دغدغههای اجتماعی، شعر مهاجرت امروز ما را از پرداختن به جوهره اصلی شعر باز داشته است. این می تواند زنگ خطری باشد برای فاصله گرفتن از مخاطب عمومی در اجتماع و از سوی دیگر به روز بودن زبان، کشف ها، نگرشهای نو و جسارتها می تواند امتیازی برای نسل جدید شعر مهاجرت به حساب آید. تذکر: در بخش اول آشنایی با چهره های برتر علمی٬ ادبی و هنری بانوان افغانستان، به معرفی ...
تذکر:
در بخش اول آشنایی با چهره های برتر علمی٬ ادبی و هنری بانوان افغانستان، به معرفی و مصاحبه «خانم صحرا کریمی» و در بخش دوم به معرفی خانم احسانی (پژوهشگرموفق )پرداخته شد و اینک در این بحش تلاش نموده ایم تا به معرفی یکی دیگر از جهره های برتر بانوان (زهرا زاهدی) بپردازیم
- ۱٫ تشکر خانم زاهدی از اینکه قبول کردید و با ما مصاحبه کنید . قبل از هرچیزی لطفا مختصری از شرح حال تان برای دوستان بگویید؟
به نام آن که دل کاشانه اوست
نفس گرد متاع خانه اوست
پیش از هر سخنی تشکر می کنم از شما، که کوچک نوازی نمودید و مرا به عنوان عضو کوچکی از جامعه ادبی شایسته این گفتار دانستید. همیشه سخن گفتن از خودم و تفسیر خودم، برایم سخت بوده است. سخن گفتن ازآن چه که بر انسان گذشته است، هیچ گاه به معنای واقعیاش میسر نیست زیرا همواره انسان دربطن خود چیزهایی را حمل میکند که قابل بازگویی نمی باشد. حتی آن چه که ما از زندگی نامه بزرگان در گذشته و هنرمندان و ادیبان عهد معاصر می خوانیم تنها برشهایی است که به تکه برداری از رویدادها پرداخته است. عمق حوادث همواره در بطن هنرمند روی میدهد و این آثار اویند که بسته به کمیت و کیفیت ما را به بخشی از دنیای پیچیده هنرمند رهنمون می سازند و چه بسا رنج ها و کشف ها و لذتهایی که هیچ گاه بر کاغذ نمی آیند و یا به پدیده هنری مبدل نمیشوند. با این وجود ما تنها با چیزی به نام اثر مواجه هستیم و در نهایت آثاراست که می تواند بد یا خوب، به ما درکی از جهان هنرمند و ادیب بدهد.
اما دیروزِمن؛ این طور آغاز شد که در سال ۶۰ شمسی در یکی از قریههای ورس از ولایت بامیان به دنیا آمدم. روستایی زاده ام و بعد از یک سالگی ام همانند بسیاری از هم وطنانم، جنگ باقی سرنوشتم را در هجرت رقم زد. با این که در غربت زیسته ام؛ به این می بالم که با رنگ ها، نواها و لهجه های اصیل رشد کرده ام. زندگی ام همانند همه مهاجرینی که در ایران هستند گذشته است. بازوهای کارگر پدرم ما را بزرگ کرد اما از وقتی که یاد دارم صبح ها با صدای خواندن “حمله حیدری” یا دعاهای صبحگاهی پدرم از خواب بیدار شدم. در کنار کتاب های ادعیه پدرم،همیشه تقویمی پُر نقش ونگار و آراسته به اشعار حافظ قرار داشت وهمچنین “شاهنامه” با چاپ قدیمی و نقاشیهای سیاه و سفید. نبرد رستم با اژدها، دیو و سهراب افتاده در آغوش ِ پدر، نخهای رنگی ابریشم و صدای کوبیدن شانه بردار قالی و تابستانهایی گرم با قالی بافی در کنار مادرم، این ها جزئی ازتصاویری هستند که ازکودکیام به یاد دارم. آن سالها بیشتر اقوام ما به تحصیل بهایی نمی دادند یا شاید اجبار روزگار این طور وادار کرده بود که برای گذران زندگی به کار روی بیاورند. تحصیل دختران هم تنها با چند کلاس خاتمه می یافت. ما با مشکلات فراوان بزرگ شدیم اما پدرم همچنان مصمم بود که فرزندانش درس بخوانند. از کودکی حساب و کتابم ضعیف بود و املاء و فارسی ام عالی. در خانواده ما همه به نوعی به ادبیات علاقه مند بودند. برادرم گاه اشعاری به تقلید از حافظ می گفت. نثرهای زیبا می نوشت و طبعی در خوش نویسی داشت. سیاه مشق هایش اشعار خیام و حافظ و سعدی بود. بوستان و گلستان را او به خانه آورد. آن زمان نثر سعدی به اقتضای نوجوانی ام، برایم پیچیده بود. نبرد قزاق ها، آیوانهو، بیست فرسنگ زیر دریا، ناخدا نمو، مرد نامرئی و دیگر داستانهای این چنینی از اولین هایی بود که با اشتیاق می خواندم. بعدها که وارد دبیرستان شدم از طریق یکی از دوستانم که او هم زمانی شعر میگفت به انجمن شعر قم راه یافتم. آن زمان محمد شریف سعیدی در انجمن شعر قم، کلاس های آموزشی شعر داشت. من اولین گام هایم را در شعر چنین برداشتم. انجمن شعر قم مجالی بود برای یافتن دوستانی چون شکریه عرفانی، مینا نصر و حکیمه عارفی. آن روزها ما در قم از اولین بانوانی بودیم که به شعر روی آورده بودیم. در فضای آن سالها روی آوردن به ادبیات چندان از سوی خانوادهها استقبال نمیشد. دوستانی داشتم که با وجود استعدادهای ناب، بعد از ازدواج یا پیش از آن به دلیل مخالفت خانواده و محدودیتها، برای همیشه ادبیات را ترک گفتند. با این که مردم ما ذاتا شعر دوست هستند و طبع ادبی دارند اما متاسفانه هنوزاز نگاه برخی مردم عامه پرداختن به ادبیات، هنری تفننی به شمار می رود که نه نان دارد و نه آب.
- ۲٫ مختصری از فعالیت های ادبی تان بگوید و دارای چه هدفی هستید؟
شروع اولین فعالیت های فرهنگی-ادبی من بر می گردد به نشریه “هاجر” که ضمیمه روزنامه حزب وحدت بود. بعدتر به صورت پراکنده در مجلات و نشریات مختلف آن سالها قطعات ادبی می نوشتم و تجربیات زیادی در هیئت تحریریه های مختلف کسب کردم. از همکاری با کمیسیون زنان حزب وحدت گرفته تا دبیر هیئت تحریریه بانوان در نشریه افق که ضمیمه روزنامه تفاهم بود و مدتی هم با بخش ادبی “فجر امید” نشریه حرکت اسلامی همکاری داشتم. همکاری با نشریات مختلف حزبی آن روزگار علاوه بر کسب تجربه و مجال محک زدن توانایی ها خالی از اشکال نبود. از طرفی برچسب وابسته بودن به فلان حزب و جریان ممکن بود شاعر را دستخوش قضاوت های ناخواسته کند و از طرفی افتادن در جریانهای پرطمطراق سیاسی جو ادبیات را متشنج می ساخت و ناخواسته ادبیات وسیله ای برای اعمال بعضی عقاید و دیدگاه ها قرار می گرفت. در همان سال ها جمعی از ادبا و شاعران مستعد و چهرههای فعال ادبی-فرهنگی درقم ، جلسات هفتگی شعر را درفضایی صمیمانه برگزار می کردند. چهره های نام آشنایی مانند قنبرعلی تابش،محسن سعیدی، محمدبشیر رحیمی، حمید مبشر، محمد آصف جوادی، روح الله روحانی، ناصر عارفی، بانو لیلا حیدری و کبری حسینی و بسیاری از دوستان دیگراز جمله کسانی بودند که در این جلسات حضور داشتند. همین جلسات هفتگی به تاسیس کانون ادبی- فرهنگی “کلمه” در قم انجامید و در پی آن نشریه “کلمه” با مضامین سیاسی،فرهنگی و ادبی در قم منتشر شد. عضویت در شورای نویسندگان کانون کلمه هم یکی از تجارب من بود. متاسفانه به دلیل نبود پشتوانه و حمایت مالی با وجود پتانسیل بالا و استقبال قشر فرهیخته، انتشار مجدد نشریه با مشکل مواجه شد. کانون کلمه که نتیجه خودجوشی های شاعران و ادیبان قمی بود تا به امروز گاه با تعلیق و گاه با پویایی همچنان دوام دارد. کانون ادبی کلمه از همان آغاز خانه بدوش بوده است. از مراکز فرهنگی و موسسات مختلف گرفته تا کلاس های حوزه هنری و مرعشیه و غیره. با این حال با مشکلاتی چون نداشتن مکان مستقل برای فعالیت ها، هم اکنون نیز جلسات هفتگی شعر در قم برگزار می شود. خوشبختانه چهره ها و استعدادهای نویی در جلسات اخیر به جمع ما اضافه شده است گرچه بسیاری از عزیزانی که در آغاز در این راه هم گام ما بوده اند به جای جای این کره خاکی کوچیده اند.
- وضعیت شعر شاعران افغانستان در ایران را چگونه ارزیابی می کنید؟
بررسی وضعیت شعر مهاجرت در ایران نیاز به بحث مفصل و کند وکاو فراوان دارد. اما در نگاه کلی و گذرا اگر مبدا شعر مهاجرت را شعر مقاومت افغانستان در مهاجرت قرار دهیم تا به امروز که جریان شعر جوان ما در مهاجرت شکل گرفته است با فراز و نشیبهای زیادی روبه رو می شویم. عمده تغییرات در زبان و محتوا پس از شعر مقاومت از دهه هفتاد در ادبیات ما رخ داده است زیرا که آن سالها پرورش دهندهی نسلی بود که الفتی به جریان شعر مقاومت و شاخصههای آن داشتند،نسلی که چندان دلکنده و نا آشنا با جریان شعر مقاومت نبودند. در واقع این نسل را میتوان حلقهی متصل به شعر مقاوت و شعر دههی هشتاد افغانستان دانست.شاعران دههی هفتاد؛ هم چنان که با مضامینی چون طالبان ستیزی، غربت و جنگ درگیر بودند؛ از سوی دیگر در پی دست یافتن به فضا و نگرشی جدید در ادبیات بودند.از همین رو به تناسب شرایط اجتماعی و سیاسی دههی هفتاد به ویژه اواخر دههی هفتاد؛ زبان، مضامین و نگرش ها در شعر تغییر یافت و شاعران به دیدگاهها و مضامین نو و بدیع در شعر روی آوردند و گرایشها به سمت قالبهایی چون؛ نو و سپید بیش از گذشته، افزایش یافت.بعد از دههی هفتاد، دغدغهها و تجربههای شخصیتر به شعر راه یافت و تغزلگرایی، عاشقانهسرایی و سنتشکنی، با دردهای اجتماعی و شخصی شاعر در آمیخت و حتی در قالبهای کلاسیک چون؛ غزل، رباعی و دوبیتی تغییرات محتوایی بسیاری پدید آمد. به تبع آن، شعر زنان ما نیز از این فضا تاثیر پذیر بود. علاوه بر این شاخصه، الگوپذیری و تاثیرپذیری از جریانهای مختلف ادبی ایران، باعث به وجود آمدن سلایق و علایق متعدد در شعر مهاجرت شد. این عوامل بر شعر بانوان ما نیز تاثیر گذار بود. با توجه به این که حوزهی عظیم ادبیات مهاجرت افغانستان، در ایران شکل گرفته است؛ هم چنین حضور در فضای مناسب، برای کسب مهارتهای ادبی، تحصیل و عوامل دیگر، باعث پیدایش آزادی نسبی برای حضور بانوان نیز در جامعهی ادبی شد. این آزادی نسبی با جسارت و اعتراض در شعر زنان همراه شد که بتوانند آزادنهتر و بی هراستر، از “من” شخصی خود سخن بگویند و به سنتشکنی و مقابله با تابوهای ادبی بپردازند. این که زنان ما تا چه حد در این مسیر دچار خودفراموشی یا کجروی و تندروی شدهاند، هنوز جای بحث دارد و مجالی دیگر میطلبد. اما در کل اگر بخواهیم شعر جوان امروز مهاجرت را بررسی کنیم به دو نکته کلی می رسیم. علاقه به فرم گرایی و زبان، شخصی پردازی و دور شدن از ارزشها و دغدغههای اجتماعی، شعر مهاجرت امروز ما را از پرداختن به جوهره اصلی شعر باز داشته است. این می تواند زنگ خطری باشد برای فاصله گرفتن از مخاطب عمومی در اجتماع و از سوی دیگر به روز بودن زبان، کشف ها، نگرشهای نو و جسارتها می تواند امتیازی برای نسل جدید شعر مهاجرت به حساب آید.
- شما به عنوان یک بانوی موفق چه پیامی برای نسل جدید دارید؟
فضای مهاجرت همان گونه که تاثیرات مثبت بسیاری همچون مجال تحصیلات عالی و رشد در فضای آموزشی خوب را برای ما فراهم کرده است از سویی دیگر ممکن است به دگردیسی فرهنگی و شخصیتی به خصوص در نسل جدید ما بیانجامد. این دغدغه حتی با وجود اشتراکات دینی و فرهنگی بسیار با ایران، گاهی بسیار جدی و نگران کننده است. همین مسئله در مورد مهاجرین دیگر در اروپا و آمریکا و غیره نیز صدق می کند. ما در ایران دغدغه سنت ها و ارزشهایی را داریم که در نسل امروز به فراموشی سپرده می شود و در دیگر نقاط جهان معضل زبان و هویت هم به آن اضافه می شود. هویتی که بعدها ممکن است تنها با احترام به پرچمی سه رنگ خلاصه شود. نسل امروز درک لذت شنیدن موسیقی فولکلور، دوبیتیهای عامیانه و عمق نواهای سرآهنگ را در مدرنیته و تجدد گرایی گم کرده است. هنر مدرن، گفتار و رفتار مدرن، بدون داشتن ارزشها و اصالتها؛ خطر بی هویتی را به دنبال دارد. نمی خواهم زیاد شعار بدهم و تک محوری سخن بگویم اما بی شک فراوطنی بودن بدون هویت مندی میسر نمی شود و به بیراهه کشیده می شود. با این که کشور ما در چالشهای عمیق سیاسی، اندیشههای خرافی، جنگهای پی درپی و گاه سنتهای بی معنی درگیر بوده است؛ از طرفی پیشینه فرهنگی غنی و پرباری دارد. گم شدن در غبار مدرنیته و سرگردانی ِ چند فرهنگی در نسل امروز از جمله معضلاتی است که امروزه مخصوصا در بین نوجوانان ما فراگیرشده است. فردای درخشان برای این کشور میسر نیست مگر با شکستن اندیشه های متحجرانه با حفظ هویت وطنی و گام برداشتن در مسیر علم و دانش.آباد نمودن کشوری که زمینش خونین ترین جنگ ها را دیده است؛ تعصب ها و تبعیض های بسیاری را بر مردمش روا داشته است، آسان نیست مگر این که اندیشه ها را بسازیم و با آگاهی پیش برویم.
لطفا یکی از شعرهایتان را بخوانید؟
مرثیه ای برای گمشده گان جنگ:
چهره ام را به خاطر بیاور،
صورتم را به یاد ندارم.
حتی سگها استخوانم را نمیجوند.
مدتهاست،
خودم را به طبیعت سپردهام.
درست از روزی؛
که لبهایم عزرائیل را دیوانه کرد.
منتظر بودم بیابی مرا.
بیرونم بکشی از دندان شغالهای گرسنه.
از متن خبرها،
از دوربین عکاسها،
از موتورهای جستجو در اینترنت،
از بندبند شاعران غمگین.
مدتهاست؛
علفها کنارم قد کشیدهاند.
برگهای جوان،پهنتر شدهاند
و پرندگان مغزم را با جفتها و جوجهها تقسیم میکنند.
آه محبوبم!
کجا دور افتادهای از شانههایم؟
منتظر بودم بیابی مرا،
پیش از آن که زنبورها عاشقم شوند
و عنکبوتها از دندههایم بیاویزند.
پیش از آن که باد صورتم را بپراکند؛
موهایم را کنار بزنی
و خون از صورتم بشویی.
منتظر بودم بیابی مرا،
چهره ام را به خاطر بیاوری
و استخوانم را به خاک برسانی.
منبع: غرجستان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر