شاید این ادعا کافی نباشد که گویا حضور قدرتمند و موثر بین المللی در عرصه های فوق ادامه می یابد و هیچ جای نگرانی و تشویش وجود ندارد. برای اینکه این خوش بینی اغفال کننده را از برابر خود دور کنیم، صدها دلیل روشن و انکارناپذیر داریم، حالانکه دلایل تقویت کننده ی این خوش بینی ها در نهایت می توانند بر حسن نیت و یا برخی نقشه های پنهانی تکیه کنند که در عرصه ی "واقع بینی سیاسی" قابل اعتنا نیستند...
قرار است در سال 2014، افغانستان حد اقل سه مسئولیت بزرگ را عهده دار شود:
1) با خروج نیروهای بین المللی حافظ امنیت، نیروهای افغان تأمین امنیت کشور را بر دوش گیرند.
2) با قطع کمک های مالی از سوی جامعه ی جهانی، دولت افغانستان معاش و معیشت کارمندان و شهروندان کشور را تأمین کند.
3) با کاهش نظارت و یا دخالت مستقیم قدرت های بین المللی، بدیل سیاسی جدیدی که جاگزین حکومت کنونی به رهبری آقای کرزی و تیم همکار او می شود، معرفی شده و با همین بدیل سیاست های داخلی، منطقوی و بین المللی افغانستان مدیریت شود.
سوال این است که افغانستان برای عهده دار شدن این سه مسئولیت تا چه حدی آمادگی خواهد داشت:
اول، مشکلات امنیتی افغانستان چه از ناحیه ی شورش و اعتراضات داخلی و چه از ناحیه ی مداخله گران بیرونی "واقعیت"ی است که باید در کنار توان امنیتی افغانستان گذاشته شود تا سنجش واقع بینانه ای صورت گیرد. افغانستان سالانه مبلغی در حدود ده میلیارد دالر تقاضا دارد تا بتواند نیروهای مسلح خود را با همین وضعیت کنونی سر پا نگه دارد. این پول از کجا تأمین می شود و ظرفیت افغانستان برای جذب، استفاده و مدیریت آن در چه حدی خواهد بود؟ ... چالش هایی که در برابر نیروهای امنیتی افغانستان قرار می گیرند، با چه کمیت و کیفیتی بروز خواهند کرد؟
دوم، میزان مخارج عادی افغانستان در عرصه ی مدیریت و انکشاف با منابع پولی ای که در اختیار خواهد داشت، "واقعیت" دیگری است که باید با محاسبه ی دقیق و شفاف کنار هم گذاشته شوند تا میزان توانمندی افغانستان برای عهده دار شدن این مسئولیت سنجش شود. منابع درامد افغانستان چیست و این منابع در مقایسه با مخارج داخلی کشور و رقابت هایی که عضویت در بازار جهانی مطرح می کند، چقدر می توانند افغانستان را با جمعیت سی تا سی و پنج میلیونی و وضعیت پس از جنگ آن مساعدت کنند؟
سوم، بدیل سیاسی جدیدی که بتواند جاگزین اداره ی کنونی و تیم همکاران حکومتی آقای کرزی شود، چه چیزی خواهد بود و این بدیل با "واقعیت"های برجسته ای که در عرصه ی امنیت فزیکی و روانی شهروندان، مدیریت سیاست های داخلی و خارجی، انکشاف اقتصادی و تأمینات معیشتی مطرح می شوند، با چه رویکردی مقابله خواهد کرد؟ ... بدیل جدید با شبکه ی کنونی حاکم بر قدرت چه رویکردی را در پیش خواهد گرفت: آیا آنها را به جرم حکمروایی چندین ساله ی شان با تهدید بازخواست و مجازات رو به رو خواهد کرد؟ ... آیا با آنها از در ائتلاف وارد خواهد شد؟ .... آیا آنها را به اپوزیسیون مسالمت جو تبدیل خواهد کرد؟
شاید این ادعا کافی نباشد که گویا حضور قدرتمند و موثر بین المللی در عرصه های فوق ادامه می یابد و هیچ جای نگرانی و تشویش وجود ندارد. برای اینکه این خوش بینی اغفال کننده را از برابر خود دور کنیم، صدها دلیل روشن و انکارناپذیر داریم، حالانکه دلایل تقویت کننده ی این خوش بینی ها در نهایت می توانند بر حسن نیت و یا برخی نقشه های پنهانی تکیه کنند که در عرصه ی "واقع بینی سیاسی" قابل اعتنا نیستند.
***
کنفرانس بن در سال 2001 میلادی، واقع بینی سیاسی را به عنوان یک ارزش و اصل سیاسی جدید روی میز معادلات افغانستان قرار داد. اینکه افغانستان (آگاهانه یا ناآگاهانه، رسمی یا غیررسمی) قبول کرد که برای نجات از رژیم طالبان و نفوذ القاعده صدها هزار نیروی بین المللی وارد کشور شود، یک واقع بینی بود؛ اینکه گفته شد نیروهای شمال و یا گروه بندی های اتنیکی و سیاسی در افغانستان قابل اغماض نیستند، یک واقع بینی بود؛ اینکه افغانستان جزو جامعه ی بین المللی بوده و از کشورهای همسایه تا ارزش های جهان شمول دموکراسی و جامعه مدنی و حقوق بشر را نمی توان نفی کرد، یک واقع بینی بود. مثال های دیگر را نیز می توان ردیف کرد که از آن قبل، در تاریخ سیاسی افغانستان، با این گستردگی و شفافیت در حوزه ی "سیاست افغانی" جای مشخص نداشتند.
با این وجود، کنفرانس بن در سال 2001 میلادی تنها آغاز راه برای واقع بینی سیاسی بود و مصداق هایی نیز که در این کنفرانس مورد توجه قرار گرفتند نمادهایی از صدها و هزاران واقعیت دیگری بودند که در جریان زمان پیش پای سیاستمداران و مدیران سیاسی افغانستان قرار می گرفتند و باید با هر کدام آنها با چشم باز و دید روشن برخورد می شد.
***
می گویند سیاست فن برخورد با واقعیت هاست. یک ایدئولوگ شاید بتواند از دریافت های ذهنی خود به سوی تحلیل واقعیت های عینی حرکت کند، اما یک سیاستمدار ناگزیر است از درک و احترام واقعیت های عینی به سوی بازسازی و تنظیم و تعدیل دریافت های ذهنی خود گام بردارد. ایدئولوگ می تواند طرح بریزد و بگوید "باید" چنین عمل شود. اما سیاستمدار ناگزیر است با چشمِ باز، "هست" را ببیند و از "هست" به سوی تحقق "باید" دست دراز کند. از اینجاست که واقع بینی برای سیاستمدار به یک اصل مسلم تبدیل می شود.
سیاستمدار واقع بین در اتخاذ رویکرد خاص خود برای تعامل با واقعیت ها از سیاستمدار خیالباف و سیاستمدار ابن الوقت تفاوت می یابد. در تجربه ی سیاسی افغانستان، سیاستمداران قبل از کنفرانس بن، اکثراً در گروه سیاستمداران خیالباف قرار می گیرند. در بهترین صورت می توان گفت که این سیاستمداران تلاش داشتند تا واقعیت ها را مطابق داشته های ذهنی خود قالب بندی کنند. فشار و خشونت و خون و ویرانی هایی که سردچار کشور شد، اگر هم به نیت های ناصواب افراد و گروه ها نسبت داده نشوند، با خیال بافی آنان ربط وثیق می یابند.
سیاستمداران بعد از کنفرانس بن، اکثراً به ابن الوقتی روی آوردند و گردش گرداب گونه در چنبره ی واقعیت های محدود و معین را برجسته ترین رویکرد سیاسی خود انتخاب کردند. اغفال این سیاستمداران از همان روزی که با دست بیرونی روی کرسی های قدرت قرار گرفتند تا حالا که دارند مدیریت مستقل خود برای آمادگی های سال 2014 را تمرین می کنند، نشان روشن از ابن الوقتی آنان است. گویا سیاستمداران ابن الوقت افغانستان به طور پنهان در گوش همدیگر گفتند که: «گذشته خواب و آینده خیال است - همین دم را غنیمت دان که حال است». زورآزمایی در عرصه ی امتیازگیری های سیاسی، فساد اداری، سوء استفاده از امکانات و فرصت هایی که در اختیار کشور قرار گرفت، خوش خیالی و سرمایه گذاری های مقطعی، هیجان و شتاب و بی حوصله گی و ائتلاف های زودگذر و مقطعی همه از محصور بودن دید سیاستمداران افغانی در حوزه های محدود و مشخص حکایت می کنند.
سیاستمدار واقع بین واقعیت ها را می بیند و احترام می کند، اما در برابر آن تسلیم نمی شود. برای سیاستمدار واقع بین، واقعیت بستر و میدان سیاست است نه مصداق های خاصی که در زمان و شرایط خاص به عنوان واقعیت تبارز می کنند. سیاستمدار واقع بین واقعیت را می بیند اما آن را در یک تصویر بزرگ قرار می دهد تا در کنار همه ی واقعیت های دیگر تعریف و معنای خود را پیدا کند.
آقای کرزی در اولین سخنرانی خود پس از رسیدن به مدیریت اداره ی انتقالی، با خوش بینی از افغانستانی خبر داد که در آن هر افغان در برابر دروازه ی خانه اش یک موتر داشته باشد. این سخن از زبان یک سیاستمدار افغانی، آنهم در شرایطی که افغانستان و آقای کرزی قرار داشت، واقع بینانه نبود، چون با تصویر بزرگ در پیرامون افغانستان و آقای کرزی سازگاری نداشت.
بافت اتنیکی در ساختار جامعه ی افغانی یک واقعیت بود که در کنفرانس بن مورد ملاحظه قرار گرفت، اما همه ی واقعیت ها در این بافت خلاصه نمی شد. هم در درون این بافت و هم در حاشیه و پیرامون آن صدها واقعیت دیگر وجود داشتند که باید همزمان با این واقعیت - هر چند برجسته و بزرگ نیز بود - مورد توجه قرار می گرفتند. سیاستمداران افغانستان با غفلت از قرار دادن تصویر بافت اتنیکی در قالب تصویر بزرگ تری که افغانستان را با جهان پیرامونی ارتباط می داد، کشور را باری دیگر در ورطه ی سیاست اتنیکی فرو بردند که خود یکی از عوامل عمده برای دور شدن از خط مثبت تحولات سیاسی در کشور بود.
***
تهدید اولیه این نیست که گویا در سال 2014 افغانستان لابد و لاجرم به گرداب جنگ داخلی و قتل عام های هولناک می غلطد. آنچه دورنمای سیاست در سال 2014 را تیره می سازد، فقدان واقع بینی سیاسی است که همچنان تصویر غالب را در مدیریت و رویکردهای سیاسی کشور ما برجسته می سازد.
گاهی وقوف بر بزرگی خطر، عامل عمده برای خنثی ساختن خطر نیز می شود. داکتر شریعتی هوشدارهای تکان دهنده ی مارکس از وضعیت رو به سقوط نظام سرمایه داری در قرن هجدهم و نوزدهم را عاملی عمده در «بر سر عقل آمدن نظام سرمایه داری» عنوان کرده بود. به نظر می رسد اگر خطرات سال 1992 از قبل با چشمان باز دیده می شد و حد اقل به هوشدارهای تکان دهنده ی داکتر نجیب الله با دقت بیشتر توجه می شد، شاید در فردای سقوط حکومت داکتر نجیب الله شدت غافل گیر شدن برای همه به آن پیمانه ای که اتفاق افتاد، نمی بود.
خوب است از بازگویی واقعیت ها، درک و احترام واقعیت ها و برخورد شفاف و هوشمندانه با واقعیت ها فرار نکنیم. "آیدیال"ها باید حفظ شوند، اما راه رفتن به سوی آیدیال ها باید از درون "واقعیت"ها جستجو شود. «باید»ها باید باقی بمانند، اما "هست" نباید در شعاع "باید"ها گم شود.
در مقایسه ی سیاستمداران افغانی، حد اقل تا جایی که تجربه و چشمدیدهای شخصی من گواهی می دهد، بابه مزاری را می توان یک سیاستمدار واقع بین قلمداد کرد، هر چند بهای سیاست های او را اغلب منتقدانش سنگین و کمرشکن تلقی می کنند. او در درون سیاست مرسوم افغانی، یا دست کم در حوزه ی سیاست های جامعه ی هزاره، راهی را در تعادل آیدیال ها و واقعیت ها باز کرد که اثرات آن در تحولات سیاسی جامعه ی هزاره به سادگی قابل درک است. بابه مزاری از یک حاشیه ی نسبتاً دورافتاده راهش را به سوی متن باز کرد و از درون این متن، خطی را برای سیاست کشور ترسیم نمود که هم در زمان خودش و هم پس از او، سیاستمداران زیادی را به واقع بینی هدایت نمود. بابه مزاری از یک مجموعه ی نامتجانس مذهبی، یک حرکت موثر سیاسی ایجاد کرد؛ یک جامعه ی میلیونی را در اوج فشارهای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی، به خودباوری هدایت نمود؛ دست گلبدین را روی دست جنرال دوستم گذاشت؛ در ختم دو سال و چند ماه مقاومت کابل، از تفکیک «شعارهای مذهبی و عملکردهای سیاسی» حرف زد؛ گفتمان روشن و شفاف سیاسی را در حول حقوق اتنی های کشور به راه انداخت؛ و ده ها گونه مرزبندی ایدئولوژیک و اجتماعی و مذهبی و امثال آن را به نفع ایجاد یک جبهه ی نیرومند سیاسی در حول سرنوشت مشترک اجتماعی عبور کرد.
***
مرور تجربه های سیاسی جامعه، برغم بی حوصلگی هایی که خلق خواهد کرد، یک ضرورت است. واقع بینی سیاسی حاصل تجربه هایی است که برای رسیدن به آن بهای سنگینی پرداخت کرده ایم. خوب است این دستاورد را حفظ کنیم و گام های بعدی سیاسی خود را از همین بستر برداریم.
به نظر می رسد پس از رعایت تعادل در رده بندی نیروها و واقعیت های سیاسی، احترام به هویت اتنیکی به جای پرداختن به سیاست های اتنیکی، و عبور از سیاست هایی که هراس و ترس را در روابط ما افزایش می بخشند و بی اعتمادی را تشدید می کنند، واقع بینی سیاسی، گام مهم دیگری است که برداشتن آن به عنوان سرفصل حرکت سیاسی در افغانستان جدید اولویت دارد.
نویسنده: استاد عزیز رویش
منبع: جمهوری سکوت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر