در این وبلاگ مطالب مختلف مربوط به افغانستان در مجموع و مخصوصاً هزاره ها در سراسر جهان، سایر مطالب و یادداشت های شخصی به نشر میرسد.
سلام هزارستان چشم براه نظرات، پیشنهادات و انتقادات سازندۀ شماست، و هم چنان از قلم بدستان گرامی میخواهد که دست نوشته هایشان را برای سلام هزارستان بفرستند تا زینت بخش صفحات آن گردد.

۱۳۹۱ مرداد ۲۱, شنبه

جنرال باميانى، كه مزارى شد



جنرال در مقاومت هاى هزارستان يك وزنه بود و هنگامى كه طالبان مزار را در محاصره داشتند جنرال توپچى با صدها همرزمش براى يارى رساندن به مردم مزار عازم آنجا شد و ١٤سال پيش در چنين شب ها و روز هايى همراه با سه هزار همرزم و همسرنوشتش در دشت ها و كوچه هاى مزار اين جنرال باميانى، مزارى شد...

باميانى بود، صاحب منصب و تحصيلكرده ى حربى پوهنتون و توپچى زبردست و توانا، در جريان مقاومت غرب كابل قومندان توپچى حزب وحدت بود، رتبه ى جنراليش را از بابه مزارى گرفت، كمتر مجاهد مومن و مقدسى به پاى اخلاص، تواضع، سادگى، پاكى،ايمان و شهامتش مى رسيد.
در دامنه هاى كوه قورغ و تپه ى اسكاد قرارگاهش بود، مانند عقابى بى ادعا و مغرور كابل را زير ديد داشت، وقتى به سويى خيره و دقيق مى شد دهانش نيمه باز مى ماند و چين، گوشه هاى چشمش را پر مى كرد، دندان هاى بالايى اش از دور ديده مى شد و فكر مى كردى كه مى خندد.
در آخرين جنگ شوراى نظار و خاينين مردم  هزاره عليه حزب وحدت در غرب كابل، بار ٥٠-٦٠ درصدى جنگ بر دوش توپچى حزب وحدت و جنرالش بود كه با استفاده از ذخاير اسكاد و اورگان هايش خاك كوه تلويزيون، دشت چمتله( محل استقرار قواى توپچى شوراى نظار) و پغمان را به هوا بالا كرده بود، در خطوط مقدم جبهه از هر نقطه ى كه شوراى نظار حمله مى كرد زير آتش توپچى حزب وحدت قرار مى گرفت....
سه روز جنگ طاقت فرسا و سنگين بدون دست آوردى براى جنگ طلبان جريان داشت، شوراى نظار و خاينين مردم هزاره با حملات  پى هم و دوامدار متحمل تلفات زيادى شده و از نفس افتاده بودند، شب روز سوم عبدالواحد باغرانى قوماندان طالبان با نيرو هايش سنگر ها و قرارگاه هاى حزب وحدت به شمول توپچى را در تپه هاى اسكاد و هتل زلمو براى ٤-٥ ساعت اشغال كردند، اين خبر به زودى در غرب كابل پخش شد تعدادى از قوماندانان خود را به دارالانشا ( خانه بابه) رساندند كه شفيع هم در بين آنان بود، شفيع مى گفت اگر شوراى نظار بفهمد كه حزب وحدت توپچى ندارد فردا دوباره حمله مى كند و بدون پشتوانه ى توپچى سنگر ها سقوط خواهد كرد، اما با تماس هاى نمايندگان حزب وحدت با ملا بورجان در چهارآسياب حوالى ساعت ١٢ شب عبدالواحد باغرانى با نيروهايش سنگر هاى حزب وحدت را تخليه كرده به قرارگاه هاى خود مراجعت كردند.
اميد دوباره به سنگر هاى مقاومت برگشت و براى اينكه مردم غرب كابل و سنگردارانش مطمئن شوند كه توپچى در كنترول حزب وحدت است بابه مزارى به جنرال توپچى اش دستور داد كه چند فير ثقيله بالاى مواضع دشمن انجام دهد، جنرال نيز بدون درنگ كوه تلويزيون ، دشت چمتله و پغمان را هدف قرار داد.
تعدادى از مردم مناطق مختلف غرب كابل و نظاميانى كه با نگرانى در خانه بابه آمده بودند تا از وضعيت توپچى حزب وحدت باخبر گردند وظيفه گرفتند كه به مناطق و سنگر هاى خود برگردند و به همه اطمينان دهند كه توپچى و تپه ى اسكاد در اختيار حزب وحدت است.
جنرال تا آخرين لحظات سقوط غرب كابل از مردمش حمايت كرد، پس از سقوط غرب كابل او را با برادرخوانده اش جنرال آصف خان در مزار ديدم، قصه هاى فراوانى از آخرين جنگ غرب كابل داشت، خوشحال بود كه در ديپو هاى اسكاد مهمات زيادى براى شوراى نظار باقى نگذاشته است و افسوس مى خورد كه ٣-٤ راكت اورگان باقى مانده بود كه فرصت نشد آنان را فير كنم، از شيخى تنومندى(جليل رضايى تنها طلبه ى كه در تاريخ مقاومت غرب كابل دوشادوش سنگرداران غرب كابل جنگيد) قصه مى كرد كه يك دستگاه راكت انداز بى ام ٢١ را به تنهايى اداره مى كرد، مى گفت انسانتر از او در عمرم كمتر ديده ام، برادر بزرگتر اين شيخ (محمد گل رضايى) در روز اول جنگ شهيد شد، چون در طول روز نمى شد شهدا را دفن كرد شبها مراسم تدفين را برگزار مى كردند، شب براى تدفين برادرش رفت و دوباره به سنگر برگشت، گفتم چرا نماندى خانه؟ جواب داد كه فير كردن بى ام ٢١ واجب تر است.
جنرال مى گفت يك شب كه جنگ شدت پيدا كرده بود و از خط اول درخواست آتش توپچى را داشت، مرمى توپ تمام شده بود، چند نفر را فرستادم كه از ديپو مرمى بياورند، در تاريكى ديدم يك نفر از سمت  ديپو مى آيد، صدايش زدم و گفتم تيز تر بيا، در همين موقع ديدم كه او به زمين افتاد به طرفش رفته و او را پدر گفته دشنام دادم كه در اين موقع حساس چرا فكر خود را نمى گيرد، نزديكش كه رفتم ديدم كه شيخ است، وقتى كه شنيده است مرمى توپ ضرورت است، بدون اينكه او را گفته باشم  به ديپو رفته و به جاى يك مرمى، دو مرمى را به دو طرف شانه اش مانده و به خاطر سنگينى مردمى ها به زمين افتاده است... مى گفت از دشنامى كه آن شيخ شريف را دادم تا حالا  خود را ملامت مى كنم و در روز هاى بعد كوشش مى كردم با شيخ روبرو نشوم.
جنرال از مزار به باميان رفت، به دست آقاى ييلاقى نامه ى برايم فرستاد كه هنوز به يادگار حفظش كرده ام، اين نامه را با برادرخوانده اش جنرال آصف خان نوشته اند و در آن از روزگاران خوب  غرب كابل ياد كرده اند.
جنرال در مقاومت هاى هزارستان يك وزنه بود و هنگامى كه طالبان مزار را در محاصره داشتند جنرال توپچى با صدها همرزمش براى يارى رساندن به مردم مزار عازم آنجا شد و ١٤ سال پيش در چنين شب ها و روز هايى همراه با سه هزار همرزم و همسرنوشتش در دشت ها و كوچه هاى مزار اين جنرال باميانى، مزارى شد.
نام جنرال سخى عظيمى قوماندان توپچى حزب وحدت و هزاران سردار شهيد و گمنام سقوط مزار شريف گرامى باد و يادشان بخير.
نویسنده: احمد بهادری
منبع: جمهوری سکوت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر