در این وبلاگ مطالب مختلف مربوط به افغانستان در مجموع و مخصوصاً هزاره ها در سراسر جهان، سایر مطالب و یادداشت های شخصی به نشر میرسد.
سلام هزارستان چشم براه نظرات، پیشنهادات و انتقادات سازندۀ شماست، و هم چنان از قلم بدستان گرامی میخواهد که دست نوشته هایشان را برای سلام هزارستان بفرستند تا زینت بخش صفحات آن گردد.

۱۳۹۰ آذر ۲۳, چهارشنبه

طالبان آموزگاران خوبی اند



حس می‏کنم هرگاه پیامی پایگاه اجتماعی یافت، برای مقابله با آن باید احتیاط بیشتری داشته باشیم. هیچ پیام در سطح جامعه، بیهوده عام نمی‏شود. در زمان ما، حساسیت عام شدن پیام‏های اجتماعی به مراتب جدی‏تر است. در گذشته می‏شد ادعا کرد که مردم در دنیای بسته زندگی می‏کنند و این دنیای بسته برای استفاده‏جویان امکان می‏دهد تا مردم را به نفع خود استثمار کنند...

می‏گویند استعداد آدمی در مواقع بحران و در مقابله با بحران بهتر شکوفا می‏شود. دکتر شریعتی نتیجه‏ی هوشدارهای مارکس برای نظام سرمایه‏داری را «به سر عقل آمدن سرمایه‏داری» تعبیر کرد. علوم جدیده نیز اغلب در برابر سوال‏های جدی و چالش‏های بزرگ راه خود را باز کرده اند. در جامعه‏ی ما نیز، اگر از دوران مقاومت غرب کابل به عنوان یک مرحله‏ی موثر در حیات سیاسی ما یاد می‏شود، به دلیل آزمون دشواری بود که در برابر همه‏ی افراد جامعه، به دور از هرگونه تعلقات جنبی آنان، خلق شده بود.
حادثه‏ی روز عاشورا، بدون شک، آغاز یک آزمون خطیر در برابر ماست. این حادثه، در نوع خود، پاکستان و عراق را به عزایی نشانده که جبرانش سالیان دراز طول خواهد کشید. خطر عمده این نیست که تعداد انسان‏هایی که با این حوادث کشته می‏شوند بیشتر است. خطر در این است که اینجا قربانیان آسیب‏پذیرتر اند و امکانات اولیه برای حفاظت و مصئونیت آنها کمتر است. در برابر ورودی مکتب یا دانشگاه می‏توان افرادی را موظف کرد تا هرگونه عبور و مروری را به دقت کنترل کنند. می‏شود در محافل سیاسی بازرسی جدی‏تری اعمال کرد. اما در زیارت و معبد و مکان‏هایی که آدم‏ها برای ارضای عواطف خود می‏روند، اعمال قواعد و انضباط‏هایی که با عقل سنجش‏گر آدمی ارتباط می‏گیرد، دشوارتر می‏شود.
***
 کسی که در روز عاشورا مرتکب عمل انتحاری شد، از همه‏ی همراهان دیگر خود که تا کنون در برابر سفارت و ارگ و فروشگاه و بازار عمومی انتحار کرده اند، متفاوت است. او می‏داند که در برابر خود معصوم‏ترین انسان‏هایی را دارد که همه تنها برای تسکین ایمان مذهبی خود تجمع می‏کنند. سوال این است که این انتحارگر با چه انگیزه‏ای به ارتکاب این عمل شنیع دست زده است؟
شاید بتوانیم بگوییم تعصب مذهبی، تعصب قومی، تعصب سیاسی، جهل، عقده، گرفتن پول، و هر چیزی دیگر. اما همه‏ی اینها عطف به یک عامل کلیدی دیگر نیز هست: این شخص از لحاظ فکری اقناع شده بود که عملش توجیه دارد و خوب است.
و اما، غیر از همین انتحارگر و کارگردانان نقش او، هیچ کسی، حتی طالبان حاضر نشد مسئولیت این عمل شنیع را به دوش گیرد. دلیل ساده است: از ایمان مذهبی مردم برای کشتن انسان، در واقع برای هدفی سیاسی، کار گرفته شده است و این قابل توجیه نییست.
***
کسی دیگر در این سو، برای ایمان مذهبی خود، با اندکی تفاوت، کار مشابهی انجام می‏دهد، اما در جهتی دیگر و با رویکردی دیگر. می‏رود کاردی و قمه می‏گیرد و خونش را به خاطر ایمان مذهبی خود می‏ریزد. آیا این یکی انتحار نیست؟
به همان اندازه که انتحارگر طالب یا لشکر جنگهوی برای انتحار خود توجیه دارد و به اقناع رسیده است، این یکی هم به اقناع رسیده است. یادم هست که در سال 1364 در عاشورای کویته، کسی به نام عباس در میزان چوک با کاردی که در پهلویش خورده بود، در پیش چشم خلق‏الله جان داد. فاصله‏ی ما با این شخص، فاصله‏ی تماشاچیان «جلوس» با دسته‏ی کاردی‏زنان بود. وقتی عباس به زمین افتید، جمعی رفته و تلاش داشتند کاردی او را از دستش بگیرند و او هنوز اجازه نمی‏داد. روحانی‏ای را به یاد دارم که اصرار می‏کرد «نکنید او را از عشق حسینی‏اش محروم نکنید»!
«عشق حسینی» انگیزه‏ی بزرگی است که کسی حاضر می‏شود خونش را برای آن بریزد و لذت آن را از دست ندهد. همیشه وقتی صحبت از انتحارگر طالب و امثال آن می‏شود، به یاد عباس می‏افتم و از خود می‏پرسم که آیا در نیرویی که این دو را به انتحار می‏کشد، می‏توان تفاوتی پیدا کرد؟... اغلب نتوانسته ام این تفاوت را پیدا کنم.
***
حس می‏کنم هرگاه پیامی پایگاه اجتماعی یافت، برای مقابله با آن باید احتیاط بیشتری داشته باشیم. هیچ پیام در سطح جامعه، بیهوده عام نمی‏شود. در زمان ما، حساسیت عام شدن پیام‏های اجتماعی به مراتب جدی‏تر است. در گذشته می‏شد ادعا کرد که مردم در دنیای بسته زندگی می‏کنند و این دنیای بسته برای استفاده‏جویان امکان می‏دهد تا مردم را به نفع خود استثمار کنند. حالا امکانات پیام‏رسانی و آگاهی‏بخشی فراوان است و باز هم اگر می‏بینیم پیامی تا درون خانه‏های مردم رسید، باید برای مقابله با آن از هرگونه عجله و شتابزدگی و حکم و فتوا اجتناب کرد.
کسی که طالب را برای انتحار در میان جمعیت مومن عزادار می‏فرستد، فکر او را تسخیر کرده است. تعداد اینگونه انسان‏ها مهم نیستند. عده‏ی اندکی از آنها می‏توانند کارهای بسیار خطرناکی انجام دهند. درس طالب در این میان جالب است: فضا را از لحاظ تبلیغاتی مستعد می‏سازد، اما سربازان خود را از میان هزاران نفر، یکی یکی گزیده انتخاب می‏کند. این یکی وقتی اقناع شده است، در عقب سلول نشده، بلکه در میان جمع، در میان مومنان شده است که همه با او در گرفتن و پذیرفتن پیام طالبی اشتراک داشته اند. بعد از این اقناع، شیوه‏های عمل و تاکتیک مبارزه را در عقب سلول و در کمپ و یا مغاره‏ی کوه فرا می‏گیرد و برای اثبات ایمان و فکر خود آماده می‏شود.
فرق عمده میان کارگردانان نقش انتحار برای طالب، و نقش کاردی‏زن برای عاشق حسینی، تنها در جهتی است که بعد از اقناع و توجیه عمل مذهبی مطرح می‏کنند. طالب این جهت را سیاسی ساخته و نشان داده است که آنجا وقتی انتحار کنی هم خدا را خشنود کرده ای و هم دشمن را به خاک نشانده ای. کارگردان ما، تا کنون به این مرحله نرسیده است و تنها او را پیش دروازه‏ی مسجد و تکیه‏خانه و روی سرک، به جان خودش می‏اندازد بدون اینکه بگوید به کسی دیگر آسیبی برساند.
***
بیایید به این نکته جدی‏تر فکر کنیم: اگر فردا، کارگردان نقش کاردی‏زنان گام خود را فراتر بردند و برای «عاشقان حسینی» گفتند که فلان مکان و فلان جمعیت مخالف حسین است و مخالف عشق حسینی تو، قضیه دیگر به مرحله‏ای که حالا هست، باقی نمی‏ماند. عاشق حسین حاضر است برای ارضای عشق خود خونش را بریزد، اما آن وقت این خون، ارزش و اثر بالاتری هم پیدا می‏کند. اینجاست که طالب شیعه با طالب غیر شیعه، تفاوت خود را از بین می‏برند و هر دو می‏شوند یکی.
تا فرزندان و برادران خود ما به این مرحله نرسیده اند، باید تکان بخوریم و به حال خود و آینده‏ی خود فکر کنیم.
***
هیچ کسی شک ندارد که سپاه صحابه و لشکر جنگهوی و سپاه محمد وسیله‏های موثر جنگ آی‏اس‏آی و اطلاعات ایران بودند. حد اقل هر دو جانب، حمایت‏های گسترده‏ی خود را از این دو سازمان استخباراتی می‏گرفتند. اما قربانیان و جانیان دست اول، در هیچ کدام آنها، مأمور اطلاعات و سپاه صحابه و لشکر جنگهوی نبودند، بلکه مومنان دوآتشه‏ای بودند که تنها برای ایمان خود می‏کشتند و کشته می‏شدند.
زمانی که در راولپندی پاکستان زندگی می‏کردم فرصتی داشتم که با سربازان هر دو فرقه، آشنایی‏هایی پیدا کنم. ایمان مذهبی آنان، در هر دو جناح، برای من، شگفت‏انگیز بود. در هیچ کدام، حتی جرأت نمی‏کردم رد پای استخبارات و توطیه را نشانی کنم: سراپا ایمان بودند و عشق. مردی از ملتان در همسایگی ما زندگی می‏کرد و صدها دلیل داشت برای اینکه باور کند شیعه‏ها خطرناک‏تر و عنودتر اند از هر دشمن دیگری که مسلمانان داشته اند. به همین گونه سیدی از گجرات، هم‏خانه‏ام بود، یعنی در زیر یک دهلیز با هم زندگی داشتیم و می‏دیدم که ایمان او چقدر از نفرت و دشمنی با «سنی‏های ضد اهل‏بیت» مشبوع بود.
اگر در اصلاح‏گری باورها و رفتارهای مردم، مخاطب اولیه‏ی خود را فراموش می‏کنیم، احتمال اینکه بتوانیم راهی به پیروزی باز کنیم، کم می‏شود. آنکه از ایمان مذهبی مردم استفاده می‏کند، بهتر از من و تو می‏فهمد که چه کار می‏کند. او مأموریت دیگری دارد و این مأموریت است که او را مجال نمی‏دهد به پیام اصلاح‏گرانه‏ی من و تو گوش کند. مهم این مخاطبی است که ناخودآگاه به دام استفاده‏های آن مأمور آگاه می‏افتد. اصلاح‏گری دینی از همین جاست که آغاز می‏شود.
***
اغلب وقتی از اصلاح‏گری دینی حرف زده می‏شود، تصویر سروش و کدیور و شریعتی و نصر حامد ابوزید در ذهن‏ها زنده می‏شود. این بزرگان شاید تیوری‏پردازان عرصه‏های کلان‏تر باشند. اما اصلاح‏گری دینی در نگاه من، حوزه‏ای خیلی ابتدایی‏تر و ملموس‏تر دارد. اصلاح‏گری دینی، احترام کردن به باور مردم و رهنمایی مردم از همان مجرایی است که برای خود آنان قابل درک و قابل قبول است. مردم امام حسین را دوست دارند. باید گفت که امام حسین همان کسی است که هدف حرکتش را اصلاح‏گری اعلام کرد و برگشت دادن مردم به رسالت امر به معروف و نهی از منکر. او آزادگی انسان را تبلیغ کرد و از آزادگی انسان پاسداری کرد. این حرف گزافی نیست و برای گوش‏های مردم طنین آشنا هم دارد.
به همین ترتیب، از پیامبر باید گفت که او همان کسی است که یک ساعت تفکر را از هفتاد سال عبادت برتر می‏دانست و در کتابش حکم کرد که انسان خلیفه‏ی خدا و نماینده‏ی او و حامل روح و امانتدار اوست و اگر کسی یک انسان را به ناحق بکشد مثل این است که تمام انسان‏ها را به ناحق کشته است.
باید برای مردم از امام علی گفت که برای مالک اشتر نامه نوشت و تأکید کرد که مردم را دوست داشته باش که همه‏ی آنان یا همنوع تو اند در خلق، یا برادر تو اند در دین.
ابوبکر را باید به یاد مردم آورد که در اولین خطابه‏ی خلافتش برای مردم گفت: من بر شما ولایت یافته ام، اما از هیچکدام شما برتر نیستم. اگر کجی‏ای در من یافتید برایم گوشزد کنید. و عربی ساده و راست برخاست و شمشیرش را از غلاف کشید و گفت: به خدا قسم اگر در تو کجی‏ای بیابم با این شمشیر راست خواهم کرد. و خلیفه، بدون اینکه برآشوبد، او را دعا کرد و گفت: تا زمانی که امت محمد کسی مانند تو داشته باشد، هرگز کج نخواهد شد.
***
اصلاح‏گری دینی، ضرورت مبارزه‏ی اصلاح‏گرانه‏ی ما، و نیاز مخاطبان ما در سطح جامعه است. هر راه دیگری را که انتخاب کنیم، حس فردی ما را اقناع خواهد کرد، اما در جامعه اثر چندانی خلق نخواهد کرد. از اینجاست که می‏گویم از طالبان بیاموزیم که آموزگاران بدخو، اما آگاه‏کننده‏ای اند.
طالبان، چالش بزرگ، اما واقعی در برابر ما خلق کرده اند. برای این چالش، تنها به مدد نیروی فکر و عقل خویش می‏توانیم پاسخ پیدا کنیم. القاعده برج‏های نیویورک را در هم کوبید و برای یک سال، با تهدید ترور و انترکس و مواد شیمیاوی، زندگی عادی میلیون‏ها انسان را به بازی گرفته بود. اما آنانی که به نیروی فکر و عقل خود باور داشتند، از این تهدیدها خود را بیرون کشیدند و کشور خود را دوباره به مکانی امن‏تر و مصئون‏تر تبدیل کردند.
آقای هاتف سخن هوشمندانه‏ای دارد: وقتی در جایی زور بازوی ما کارگر نیفتاد، به نیروی فکر و خرد خود تکیه کنیم که کارسازتر می‏شود. به نظر من، اصلاح‏گری دینی، بیشتر از هر اصلاح‏گری دیگر، نیازمند برخورد عقلانی، متفکرانه و خردمندانه‏ی ماست.
نویسنده: استاد عزیز رویش
منبع: افشار

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر