در این وبلاگ مطالب مختلف مربوط به افغانستان در مجموع و مخصوصاً هزاره ها در سراسر جهان، سایر مطالب و یادداشت های شخصی به نشر میرسد.
سلام هزارستان چشم براه نظرات، پیشنهادات و انتقادات سازندۀ شماست، و هم چنان از قلم بدستان گرامی میخواهد که دست نوشته هایشان را برای سلام هزارستان بفرستند تا زینت بخش صفحات آن گردد.

۱۳۹۰ دی ۱۰, شنبه

عبور از ‏سیاست‏های مبتنی بر ترس (گام سوم)



در کابل، به جای یک میلیون انسان درمانده و بی‏تجربه و حساس، شش میلیون انسانی را داریم که هم تجربه‏ی دو دهه‏ پس از جنگ‏های داخلی را دارند و هم با هزاران تن دختر و پسر و زن و مرد خود مکتب و دانشگاه و رسانه‏ها و آزادی و حقوق و عزت و رابطه با دنیا و اطلاع‏رسانی و فعالیت‏های شبکه‏ای را تجربه کرده است...

عراق روزهای دشوار و خطرناکی را پشت سر می‏گذارد؛ اولین روزهای پس از خروج آخرین سربازان امریکایی از این کشور. نوری المالکی، گذشته از آنکه در ادعای خود حق‏به‏جانب است یا نیست، از لحاظ سیاسی غیرمسئولانه‏ترین استفاده‏ی خود را از فرصت نشان داد و عجولانه‏ترین رویکرد خود برای اداره‏ی یکدست قدرت را در یک وضعیت فوق‏العاده شکننده و آسیب‏پذیر به نمایش گذاشت. این سوال مطرح است که آیا نمی‏شد راهی و زمانی دیگر برای این تصفیه‏حساب جستجو کرد؟ ... و از آن هم مهم‏تر: اساساً چه ضرورتی به این تصفیه‏حساب؟
تنها چند ساعت پس از خروج آخرین سرباز امریکایی از عراق، شمشیری که قبضه‏اش در میان مشت مالکی بی‏تابی می‏کرد، از غلاف بیرون جهید و طارق هاشمی، معاون سنی مذهب رئیس جمهوری را به اتهام فعالیت‏های تروریستی به محکمه احضار نمود. در حکم جلب آقای هاشمی ادعا شد که محافظان او با پول گرفتن از دفتر او قصد داشته اند دست به حملاتی علیه مقام‏ها و افسران پلیس بزنند. اعترافات محافظان بازداشت‏شده‏ی آقای هاشمی راست بود یا دروغ، بحثی دیگر است. اما آقای هاشمی که در سفری در نواحی کردستان این کشور بود، از پذیرفتن حکم محکمه ابا ورزید و با خروج نمایندگان سنی از هیأت دولت، ساختار "وحدت ملی" عراق که فقط یک سال قبل شکل گرفته بود، فرو پاشید و در اولین روزهای پس از آن ده‏ها تن در یک سیر خونین برگشت به نبردهای فرقه‏ای جان باختند، نبردهایی که تنها در فاصله‏ی سال‏های ۲۰۰۶ و ۲۰۰۷ هزاران قربانی گرفته بود.
هنوز هم معلوم نیست که شعاع این موج که با مدیریت سیاسی آقای المالکی ایجاد شده است، تا کجا امتداد خواهد یافت و باید صبورانه منتظر ماند تا دیده شود که گام‏های بعدی سیاستمداران و رهبران عراقی چیست و امریکایی‏ها و سایر قدرت‏های دخیل منطقوی و بین‏المللی برای مدیریت بحرانی که خلق شده است، چه رویکردی را در پیش می‏گیرند. هر چه باشد، معلوم است که رویکردی پرهزینه خواهد بود و مجریان آن را با تلخکامی‏های زیاد رو به رو خواهد ساخت.
***
و اما این حادثه باری دیگر تکانه‏ای شد برای کسانی که در مورد افغانستان و برای افغانستان جایی را در اطراف میز اشغال کرده اند. آیا افغانستان نیز تکراری از تجربه‏ی عراق خواهد شد؟
به نظر می‏رسد تفاوت‏های آشکاری وجود دارد که افغانستان را از عراق متمایزتر می‏سازد:
1) عراق رژیمی سرکوبگر داشته است، اما تجربه‏ی مقاومت و جنگ منظم و دوامدار فرقه‏ای و گروهی نداشته است. صدام با خشونت، جان و زهر چشم می‏گرفت و مردم جان و زهر چشم می‏داد. افغانستان، اما سه دهه است که تاریخ خود را با جبهه و جنگ و خشونت و انتقام و قتل عام و شکست و فرار و آوارگی نوشته است.
2) عراق تنها با موجودیت متغیر (varible) حضور قدرتمند و موثر امریکا معادله‏ی خویش را تجربه کرده بود، اما افغانستان تجربه‏ی پس از خارج شدن متغیر امریکایی از معادله عراق را نیز با خود دارد.
نوری المالکی چند ساعت محدود انتظار کشید تا وارد عمل شود، گروه‏های درگیر افغانستان با تجربه‏های تلخی که از گذشته‏ی خود دارند، چند ساعت بردباری و انتظار خود را تحمل خواهند کرد؟ ...
در عراق، گام اول را نوری‏المالکی برداشت، در افغانستان این گام از کی خواهد بود؟
***
تجربه‏ی عراق روان‏زخم (Trauma) هراس و ترس پنهان را در افغانستان و در میان گروه‏های درگیر افغانستان تازه کرده است. ترس پنهان، از واقعیتی ریشه می‏گیرد که در تجربه‏های واقعی انسان‏ها لمس شده اند، اما برای برگشت و عملکردهای بعدی خود به واقعیت وابسته نمی‏مانند. ترس پنهان، کابوس و شبحی می‏شود که دشمن را بیشتر از بیرون، در درون آدمی، می‏پالد و نسبت به آن حساسیت نشان می‏دهد.
تاریخ دیرینه‏پای استبداد در افغانستان، همان ترسی را در درون مردم این ملک تزریق کرده بود که در سال‏های هفتاد خورشیدی بزرگ‏ترین انفجار تاریخ سیاسی این کشور را ثبت کرد. وقتی جنگ به پایان رسید، اغلب جنگاورانِ نترس و بی‏باک متوجه شدند که طرف مقابل شان نیز در تهور خود بیشتر از "ترسِ کشته شدن" عمل کرده است تا از "شجاعتِ کشتن".
بدون شک، عوامل متعدد و فراوان دیگری نیز در انفجارهای دهه‏ی هفتاد دست داشت، اما آنچه گروه‏های درگیر را در مصاف هم نگه می‏داشت، بیشتر از همه ترس پنهانی بود که از طرف مقابل در ذهن خود داشتند: اعضای شکست‏خورده‏ی رژیم دموکراتیک ترس داشتند که با انتقام جهادی‏های پیروز مواجه شوند و جهادی‏ها ترس داشتند که دستاورد خون و مبارزه‏ی جهاد شان باری دیگر توسط کمونیست‏ها یا حاشیه‏نشیان مفت‏خوار به یغما رود؛  هزاره ترس داشت که بار دیگر به دوران امیرعبدالرحمن یا حاکمیت تلخ استبداد شاهی برگشت کند؛ پشتون ترس داشت که با انتقام‏جویی تاریخی مواجه شود که سالیان دراز به نام او ثبت شده است؛ تاجیک ترس داشت که اندک غفلت او برگ دوره‏ی امیرحبیب‏الله کلکانی را بازنویسی کند؛ ... ترس ازبک و بلوچ و نورستانی و شیعه و سنی و کشورهای منطقه را نیز در همین رده مرور کنیم تا بفهمیم که چرا انفجار دهه‏ی هفتاد افغانستان آنقدر وحشتناک تمام شد.
***
کنفرانس بن، فرصتی فراهم کرد که با همان ترس پنهان نیز برخوردی هوشمندانه و روان‏کاوانه شود. اینکه به زودی شاهد شدیم گروه‏های مختلف از حلقات مختلف به کشور سرازیر شدند و هر کسی در بخشی به کار و سازندگی و طرح و پروژه‏ای مصروف شد، تا حدودی نشان می‏داد که مردم دارند بر ترس خود غلبه می‏کنند و یاد می‏گیرند که در فضایی نسبتاً خوش‏بین‏کننده و آمیخته با اعتماد همدیگر را درک و تحمل کنند و زندگی جدید خویش را پی بریزند.
نمی‏گویم که دیگر فهیم خان و اتمر، فاروق وردک و قانونی، اشرف غنی و محقق یا دوستم و سیاف از همدیگر نمی‏ترسیدند، اما می‏گویم که داشتند فرصتی می‏یافتند که همین ترس خود را نیز در یک بستر مسالمت‏آمیز و قابل کنترل تمرین کنند. برای من به عنوان یکی از شاهدان این مقابله‏های هراسناک، شاید دشوارترین و آموزنده‏ترین تجربه میانجی‏گری میان آقایان اشرف غنی و محقق در اوج تنش‏های سیاسی آنان در اولین ماه‏های پس از اداره‏ی انتقالی باشد. به یاد دارم که بعد از چند نشست، بالاخره با آمدن اشرف غنی احمد زی به منزل محقق و صحبت و شوخی و درد دل و قول دادن و غذا خوردن هر دوی آنان، روزنه‏های زیادی برای تعامل باز شد. این تجربه البته دیری نپایید، اما برای اینکه نشان دهد بر ترس می‏شود غلبه کرد، دلیل روشنی بود.
***
انحراف از کنفرانس بن، این فرصت نسبتاً مثبت و ارزنده را نیز به یغما برد. سیاست اتنیکی وقتی چهره‏ی غالب را در مدیریت سیاسی کشور اشغال کرد، هراس پنهان نیز از یک خیالِ رو به افول، به یک واقعیتِ غیرقابل انکار تبدیل شد. زورآزمایی برای پس و پیش رفتن در دالان‏های ارگ و وزارت‏خانه‏ها نمایش دل‏آزاری بود که همه‏ی مردم در سیمای آن، آینده‏ی خم شدن خود در برابر "روان‏زخم" کهنه را تماشا می‏کردند.
حالا که امریکایی‏ها باری دیگر نشان داده اند که برای خرج سیاسی در کمپاین‏های درون‏کشوری خود قادر به اتخاذ هرگونه تصمیمی هستند - حتی در حد بیرون شدن پرهیاهو از عراق  و گذاشتن این کشور در ورطه‏ی یک چالش بزرگ -، افغانستان باری دیگر با ترس پنهان خود پنجه نرم می‏کند که در 2014 چه پیش خواهد آمد. با اطمینان می‏توان گفت که ترس پنهان، برای همه گوشزدی برای آمادگی گرفتن خلق می‏کند. اولین خیز را مهم نیست کی بر می‏دارد، اما اینکه کسی این خیز را برخواهد داشت، قابل پیش‏بینی هست.
***
حتماً به یاد داریم که در اوایل دهه‏ی هفتاد، وقتی جنگ‏های کابل شروع شد، کابل نهایتاً چیزی در حد یک میلیون نفوس داشت. مزار و هرات در شمار قریه‏های کوچکی می‏رفتند که با چند دقیقه‏ی محدود می‏شد از این گوشه تا آن گوشه‏اش را پیمود. نفوس شهرها نیز در آن زمان، ترکیبی بود از مشتی مردم بیرون آمده از حصار رژیم پولیسی کمونیستی و عده‏ای جنگاور فرودآمده از کوهستان‏ها و جمعی نیز مهاجران خوش‏خیال و آرزومند وزارت و ریاست و فرمانروایی بی‏چون و چرا در ختم یک جهاد پیروزمند. دانشگاه و دانشگاهی همانقدر بیچاره بود که نویسنده و مکتب و تاجر.
امروزه سیمای مزار و هرات، به هیچ وجه قابل مقایسه با اوایل دهه‏ی هفتاد نیست. شهر نه تنها از لحاظ وسعت خیره‏کننده‏ی خود قابل توجه است، بلکه تحولات عمیقی را در لایه‏های مختلف زندگی مردم خود نیز ثابت می‏سازد.
 در کابل، به جای یک میلیون انسان درمانده و بی‏تجربه و حساس، شش میلیون انسانی را داریم که هم تجربه‏ی دو دهه‏ پس از جنگ‏های داخلی را دارند و هم با هزاران تن دختر و پسر و زن و مرد خود مکتب و دانشگاه و رسانه‏ها و آزادی و حقوق و عزت و رابطه با دنیا و اطلاع‏رسانی و فعالیت‏های شبکه‏ای را تجربه کرده است.
بنابراین، آیا "روان‏زخم"ی که در 2014 از بستر سیاست هراس‏آلود افغانی زنده شود، همانی خواهد بود که در 1992 شاهد بودیم؟
***
از همین جاست که می‏توان گفت برگشت به تجربه‏ی موفق و موثر کنفرانس بن، نشانه و امکانی برای یک رویکرد عقلانی خواهد بود. نظام سیاسی افغانستان باید نقطه‏ی اشتراک و تعامل همه‏ی نیروهایی باشد که به نحوی در معادلات این کشور نقش دارند. ثبات سیاسی در افغانستان نیاز مشترک همه است. هم جامعه‏ی بین‏المللی، هم کشورهای منطقه و هم جوامع اتنیکی و گروه‏های سیاسی افغانستان به ثبات سیاسی ضرورت دارند. با ثبات سیاسی همه می‏توانند چیزی را به دست بیاورند، حالانکه در بی‏ثباتی، ضمانتی وجود ندارد که کسی همه‏ی آنچه را می‏خواهد کمایی کند.
به نظر نمی‏رسد ضرورت باشد که کسی - هر چند این "کس" هر کسی باشد - در وضعیت کنونی افغانستان به ترس انداخته شود. کسانی که در نظام کنونی سیاسی مقامی دارند، نباید بترسند که در تغییر نظام و یا آمدن بدیلی دیگر با انتقام و تصفیه و خشونت مواجه می‏شوند. این ترس، نفعی برای ثبات ندارد، اما برای اینکه کشور را به روان‏زخم گذشته رجعت دهد، اثری خطرناک خواهد داشت.
ما هنوز هم به اشتراک و تعامل ضرورت داریم و باید فرصت داشته باشیم که تعامل را بیشتر تجربه کنیم نه تخاصم را. کنفرانس بن، این تجربه را با موفقیت رو به روی ما قرار داد. هنوز ضرورت داریم این تجربه را مرور کنیم و از آن بهره‏برداری کنیم.
... پس از رعایت نقطه‏ی تعادل و عبور از سیاست اتنیکی، این شاید سومین گام باشد.
نویسنده: استاد عزیز رویش
منبع: جمهوری سکوت


تأکید بر هویت اتنیکی به جای سیاست اتنیکی (گام دوم)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر