیدن آنها منصرف شدم . در حین باز ګشت به دره کوچکی رسیدیم که تعدادی درخت بید و چنار در کنار جویباری مشا هده می شد و چند تکه زمین زراعی نیز جلب نظر می کرد . پیر مرد از زبان پدر بزرګ خود نقل کرد ، که : (( یک روز عساکر امیر عبدالرحمن درکنار همین جویبار ودر سایه درختان این جا به استراحت پرداختند ، چند تن از آنان آمدند مرا با ګله بره هایم به نزد رییس شان برد ند، رییس به من خاطر جمعی داد که کاری به من ندارند، اما چند بره را از میان ګله انتخاب نموده به دست خود ذبح کرده مشغول پخت شد ند. در همان فرصت به اسیرانی که از شیر داغ به همراه آورده بو دند ، اجازه داده شد در کنار زمینی که شبتل(شبد ر) کاشته شده بود ، دم راسی (استراحت) ګنند . آنان از شدت ګرسنګی نه رمقی در تن داشتند و نه رنګی در صورت، به محضی که اجازه استراحت یافتند، بارو (صورت) خود را بالای زمین شبتل انداخته، مثل حیوانات شروع کردند به چریدن. دست ها شان به پشت بسته شد ه بود ، نمی توانستند از آن برای خوردن شبتل استفاده کنند . انتقال اسیران هرچند روز بعد یکبار صورت می ګرفت . در یکی از روزها چند تن از اسیران شورش کردند ، سپاهیان با خنجر وشمشیر شکم وسینه های شان را دریده ، دل و جګر شان را زنده زنده از قفسه سینه بیرون آ ورده، برشاخهای درختان آویزان کردند ! تا عبرتی باشد برای کسانی که هوس شورش بر دل می پروراندند. آن قدر دل و جګر آد می بر شاخه های درختان آویزان ګردید ، که بیننده از دور خیال می کرد پارچه های الوند ( نوعی رخت سرخ رنګ) بالای درختان پهن کرده اند ! و دره تا چند روز در قرق قجیر (کرګس) ها قرار داشت . این یک نمونه نقل سینه به سینه ای است که مثل صد ها نمونه دیګر در هیچ کتاب تاریخی ثبت نشده است . هم اکنون هر کس به هزارستان برود، از این نوع ګزارشها و سرګذشت های وحشتناک، به وفور از زبان پیر مردان و پير زنان خواهند شنید . د ر دورا ن جهاد با روسها یک روزهمراه مرحوم کربلایی بهرام ، از کنار صخره بلندی عبور کردیم ، او از زبان ګذشتګان خود نقل کرد که در زمان امیر عبد الرحمان هفتاد تن از بزرګان د ره ترکمان در یک روز با دست بسته بالای همین صخره مانند ګوسفند ذبح شده بدن ها شان را پایین انداختند. در یک سفر دیګردر تابستان ۱۳۸۷ در ولسوالی لعل و سر جنګل همراه جناب یوسفی غزنوی و محمد ابراهیم دانشجوی رشته تاریخ ،به خانه جناب کربلایی خادم حسین باشنده قریه چمن مهمان بودیم. او ګفت : جد بزرګ فلان ارباب (نام آن نفر را من فعلا فراموش کرده ام اما د ر یاد داشت هایم موجود است) در جنګ های زمان عبدالرحمان اسیر شد، در حین انتقال به طرف کابل در ګرد نه فلان به حال احتضار قرار می ګیرد ، ا ز بخت بد پسر وبرادر ارباب نیز در میان اسیران بو دند ، فرمانده سپاه با وحشیګری و قساوت تمام به آن د و فرمان می دهد که ارباب را ز نده زنده پوست کنید که پوستش رابه کار دارم و به عنوانی نشانی با خود به کابل می برم !. آن دو از این کار امتناع می کنند ، هرد وی شان جا به جا باسر نیزه سوراخ سوراخ می شوند !د رسال ۱۳۶۴ ش جناب حجت الاسلا م مهدوی ساکن ولایت ارزګان برایم صحبت کرد: (( در سال ۱۳۶۲ یک نفر از برادران پشتون از اهالی ارزګان خاص به قریه ما آمد ، و خود را معرفی کرد ، آدم راستګوی و مورد اعتماد بود، ګفت : فلان وقت به فلانه دره رفته بودم، یک غار سنګی توجه مرا به خود جلب کرد . به داخل غار رفتم ، در یک ګوشه آن ، یک دیواره سنګی به نظر رسید ، چند تیکه از سنګ ها را برداشتم ، د ر پشت آن تعدادی کتاب های کهنه و قدیمی در میان کیسه ا ی قرار داشت، معلوم بود سال ها پیش کسی آن ها در این جا قایم کرده است ، در حدود هفتاد هشتاد جلد کتاب خرد وبزرګ قلمی ، سه چهار جلد آن را با خود به قریه آورده ، به مولوی خود مان دادم تا معلوم کند که چه نوع کتابی اند واز چه زمانی می باشند؟ بعد از مدتی مولوی صاحب ګفت : کتاب های شیعی است که بدرد ما نمی خورد . و زمانی که هزاره ها این جارا در تصرف داشته ، در زمان جنګ امیر عبدالرحمن خان کدا م مجتهد هزاره از ترس کتاب های خود را در آن غار قایم کرده و دیګر موفق به دست یابی آن نشده است. ممکن صا حبش همان زمان ها مرده یا کشته شده باشد و یا شاید متواری شده است. اینک اګر شما هزاره ها خریدار آن باشید ، همه آن کتاب را ها می آورم وبه قیمت مناسبی به شما به فروش می رسانم .)) جناب مهدوی صاحب ګفت : هیچ یک از هزارها تمایلی به خرید آن کتاب ها نشان ندادند، ګفتند : امروز کتاب های چاپي خوش خطی برامده که بسیار خوا نا تر از کتاب های خطی می باشد . مهدوی صاحب می ګفت : من آن زمان نه پول خرید را دا شتم و نه تجربه امروز را، حالا تأسف می خورم که چرا در مورد نام و موضوع آن ها تحقیق نکردم ، شاید در میان آن ها کتاب های مفید و منحصر به فردی پيدا می شد . از پيدایش چنین کتابخانه ای دانسته می شود که هزاره ها تا قبل از حمله ای امیر عبد الر حمان از نظر فرهنګ و دانش فی الجمله د رسطح مناسب و هم طراز با دیګر مردم افغانسان قرار داشته اند.
منبع: افشار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر