در کابل، به جای یک میلیون انسان درمانده و بیتجربه و حساس، شش میلیون انسانی را داریم که هم تجربهی دو دهه پس از جنگهای داخلی را دارند و هم با هزاران تن دختر و پسر و زن و مرد خود مکتب و دانشگاه و رسانهها و آزادی و حقوق و عزت و رابطه با دنیا و اطلاعرسانی و فعالیتهای شبکهای را تجربه کرده است...
عراق روزهای دشوار و خطرناکی را پشت سر میگذارد؛ اولین روزهای پس از خروج آخرین سربازان امریکایی از این کشور. نوری المالکی، گذشته از آنکه در ادعای خود حقبهجانب است یا نیست، از لحاظ سیاسی غیرمسئولانهترین استفادهی خود را از فرصت نشان داد و عجولانهترین رویکرد خود برای ادارهی یکدست قدرت را در یک وضعیت فوقالعاده شکننده و آسیبپذیر به نمایش گذاشت. این سوال مطرح است که آیا نمیشد راهی و زمانی دیگر برای این تصفیهحساب جستجو کرد؟ ... و از آن هم مهمتر: اساساً چه ضرورتی به این تصفیهحساب؟
تنها چند ساعت پس از خروج آخرین سرباز امریکایی از عراق، شمشیری که قبضهاش در میان مشت مالکی بیتابی میکرد، از غلاف بیرون جهید و طارق هاشمی، معاون سنی مذهب رئیس جمهوری را به اتهام فعالیتهای تروریستی به محکمه احضار نمود. در حکم جلب آقای هاشمی ادعا شد که محافظان او با پول گرفتن از دفتر او قصد داشته اند دست به حملاتی علیه مقامها و افسران پلیس بزنند. اعترافات محافظان بازداشتشدهی آقای هاشمی راست بود یا دروغ، بحثی دیگر است. اما آقای هاشمی که در سفری در نواحی کردستان این کشور بود، از پذیرفتن حکم محکمه ابا ورزید و با خروج نمایندگان سنی از هیأت دولت، ساختار "وحدت ملی" عراق که فقط یک سال قبل شکل گرفته بود، فرو پاشید و در اولین روزهای پس از آن دهها تن در یک سیر خونین برگشت به نبردهای فرقهای جان باختند، نبردهایی که تنها در فاصلهی سالهای ۲۰۰۶ و ۲۰۰۷ هزاران قربانی گرفته بود.
هنوز هم معلوم نیست که شعاع این موج که با مدیریت سیاسی آقای المالکی ایجاد شده است، تا کجا امتداد خواهد یافت و باید صبورانه منتظر ماند تا دیده شود که گامهای بعدی سیاستمداران و رهبران عراقی چیست و امریکاییها و سایر قدرتهای دخیل منطقوی و بینالمللی برای مدیریت بحرانی که خلق شده است، چه رویکردی را در پیش میگیرند. هر چه باشد، معلوم است که رویکردی پرهزینه خواهد بود و مجریان آن را با تلخکامیهای زیاد رو به رو خواهد ساخت.
***
و اما این حادثه باری دیگر تکانهای شد برای کسانی که در مورد افغانستان و برای افغانستان جایی را در اطراف میز اشغال کرده اند. آیا افغانستان نیز تکراری از تجربهی عراق خواهد شد؟
به نظر میرسد تفاوتهای آشکاری وجود دارد که افغانستان را از عراق متمایزتر میسازد:
1) عراق رژیمی سرکوبگر داشته است، اما تجربهی مقاومت و جنگ منظم و دوامدار فرقهای و گروهی نداشته است. صدام با خشونت، جان و زهر چشم میگرفت و مردم جان و زهر چشم میداد. افغانستان، اما سه دهه است که تاریخ خود را با جبهه و جنگ و خشونت و انتقام و قتل عام و شکست و فرار و آوارگی نوشته است.
2) عراق تنها با موجودیت متغیر (varible) حضور قدرتمند و موثر امریکا معادلهی خویش را تجربه کرده بود، اما افغانستان تجربهی پس از خارج شدن متغیر امریکایی از معادله عراق را نیز با خود دارد.
نوری المالکی چند ساعت محدود انتظار کشید تا وارد عمل شود، گروههای درگیر افغانستان با تجربههای تلخی که از گذشتهی خود دارند، چند ساعت بردباری و انتظار خود را تحمل خواهند کرد؟ ...
در عراق، گام اول را نوریالمالکی برداشت، در افغانستان این گام از کی خواهد بود؟
***
تجربهی عراق روانزخم (Trauma) هراس و ترس پنهان را در افغانستان و در میان گروههای درگیر افغانستان تازه کرده است. ترس پنهان، از واقعیتی ریشه میگیرد که در تجربههای واقعی انسانها لمس شده اند، اما برای برگشت و عملکردهای بعدی خود به واقعیت وابسته نمیمانند. ترس پنهان، کابوس و شبحی میشود که دشمن را بیشتر از بیرون، در درون آدمی، میپالد و نسبت به آن حساسیت نشان میدهد.
تاریخ دیرینهپای استبداد در افغانستان، همان ترسی را در درون مردم این ملک تزریق کرده بود که در سالهای هفتاد خورشیدی بزرگترین انفجار تاریخ سیاسی این کشور را ثبت کرد. وقتی جنگ به پایان رسید، اغلب جنگاورانِ نترس و بیباک متوجه شدند که طرف مقابل شان نیز در تهور خود بیشتر از "ترسِ کشته شدن" عمل کرده است تا از "شجاعتِ کشتن".
بدون شک، عوامل متعدد و فراوان دیگری نیز در انفجارهای دههی هفتاد دست داشت، اما آنچه گروههای درگیر را در مصاف هم نگه میداشت، بیشتر از همه ترس پنهانی بود که از طرف مقابل در ذهن خود داشتند: اعضای شکستخوردهی رژیم دموکراتیک ترس داشتند که با انتقام جهادیهای پیروز مواجه شوند و جهادیها ترس داشتند که دستاورد خون و مبارزهی جهاد شان باری دیگر توسط کمونیستها یا حاشیهنشیان مفتخوار به یغما رود؛ هزاره ترس داشت که بار دیگر به دوران امیرعبدالرحمن یا حاکمیت تلخ استبداد شاهی برگشت کند؛ پشتون ترس داشت که با انتقامجویی تاریخی مواجه شود که سالیان دراز به نام او ثبت شده است؛ تاجیک ترس داشت که اندک غفلت او برگ دورهی امیرحبیبالله کلکانی را بازنویسی کند؛ ... ترس ازبک و بلوچ و نورستانی و شیعه و سنی و کشورهای منطقه را نیز در همین رده مرور کنیم تا بفهمیم که چرا انفجار دههی هفتاد افغانستان آنقدر وحشتناک تمام شد.
***
کنفرانس بن، فرصتی فراهم کرد که با همان ترس پنهان نیز برخوردی هوشمندانه و روانکاوانه شود. اینکه به زودی شاهد شدیم گروههای مختلف از حلقات مختلف به کشور سرازیر شدند و هر کسی در بخشی به کار و سازندگی و طرح و پروژهای مصروف شد، تا حدودی نشان میداد که مردم دارند بر ترس خود غلبه میکنند و یاد میگیرند که در فضایی نسبتاً خوشبینکننده و آمیخته با اعتماد همدیگر را درک و تحمل کنند و زندگی جدید خویش را پی بریزند.
نمیگویم که دیگر فهیم خان و اتمر، فاروق وردک و قانونی، اشرف غنی و محقق یا دوستم و سیاف از همدیگر نمیترسیدند، اما میگویم که داشتند فرصتی مییافتند که همین ترس خود را نیز در یک بستر مسالمتآمیز و قابل کنترل تمرین کنند. برای من به عنوان یکی از شاهدان این مقابلههای هراسناک، شاید دشوارترین و آموزندهترین تجربه میانجیگری میان آقایان اشرف غنی و محقق در اوج تنشهای سیاسی آنان در اولین ماههای پس از ادارهی انتقالی باشد. به یاد دارم که بعد از چند نشست، بالاخره با آمدن اشرف غنی احمد زی به منزل محقق و صحبت و شوخی و درد دل و قول دادن و غذا خوردن هر دوی آنان، روزنههای زیادی برای تعامل باز شد. این تجربه البته دیری نپایید، اما برای اینکه نشان دهد بر ترس میشود غلبه کرد، دلیل روشنی بود.
***
انحراف از کنفرانس بن، این فرصت نسبتاً مثبت و ارزنده را نیز به یغما برد. سیاست اتنیکی وقتی چهرهی غالب را در مدیریت سیاسی کشور اشغال کرد، هراس پنهان نیز از یک خیالِ رو به افول، به یک واقعیتِ غیرقابل انکار تبدیل شد. زورآزمایی برای پس و پیش رفتن در دالانهای ارگ و وزارتخانهها نمایش دلآزاری بود که همهی مردم در سیمای آن، آیندهی خم شدن خود در برابر "روانزخم" کهنه را تماشا میکردند.
حالا که امریکاییها باری دیگر نشان داده اند که برای خرج سیاسی در کمپاینهای درونکشوری خود قادر به اتخاذ هرگونه تصمیمی هستند - حتی در حد بیرون شدن پرهیاهو از عراق و گذاشتن این کشور در ورطهی یک چالش بزرگ -، افغانستان باری دیگر با ترس پنهان خود پنجه نرم میکند که در 2014 چه پیش خواهد آمد. با اطمینان میتوان گفت که ترس پنهان، برای همه گوشزدی برای آمادگی گرفتن خلق میکند. اولین خیز را مهم نیست کی بر میدارد، اما اینکه کسی این خیز را برخواهد داشت، قابل پیشبینی هست.
***
حتماً به یاد داریم که در اوایل دههی هفتاد، وقتی جنگهای کابل شروع شد، کابل نهایتاً چیزی در حد یک میلیون نفوس داشت. مزار و هرات در شمار قریههای کوچکی میرفتند که با چند دقیقهی محدود میشد از این گوشه تا آن گوشهاش را پیمود. نفوس شهرها نیز در آن زمان، ترکیبی بود از مشتی مردم بیرون آمده از حصار رژیم پولیسی کمونیستی و عدهای جنگاور فرودآمده از کوهستانها و جمعی نیز مهاجران خوشخیال و آرزومند وزارت و ریاست و فرمانروایی بیچون و چرا در ختم یک جهاد پیروزمند. دانشگاه و دانشگاهی همانقدر بیچاره بود که نویسنده و مکتب و تاجر.
امروزه سیمای مزار و هرات، به هیچ وجه قابل مقایسه با اوایل دههی هفتاد نیست. شهر نه تنها از لحاظ وسعت خیرهکنندهی خود قابل توجه است، بلکه تحولات عمیقی را در لایههای مختلف زندگی مردم خود نیز ثابت میسازد.
در کابل، به جای یک میلیون انسان درمانده و بیتجربه و حساس، شش میلیون انسانی را داریم که هم تجربهی دو دهه پس از جنگهای داخلی را دارند و هم با هزاران تن دختر و پسر و زن و مرد خود مکتب و دانشگاه و رسانهها و آزادی و حقوق و عزت و رابطه با دنیا و اطلاعرسانی و فعالیتهای شبکهای را تجربه کرده است.
بنابراین، آیا "روانزخم"ی که در 2014 از بستر سیاست هراسآلود افغانی زنده شود، همانی خواهد بود که در 1992 شاهد بودیم؟
***
از همین جاست که میتوان گفت برگشت به تجربهی موفق و موثر کنفرانس بن، نشانه و امکانی برای یک رویکرد عقلانی خواهد بود. نظام سیاسی افغانستان باید نقطهی اشتراک و تعامل همهی نیروهایی باشد که به نحوی در معادلات این کشور نقش دارند. ثبات سیاسی در افغانستان نیاز مشترک همه است. هم جامعهی بینالمللی، هم کشورهای منطقه و هم جوامع اتنیکی و گروههای سیاسی افغانستان به ثبات سیاسی ضرورت دارند. با ثبات سیاسی همه میتوانند چیزی را به دست بیاورند، حالانکه در بیثباتی، ضمانتی وجود ندارد که کسی همهی آنچه را میخواهد کمایی کند.
به نظر نمیرسد ضرورت باشد که کسی - هر چند این "کس" هر کسی باشد - در وضعیت کنونی افغانستان به ترس انداخته شود. کسانی که در نظام کنونی سیاسی مقامی دارند، نباید بترسند که در تغییر نظام و یا آمدن بدیلی دیگر با انتقام و تصفیه و خشونت مواجه میشوند. این ترس، نفعی برای ثبات ندارد، اما برای اینکه کشور را به روانزخم گذشته رجعت دهد، اثری خطرناک خواهد داشت.
ما هنوز هم به اشتراک و تعامل ضرورت داریم و باید فرصت داشته باشیم که تعامل را بیشتر تجربه کنیم نه تخاصم را. کنفرانس بن، این تجربه را با موفقیت رو به روی ما قرار داد. هنوز ضرورت داریم این تجربه را مرور کنیم و از آن بهرهبرداری کنیم.
... پس از رعایت نقطهی تعادل و عبور از سیاست اتنیکی، این شاید سومین گام باشد.
نویسنده: استاد عزیز رویش
منبع: جمهوری سکوت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر