حس میکنم هرگاه پیامی پایگاه اجتماعی یافت، برای مقابله با آن باید احتیاط بیشتری داشته باشیم. هیچ پیام در سطح جامعه، بیهوده عام نمیشود. در زمان ما، حساسیت عام شدن پیامهای اجتماعی به مراتب جدیتر است. در گذشته میشد ادعا کرد که مردم در دنیای بسته زندگی میکنند و این دنیای بسته برای استفادهجویان امکان میدهد تا مردم را به نفع خود استثمار کنند...
میگویند استعداد آدمی در مواقع بحران و در مقابله با بحران بهتر شکوفا میشود. دکتر شریعتی نتیجهی هوشدارهای مارکس برای نظام سرمایهداری را «به سر عقل آمدن سرمایهداری» تعبیر کرد. علوم جدیده نیز اغلب در برابر سوالهای جدی و چالشهای بزرگ راه خود را باز کرده اند. در جامعهی ما نیز، اگر از دوران مقاومت غرب کابل به عنوان یک مرحلهی موثر در حیات سیاسی ما یاد میشود، به دلیل آزمون دشواری بود که در برابر همهی افراد جامعه، به دور از هرگونه تعلقات جنبی آنان، خلق شده بود.
حادثهی روز عاشورا، بدون شک، آغاز یک آزمون خطیر در برابر ماست. این حادثه، در نوع خود، پاکستان و عراق را به عزایی نشانده که جبرانش سالیان دراز طول خواهد کشید. خطر عمده این نیست که تعداد انسانهایی که با این حوادث کشته میشوند بیشتر است. خطر در این است که اینجا قربانیان آسیبپذیرتر اند و امکانات اولیه برای حفاظت و مصئونیت آنها کمتر است. در برابر ورودی مکتب یا دانشگاه میتوان افرادی را موظف کرد تا هرگونه عبور و مروری را به دقت کنترل کنند. میشود در محافل سیاسی بازرسی جدیتری اعمال کرد. اما در زیارت و معبد و مکانهایی که آدمها برای ارضای عواطف خود میروند، اعمال قواعد و انضباطهایی که با عقل سنجشگر آدمی ارتباط میگیرد، دشوارتر میشود.
***
کسی که در روز عاشورا مرتکب عمل انتحاری شد، از همهی همراهان دیگر خود که تا کنون در برابر سفارت و ارگ و فروشگاه و بازار عمومی انتحار کرده اند، متفاوت است. او میداند که در برابر خود معصومترین انسانهایی را دارد که همه تنها برای تسکین ایمان مذهبی خود تجمع میکنند. سوال این است که این انتحارگر با چه انگیزهای به ارتکاب این عمل شنیع دست زده است؟
شاید بتوانیم بگوییم تعصب مذهبی، تعصب قومی، تعصب سیاسی، جهل، عقده، گرفتن پول، و هر چیزی دیگر. اما همهی اینها عطف به یک عامل کلیدی دیگر نیز هست: این شخص از لحاظ فکری اقناع شده بود که عملش توجیه دارد و خوب است.
و اما، غیر از همین انتحارگر و کارگردانان نقش او، هیچ کسی، حتی طالبان حاضر نشد مسئولیت این عمل شنیع را به دوش گیرد. دلیل ساده است: از ایمان مذهبی مردم برای کشتن انسان، در واقع برای هدفی سیاسی، کار گرفته شده است و این قابل توجیه نییست.
***
کسی دیگر در این سو، برای ایمان مذهبی خود، با اندکی تفاوت، کار مشابهی انجام میدهد، اما در جهتی دیگر و با رویکردی دیگر. میرود کاردی و قمه میگیرد و خونش را به خاطر ایمان مذهبی خود میریزد. آیا این یکی انتحار نیست؟
به همان اندازه که انتحارگر طالب یا لشکر جنگهوی برای انتحار خود توجیه دارد و به اقناع رسیده است، این یکی هم به اقناع رسیده است. یادم هست که در سال 1364 در عاشورای کویته، کسی به نام عباس در میزان چوک با کاردی که در پهلویش خورده بود، در پیش چشم خلقالله جان داد. فاصلهی ما با این شخص، فاصلهی تماشاچیان «جلوس» با دستهی کاردیزنان بود. وقتی عباس به زمین افتید، جمعی رفته و تلاش داشتند کاردی او را از دستش بگیرند و او هنوز اجازه نمیداد. روحانیای را به یاد دارم که اصرار میکرد «نکنید او را از عشق حسینیاش محروم نکنید»!
«عشق حسینی» انگیزهی بزرگی است که کسی حاضر میشود خونش را برای آن بریزد و لذت آن را از دست ندهد. همیشه وقتی صحبت از انتحارگر طالب و امثال آن میشود، به یاد عباس میافتم و از خود میپرسم که آیا در نیرویی که این دو را به انتحار میکشد، میتوان تفاوتی پیدا کرد؟... اغلب نتوانسته ام این تفاوت را پیدا کنم.
***
حس میکنم هرگاه پیامی پایگاه اجتماعی یافت، برای مقابله با آن باید احتیاط بیشتری داشته باشیم. هیچ پیام در سطح جامعه، بیهوده عام نمیشود. در زمان ما، حساسیت عام شدن پیامهای اجتماعی به مراتب جدیتر است. در گذشته میشد ادعا کرد که مردم در دنیای بسته زندگی میکنند و این دنیای بسته برای استفادهجویان امکان میدهد تا مردم را به نفع خود استثمار کنند. حالا امکانات پیامرسانی و آگاهیبخشی فراوان است و باز هم اگر میبینیم پیامی تا درون خانههای مردم رسید، باید برای مقابله با آن از هرگونه عجله و شتابزدگی و حکم و فتوا اجتناب کرد.
کسی که طالب را برای انتحار در میان جمعیت مومن عزادار میفرستد، فکر او را تسخیر کرده است. تعداد اینگونه انسانها مهم نیستند. عدهی اندکی از آنها میتوانند کارهای بسیار خطرناکی انجام دهند. درس طالب در این میان جالب است: فضا را از لحاظ تبلیغاتی مستعد میسازد، اما سربازان خود را از میان هزاران نفر، یکی یکی گزیده انتخاب میکند. این یکی وقتی اقناع شده است، در عقب سلول نشده، بلکه در میان جمع، در میان مومنان شده است که همه با او در گرفتن و پذیرفتن پیام طالبی اشتراک داشته اند. بعد از این اقناع، شیوههای عمل و تاکتیک مبارزه را در عقب سلول و در کمپ و یا مغارهی کوه فرا میگیرد و برای اثبات ایمان و فکر خود آماده میشود.
فرق عمده میان کارگردانان نقش انتحار برای طالب، و نقش کاردیزن برای عاشق حسینی، تنها در جهتی است که بعد از اقناع و توجیه عمل مذهبی مطرح میکنند. طالب این جهت را سیاسی ساخته و نشان داده است که آنجا وقتی انتحار کنی هم خدا را خشنود کرده ای و هم دشمن را به خاک نشانده ای. کارگردان ما، تا کنون به این مرحله نرسیده است و تنها او را پیش دروازهی مسجد و تکیهخانه و روی سرک، به جان خودش میاندازد بدون اینکه بگوید به کسی دیگر آسیبی برساند.
***
بیایید به این نکته جدیتر فکر کنیم: اگر فردا، کارگردان نقش کاردیزنان گام خود را فراتر بردند و برای «عاشقان حسینی» گفتند که فلان مکان و فلان جمعیت مخالف حسین است و مخالف عشق حسینی تو، قضیه دیگر به مرحلهای که حالا هست، باقی نمیماند. عاشق حسین حاضر است برای ارضای عشق خود خونش را بریزد، اما آن وقت این خون، ارزش و اثر بالاتری هم پیدا میکند. اینجاست که طالب شیعه با طالب غیر شیعه، تفاوت خود را از بین میبرند و هر دو میشوند یکی.
تا فرزندان و برادران خود ما به این مرحله نرسیده اند، باید تکان بخوریم و به حال خود و آیندهی خود فکر کنیم.
***
هیچ کسی شک ندارد که سپاه صحابه و لشکر جنگهوی و سپاه محمد وسیلههای موثر جنگ آیاسآی و اطلاعات ایران بودند. حد اقل هر دو جانب، حمایتهای گستردهی خود را از این دو سازمان استخباراتی میگرفتند. اما قربانیان و جانیان دست اول، در هیچ کدام آنها، مأمور اطلاعات و سپاه صحابه و لشکر جنگهوی نبودند، بلکه مومنان دوآتشهای بودند که تنها برای ایمان خود میکشتند و کشته میشدند.
زمانی که در راولپندی پاکستان زندگی میکردم فرصتی داشتم که با سربازان هر دو فرقه، آشناییهایی پیدا کنم. ایمان مذهبی آنان، در هر دو جناح، برای من، شگفتانگیز بود. در هیچ کدام، حتی جرأت نمیکردم رد پای استخبارات و توطیه را نشانی کنم: سراپا ایمان بودند و عشق. مردی از ملتان در همسایگی ما زندگی میکرد و صدها دلیل داشت برای اینکه باور کند شیعهها خطرناکتر و عنودتر اند از هر دشمن دیگری که مسلمانان داشته اند. به همین گونه سیدی از گجرات، همخانهام بود، یعنی در زیر یک دهلیز با هم زندگی داشتیم و میدیدم که ایمان او چقدر از نفرت و دشمنی با «سنیهای ضد اهلبیت» مشبوع بود.
اگر در اصلاحگری باورها و رفتارهای مردم، مخاطب اولیهی خود را فراموش میکنیم، احتمال اینکه بتوانیم راهی به پیروزی باز کنیم، کم میشود. آنکه از ایمان مذهبی مردم استفاده میکند، بهتر از من و تو میفهمد که چه کار میکند. او مأموریت دیگری دارد و این مأموریت است که او را مجال نمیدهد به پیام اصلاحگرانهی من و تو گوش کند. مهم این مخاطبی است که ناخودآگاه به دام استفادههای آن مأمور آگاه میافتد. اصلاحگری دینی از همین جاست که آغاز میشود.
***
اغلب وقتی از اصلاحگری دینی حرف زده میشود، تصویر سروش و کدیور و شریعتی و نصر حامد ابوزید در ذهنها زنده میشود. این بزرگان شاید تیوریپردازان عرصههای کلانتر باشند. اما اصلاحگری دینی در نگاه من، حوزهای خیلی ابتداییتر و ملموستر دارد. اصلاحگری دینی، احترام کردن به باور مردم و رهنمایی مردم از همان مجرایی است که برای خود آنان قابل درک و قابل قبول است. مردم امام حسین را دوست دارند. باید گفت که امام حسین همان کسی است که هدف حرکتش را اصلاحگری اعلام کرد و برگشت دادن مردم به رسالت امر به معروف و نهی از منکر. او آزادگی انسان را تبلیغ کرد و از آزادگی انسان پاسداری کرد. این حرف گزافی نیست و برای گوشهای مردم طنین آشنا هم دارد.
به همین ترتیب، از پیامبر باید گفت که او همان کسی است که یک ساعت تفکر را از هفتاد سال عبادت برتر میدانست و در کتابش حکم کرد که انسان خلیفهی خدا و نمایندهی او و حامل روح و امانتدار اوست و اگر کسی یک انسان را به ناحق بکشد مثل این است که تمام انسانها را به ناحق کشته است.
باید برای مردم از امام علی گفت که برای مالک اشتر نامه نوشت و تأکید کرد که مردم را دوست داشته باش که همهی آنان یا همنوع تو اند در خلق، یا برادر تو اند در دین.
ابوبکر را باید به یاد مردم آورد که در اولین خطابهی خلافتش برای مردم گفت: من بر شما ولایت یافته ام، اما از هیچکدام شما برتر نیستم. اگر کجیای در من یافتید برایم گوشزد کنید. و عربی ساده و راست برخاست و شمشیرش را از غلاف کشید و گفت: به خدا قسم اگر در تو کجیای بیابم با این شمشیر راست خواهم کرد. و خلیفه، بدون اینکه برآشوبد، او را دعا کرد و گفت: تا زمانی که امت محمد کسی مانند تو داشته باشد، هرگز کج نخواهد شد.
***
اصلاحگری دینی، ضرورت مبارزهی اصلاحگرانهی ما، و نیاز مخاطبان ما در سطح جامعه است. هر راه دیگری را که انتخاب کنیم، حس فردی ما را اقناع خواهد کرد، اما در جامعه اثر چندانی خلق نخواهد کرد. از اینجاست که میگویم از طالبان بیاموزیم که آموزگاران بدخو، اما آگاهکنندهای اند.
طالبان، چالش بزرگ، اما واقعی در برابر ما خلق کرده اند. برای این چالش، تنها به مدد نیروی فکر و عقل خویش میتوانیم پاسخ پیدا کنیم. القاعده برجهای نیویورک را در هم کوبید و برای یک سال، با تهدید ترور و انترکس و مواد شیمیاوی، زندگی عادی میلیونها انسان را به بازی گرفته بود. اما آنانی که به نیروی فکر و عقل خود باور داشتند، از این تهدیدها خود را بیرون کشیدند و کشور خود را دوباره به مکانی امنتر و مصئونتر تبدیل کردند.
آقای هاتف سخن هوشمندانهای دارد: وقتی در جایی زور بازوی ما کارگر نیفتاد، به نیروی فکر و خرد خود تکیه کنیم که کارسازتر میشود. به نظر من، اصلاحگری دینی، بیشتر از هر اصلاحگری دیگر، نیازمند برخورد عقلانی، متفکرانه و خردمندانهی ماست.
نویسنده: استاد عزیز رویش
منبع: افشار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر