در این وبلاگ مطالب مختلف مربوط به افغانستان در مجموع و مخصوصاً هزاره ها در سراسر جهان، سایر مطالب و یادداشت های شخصی به نشر میرسد.
سلام هزارستان چشم براه نظرات، پیشنهادات و انتقادات سازندۀ شماست، و هم چنان از قلم بدستان گرامی میخواهد که دست نوشته هایشان را برای سلام هزارستان بفرستند تا زینت بخش صفحات آن گردد.

۱۳۹۰ آبان ۱۴, شنبه

چهره به چهره، با عالم دردمند و آگاه استاد علیزاده مالستانی



علی زاده: وقتی آقای خلیلی شکست خورد و با حال زار و ابتر از بامیان به تهران آمد، مورد نفرت همه قرار گرفت و هرکه او را بد میگفت و او را به عنوان خاين، فراری و معامله گر خطاب میکرد، در آن زمان آقای خلیلی به هر موش و مورچه سلام میکرد، ازین جهت راه اندازی مجله ی بامیان توسط آقای خلیلی برای این نبود که خدمت فرهنگی برای مردم خود کرده باشد، بلکه برای این بود که چند نفر در کنار خود داشته باشد...





ضمن عرض سلام خدمت شما و خیر مقدم گویی ازین سفرهای ممتد و پیوسته­ی که به داخل کشور دارید و در میان مردم خود حضور داشته و خدمت­های خالصانه­ی را به انجام می­رسانید، و تشکر و قدردانی از اینکه وقت گرانبهای خویش را در اختیار ما گذاشته و به پرسشهای ما پاسخ می‌دهید.
جمهوری سکوت: طبق معمول، از آغاز بفرمایید: که در چه سال و در کدام خانواده و کدام منطقه مالستان چشم به جهان گشوده‌اید؟
علی­زاده: بسم الله الرحمن الرحیم، در اواخر برج 1329 شمسی در مالستان قریه سوکه، بدنیا آمده‌ام. پدرم یکی از ملایان منطقه بود که هم کار دینی می‌کرد و هم به حیث موسفید در میان مردمش نقش داشت. و برادر بزرگم نیز به حیث یک عالم دین، کار دینی می‌کرد و نقش یک موسفید موثر را در میان مردم داشته و دارد.
جمهور سکوت: بفرمایید که آموزش‌های ابتدایی را چگونه و در کجا آغاز کرده و در کجا و پیش چه کسانی ادامه داده و در کجا و در چه سطحی به فرجام رسانده‌یی؟
علی­زاده: مطابق شیوه معمول تا زمانیکه خرد سال بودم، به مکتب می‌رفتم و دروس ابتدايی و مقدماتی را از ملایان مکتب آموختم، و هم در خانه کار می‌کردم. مدتی کمی خدمت مرحوم آقای مهدوی که صاحب مدرسه بود، قسمتي از کتاب سیوطی را تلمذ کردم و یک زمستان از محضر جناب آقای حاج عارفی که صاحب مدرسه بود، ادامه سیوطی را آموختم. و یک زمستان از محضر مرحوم آقای نجفی که صاحب مدرسه بود، حاشیه ملاعبدالله و معالم الاصول را فرا گرفتم. دوسال درسی در قندهار بودم، کتابهای شرح لمعه و مطول را از درسهای مرحوم آقای نجفی، مالستانی که آنجا تدریس می‌کرد استفاده می‌کردم و همچنین از جناب آقای تقوی که باهم در یک اتاق بودیم استفاده می‌بردیم. و باب استصحاب رسائل و شرح منظومه سبزواری را از درس‌های آقای محسنی قندهاري استفاده می‌کردم.
    در بهار و تابستان 54  در حوزه علمیه مشهد مقدس، رسائل، مکاسب و کفایه را از درسهای جناب آقای صالحی استقاده می‌کردم. زمستان 54 و سالهای 55 الی57 را در قم بودم، جلد سوم اسفار را از محضر استاد شهید مطهری استفاده کردم و نیز درسهای جامعه و تاریخ او را که چاپ شده است می‌نوشتم و جلد اول و دوم اسفار را از خدمت جناب آیت الله جوادی آملی فرا گرفتم. مکاسب را از درس مرحوم ستوده بهره بردم و کفايت الاصول را از درس آیت الله سبحانی و رسایل را از درس استاد مصطفی اعتمادی استفاده کردم. و درس تفسیر مرحوم مشکینی را می‌نویشتم.
    از سال 57 به بعد به خاطر آنکه انقلاب اسلامی ایران به اوج خود رسید حوزه تعطیل شد و من یک سال دیگر با بعضی رفقا متونی از قبیل اقتصادنا و غیره را مباحثه می‌کردیم و نیز مختصرالمعانی و فلسفتنا و حاشیه ملاعبدالله را تدریس می‌کردم. بعدا رسما وارد دنیای روشنفکری شدم مطالعه می‌کردم و می‌نوشتم و برای به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی افغانستان فعالیت شدید داشتم.
جمهوری سکوت: در چه زمانی وارد مبارزات سیاسی ـ اجتماعی گشته و عضو کدام یک از جریانهای سیاسی فرهنگی بوده اید؟
علی­زاده: پس از آنکه در افغانستان کودتا شد و خلقی­ها، قدرت سیاسی و نظامی را در قبضه خود گرفتند، به این فکر افتادیم که رژیم نوپای خلقی­ها و پرچمی­ها پایدار نیست؛ چون بی مقدمه وارد شده‌اند و جامعه سنتی افغانستان، اندیشه جدید، مارکسیستی را نمی‌پذیرد و از آنکه خلقی­ها بازور و فشار و اختناق برنامه‌های خود را پیاده می‌کردند، انفجار و شکست آنها را حتمی می‌دیدیم. و از سوی دیگر فکر می‌کردیم که پس از پیروزی مردم و شکست خلقی­ها، چه عناصری و چگونه نظام سیاسی روی کار بیاید که بد را بدتر نماید. چون می‌دانستیم که به جز از عده­ای انگشت شماری که در فکر حاکمیت یک نظام عادلانه به سر می‌برند، حداکثر آنهایی که در میان مردم مطرح اند و سرشان به تن‌شان می‌ارزد، اصلا در این فکر و این هوا نیستند، بلکه این گونه تفکرات را مخالف و ضدیت با دین میدانند. و بعضی عناصر دیگری که در فکر تغییرات هستند از نظر اعتقادی، با آنها مشکل داریم.
    همین بود که در خزان و زمستان 1358 که خفقان نظام شاهی برداشته شده بود و خود را در فضای آزاد احساس می‌کردیم، عده­ی از افراد در خانه­ی جمع می‌شدیم، مقاله می‌نویشتیم و برای مطالعات خود برنامه می‌كرديم. همینکه خود را به مرحله­ی آمادگی احساس کردیم، نام و مجموعه خود را «کانون مهاجر افغانستانیهای خارج از کشور» گذاشتیم. و در خانه­ يكي از طلاب، اولین جلسه­ی رسمی تشکیل دادیم و موجودیت خود را اعلام کردیم. و اولین نشریه که در آن دو مقاله درج شده بود منتشر کردیم. یکی از مقاله‌ها تحت عنوان «سرخ گون گل محمدی» در باره شهید بلخی بود. و مقاله دیگری تحت عنوان «از هابیل تا خمینی» بود. و این اولین جریده بود که توسط طلاب افغانستان نوشته شده بود. در آن زمان زیادی از علما و طلاب املا و انشاء را بلد نبودند، کانون مهاجر یک مجموعه فرهنگی، سیاسی و اجتماعی بود.
جمهوری سکوت: شما پیش از انحلال کانون مهاجر از جمله افراد موثر و کادر رهبری آن بوده‌اید بفرمایید که چرا کانون مهاجر با اینکه پیش‌تازترین جریان فکری جامعه هزاره بوده است، نتوانسته به مبارزات خود ادامه داده و دوباره خود را بازسازی و سازماندهی نمایند؟
علی­زاده: تا شماره چهارم نشریه «پیام مهاجر» که به تیراژ وسیع منتشر می‌شد، هرکه آن را می‌دید و می‌خواند، با پوست و گوشت و خون و اندیشه خود تصدیق می‌کردند. که این گروه از نظر سلیقه و زیبائی قلم و هم از نظر مونتاژ و صفحه آرائی، و نوع کار، در زمان خود واقعا گروه پیشرفته و بی‌سابقه هستند، و از نظر مبانی اعتقادی اصلا کسی انتقاد و اعتراض نداشتند. «پیام مهاجر» آن چنان خواننده داشت که هر شماره آن که به چاپ می‌رسید در ظرف دو سه روز به فروش رسیده و تمام می‌شد. اما پس از انکه گروههای سیاسی شکل گرفتند و نشریات اینها منتشر شد، تبلیغات شروع شد که کانون مهاجر، تفکر التقاتی و انحراف عقیده دارند. و...
    و دلیل این مساله یکی این است که ما اکثریت رهبرانی را که داعیه رهبری یک گروه را داشتند و عناصری را که به این گروه‌ها جذب شده بودند، انقلابی و شایسته رهبری نمی‌دانستیم و آنها را عناصر فرصت‌طلب می‌دانستیم، چون می‌شناختیم که تا زمانی دربار و بارگاه‌شان گرم بود، دست‌های شان بوسیده می‌شدند، پول و پیسه در اختیار شان قرار می‌گرفت، هرکسی که از وضعیت موجود انتقاد می‌کرد، در دم تکفیر می‌کردند و اگر طلبه مدرسه بودند، با اهانت از مدرسه اخراج می‌شدند. و هم اینک که تغیرات پیش آمده و منافع خود را از دست داده‌اند، این بار به نام انقلاب و تشکیل حکومت اسلامی، همان دربار و بارگاه و اخاذی را به وجود آورده‌اند، و ما این مسایل را چه در نوشته‌های خود و چه در مجالس و سخنرانی‌های خود صریح و پوست کنده می‌گفتیم، و آغایان جوابی که مردم را قانع کنند نداشتند و آخرین تیری که در ترکش داشتند این بود که می‌گفتند انحرافی و التقاطی است. در حالیکه نه فتوای جنگ داخلی را دادیم و نه جنگ داخلی کرده وآدم کشته بودیم، نه به مال و ناموس مردم تعرض کردیم و خود آنها به نام دین و مذهب، این کارها را کردند و فاجعه‌ها را به وجود آوردند. و نشریه «پیام مهاجر» بیانگر تفکر و عقیده ماست، بخوانند در کجای آن التقاط و انحراف است؟
    و ثانیا، شیوه و برنامه که ما در حرکت و موضعگیری خود داشتیم، مدتها وقت و زمان را می‌طلبید تا تفکرات و خواسته­های ما به ثمر می­رسید، مثلا تزی که ما روی آن کاملا تکیه داشتیم یکی این بود که باید مردم بیدار شوند و نسبت به مسايل سیاسی و اجتماعی آگاهی کامل پیدا کنند، آنگاه خود این مردمند که سرنوشت خود را رقم می­زنند و رهبران و عناصر فرصت طلب و دروغین مجالی برای شان نمی­ماند و بر همین اساس حرکت می­کردیم و می­رفتیم در کوره­های آجرپزی، سنگ­بری و غیره در میان کارگران به تناسب فکر و سواد شان کلاس­های درس برگزار می­کردیم، ازین کلاسها، کلاسهای دیگری منشعب می­شد. طبیعی است که این کار مدت طولانی را می­خواست.
    اتفاقا در همان زمانها، دو نفر از شخصیتهای سیاسی ـ مذهبی ممتاز و سرشناس ایران را که در زمان خود کسی بود گردانندگان چرخ سیاست ایران بود یکی یکی دیدم، هردو از نوع کار حرکت ما، تمجید و تايید کردند و می­گفتند ما سالها در اروپا و امریکا فعالیت فرهنگی داشتیم و امروز به این مرحله رسیده­ایم. و آینده افغانستان را با توجه به وضعیت موجود، چنان پیش بینی می­کردند که مو به مو پیش بینی­شان تطبیق شد.
    و تز دوم ما این بود که به هیچ مرجع و منبع و قدرتی وابسته نباشیم، دهان خود را مانند ماهی پرآب نکنیم و زبان خود را قطع ننمايیم فکر و قلم و بیان خود را آزاد نگهداریم، ازین­رو، بدون ملاحظه این و آن گفتنی­های خود را می­گفتیم و می­نوشتیم، و از طرف برخی مقامات رسمی ایران پیشنهاد می­شد که که هرچه دل تان می­خواهد نگويید و ننویسید، مثل دیگران بیايید امکانات بگیرید. ولی رفقای ما می­رفتند به کره­های آجرپزی، کارهای ساختمانی، خیاطی و... کار می­کردند و از پول آنها نشریه را منتشر می­کردیم و از هیچ کسی چیزی قبول نمی­کردیم، اینگونه سخت‌گیری قابل دوام نبود و کانون مهاجر به هم خورد.
جمهوری سکوت: در اوایل بازگشت از ایران به مالستان چهل ملای مالستانی حکم به تکفیر شما صادر کرده بودند!!! دلیل این امر چه بوده است، برای خوانندگان محترم توضیح و روشنی بیندازید؟
علی­زاده: در خزان سال 1359 که به مالستان رفتیم، اوضاع عمومی را اینگونه نگریستم: اربابان و خوانین که در رژیم سابق، مالک الرقاب مردم بودند و سرنوشت مردم را به دست خود رقم می­زدند، اما خلقی­ها اینها را در انزوا قرار داده بودند، هم اینک از برکت انقلاب مردم، آنها دوباره زنده شده و توقع دارند و سعی می­کند که موقعیت و جایگاه پیشین خود را باز یابند و بر رقاب و سرنوشت مردم مسلط شدند. و عده­ی از علمای منطقه و عناصر دیگر که از روی صدق می­خواهند حکم اسلامی را جاری کنند، ولی موانع و مشکلات زیاد دارند و موقعیت و شرایط برای آنها اجازه نمی­دهد و عده­ی دیگری از علما و دست­اندرکاران، از انقلاب برای خود دکان و مغازه باز کرده­اند و به دنبال حاکمیت و درآمدند. من تفکرات و شیوه­های کاری همه آنها را مخالف آرمان و منافع مردم و خون شهداء می­دانستم و به انتقاد و اعتراض می­پراختم، آنها جوابی که قناعت بخش باشد نداشتند و هیچ نقطه ضعفی در کارکرد من نمی­یافتند، جز آنکه فتوا صادر کردند که علیزاده منحرف است والسلام. یاد دارم که شش تن از علمای زبده چندین روز خلوت کردند که درباره من تصمیم بگیرند که کار به زد و خورد و مسلحانه نکشد و هم مرا از نظر مردم ساقط کنند، یک طرح­شان این بوده که علیزاده باید تبعید شود، طرح دیگر آنکه درس بگوید ولی سخنرانی نکند. چیزی ننویسد و نهج البلاغه درس نگوید. ولی در مورد اجرآت آن کوتاه می­آمدند.
جمهوری سکوت: شما طلبه و شاگردان زیادی را تربیت کرده­اید که از نظر سیاسی، اندیشه، سخن و تهذیب، ممتازند، بفرمايید چند سال و در کجا تدریس کرده­اید؟ و در مجموع چه تعداد شاگرد تربیت کرده اید؟
علی­زاده: حدود سیزده سال در مالستان تدریس کرده­ام و دوسال و اندی در شهر غزنی و تقریبا دوسال در بامیان تدریس کرده­ام. و در مجموع چهارصد شاگرد را درس گفته­ام که گروهی ازآنها فعلا در مدارس علمیه منطقه تدریس می­کنند و یا به دیگر وظیفه­های دینی و تعلیمی مثل مدیر مکاتب دولتی و معلمی مصروف می باشند. و جمعی دیگری در دانشگاههای کشور استادند و یا در رشته های علوم انسانی ادامه تحصیل دارند. و عده­ی به حیث وکیل پارلمان و مامور و کارمند دولتی و یا در موسسات خیریه مصروف­اند، و عده­ی به صفت خبرنگار، و ژورنالیست، هنرمندی، خطاطی، ورزشکاری  فعالیت دارند مانند؛ داود ناجی خبر نگار بی بی سی، چمن­شا اعتمادی وکیل پارلمان، علی­بابا اورنگ، خطاط و طراح، عوضعلی محمدی، فیلمساز و کارگردان و آقای علی­یاور باهنر استاد تکواندو خطاط و مسلط به زبان انگلیسی و محاوره عربی و غیره... و عده­ی زیادی در حوزه های علمیه قم، مشهد، و... مشغول ادامه تحصیل هستند.
جمهوری سکوت: چه متونی را درس می­گفتید و چیزی که در بالا بردن روحیه و اندیشه شاگردان شما تاثیر داشت، چه بود؟
علی­زاده: همان متون معمولی و سنتی را تدریس می­کردم، از مقدمات گرفته تا کفایه. ولی درس­های جنبی هم داشتم از قبیل عقاید، نهج البلاغه، دستور ادبیات فارسی و شیوه سخنوری. اما آنچه برای طلاب روحیه و جهت می­داد، درس عقاید بود که به نام درس جهان بینی روی تخته سیاه تدریس می‌کردم. و نیز درس نهج البلاغه که قسمت کمی آن را فرستادم در قم و در طی چند مقاله­ی تحت عنوان «عهد یتیم» در مجله حبل الله از شماره 95 الی 120 به چاپ رسید.
جمهوری سکوت: امکانات مالی مدرسه شما از کجا تامین می­شد؟
علیزاده: در دو سه سال اول، فقط مواد سوخت، تیل، فرش، چراغ و... را من تهیه می­کردم و طلاب دیگر مصارف خود را از خانه­های خود می­آوردند. و طلاب را در یک حسینیه وسیع جاداده بودم که مجانی بود و اهالی قریه­ی نزدیک مدرسه در پختن نان طلبه­ها همکاری می­کردند. اما بعد از آنکه حکم تکفیر علیه من صادر شد، وضع بهتر شد و دست مردم برای کمک به مدرسه باز شد و می­توانستیم که مخارج حدود صد الی صد و چهل طلبه را که در سال 9 ماه تحصیل داشتند، بجز از آرد  که خود آنها می­آوردند تامین نمایم. هرچند از طریق گروهها و سازمانهای جهادی که مسلط بر مردم بودند، موانع وجود داشت ولی بعضی مردم به شکل مخفیانه برای مدرسه کمک می­کردند. گفتنی است که درین مسیر زیاد تلاش کرده­ام، درسها به جز از دهه محرم و عید تعطیل نبود و بلاوقفه درس گفته می­شد، آنچنانکه در اواخر سال طلاب به کلی خسته می­شدند، عذر و خواهش می­کردند که چند روزی درس تعطیل شود.
    و مشکل­ترین کار تهیه چوب و سوخت بود که من شخصا تبر را می­گرفتم و چوبها و درختهای تنومند را قطع میکردم و با ارّه آنها را می­بریدم، از میان رود خانه­ها و از لای زمین­های مزروعی مردُم بر میداشتیم و به نزدیک سرک می­رساندیم و سنگین­ترین قطعه چوب را من روی دوش خود حمل می­کردم. گاهی اتفاق می­افتاد که دو هفته تمام از صبح تا پیشین در میان رودخانه درختان قطع شده را بیرون می­کردم.
    در چله زمستان که حدودا 30 الی 40 درجه سانتی­گراد زیر صفر بود، به مسافت دو ساعته راه را پیاده طی كرده و در حسینیه­ی سخنرانی می­کردم، وقتی سخنرانی تمام می­شد یک ربع به مغرب میماند حرکت می­کردم و هر وقت شب می­شد خود را به خانه می­رساندم  و می­دیدم که تکه­های یخ مانند میخ در لباسهایم آویزان است. به منظور اینکه روز شنبه درست در وقت معین خود را برای درس آماده می­کرده و سر درس حاضر می­شدم، تا نظم به هم نخورد و طلابیکه شب­ها به خانه­های­شان می­رفتند در نیامدن یا دیر آمدن خود عذری نداشته باشند.
    در فصل بهار و تابستان، به علاوه تدریس، به جای دهقان و مزدور در خانه­ی خود کار می­کردم و کارهای کشاورزی دو خانه را کاملا انجام می­دادم. برای آب‌یاری که می‌رفتم، موزه را می­پوشیدم، دو یا سه کتاب درسی زیر بغل، رادیوی کوچکی داشتم بند آن را در دستم حلقه می­زدم، بیلی بردوش می­گذاشتم و در ضمن آب‌یاری، درسهای فردا را مطالعه می­کردم و روزهای پنجشنبه و جمعه در میان مردم گشت و گذار می­کردم، برای حل و فصل دعاوی و یا برای جذب کمک به مدرسه و مراسم فاتحه و غیره.
    اما در شهر غزنی وقتی به تدریس شروع کردم، وضعیت به گونه‌ي بود که مردم اصلا نزدیک نمی­آمدند، یکی ترس از این داشتند که که از ما پول می­خواهند برای کمک و راه اندازی مدرسه و ما اینقدر کمک از کجا پیدا کنیم که گروهها را بدهیم و مدرسه را هم بدهیم. دیگر ازین می­ترسیدند که مسایل مذهبی را دامن نزند و برای آنان از طرف مردم همجواران­شان مشکلی پیش نیاید، ولی بعد از آنکه در مساجد­شان گشت و گذار کردیم و به مناسبت­های مختلف سخنرانی کردم و در جلسه­های عمومی که علمای و قومندانان شیعه و سنی اجتماع می­کردند سخنرانی می­کردم، جو به تدریج عوض شد و مردم به سوی مدرسه روی می­آرودند و مرا در آغوش گرفتند و روابط و مناسبات ما با علما و مردم اهل تسنن نیز نیک بود.
    و در بامیان از نظر امکانات و مصارف مشکل نداشتیم، مصارف مدرسه را حزب به عهده داشت. در آنجا نیز به علاوه تدریس در هر مراسم مذهبی که از طرف کمیته فرهنگی برگزار می­شد، سخنرانی می­کردم و همچنین در محرم سخنران رسمی بودم، جلسه و جمعیت از نظر کمی و کیفی خوب بود و مدتی نماز جمعه را نیز اقامه می­کردم.
    و هم اینک نیز در منطقه نوآباد و قلعه شهاده غزنی که خلق زیادی از مردم، حضور دارند، مدرسه علمیه را به راه انداختم و نماز جمعه را نیز برگزار کرده و اقامه می­نمایم.
جمهوری سکوت: با چه دلیل و انگیزه­ی در ادامه مبارزات خود جذب سازمان نصر شده و در آغاز تشکیل حزب وحدت از جمله موسسین آن بوده اید؟
علی­زاده: من اصلا با مطلق سازمان و گروه نظر نیک نداشتم و اینها را مایه تفرقه­ی خلق می­دانستم، ولی از آنجای که مردم همه جذب یکی از این گروهها شده بود و من سازمان نصر را از نظر فکری با خود نزدیک­تر می­دیدم و با آنها همکاری داشتم ولی عضو رسمی نبودم و تعهد حزبی نداشتم. اما در تشکیل حزب وحدت عضو رسمی بودم و تعهد داشتم و هم اکنون نیز به راه و آرمان حزب وحدت واقعی شهید مزاری وفادار هستم.
جمهوری سکوت: در جریان مقاومت غرب کابل شما چه نقشی داشتید و ناگفته­های اگر در این زمینه دارید برای خوانندگان و نسل­های فردا بازگو بفرمایید؟
علیزاده: هرچند در مقاومت غرب کابل من در کابل نبودم، در غزنی و مالستان بودم اما پشت جبهه­ی مقاومت قرار داشته و از مقاومت، حمایت و پشتيبانی داشتم و جریان مقاومت را دنبال می­کردم و چیزی که برایم خاطره گفتنی است این است که در آستانه سقوط کابل و شهادت شهید مزاری، وقتی رادیوها را گوش می­دادیم خصوصا رادیو بی بی سی، وضعیت جنگ کابل را آن‌چنان داغ گزارش می­داد که همه یقین می­کردند که کار کابل یک طرفه شده و شاید یک نفر هزاره زنده باقی نمانده باشد. اما وقتی مصاحبه شهید مزاری را می­شنیدیم، گویی صور اسرافیل بود، مرده بودیم و از نو زنده می­شدیم و جان تازه بود که در کالبد بی­جان ما دمیده می­شد و یک دنیا امید و آرمان در نهاد ما زند به وجود می آمد.
جمهوری سکوت: وضعیت روحی مردم را هنگام مقاومت غرب کابل چه گونه می­دیدید؟
علی­زاده: فقط یک نکته را عرض می­کنم که در زمستان 1372 که شورای نظار با حزب وحدت جنگ داشت، من در شهر غزنی بودم و در شبهای قدر، مردم ضمن برنامه احیاء و نیایش زیاد گریه می­کردند. و این گریه­ها اگر یک مقدارش به خاطر آمرزش گناه و شهادت مولاي متقیان بود، یک مقدارش به خاطر سرنوشت غرب کابل و شهید مزاری بود. در زمستان 1373 وقتی جنگ شروع شد من مالستان رفتم، مردم عموما گوش به رادیوها می­دادند و نگران سرنوشت غرب کابل بودند، در شبهای قدر که برنامه­ای احیاء داشتیم، گریه و زاری مردم آنچنان بود که در یکی از شبهای قدر دو جوان از شدت گریه غش کردند. و این گریه­ها آن‌چنانکه برای آمرزش گناهان و شهادت امیرالمومنان(ع) بود، به خاطر وضعیت ناگوار غرب کابل نیز بود.
جمهوری سکوت: پس از شهادت رهبر شهید، مردم را در چه وضعیت و حالت می­دیدی؟
علی­زاده: در همان شبی که شهادت رهبر شهید اعلان شد، من در یکی از قریه­های ناهور بودم و برای تبلیغ آنجا رفته بودم، قریه به قریه و مسجد به مسجد می­گشتم. در هر مسجدی که می­رفتم مردم آن قریه جمع بودند و راه­حل می­سنجیدند، وضعیت روحی مردم به گونه‌ي بود که گويی مردم پدر واقعی و یا پسر جوانی خود را از دست داده­اند. در یکی از قریه­های ناهور یک نفر به خاطر شهید مزاری خود کشی کرده بود که من در مراسم فاتحه­اش حضور داشتم. بعد از چند روز برگشتم به مالستان که برفها تا حدودی آب شده، و مسئولین گروههای جهادی تدارک برگزاری مراسم تجلیل شهید مزاری را می‌گرفتند. فردایش روز موعود بود در نزدیکی بازار «شينده» دیدم که از هر قریه دور و نزدیک با شعارها و پرچم­های خود، نوحه خوانان و سینه­زنان به بازار نزدیک می­شوند. هیچ فکر نمی­کردم که رهبر شهید آن‌چنان محبوب القلوب مردم باشد. بعد از چند روز در بازار میرادینه چنین مراسمی برگزار شد، همچنين در حسينيه‌ها و منبرها.
جمهوری سکوت: شما در بامیان بعد از سقوط غرب کابل و شهید شدن شهید مزاری، حضور مستمر داشته‌اید بفرمایید که چرا هزاره‌ها به رهبری آقای کریم خلیلی نتوانستند در مقابل طالبان در مزار و بامیان مقاومت نمایند؛ به نظر شما علل این امر چه بوده است؟
علی­زاده: در زمان سقوط بامیان من در ایران بودم، ولی به نظرم با سقوط مزار شریف، بامیان نمی توانست مقاومت کند. چون راه تدارکاتی بامیان از طریق مزار بود.
جمهوری سکوت: طوری که از شما شنیده شده، استاد مزاری نامه­ی مفصلی برای شما فرستاده است، بفرمايید محتوای نامه چه بوده است؟
علی­زاده: در سال 1373 یک نامه هفت صفحه­ی ایشان از تهران برایم رسید، محتوای آن تاریخ ناگوار و درد آور مردم مابود، از نارسايی­های موجود اظهار تاسف کرده بود، و در مورد آگاهی مردم و چگونگی سرنوشت آینده تاکید کرده بود.
جمهوری سکوت: چه مقدار تفاوت یا سنخیت بین شهید مزاری و کسانی که خود را جانشین او قلمداد می­کنند موجود است، آیا اینها به راستی جانشین شهید مزاری شده می­توانند؟
علی­زاده: فرسنگها بلکه از زمین تا آسمان تفاوت وجود دارد. اینهايی که خود را جانشین شهید مزاری قمداد می­کنند مدعیان رهبری هزاره هستند، هرچند در مقابل دیگران، آدم­های ممتاز و قابل قدرند. ولی در مقابل شهید مزاری بسیار کوچک و حقیراند و چندان سنخیتی بین آنان و شهید مزاری دیده نمی­شود. شهید مزاری اصلا در مردم ذوب شده بود و منافعی جز منافع مردم نداشت، دلسوز واقعی مردم بود، در کردار و گفتار و وعده­هایش صادق بود، جان شیرین و همه­ی دار و ندارش را فدای آرمان و منافع مردمش کرد.
    درحالیکه مدعیان جانشینی او، همه­ی سعی و سیاست بازی­هایش این است که خود و منافع خود را چگونه حفظ کنند، شهید مزاری آن‌چنان نسبت به مردم دلسوز و مستغرق در نجات آنها از بیچارگی‌ها بود، که نمی‌خواست، لباس نوی از بازار برای خود بخرد و یا در فکر تجملات زندگی باشد، هم اینک مادر پیر و دخترش لااقل مصارف کافی برای خود ندارند و مرقدش سالها است که به یک حال باقی است. و اینها را می­بیند که پول بیت المال را ملیون ملیون در راه منافع شخصی خود مصرف می‌کنند.
    از  برجستگی­های شهید مزاری شخصیت پروری و استعداد پروری او بود، کسی را می­دید که استعد اجتهاد دارد، او را برای همان کار تشویق می­کرد. و زمینه­اش را فراهم می­کرد، کسی را که می­دید استعداد رزمی دارد، استعداد سیاسی، و یا استعداد قلمی و هنری دارد، در همان راستا می­گماشت و زمینه­ی آن را فراهم می­کرد. چون او از خود مطمین بود، در فکر رشد و ترقی مردمش بود. مدعیان رهبی فعلی سعی می­کنند استعداد شخصیت‌ها را بکشند، چون ضعیف‌اند و از خود می­ترسند، ازین‌جهت اطراف‌شان از شخصیت‌های خوب خالی است.
    تعجب و تاسف دراین راستا که بعضی‌ها، نه کدام کاری برای مردم کرده و نه عرضه­ی رهبری دارد، نه تشکیلات و اساسنامه­ی حزبی دارند. و نه نفری دور برشان دیده می‌شود، شاید علیا مخدره، و اولادها هم با او تعهد حزبی ندارد. ولی او هم خود را رهبر قلمداد می‌کند.
جمهوری سکوت: بعد از حاکمیت طالبان بر 99% افغانستان شما نیز مثل دیگران وارد ایران شده و با مجله بامیان که با امتیاز آقای استاد نوروز علی حمیدی منتشر می‌گردید همکاری داشتید بفرمایید با چه انگیزه و اهداف این مجله راه افتاده بود و چرا زود به تعطیلی گرایید؟
علی­زاده: وقتی آقای خلیلی شکست خورد و با حال زار و ابتر از بامیان به تهران آمد، مورد نفرت همه قرار گرفت و هرکه او را بد می­گفت و او را به عنوان خاين، فراری و معامله­گر خطاب می­کرد، در آن زمان آقای خلیلی به هر موش و مورچه سلام می­کرد، ازین جهت راه اندازی مجله­ی بامیان توسط آقای خلیلی برای این نبود که خدمت فرهنگی برای مردم خود کرده باشد، بلکه برای این بود که چند نفر در کنار خود داشته باشد، چنانچه خوی و عادت همیشگی سیاستمداران چنین است که هیچگاه برای خدا و مردم کار نمی­کنند فقط برای حفظ مقام و جایگاه خود کار می­کنند، بنابراین تا زمانیکه آقای خلیلی، محتاج بود، هزینه مجله را می­داد، وقتی که کمی وضعش بهتر شد، مجله را تعطیل کرد «و لیس هذا اول قارورة کسرت فی الاسلام» این اولین آخرین سیاست­بازی های آقای خلیلی نیست. بلکه خوی و عادت همیشگی او چنین است.
جمهوری سکوت: بیاییم در زمان حال در سال 1388 وقتی مقاله شما در فصلنامه «طرح نو» منتشر شد چرا سادات آن همه واکنش تند از خود نشان داده و در دفاتر مراجع تقلید و دادگاه ویژه روحانیت و جامعة المصطفی شکایت برده و وبلاگی بسیار زننده و و زشتی را به نام شما دایر نموده و اطلاعیه­ها و کاریکاتورهای موهن و خلاف ادب، از شما و بعضی نویسندگان «طرح نو» را پخش کردند؟
علیزاده: وقتی آدم قرآن را بخواند و دقت نماید و تاریخ تحولات بشری را مطالعه نماید، به این نتیجه می­رسد که فقط پیامبران الهی و جانشینان برحق آنان که قیام و موضعگیری صادقانه و به خاطر خدا و رهایی خلق او داشته­اند، اما دشمنان آنها تا زمانیکه بازور و قدرت می­توانستند با قیام­های حق طلبانه مقابله کنند، تا آخرین قدرت مقاومت می­کردند. اما همینکه شکست خود را قطعی می­دیدند، این بار در پوشش حق طلبی و شعارهای دینی و هر شعاری که برای توده­های مردم قابل قبول باشد، همان موقعیت و جایگاه و منافع خود را حفظ می­کردند.
    مثلا حضرت محمد(ص) تا زمانیکه، معبودهای دروغین بت پرستان را به باد انتقاد نگرفته بود، وضعیت طبقاتی و خوی و عادت اشرافیگری قریش را به باد ملامتی نگرفت، همه او را دوست داشتند. و لقب «امین» را مردم مکه به او داده بودند، اما همینکه آنحضرت رژیم بت پرستی، خرافات و اشرافیگری را مورد نکوهش قرار داد، توحید اجتماعی را پیاده کرد و غلام حبشی را از آقای قریشی برتر دانست و ملاک ارزش­ها را تقوا قرارا داد همه سران شرک که تا دیروز به خاطر عصبیت­های قومی و خانوادگی باهم درگیر بودند و شب و روز خود را به جنگ قبیلوی می­گذراندند، کینه­ها و خصومت­ها را به دور انداختند صف واحد تشکیل داده و در مقابل آن‌حضرت ایستادند و به توطيه و توهین و تهمت پرداختند.
    در جامعه ساده دل و مومن و معتقد به اهلبیت هزاره که با تاسف از سواد و آگاهی دینی محرومند، بخش زیادی از سادات افعانستان از جهل و سادگی و عقاید دینی عوام سوء استفاده کرده و خود را به عنوان موجودات مقدس جا زدند، و ادعاهای کردند که اصلا اساس و بنیاد ندارد و با هیچ معیار دینی و اعتقادی قابل سازش نیست، مثلا ادعا دارند که عضو اهلبیت و از ذوی­القربای پیامبر(ص) هستند، صاحب اعجاز و کرامات­اند خصوصا مرده­های­شان کرامت بیشتر دارد، آب دهن­شان شفای بیماران است، کسی که آنها را خوشحال کند، هرچند گناهکار، فاسق، جانی و قاتل باشد، گناهشان آمرزیده می­شود. بنابراین باید دست­های­شان بوسیده شود، در صدر مجلس بنشیند، و در هر جای که تقدم، سبب مزیت باشد، باید مقدم داشته شوند، اگر هزاره از آنها دختر خواستگاری کند، برای شان عار و توهین است. مثلا سید جعفر عادلی کتابی نوشته به نام کوثر النبی(ص) و در آن کتاب سلسله نسب و شجره نامه سادات افغانستان را بررسی کرده و از سادات به عنوان شجره طیبه و کوثر نبی یاد کرده است، بعد عده‌ي از عناصر جانی، آدم کش، جاسوس، نماینده مسیحیت را ردیف کرده که اینها از شجره طیبه هستند...
    هرچند گناهکار باشند در جهنم نمی­سوزد، چون پیامبر(ص) فرموده است الصالحون لله والطالحون لی و...» و ده­ها ازین­گونه خرافات و چرندیات و یک اشتباهی که روضه خوانهای ما می­کند این است که به جای آنکه بگویند حضرت زینب چنین گفت: می­گویند عمه سادات چنین و چنان گفت. و به جای اینکه بگوید حضرت زهرا(س) می­گویند مادر سادات است و... بر مردم باور می­کند که به راستی حضرت زهرا(س) جده­ی همه سادات افغانستان است. در حالیکه زیادی از سادات افغانستان سیادت خود را اثبات نمی­توانند.
    همه این ادعاهای که واقعا برخلاف معیارهای اسلامی است، در قالب دین و مذهب برای مردم تفهیم و تلقین شده در روح و باور مردم، به صفت یک عقیده اسلامی رسوخ پیدا کرده است. در حالیکه وضعیت دینداری و کردار و اخلاق اینها را ما و شما میدانیم و اینها با استفاده ازین عناوین مذهبی و مقدس و ساده دلی مردم، سوء استفاده­ها و اخاذی­های نامشروع کرده و کارهای زشت دیگری که آدم خجالت می­کشد آنها را به زبان آورد.
    مثلا، زمین مهتاب قلعه که حدود چهل جریب بود، مرحوم شهید مزاری در زمان حکومت ربانی از دولت گرفت و خود آن مرحوم، آقای سید ابوالحسن فاضل و آقای پروانی به حیث هیئت امنای آن معین شده بود تا به صورت یک مجتمع بزرگ درآید. از آنکه وضعیت، جنگی بود، پسران آقای سید ابوالحسن فاضل آن را در انحصار خود قرار دادند، بیشتر از بیست جریب آن را به عنوان حق السکوت به این و آن بخشید و یا فروخت و حدود هفده جریب آن، که باقی مانده بود به نام مدرسه خاتم الانبیا(ص) به صورت یک شرکت و مغازه پر درآمد درست شد، سالها از مردم پول جمع آوری کردند که مدرسه را آباد کند، ولی یک خشت بالای خشت گذاشته نشد، زمین آن را برای یک ساعت به صد دالر برای مسابقات ورزشی کرایه میدادند، ازین هم سیر نشدند بعد چوبی و پارچه­ای را نصب کردند، که این پرچم سیدالشهداء است، بیمار را شفا می‌دهد، مسافر را به سلامت بر می‌گرداند و زنان نازا را زایا می‌کند. و ازین قبیل مزخرفات و پولهای هنگفتی را از مردم گرفت.
    و خلاصه اينکه استحمار و تحمیق مذهبی در بیچارگی و عقب ماندگی و مردم، به مراتب از استعمار خارجی و استبداد داخلی خطرناک­تر است. و من در مقالات خود به قرآن و سنت استدلال کرده‌ام که همه ادعاهای این حضرات، عوام فریبی و سوء استفاده از عناوین مقدس و مذهبی، حفظ آقایی و مقام و موقعیت­شان و خالی کردن جیب مردم است. ولی حضرات سادات با آنکه خود را متولیان رسمی دین و دلسوز دین می­دانند، در مقابل ما چون سخن مستدل و حسابی و معقول ندارند، به تهمت و توهین و ناسزاگویی­های بی ادبانه دست می­زنند، و این شیوه، شیوه دشمنان انبیا است. دلیل این اقدامات آنها این است که موقعیت کاذب و دروغین خود را متزلزل و در خطر می­بینند و جنون وار دست و پا می­زنند.
جمهوری سکوت: انگیزه شما از نوشتن مقالات در نقد سادات، چه می­باشد و به نظر شما سادات چه تاثیرات منفی روی رویدادهای اجتماعی ـ سیاسی جامعه هزاره داشته و دارند که باید نقد شوند؟
علی­زاده: انگیزه من جز روشنگری و برداشتن خرافات نیست. شیوه‌ي را که دسته‌ي از سادات، در طول تاریخ داشته و دارند، فقط عوام فریبی و سوء استفاده از عناوین مقدس، زهد نمايی و تقدس­نمایی و ترویج خرافات است، و عمل­های خلاف شرع و عقل و مایه عقب ماندگی مردم خواهد بود. منظور این است که مردم، از اسارت استعمار دینی نجات پیدا کنند، به نام دین و مذهب سرسپرده هرکسی نشوند. ما اگر آموزه­های دین را آنچنان که هست برای مردم نیاموزیم، تحریفات دینی و خرافاتی را که در پوشش آموزه­های دین صورت می­گیرد از بین نبریم در پیشگاه خدا و خلق او مسئول میباشیم.
جمهور سکوت: در مورد خمس چه نظر دارید؟
علی­زاده: من باخرافات، عوام فریبی، سوء استفاده از عناوین مقدس مخالم، نه با خمس.
جمهوری سکوت: خرافات بین مردم زیاد است، شما چگونه به خرافات بین سادات پرداخته اید؟
علی­زاده: بلی بین مردم خرافات زیاد است و به آنان نیز پرداخته خواهد شد، ولی سادات، مظاهر اصلی خرافات هستند، ازین‌جهت اول به خرافاتهای که توسط سادات، انجام می­شود پرداخته­ام.
جمهوری سکوت: سادات افغانستان می­گویند، شما با نوشتن این مقالات، رخنه و شکاف در صفوف شیعه می­اندازید، فعلا و در این شرایط وقت این حرفها نیست، شما چه می­گويید؟
علی­زاده: اولا، در هیچ زمانی سادات افغانستان با جامعه هزاره در یک صف نبوده­اند، مگر اندکی در زمان لشکر کشی عبدالرحمن اینها از پیش بلاهای لشکریان بودند، در زمان طالبان با طالبان بودند، وقتی طالبان برای تصرف مالستان آمدند و مردم تسلیم شدند، یک سید سرشناس می­گفت؛ من شیعه هستم ولی هزاره نیستم. در مقاومت غرب کابل خیانت اینها برای همه ثابت شد. زمانی که آقای محقق کاندیدای ریاست جمهوری کرده بود، حداکثر هزاره­ها به او رای میدادند، ولی حداکثر سادات به قانونی رای دادند. در دور دوم که سران هزاره آقای خلیلی، محقق، اکبری و... با آقای کرزی توافق کرده بودند. سران سادات با آقای داکتر عبدالله پیمان بسته بودند. و ثانیا، اگر هر کسی علیه بدعت­ها و خرافاتیکه رنگ دینی پیدا کرده و دین را مسخ کرده است، انتقاد کند، اختلاف افکن باشد، اولین اختلاف افگن شخص حضرت محمد(ص) است، که علیه خرافات زمان جاهلیت قیام کردند و در نتیجه اختلاف پدید آمد، عده‌ي به او ایمان آوردند و عده­ی از سنت­های کهن مبتنی بر خرافات باقی ماندند. و هیمن طور سایر پیامبران که با خرافات مبارزه می­کردند، باید اختلاف افكن باشند. و اينکه می‌گویند در این شرایط وقت اینگونه حرفها نیست، پس کی و چه زمانی وقت گفتن این حرفها خواهد بود؟ از دین جز نام چیزی باقی نمانده است.
    از این که بگذریم، اتحاد و اتفاق باید معنا شود، قرآن مسلمانان را به اعتصام به حبل الله دستور داده است. اما اينکه یک عده­ی می‌گویند، ما قداست ذاتی داریم و به آبروی پیامبر هرچند گناه کنیم آمرزیده­ایم، دست ما باید بوسیده شود، آب دهان ما شفا است و مسائل دیگری ازین قبیل، و ماهم قبول کنیم، آیا این اعتصام به حبل الله است؟ آغایان اتحادی ازین نوع را می‌خواهند.
جمهوری سکوت: زمانی که در مالستان غزنی و بامیان تدریس می‌کردی، زندگیت را از کجا تامین می کردی و هم اکنون نیز که تدریس داری، زندگی خود را چگونه اداره می‌کنی؟
علی­زاده: در دو، سه سال اول تدریس خود، در سال یک افغانی هم از پول مدرسه برای زندگی شخصی‌ام مصرف نکرده‌ام وضعیت زندگی‌ام خوب بود. ولی بعدا که وضع مالی مدرسه کمی بهتر شد،  در سال هفتاد سیر گندم از گندم مدرسه برای خود اختصاص می‌دادم، هرگاه حیوانی پیدا می‌شد میدادم به طلاب و آنها ذبح می‌کردند اگر گوشت آن را مثلا ده قسمت می‌کردند، یک قسمت آن را برای من در نظر می‌گرفتند. و اگر بوجی برنجی پیدا می‌شد طلاب در بین خودشان تقسیم می‌کردند و یک قسمت برای حقیر در نظر می‌گرفتند. و نه بیش از این. در غزنی که بودم از طرف جناب آقای حکیمی و آقای عرفانی ماهانه معاش مقرر شده بود، همان مقدار معاش خود را بر میداشتم. در بامیان نیز معاش داشتم.
جمهور سکوت: گفته می‌شود که آقای خلیلی و آقای محقق و جاهای دیگر پول برای مدرسه گرفته­ی و برای خود در هرات و کابل زمین خریدای کرده­ای؟
علیزاده: آقای محقق در سال 1382 مبلغ پنجهزار دالر داده که مدرسه را با همان پول شروع کردم و از آقای خلیلی پولی دریافت نکرده‌ام، و خودم حتی در نوآباد غزنی که آن ساحه را خودم فیصله کردم و در تقسیم و توزیع آن سهم دارم، به اندازه یک جای نشستن، زمین ندارم، چه برسد که در هرات و کابل و مزار زمین داشته باشم. فعلا زن و بچه‌ام در قم در منزل استيجاری می‌نشیند و خودم در اتاق مدرسه و به جز از همان پول اجاره، پول دیگری ندارم که لااقل یک نمره زمین خریداری نمایم. البته از باب حکایت است نه شکایت.
جمهوری سکوت: قضیه­ی زمین نوآباد که مردم زیادی آنجا زندگی می‌کنند، از چه قرار است؟
علی­زاده: زمین نوآباد، تپه‌ی خشک و لم یزرع بود که میان مردم بکاول (بیات و سادات) و مردم مغولان (تاجیک) تحت دعوا بود، در سالهای قبل زمان ظاهرشا و داود خان هم تحت دعوا بوده ولی فیصله نشده بود. در سال1372 که من در غزنی بودم، مردم بکاول و مغولان در باره آن کشمکش داشتند، بالاخره با موافقت قاری بابا ريیس شورای ولایتی آن زمان، و دو طرف دعوا، از طرف مردم بکاول من انتخاب شدم با چند نفر قومندانان و از طرف مغولان چند نفر مولوی و چند قومندان انتخاب شدند. و آن ساحه را 95% به نفع بکاول فیصله کردیم و فیصله آن رسما از محکمه بیرون شد و به امضای قاری بابا والی وقت هم رسید. آنگاه به مردم بکاول پیشنهاد کردم که این ساحه را نقشه و توزیع کنید برای منازل مسكوني، و آنها قبول کردند. در آن روزها هر نمره زمین پنج بسوه­ای مبلغ سی هزار افغانی قیمت گذاری شده بود و قیمت یک پیپ روغن سی و پنج هزار افغانی بود و هم اکنون یک بسوه­ای آن به یک لک افغانی هم یافت نمی­شود. و جمعیت نوآباد و قلعه شهادة که در حقیقت یک منطقه است، به دوصد هزار نفر جمعیت تخمین زده می­شود، مجموعا بیست هزار حویلی و پنجاه و هفت مسجد و چندین مکتب ابتدايی، متوسطه و لیسه است.
جمهوری سکوت: از زندگی خود راضی هستی؟
علیزاده: صد در صد راضی هستم، زندگی خود را به زندگی کاخ نشینان صرافی نمی­کنم، لذتی را که از مطالعه و درس و تحقیق و برنامه­های شخصی خود می­برم، یقین دارم که روسای جمهور آن لذت را ندارند، و خود را در میان الطاف و نعمت­های خداوند غرق می­بینم، که افراد استثنايی از آن نعمت­ها برخوردارند. الحمد لله
جمهوری سکوت: وقتی این همه توهین و تهمت و مسخره را که درباره­ات می شود، می بینی و می­خوانی و می­شنوی، چه احساسی می کنی؟
علی­زاده: احساس می­کنم که گفته­هایم و نوشته­هایم، به همان اندازه که برای طرف، درد و سوز ایجاد کرده، به همان میزان اثر خود را گذاشته است؛ یعنی حرف مفت و بی پشتوانه نزده­ام و اطمينان به گفته­ها و نوشته­هایم قوی­تر می­شود.
 جمهوی سکوت: غیر از تدریس در مدرسه به چه کارهای مشغول هستی؟
علیزاده: به علاوه تدریس و اداره مدرسه و پاسخ گويی برای مراجعین، در تابستان روزانه 3 الی 4 ساعت در روز کار بدنی می­کردم. در فصل خزان و زمستان که روزها کوتاه شده است، روزانه 2 ساعت کار می‌کنم. و در هر سه ماه دوصد صفحه مطالب قابل چاپ می­نویسم و در مجله­ای عدالت(نشریه وزارعت عدلیه) مجله حقوق بشر(نشریه سازمان حقوق بشر) و نشریات دیگر به چاپ می­رسد. و در هر سه ماه به مناسبت­های مختلف از20 الی50 سخنرانی انجام می‌دهم. در محرم امسال در 31 مسجد سخنرانی کردم. و 20 سخنرانی دیگر را به مناسبت‌های مختلف دیگر کرده­ام.
جمهوری سکوت: از مقالات و تحقیقات خود برای خوانندگان توضیح دهید.
علی­زاده: در سال 1358 که در قم بودم، کتاب افغانستان تاریخ سرزمین مردم، متن عربی نوشته محمود شاکر ـ لبنانی ـ را ترجمه کردم و به تیراژ وسیع توسط کانون مهاجر به چاپ رسید. و سال 85 توسط آقای ابراهیم شریعتی چاپ مجدد شد. سال 86 کتاب «شیخ الاسلام خواجه عبدالله انصاری» را ترجمه کردم که آقای شریعتی آن را چاپ کرد. کتاب «سیره جنگی و اخلاقی نظامی حضرت محمد(ص)» را به شیوه جدید تالیف کرده­ام که آماده چاپ است. «فدک از منظر جدید» تالیف دیگری است که آماده چاپ است. در مورد مقالات در زمینه­های مختلف، بیشتر از دوصد مقاله­ی سی صفحه­ی تحقیقی و تخصصی نوشته­ام. و در مورد «تشبيه مطول» که مثال های آن را از قرآن و نهج البلاغه استخراج کردم، تالیفی دارم که قابل چاپ است.
جمهوري سكوت: تشكر از اينكه در گفت‌وگو شركت كرده و وقت گرنبهاي خود را در اختيار ما قرار داديد.
علي‌زاده: تشكر از شما و موفقيت شما جوانان روشن و دلسوز به مردم را از خداوند خواهانم. والسلام
منبع: جمهوری سکوت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر