علی زاده: وقتی آقای خلیلی شکست خورد و با حال زار و ابتر از بامیان به تهران آمد، مورد نفرت همه قرار گرفت و هرکه او را بد میگفت و او را به عنوان خاين، فراری و معامله گر خطاب میکرد، در آن زمان آقای خلیلی به هر موش و مورچه سلام میکرد، ازین جهت راه اندازی مجله ی بامیان توسط آقای خلیلی برای این نبود که خدمت فرهنگی برای مردم خود کرده باشد، بلکه برای این بود که چند نفر در کنار خود داشته باشد...
ضمن عرض سلام خدمت شما و خیر مقدم گویی ازین سفرهای ممتد و پیوستهی که به داخل کشور دارید و در میان مردم خود حضور داشته و خدمتهای خالصانهی را به انجام میرسانید، و تشکر و قدردانی از اینکه وقت گرانبهای خویش را در اختیار ما گذاشته و به پرسشهای ما پاسخ میدهید.
جمهوری سکوت: طبق معمول، از آغاز بفرمایید: که در چه سال و در کدام خانواده و کدام منطقه مالستان چشم به جهان گشودهاید؟
علیزاده: بسم الله الرحمن الرحیم، در اواخر برج 1329 شمسی در مالستان قریه سوکه، بدنیا آمدهام. پدرم یکی از ملایان منطقه بود که هم کار دینی میکرد و هم به حیث موسفید در میان مردمش نقش داشت. و برادر بزرگم نیز به حیث یک عالم دین، کار دینی میکرد و نقش یک موسفید موثر را در میان مردم داشته و دارد.
جمهور سکوت: بفرمایید که آموزشهای ابتدایی را چگونه و در کجا آغاز کرده و در کجا و پیش چه کسانی ادامه داده و در کجا و در چه سطحی به فرجام رساندهیی؟
علیزاده: مطابق شیوه معمول تا زمانیکه خرد سال بودم، به مکتب میرفتم و دروس ابتدايی و مقدماتی را از ملایان مکتب آموختم، و هم در خانه کار میکردم. مدتی کمی خدمت مرحوم آقای مهدوی که صاحب مدرسه بود، قسمتي از کتاب سیوطی را تلمذ کردم و یک زمستان از محضر جناب آقای حاج عارفی که صاحب مدرسه بود، ادامه سیوطی را آموختم. و یک زمستان از محضر مرحوم آقای نجفی که صاحب مدرسه بود، حاشیه ملاعبدالله و معالم الاصول را فرا گرفتم. دوسال درسی در قندهار بودم، کتابهای شرح لمعه و مطول را از درسهای مرحوم آقای نجفی، مالستانی که آنجا تدریس میکرد استفاده میکردم و همچنین از جناب آقای تقوی که باهم در یک اتاق بودیم استفاده میبردیم. و باب استصحاب رسائل و شرح منظومه سبزواری را از درسهای آقای محسنی قندهاري استفاده میکردم.
در بهار و تابستان 54 در حوزه علمیه مشهد مقدس، رسائل، مکاسب و کفایه را از درسهای جناب آقای صالحی استقاده میکردم. زمستان 54 و سالهای 55 الی57 را در قم بودم، جلد سوم اسفار را از محضر استاد شهید مطهری استفاده کردم و نیز درسهای جامعه و تاریخ او را که چاپ شده است مینوشتم و جلد اول و دوم اسفار را از خدمت جناب آیت الله جوادی آملی فرا گرفتم. مکاسب را از درس مرحوم ستوده بهره بردم و کفايت الاصول را از درس آیت الله سبحانی و رسایل را از درس استاد مصطفی اعتمادی استفاده کردم. و درس تفسیر مرحوم مشکینی را مینویشتم.
از سال 57 به بعد به خاطر آنکه انقلاب اسلامی ایران به اوج خود رسید حوزه تعطیل شد و من یک سال دیگر با بعضی رفقا متونی از قبیل اقتصادنا و غیره را مباحثه میکردیم و نیز مختصرالمعانی و فلسفتنا و حاشیه ملاعبدالله را تدریس میکردم. بعدا رسما وارد دنیای روشنفکری شدم مطالعه میکردم و مینوشتم و برای به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی افغانستان فعالیت شدید داشتم.
جمهوری سکوت: در چه زمانی وارد مبارزات سیاسی ـ اجتماعی گشته و عضو کدام یک از جریانهای سیاسی فرهنگی بوده اید؟
علیزاده: پس از آنکه در افغانستان کودتا شد و خلقیها، قدرت سیاسی و نظامی را در قبضه خود گرفتند، به این فکر افتادیم که رژیم نوپای خلقیها و پرچمیها پایدار نیست؛ چون بی مقدمه وارد شدهاند و جامعه سنتی افغانستان، اندیشه جدید، مارکسیستی را نمیپذیرد و از آنکه خلقیها بازور و فشار و اختناق برنامههای خود را پیاده میکردند، انفجار و شکست آنها را حتمی میدیدیم. و از سوی دیگر فکر میکردیم که پس از پیروزی مردم و شکست خلقیها، چه عناصری و چگونه نظام سیاسی روی کار بیاید که بد را بدتر نماید. چون میدانستیم که به جز از عدهای انگشت شماری که در فکر حاکمیت یک نظام عادلانه به سر میبرند، حداکثر آنهایی که در میان مردم مطرح اند و سرشان به تنشان میارزد، اصلا در این فکر و این هوا نیستند، بلکه این گونه تفکرات را مخالف و ضدیت با دین میدانند. و بعضی عناصر دیگری که در فکر تغییرات هستند از نظر اعتقادی، با آنها مشکل داریم.
همین بود که در خزان و زمستان 1358 که خفقان نظام شاهی برداشته شده بود و خود را در فضای آزاد احساس میکردیم، عدهی از افراد در خانهی جمع میشدیم، مقاله مینویشتیم و برای مطالعات خود برنامه میكرديم. همینکه خود را به مرحلهی آمادگی احساس کردیم، نام و مجموعه خود را «کانون مهاجر افغانستانیهای خارج از کشور» گذاشتیم. و در خانه يكي از طلاب، اولین جلسهی رسمی تشکیل دادیم و موجودیت خود را اعلام کردیم. و اولین نشریه که در آن دو مقاله درج شده بود منتشر کردیم. یکی از مقالهها تحت عنوان «سرخ گون گل محمدی» در باره شهید بلخی بود. و مقاله دیگری تحت عنوان «از هابیل تا خمینی» بود. و این اولین جریده بود که توسط طلاب افغانستان نوشته شده بود. در آن زمان زیادی از علما و طلاب املا و انشاء را بلد نبودند، کانون مهاجر یک مجموعه فرهنگی، سیاسی و اجتماعی بود.
جمهوری سکوت: شما پیش از انحلال کانون مهاجر از جمله افراد موثر و کادر رهبری آن بودهاید بفرمایید که چرا کانون مهاجر با اینکه پیشتازترین جریان فکری جامعه هزاره بوده است، نتوانسته به مبارزات خود ادامه داده و دوباره خود را بازسازی و سازماندهی نمایند؟
علیزاده: تا شماره چهارم نشریه «پیام مهاجر» که به تیراژ وسیع منتشر میشد، هرکه آن را میدید و میخواند، با پوست و گوشت و خون و اندیشه خود تصدیق میکردند. که این گروه از نظر سلیقه و زیبائی قلم و هم از نظر مونتاژ و صفحه آرائی، و نوع کار، در زمان خود واقعا گروه پیشرفته و بیسابقه هستند، و از نظر مبانی اعتقادی اصلا کسی انتقاد و اعتراض نداشتند. «پیام مهاجر» آن چنان خواننده داشت که هر شماره آن که به چاپ میرسید در ظرف دو سه روز به فروش رسیده و تمام میشد. اما پس از انکه گروههای سیاسی شکل گرفتند و نشریات اینها منتشر شد، تبلیغات شروع شد که کانون مهاجر، تفکر التقاتی و انحراف عقیده دارند. و...
و دلیل این مساله یکی این است که ما اکثریت رهبرانی را که داعیه رهبری یک گروه را داشتند و عناصری را که به این گروهها جذب شده بودند، انقلابی و شایسته رهبری نمیدانستیم و آنها را عناصر فرصتطلب میدانستیم، چون میشناختیم که تا زمانی دربار و بارگاهشان گرم بود، دستهای شان بوسیده میشدند، پول و پیسه در اختیار شان قرار میگرفت، هرکسی که از وضعیت موجود انتقاد میکرد، در دم تکفیر میکردند و اگر طلبه مدرسه بودند، با اهانت از مدرسه اخراج میشدند. و هم اینک که تغیرات پیش آمده و منافع خود را از دست دادهاند، این بار به نام انقلاب و تشکیل حکومت اسلامی، همان دربار و بارگاه و اخاذی را به وجود آوردهاند، و ما این مسایل را چه در نوشتههای خود و چه در مجالس و سخنرانیهای خود صریح و پوست کنده میگفتیم، و آغایان جوابی که مردم را قانع کنند نداشتند و آخرین تیری که در ترکش داشتند این بود که میگفتند انحرافی و التقاطی است. در حالیکه نه فتوای جنگ داخلی را دادیم و نه جنگ داخلی کرده وآدم کشته بودیم، نه به مال و ناموس مردم تعرض کردیم و خود آنها به نام دین و مذهب، این کارها را کردند و فاجعهها را به وجود آوردند. و نشریه «پیام مهاجر» بیانگر تفکر و عقیده ماست، بخوانند در کجای آن التقاط و انحراف است؟
و ثانیا، شیوه و برنامه که ما در حرکت و موضعگیری خود داشتیم، مدتها وقت و زمان را میطلبید تا تفکرات و خواستههای ما به ثمر میرسید، مثلا تزی که ما روی آن کاملا تکیه داشتیم یکی این بود که باید مردم بیدار شوند و نسبت به مسايل سیاسی و اجتماعی آگاهی کامل پیدا کنند، آنگاه خود این مردمند که سرنوشت خود را رقم میزنند و رهبران و عناصر فرصت طلب و دروغین مجالی برای شان نمیماند و بر همین اساس حرکت میکردیم و میرفتیم در کورههای آجرپزی، سنگبری و غیره در میان کارگران به تناسب فکر و سواد شان کلاسهای درس برگزار میکردیم، ازین کلاسها، کلاسهای دیگری منشعب میشد. طبیعی است که این کار مدت طولانی را میخواست.
اتفاقا در همان زمانها، دو نفر از شخصیتهای سیاسی ـ مذهبی ممتاز و سرشناس ایران را که در زمان خود کسی بود گردانندگان چرخ سیاست ایران بود یکی یکی دیدم، هردو از نوع کار حرکت ما، تمجید و تايید کردند و میگفتند ما سالها در اروپا و امریکا فعالیت فرهنگی داشتیم و امروز به این مرحله رسیدهایم. و آینده افغانستان را با توجه به وضعیت موجود، چنان پیش بینی میکردند که مو به مو پیش بینیشان تطبیق شد.
و تز دوم ما این بود که به هیچ مرجع و منبع و قدرتی وابسته نباشیم، دهان خود را مانند ماهی پرآب نکنیم و زبان خود را قطع ننمايیم فکر و قلم و بیان خود را آزاد نگهداریم، ازینرو، بدون ملاحظه این و آن گفتنیهای خود را میگفتیم و مینوشتیم، و از طرف برخی مقامات رسمی ایران پیشنهاد میشد که که هرچه دل تان میخواهد نگويید و ننویسید، مثل دیگران بیايید امکانات بگیرید. ولی رفقای ما میرفتند به کرههای آجرپزی، کارهای ساختمانی، خیاطی و... کار میکردند و از پول آنها نشریه را منتشر میکردیم و از هیچ کسی چیزی قبول نمیکردیم، اینگونه سختگیری قابل دوام نبود و کانون مهاجر به هم خورد.
جمهوری سکوت: در اوایل بازگشت از ایران به مالستان چهل ملای مالستانی حکم به تکفیر شما صادر کرده بودند!!! دلیل این امر چه بوده است، برای خوانندگان محترم توضیح و روشنی بیندازید؟
علیزاده: در خزان سال 1359 که به مالستان رفتیم، اوضاع عمومی را اینگونه نگریستم: اربابان و خوانین که در رژیم سابق، مالک الرقاب مردم بودند و سرنوشت مردم را به دست خود رقم میزدند، اما خلقیها اینها را در انزوا قرار داده بودند، هم اینک از برکت انقلاب مردم، آنها دوباره زنده شده و توقع دارند و سعی میکند که موقعیت و جایگاه پیشین خود را باز یابند و بر رقاب و سرنوشت مردم مسلط شدند. و عدهی از علمای منطقه و عناصر دیگر که از روی صدق میخواهند حکم اسلامی را جاری کنند، ولی موانع و مشکلات زیاد دارند و موقعیت و شرایط برای آنها اجازه نمیدهد و عدهی دیگری از علما و دستاندرکاران، از انقلاب برای خود دکان و مغازه باز کردهاند و به دنبال حاکمیت و درآمدند. من تفکرات و شیوههای کاری همه آنها را مخالف آرمان و منافع مردم و خون شهداء میدانستم و به انتقاد و اعتراض میپراختم، آنها جوابی که قناعت بخش باشد نداشتند و هیچ نقطه ضعفی در کارکرد من نمییافتند، جز آنکه فتوا صادر کردند که علیزاده منحرف است والسلام. یاد دارم که شش تن از علمای زبده چندین روز خلوت کردند که درباره من تصمیم بگیرند که کار به زد و خورد و مسلحانه نکشد و هم مرا از نظر مردم ساقط کنند، یک طرحشان این بوده که علیزاده باید تبعید شود، طرح دیگر آنکه درس بگوید ولی سخنرانی نکند. چیزی ننویسد و نهج البلاغه درس نگوید. ولی در مورد اجرآت آن کوتاه میآمدند.
جمهوری سکوت: شما طلبه و شاگردان زیادی را تربیت کردهاید که از نظر سیاسی، اندیشه، سخن و تهذیب، ممتازند، بفرمايید چند سال و در کجا تدریس کردهاید؟ و در مجموع چه تعداد شاگرد تربیت کرده اید؟
علیزاده: حدود سیزده سال در مالستان تدریس کردهام و دوسال و اندی در شهر غزنی و تقریبا دوسال در بامیان تدریس کردهام. و در مجموع چهارصد شاگرد را درس گفتهام که گروهی ازآنها فعلا در مدارس علمیه منطقه تدریس میکنند و یا به دیگر وظیفههای دینی و تعلیمی مثل مدیر مکاتب دولتی و معلمی مصروف می باشند. و جمعی دیگری در دانشگاههای کشور استادند و یا در رشته های علوم انسانی ادامه تحصیل دارند. و عدهی به حیث وکیل پارلمان و مامور و کارمند دولتی و یا در موسسات خیریه مصروفاند، و عدهی به صفت خبرنگار، و ژورنالیست، هنرمندی، خطاطی، ورزشکاری فعالیت دارند مانند؛ داود ناجی خبر نگار بی بی سی، چمنشا اعتمادی وکیل پارلمان، علیبابا اورنگ، خطاط و طراح، عوضعلی محمدی، فیلمساز و کارگردان و آقای علییاور باهنر استاد تکواندو خطاط و مسلط به زبان انگلیسی و محاوره عربی و غیره... و عدهی زیادی در حوزه های علمیه قم، مشهد، و... مشغول ادامه تحصیل هستند.
جمهوری سکوت: چه متونی را درس میگفتید و چیزی که در بالا بردن روحیه و اندیشه شاگردان شما تاثیر داشت، چه بود؟
علیزاده: همان متون معمولی و سنتی را تدریس میکردم، از مقدمات گرفته تا کفایه. ولی درسهای جنبی هم داشتم از قبیل عقاید، نهج البلاغه، دستور ادبیات فارسی و شیوه سخنوری. اما آنچه برای طلاب روحیه و جهت میداد، درس عقاید بود که به نام درس جهان بینی روی تخته سیاه تدریس میکردم. و نیز درس نهج البلاغه که قسمت کمی آن را فرستادم در قم و در طی چند مقالهی تحت عنوان «عهد یتیم» در مجله حبل الله از شماره 95 الی 120 به چاپ رسید.
جمهوری سکوت: امکانات مالی مدرسه شما از کجا تامین میشد؟
علیزاده: در دو سه سال اول، فقط مواد سوخت، تیل، فرش، چراغ و... را من تهیه میکردم و طلاب دیگر مصارف خود را از خانههای خود میآوردند. و طلاب را در یک حسینیه وسیع جاداده بودم که مجانی بود و اهالی قریهی نزدیک مدرسه در پختن نان طلبهها همکاری میکردند. اما بعد از آنکه حکم تکفیر علیه من صادر شد، وضع بهتر شد و دست مردم برای کمک به مدرسه باز شد و میتوانستیم که مخارج حدود صد الی صد و چهل طلبه را که در سال 9 ماه تحصیل داشتند، بجز از آرد که خود آنها میآوردند تامین نمایم. هرچند از طریق گروهها و سازمانهای جهادی که مسلط بر مردم بودند، موانع وجود داشت ولی بعضی مردم به شکل مخفیانه برای مدرسه کمک میکردند. گفتنی است که درین مسیر زیاد تلاش کردهام، درسها به جز از دهه محرم و عید تعطیل نبود و بلاوقفه درس گفته میشد، آنچنانکه در اواخر سال طلاب به کلی خسته میشدند، عذر و خواهش میکردند که چند روزی درس تعطیل شود.
و مشکلترین کار تهیه چوب و سوخت بود که من شخصا تبر را میگرفتم و چوبها و درختهای تنومند را قطع میکردم و با ارّه آنها را میبریدم، از میان رود خانهها و از لای زمینهای مزروعی مردُم بر میداشتیم و به نزدیک سرک میرساندیم و سنگینترین قطعه چوب را من روی دوش خود حمل میکردم. گاهی اتفاق میافتاد که دو هفته تمام از صبح تا پیشین در میان رودخانه درختان قطع شده را بیرون میکردم.
در چله زمستان که حدودا 30 الی 40 درجه سانتیگراد زیر صفر بود، به مسافت دو ساعته راه را پیاده طی كرده و در حسینیهی سخنرانی میکردم، وقتی سخنرانی تمام میشد یک ربع به مغرب میماند حرکت میکردم و هر وقت شب میشد خود را به خانه میرساندم و میدیدم که تکههای یخ مانند میخ در لباسهایم آویزان است. به منظور اینکه روز شنبه درست در وقت معین خود را برای درس آماده میکرده و سر درس حاضر میشدم، تا نظم به هم نخورد و طلابیکه شبها به خانههایشان میرفتند در نیامدن یا دیر آمدن خود عذری نداشته باشند.
در فصل بهار و تابستان، به علاوه تدریس، به جای دهقان و مزدور در خانهی خود کار میکردم و کارهای کشاورزی دو خانه را کاملا انجام میدادم. برای آبیاری که میرفتم، موزه را میپوشیدم، دو یا سه کتاب درسی زیر بغل، رادیوی کوچکی داشتم بند آن را در دستم حلقه میزدم، بیلی بردوش میگذاشتم و در ضمن آبیاری، درسهای فردا را مطالعه میکردم و روزهای پنجشنبه و جمعه در میان مردم گشت و گذار میکردم، برای حل و فصل دعاوی و یا برای جذب کمک به مدرسه و مراسم فاتحه و غیره.
اما در شهر غزنی وقتی به تدریس شروع کردم، وضعیت به گونهي بود که مردم اصلا نزدیک نمیآمدند، یکی ترس از این داشتند که که از ما پول میخواهند برای کمک و راه اندازی مدرسه و ما اینقدر کمک از کجا پیدا کنیم که گروهها را بدهیم و مدرسه را هم بدهیم. دیگر ازین میترسیدند که مسایل مذهبی را دامن نزند و برای آنان از طرف مردم همجوارانشان مشکلی پیش نیاید، ولی بعد از آنکه در مساجدشان گشت و گذار کردیم و به مناسبتهای مختلف سخنرانی کردم و در جلسههای عمومی که علمای و قومندانان شیعه و سنی اجتماع میکردند سخنرانی میکردم، جو به تدریج عوض شد و مردم به سوی مدرسه روی میآرودند و مرا در آغوش گرفتند و روابط و مناسبات ما با علما و مردم اهل تسنن نیز نیک بود.
و در بامیان از نظر امکانات و مصارف مشکل نداشتیم، مصارف مدرسه را حزب به عهده داشت. در آنجا نیز به علاوه تدریس در هر مراسم مذهبی که از طرف کمیته فرهنگی برگزار میشد، سخنرانی میکردم و همچنین در محرم سخنران رسمی بودم، جلسه و جمعیت از نظر کمی و کیفی خوب بود و مدتی نماز جمعه را نیز اقامه میکردم.
و هم اینک نیز در منطقه نوآباد و قلعه شهاده غزنی که خلق زیادی از مردم، حضور دارند، مدرسه علمیه را به راه انداختم و نماز جمعه را نیز برگزار کرده و اقامه مینمایم.
جمهوری سکوت: با چه دلیل و انگیزهی در ادامه مبارزات خود جذب سازمان نصر شده و در آغاز تشکیل حزب وحدت از جمله موسسین آن بوده اید؟
علیزاده: من اصلا با مطلق سازمان و گروه نظر نیک نداشتم و اینها را مایه تفرقهی خلق میدانستم، ولی از آنجای که مردم همه جذب یکی از این گروهها شده بود و من سازمان نصر را از نظر فکری با خود نزدیکتر میدیدم و با آنها همکاری داشتم ولی عضو رسمی نبودم و تعهد حزبی نداشتم. اما در تشکیل حزب وحدت عضو رسمی بودم و تعهد داشتم و هم اکنون نیز به راه و آرمان حزب وحدت واقعی شهید مزاری وفادار هستم.
جمهوری سکوت: در جریان مقاومت غرب کابل شما چه نقشی داشتید و ناگفتههای اگر در این زمینه دارید برای خوانندگان و نسلهای فردا بازگو بفرمایید؟
علیزاده: هرچند در مقاومت غرب کابل من در کابل نبودم، در غزنی و مالستان بودم اما پشت جبههی مقاومت قرار داشته و از مقاومت، حمایت و پشتيبانی داشتم و جریان مقاومت را دنبال میکردم و چیزی که برایم خاطره گفتنی است این است که در آستانه سقوط کابل و شهادت شهید مزاری، وقتی رادیوها را گوش میدادیم خصوصا رادیو بی بی سی، وضعیت جنگ کابل را آنچنان داغ گزارش میداد که همه یقین میکردند که کار کابل یک طرفه شده و شاید یک نفر هزاره زنده باقی نمانده باشد. اما وقتی مصاحبه شهید مزاری را میشنیدیم، گویی صور اسرافیل بود، مرده بودیم و از نو زنده میشدیم و جان تازه بود که در کالبد بیجان ما دمیده میشد و یک دنیا امید و آرمان در نهاد ما زند به وجود می آمد.
جمهوری سکوت: وضعیت روحی مردم را هنگام مقاومت غرب کابل چه گونه میدیدید؟
علیزاده: فقط یک نکته را عرض میکنم که در زمستان 1372 که شورای نظار با حزب وحدت جنگ داشت، من در شهر غزنی بودم و در شبهای قدر، مردم ضمن برنامه احیاء و نیایش زیاد گریه میکردند. و این گریهها اگر یک مقدارش به خاطر آمرزش گناه و شهادت مولاي متقیان بود، یک مقدارش به خاطر سرنوشت غرب کابل و شهید مزاری بود. در زمستان 1373 وقتی جنگ شروع شد من مالستان رفتم، مردم عموما گوش به رادیوها میدادند و نگران سرنوشت غرب کابل بودند، در شبهای قدر که برنامهای احیاء داشتیم، گریه و زاری مردم آنچنان بود که در یکی از شبهای قدر دو جوان از شدت گریه غش کردند. و این گریهها آنچنانکه برای آمرزش گناهان و شهادت امیرالمومنان(ع) بود، به خاطر وضعیت ناگوار غرب کابل نیز بود.
جمهوری سکوت: پس از شهادت رهبر شهید، مردم را در چه وضعیت و حالت میدیدی؟
علیزاده: در همان شبی که شهادت رهبر شهید اعلان شد، من در یکی از قریههای ناهور بودم و برای تبلیغ آنجا رفته بودم، قریه به قریه و مسجد به مسجد میگشتم. در هر مسجدی که میرفتم مردم آن قریه جمع بودند و راهحل میسنجیدند، وضعیت روحی مردم به گونهي بود که گويی مردم پدر واقعی و یا پسر جوانی خود را از دست دادهاند. در یکی از قریههای ناهور یک نفر به خاطر شهید مزاری خود کشی کرده بود که من در مراسم فاتحهاش حضور داشتم. بعد از چند روز برگشتم به مالستان که برفها تا حدودی آب شده، و مسئولین گروههای جهادی تدارک برگزاری مراسم تجلیل شهید مزاری را میگرفتند. فردایش روز موعود بود در نزدیکی بازار «شينده» دیدم که از هر قریه دور و نزدیک با شعارها و پرچمهای خود، نوحه خوانان و سینهزنان به بازار نزدیک میشوند. هیچ فکر نمیکردم که رهبر شهید آنچنان محبوب القلوب مردم باشد. بعد از چند روز در بازار میرادینه چنین مراسمی برگزار شد، همچنين در حسينيهها و منبرها.
جمهوری سکوت: شما در بامیان بعد از سقوط غرب کابل و شهید شدن شهید مزاری، حضور مستمر داشتهاید بفرمایید که چرا هزارهها به رهبری آقای کریم خلیلی نتوانستند در مقابل طالبان در مزار و بامیان مقاومت نمایند؛ به نظر شما علل این امر چه بوده است؟
علیزاده: در زمان سقوط بامیان من در ایران بودم، ولی به نظرم با سقوط مزار شریف، بامیان نمی توانست مقاومت کند. چون راه تدارکاتی بامیان از طریق مزار بود.
جمهوری سکوت: طوری که از شما شنیده شده، استاد مزاری نامهی مفصلی برای شما فرستاده است، بفرمايید محتوای نامه چه بوده است؟
علیزاده: در سال 1373 یک نامه هفت صفحهی ایشان از تهران برایم رسید، محتوای آن تاریخ ناگوار و درد آور مردم مابود، از نارسايیهای موجود اظهار تاسف کرده بود، و در مورد آگاهی مردم و چگونگی سرنوشت آینده تاکید کرده بود.
جمهوری سکوت: چه مقدار تفاوت یا سنخیت بین شهید مزاری و کسانی که خود را جانشین او قلمداد میکنند موجود است، آیا اینها به راستی جانشین شهید مزاری شده میتوانند؟
علیزاده: فرسنگها بلکه از زمین تا آسمان تفاوت وجود دارد. اینهايی که خود را جانشین شهید مزاری قمداد میکنند مدعیان رهبری هزاره هستند، هرچند در مقابل دیگران، آدمهای ممتاز و قابل قدرند. ولی در مقابل شهید مزاری بسیار کوچک و حقیراند و چندان سنخیتی بین آنان و شهید مزاری دیده نمیشود. شهید مزاری اصلا در مردم ذوب شده بود و منافعی جز منافع مردم نداشت، دلسوز واقعی مردم بود، در کردار و گفتار و وعدههایش صادق بود، جان شیرین و همهی دار و ندارش را فدای آرمان و منافع مردمش کرد.
درحالیکه مدعیان جانشینی او، همهی سعی و سیاست بازیهایش این است که خود و منافع خود را چگونه حفظ کنند، شهید مزاری آنچنان نسبت به مردم دلسوز و مستغرق در نجات آنها از بیچارگیها بود، که نمیخواست، لباس نوی از بازار برای خود بخرد و یا در فکر تجملات زندگی باشد، هم اینک مادر پیر و دخترش لااقل مصارف کافی برای خود ندارند و مرقدش سالها است که به یک حال باقی است. و اینها را میبیند که پول بیت المال را ملیون ملیون در راه منافع شخصی خود مصرف میکنند.
از برجستگیهای شهید مزاری شخصیت پروری و استعداد پروری او بود، کسی را میدید که استعد اجتهاد دارد، او را برای همان کار تشویق میکرد. و زمینهاش را فراهم میکرد، کسی را که میدید استعداد رزمی دارد، استعداد سیاسی، و یا استعداد قلمی و هنری دارد، در همان راستا میگماشت و زمینهی آن را فراهم میکرد. چون او از خود مطمین بود، در فکر رشد و ترقی مردمش بود. مدعیان رهبی فعلی سعی میکنند استعداد شخصیتها را بکشند، چون ضعیفاند و از خود میترسند، ازینجهت اطرافشان از شخصیتهای خوب خالی است.
تعجب و تاسف دراین راستا که بعضیها، نه کدام کاری برای مردم کرده و نه عرضهی رهبری دارد، نه تشکیلات و اساسنامهی حزبی دارند. و نه نفری دور برشان دیده میشود، شاید علیا مخدره، و اولادها هم با او تعهد حزبی ندارد. ولی او هم خود را رهبر قلمداد میکند.
جمهوری سکوت: بعد از حاکمیت طالبان بر 99% افغانستان شما نیز مثل دیگران وارد ایران شده و با مجله بامیان که با امتیاز آقای استاد نوروز علی حمیدی منتشر میگردید همکاری داشتید بفرمایید با چه انگیزه و اهداف این مجله راه افتاده بود و چرا زود به تعطیلی گرایید؟
علیزاده: وقتی آقای خلیلی شکست خورد و با حال زار و ابتر از بامیان به تهران آمد، مورد نفرت همه قرار گرفت و هرکه او را بد میگفت و او را به عنوان خاين، فراری و معاملهگر خطاب میکرد، در آن زمان آقای خلیلی به هر موش و مورچه سلام میکرد، ازین جهت راه اندازی مجلهی بامیان توسط آقای خلیلی برای این نبود که خدمت فرهنگی برای مردم خود کرده باشد، بلکه برای این بود که چند نفر در کنار خود داشته باشد، چنانچه خوی و عادت همیشگی سیاستمداران چنین است که هیچگاه برای خدا و مردم کار نمیکنند فقط برای حفظ مقام و جایگاه خود کار میکنند، بنابراین تا زمانیکه آقای خلیلی، محتاج بود، هزینه مجله را میداد، وقتی که کمی وضعش بهتر شد، مجله را تعطیل کرد «و لیس هذا اول قارورة کسرت فی الاسلام» این اولین آخرین سیاستبازی های آقای خلیلی نیست. بلکه خوی و عادت همیشگی او چنین است.
جمهوری سکوت: بیاییم در زمان حال در سال 1388 وقتی مقاله شما در فصلنامه «طرح نو» منتشر شد چرا سادات آن همه واکنش تند از خود نشان داده و در دفاتر مراجع تقلید و دادگاه ویژه روحانیت و جامعة المصطفی شکایت برده و وبلاگی بسیار زننده و و زشتی را به نام شما دایر نموده و اطلاعیهها و کاریکاتورهای موهن و خلاف ادب، از شما و بعضی نویسندگان «طرح نو» را پخش کردند؟
علیزاده: وقتی آدم قرآن را بخواند و دقت نماید و تاریخ تحولات بشری را مطالعه نماید، به این نتیجه میرسد که فقط پیامبران الهی و جانشینان برحق آنان که قیام و موضعگیری صادقانه و به خاطر خدا و رهایی خلق او داشتهاند، اما دشمنان آنها تا زمانیکه بازور و قدرت میتوانستند با قیامهای حق طلبانه مقابله کنند، تا آخرین قدرت مقاومت میکردند. اما همینکه شکست خود را قطعی میدیدند، این بار در پوشش حق طلبی و شعارهای دینی و هر شعاری که برای تودههای مردم قابل قبول باشد، همان موقعیت و جایگاه و منافع خود را حفظ میکردند.
مثلا حضرت محمد(ص) تا زمانیکه، معبودهای دروغین بت پرستان را به باد انتقاد نگرفته بود، وضعیت طبقاتی و خوی و عادت اشرافیگری قریش را به باد ملامتی نگرفت، همه او را دوست داشتند. و لقب «امین» را مردم مکه به او داده بودند، اما همینکه آنحضرت رژیم بت پرستی، خرافات و اشرافیگری را مورد نکوهش قرار داد، توحید اجتماعی را پیاده کرد و غلام حبشی را از آقای قریشی برتر دانست و ملاک ارزشها را تقوا قرارا داد همه سران شرک که تا دیروز به خاطر عصبیتهای قومی و خانوادگی باهم درگیر بودند و شب و روز خود را به جنگ قبیلوی میگذراندند، کینهها و خصومتها را به دور انداختند صف واحد تشکیل داده و در مقابل آنحضرت ایستادند و به توطيه و توهین و تهمت پرداختند.
در جامعه ساده دل و مومن و معتقد به اهلبیت هزاره که با تاسف از سواد و آگاهی دینی محرومند، بخش زیادی از سادات افعانستان از جهل و سادگی و عقاید دینی عوام سوء استفاده کرده و خود را به عنوان موجودات مقدس جا زدند، و ادعاهای کردند که اصلا اساس و بنیاد ندارد و با هیچ معیار دینی و اعتقادی قابل سازش نیست، مثلا ادعا دارند که عضو اهلبیت و از ذویالقربای پیامبر(ص) هستند، صاحب اعجاز و کراماتاند خصوصا مردههایشان کرامت بیشتر دارد، آب دهنشان شفای بیماران است، کسی که آنها را خوشحال کند، هرچند گناهکار، فاسق، جانی و قاتل باشد، گناهشان آمرزیده میشود. بنابراین باید دستهایشان بوسیده شود، در صدر مجلس بنشیند، و در هر جای که تقدم، سبب مزیت باشد، باید مقدم داشته شوند، اگر هزاره از آنها دختر خواستگاری کند، برای شان عار و توهین است. مثلا سید جعفر عادلی کتابی نوشته به نام کوثر النبی(ص) و در آن کتاب سلسله نسب و شجره نامه سادات افغانستان را بررسی کرده و از سادات به عنوان شجره طیبه و کوثر نبی یاد کرده است، بعد عدهي از عناصر جانی، آدم کش، جاسوس، نماینده مسیحیت را ردیف کرده که اینها از شجره طیبه هستند...
هرچند گناهکار باشند در جهنم نمیسوزد، چون پیامبر(ص) فرموده است الصالحون لله والطالحون لی و...» و دهها ازینگونه خرافات و چرندیات و یک اشتباهی که روضه خوانهای ما میکند این است که به جای آنکه بگویند حضرت زینب چنین گفت: میگویند عمه سادات چنین و چنان گفت. و به جای اینکه بگوید حضرت زهرا(س) میگویند مادر سادات است و... بر مردم باور میکند که به راستی حضرت زهرا(س) جدهی همه سادات افغانستان است. در حالیکه زیادی از سادات افغانستان سیادت خود را اثبات نمیتوانند.
همه این ادعاهای که واقعا برخلاف معیارهای اسلامی است، در قالب دین و مذهب برای مردم تفهیم و تلقین شده در روح و باور مردم، به صفت یک عقیده اسلامی رسوخ پیدا کرده است. در حالیکه وضعیت دینداری و کردار و اخلاق اینها را ما و شما میدانیم و اینها با استفاده ازین عناوین مذهبی و مقدس و ساده دلی مردم، سوء استفادهها و اخاذیهای نامشروع کرده و کارهای زشت دیگری که آدم خجالت میکشد آنها را به زبان آورد.
مثلا، زمین مهتاب قلعه که حدود چهل جریب بود، مرحوم شهید مزاری در زمان حکومت ربانی از دولت گرفت و خود آن مرحوم، آقای سید ابوالحسن فاضل و آقای پروانی به حیث هیئت امنای آن معین شده بود تا به صورت یک مجتمع بزرگ درآید. از آنکه وضعیت، جنگی بود، پسران آقای سید ابوالحسن فاضل آن را در انحصار خود قرار دادند، بیشتر از بیست جریب آن را به عنوان حق السکوت به این و آن بخشید و یا فروخت و حدود هفده جریب آن، که باقی مانده بود به نام مدرسه خاتم الانبیا(ص) به صورت یک شرکت و مغازه پر درآمد درست شد، سالها از مردم پول جمع آوری کردند که مدرسه را آباد کند، ولی یک خشت بالای خشت گذاشته نشد، زمین آن را برای یک ساعت به صد دالر برای مسابقات ورزشی کرایه میدادند، ازین هم سیر نشدند بعد چوبی و پارچهای را نصب کردند، که این پرچم سیدالشهداء است، بیمار را شفا میدهد، مسافر را به سلامت بر میگرداند و زنان نازا را زایا میکند. و ازین قبیل مزخرفات و پولهای هنگفتی را از مردم گرفت.
و خلاصه اينکه استحمار و تحمیق مذهبی در بیچارگی و عقب ماندگی و مردم، به مراتب از استعمار خارجی و استبداد داخلی خطرناکتر است. و من در مقالات خود به قرآن و سنت استدلال کردهام که همه ادعاهای این حضرات، عوام فریبی و سوء استفاده از عناوین مقدس و مذهبی، حفظ آقایی و مقام و موقعیتشان و خالی کردن جیب مردم است. ولی حضرات سادات با آنکه خود را متولیان رسمی دین و دلسوز دین میدانند، در مقابل ما چون سخن مستدل و حسابی و معقول ندارند، به تهمت و توهین و ناسزاگوییهای بی ادبانه دست میزنند، و این شیوه، شیوه دشمنان انبیا است. دلیل این اقدامات آنها این است که موقعیت کاذب و دروغین خود را متزلزل و در خطر میبینند و جنون وار دست و پا میزنند.
جمهوری سکوت: انگیزه شما از نوشتن مقالات در نقد سادات، چه میباشد و به نظر شما سادات چه تاثیرات منفی روی رویدادهای اجتماعی ـ سیاسی جامعه هزاره داشته و دارند که باید نقد شوند؟
علیزاده: انگیزه من جز روشنگری و برداشتن خرافات نیست. شیوهي را که دستهي از سادات، در طول تاریخ داشته و دارند، فقط عوام فریبی و سوء استفاده از عناوین مقدس، زهد نمايی و تقدسنمایی و ترویج خرافات است، و عملهای خلاف شرع و عقل و مایه عقب ماندگی مردم خواهد بود. منظور این است که مردم، از اسارت استعمار دینی نجات پیدا کنند، به نام دین و مذهب سرسپرده هرکسی نشوند. ما اگر آموزههای دین را آنچنان که هست برای مردم نیاموزیم، تحریفات دینی و خرافاتی را که در پوشش آموزههای دین صورت میگیرد از بین نبریم در پیشگاه خدا و خلق او مسئول میباشیم.
جمهور سکوت: در مورد خمس چه نظر دارید؟
علیزاده: من باخرافات، عوام فریبی، سوء استفاده از عناوین مقدس مخالم، نه با خمس.
جمهوری سکوت: خرافات بین مردم زیاد است، شما چگونه به خرافات بین سادات پرداخته اید؟
علیزاده: بلی بین مردم خرافات زیاد است و به آنان نیز پرداخته خواهد شد، ولی سادات، مظاهر اصلی خرافات هستند، ازینجهت اول به خرافاتهای که توسط سادات، انجام میشود پرداختهام.
جمهوری سکوت: سادات افغانستان میگویند، شما با نوشتن این مقالات، رخنه و شکاف در صفوف شیعه میاندازید، فعلا و در این شرایط وقت این حرفها نیست، شما چه میگويید؟
علیزاده: اولا، در هیچ زمانی سادات افغانستان با جامعه هزاره در یک صف نبودهاند، مگر اندکی در زمان لشکر کشی عبدالرحمن اینها از پیش بلاهای لشکریان بودند، در زمان طالبان با طالبان بودند، وقتی طالبان برای تصرف مالستان آمدند و مردم تسلیم شدند، یک سید سرشناس میگفت؛ من شیعه هستم ولی هزاره نیستم. در مقاومت غرب کابل خیانت اینها برای همه ثابت شد. زمانی که آقای محقق کاندیدای ریاست جمهوری کرده بود، حداکثر هزارهها به او رای میدادند، ولی حداکثر سادات به قانونی رای دادند. در دور دوم که سران هزاره آقای خلیلی، محقق، اکبری و... با آقای کرزی توافق کرده بودند. سران سادات با آقای داکتر عبدالله پیمان بسته بودند. و ثانیا، اگر هر کسی علیه بدعتها و خرافاتیکه رنگ دینی پیدا کرده و دین را مسخ کرده است، انتقاد کند، اختلاف افکن باشد، اولین اختلاف افگن شخص حضرت محمد(ص) است، که علیه خرافات زمان جاهلیت قیام کردند و در نتیجه اختلاف پدید آمد، عدهي به او ایمان آوردند و عدهی از سنتهای کهن مبتنی بر خرافات باقی ماندند. و هیمن طور سایر پیامبران که با خرافات مبارزه میکردند، باید اختلاف افكن باشند. و اينکه میگویند در این شرایط وقت اینگونه حرفها نیست، پس کی و چه زمانی وقت گفتن این حرفها خواهد بود؟ از دین جز نام چیزی باقی نمانده است.
از این که بگذریم، اتحاد و اتفاق باید معنا شود، قرآن مسلمانان را به اعتصام به حبل الله دستور داده است. اما اينکه یک عدهی میگویند، ما قداست ذاتی داریم و به آبروی پیامبر هرچند گناه کنیم آمرزیدهایم، دست ما باید بوسیده شود، آب دهان ما شفا است و مسائل دیگری ازین قبیل، و ماهم قبول کنیم، آیا این اعتصام به حبل الله است؟ آغایان اتحادی ازین نوع را میخواهند.
جمهوری سکوت: زمانی که در مالستان غزنی و بامیان تدریس میکردی، زندگیت را از کجا تامین می کردی و هم اکنون نیز که تدریس داری، زندگی خود را چگونه اداره میکنی؟
علیزاده: در دو، سه سال اول تدریس خود، در سال یک افغانی هم از پول مدرسه برای زندگی شخصیام مصرف نکردهام وضعیت زندگیام خوب بود. ولی بعدا که وضع مالی مدرسه کمی بهتر شد، در سال هفتاد سیر گندم از گندم مدرسه برای خود اختصاص میدادم، هرگاه حیوانی پیدا میشد میدادم به طلاب و آنها ذبح میکردند اگر گوشت آن را مثلا ده قسمت میکردند، یک قسمت آن را برای من در نظر میگرفتند. و اگر بوجی برنجی پیدا میشد طلاب در بین خودشان تقسیم میکردند و یک قسمت برای حقیر در نظر میگرفتند. و نه بیش از این. در غزنی که بودم از طرف جناب آقای حکیمی و آقای عرفانی ماهانه معاش مقرر شده بود، همان مقدار معاش خود را بر میداشتم. در بامیان نیز معاش داشتم.
جمهور سکوت: گفته میشود که آقای خلیلی و آقای محقق و جاهای دیگر پول برای مدرسه گرفتهی و برای خود در هرات و کابل زمین خریدای کردهای؟
علیزاده: آقای محقق در سال 1382 مبلغ پنجهزار دالر داده که مدرسه را با همان پول شروع کردم و از آقای خلیلی پولی دریافت نکردهام، و خودم حتی در نوآباد غزنی که آن ساحه را خودم فیصله کردم و در تقسیم و توزیع آن سهم دارم، به اندازه یک جای نشستن، زمین ندارم، چه برسد که در هرات و کابل و مزار زمین داشته باشم. فعلا زن و بچهام در قم در منزل استيجاری مینشیند و خودم در اتاق مدرسه و به جز از همان پول اجاره، پول دیگری ندارم که لااقل یک نمره زمین خریداری نمایم. البته از باب حکایت است نه شکایت.
جمهوری سکوت: قضیهی زمین نوآباد که مردم زیادی آنجا زندگی میکنند، از چه قرار است؟
علیزاده: زمین نوآباد، تپهی خشک و لم یزرع بود که میان مردم بکاول (بیات و سادات) و مردم مغولان (تاجیک) تحت دعوا بود، در سالهای قبل زمان ظاهرشا و داود خان هم تحت دعوا بوده ولی فیصله نشده بود. در سال1372 که من در غزنی بودم، مردم بکاول و مغولان در باره آن کشمکش داشتند، بالاخره با موافقت قاری بابا ريیس شورای ولایتی آن زمان، و دو طرف دعوا، از طرف مردم بکاول من انتخاب شدم با چند نفر قومندانان و از طرف مغولان چند نفر مولوی و چند قومندان انتخاب شدند. و آن ساحه را 95% به نفع بکاول فیصله کردیم و فیصله آن رسما از محکمه بیرون شد و به امضای قاری بابا والی وقت هم رسید. آنگاه به مردم بکاول پیشنهاد کردم که این ساحه را نقشه و توزیع کنید برای منازل مسكوني، و آنها قبول کردند. در آن روزها هر نمره زمین پنج بسوهای مبلغ سی هزار افغانی قیمت گذاری شده بود و قیمت یک پیپ روغن سی و پنج هزار افغانی بود و هم اکنون یک بسوهای آن به یک لک افغانی هم یافت نمیشود. و جمعیت نوآباد و قلعه شهادة که در حقیقت یک منطقه است، به دوصد هزار نفر جمعیت تخمین زده میشود، مجموعا بیست هزار حویلی و پنجاه و هفت مسجد و چندین مکتب ابتدايی، متوسطه و لیسه است.
جمهوری سکوت: از زندگی خود راضی هستی؟
علیزاده: صد در صد راضی هستم، زندگی خود را به زندگی کاخ نشینان صرافی نمیکنم، لذتی را که از مطالعه و درس و تحقیق و برنامههای شخصی خود میبرم، یقین دارم که روسای جمهور آن لذت را ندارند، و خود را در میان الطاف و نعمتهای خداوند غرق میبینم، که افراد استثنايی از آن نعمتها برخوردارند. الحمد لله
جمهوری سکوت: وقتی این همه توهین و تهمت و مسخره را که دربارهات می شود، می بینی و میخوانی و میشنوی، چه احساسی می کنی؟
علیزاده: احساس میکنم که گفتههایم و نوشتههایم، به همان اندازه که برای طرف، درد و سوز ایجاد کرده، به همان میزان اثر خود را گذاشته است؛ یعنی حرف مفت و بی پشتوانه نزدهام و اطمينان به گفتهها و نوشتههایم قویتر میشود.
جمهوی سکوت: غیر از تدریس در مدرسه به چه کارهای مشغول هستی؟
علیزاده: به علاوه تدریس و اداره مدرسه و پاسخ گويی برای مراجعین، در تابستان روزانه 3 الی 4 ساعت در روز کار بدنی میکردم. در فصل خزان و زمستان که روزها کوتاه شده است، روزانه 2 ساعت کار میکنم. و در هر سه ماه دوصد صفحه مطالب قابل چاپ مینویسم و در مجلهای عدالت(نشریه وزارعت عدلیه) مجله حقوق بشر(نشریه سازمان حقوق بشر) و نشریات دیگر به چاپ میرسد. و در هر سه ماه به مناسبتهای مختلف از20 الی50 سخنرانی انجام میدهم. در محرم امسال در 31 مسجد سخنرانی کردم. و 20 سخنرانی دیگر را به مناسبتهای مختلف دیگر کردهام.
جمهوری سکوت: از مقالات و تحقیقات خود برای خوانندگان توضیح دهید.
علیزاده: در سال 1358 که در قم بودم، کتاب افغانستان تاریخ سرزمین مردم، متن عربی نوشته محمود شاکر ـ لبنانی ـ را ترجمه کردم و به تیراژ وسیع توسط کانون مهاجر به چاپ رسید. و سال 85 توسط آقای ابراهیم شریعتی چاپ مجدد شد. سال 86 کتاب «شیخ الاسلام خواجه عبدالله انصاری» را ترجمه کردم که آقای شریعتی آن را چاپ کرد. کتاب «سیره جنگی و اخلاقی نظامی حضرت محمد(ص)» را به شیوه جدید تالیف کردهام که آماده چاپ است. «فدک از منظر جدید» تالیف دیگری است که آماده چاپ است. در مورد مقالات در زمینههای مختلف، بیشتر از دوصد مقالهی سی صفحهی تحقیقی و تخصصی نوشتهام. و در مورد «تشبيه مطول» که مثال های آن را از قرآن و نهج البلاغه استخراج کردم، تالیفی دارم که قابل چاپ است.
جمهوري سكوت: تشكر از اينكه در گفتوگو شركت كرده و وقت گرنبهاي خود را در اختيار ما قرار داديد.
عليزاده: تشكر از شما و موفقيت شما جوانان روشن و دلسوز به مردم را از خداوند خواهانم. والسلام
منبع: جمهوری سکوت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر