در این وبلاگ مطالب مختلف مربوط به افغانستان در مجموع و مخصوصاً هزاره ها در سراسر جهان، سایر مطالب و یادداشت های شخصی به نشر میرسد.
سلام هزارستان چشم براه نظرات، پیشنهادات و انتقادات سازندۀ شماست، و هم چنان از قلم بدستان گرامی میخواهد که دست نوشته هایشان را برای سلام هزارستان بفرستند تا زینت بخش صفحات آن گردد.

۱۳۹۰ بهمن ۸, شنبه

صدای کرزی بوی جنگ دارد



مردم، اگر از هیچ چیزی به وحشت نیفتاده باشند، باید از صدای کرزی به وحشت دچار شوند. این صدا قبل از سقوط رژیم داکتر نجیب‌الله و ورود مجاهدین به کابل هم شنیده می‌شد. قبل از ظهور طالبان و در هنگامه‌ی حرکت آنان نیز شنیده شد، و وجه عملی آن نیز در زمان حکمروایی طالبان برای تمام جهان نمایش داده شد...






آقای کرزی در مراسم افتتاح دوره‌ی جدید کاری پارلمان گفت: «ما اجازه نمی‌دهیم که در کشور ما یک تجربه‌ی جدید سیاسی دیگر آزمایش شود.» او که به تعبیر بی‌بی‌سی «از حامیان اصلی نظام ریاستی در افغانستان است» در این سخنرانی تأکید کرد که «نظام کنونی افغانستان براساس اراده‌ی مردم تشکیل شده و "تا پای جان" از آن پاسداری خواهد کرد.» (بی‌بی‌سی، اول دلو 1390)
این سخن آقای کرزی با لحن و تأکیدات مخصوصی که در جریان ابراز آن داشت، به طور آشکار بوی جنگ می‌دهد. وقتی او از تعبیر «ما» و «کشور ما» و «اراده‌ی مردم» و «پاسداری تا پای جان»، آنهم رو به روی نمایندگان ملت حرف می‌زند، به خوبی می‌داند که مخاطبش کیست و چه سخنی را از طریق این تریبیون به گوش ملت و جهان می‌رساند.
ظاهراً کرزی آخرین نقطه‌ی امید در حلقه‌ی ضعیفی است که پارچه‌های مختلف افغانستان جدید را به هم نزدیک نگاه کرده است. تا کنون وی تلاش می‌کرد از زبان جنگ در برابر ملتش استفاده نکند. قبل از او تقریباً همه‌ی قدرتمندان واقعی دیگر در حلقه‌ی "سیاست افغانی" زبان زور را به صراحت به کار برده بودند: از عبدالرحمن و هاشم خان و داودخان و امین و شهنواز تنی، تا طالبان و حزب اسلامی و چند عضو ارشد کابینه و پارلمان. روستار ترکی و علم‌گل کوچی و حشمت غنی احمدزی به همان اندازه گلو و چشم پاره می‌کردند که اسمعیل یون و لیوال و ذبیح‌الله مجاهد و قاری یوسف. کسی از آنها گلایه‌ای نداشت و تصور می‌شد که افغانستان صدا و موضع آنان را بخشی از سنت‌های تاریخی خود می‌داند که تا زمان ما نیز انتقال یافته اند.
به همین دلیل، صدای کرزی در پارلمان، صدایی ساده نیست. صدای یک زمامدار است که به حکم قانون اساسی فرمانده کل قوا نیز هست و در همین قانون اساسی صلاحیتی در حد "تولواک"، یا فعال مایشاء نیز برایش قایل شده است. این صدا، معنادار است و به طور آشکار بوی مبارزطلبی می‌دهد. او نه تنها مالکیت بر قانون اساسی، بلکه مالکیت بر روح و روان و جسم و سخن و همه‌ی دار و ندار مملکت را ادعا می‌کند. این سخنان نیز در برابر نمایندگان ملت بیان می‌شود و با ضرس قاطع و محکم. کرزی، حد اقل نشان داده است که اگر در هیچ حرف خود استوار نمانده، در حرف‌هایی که از این "جنس" گفته است، تا پای جان استوار مانده و از آن دفاع کرده است. گاهی دیده ایم که برای این استواری حتی با حامیان قدرتمند بین‌المللی خود نیز کُشتی گرفته است.
سوال این است که با این سخن از آنچه در ختم سال 2014 خواهیم داشت، چه می‌شنویم؟
***
اتفاقاً سخن آقای کرزی، ادامه‌ی همان روندی است که افغانستان پس از کنفرانس بن در سال 2001 میلادی به طور وارونه و قهقرایی طی کرده است. کنفرانس بن، در نفس خود، نقطه‌ی مهمی در تاریخ سیاسی افغانستان بود که می‌شد از آن تاریخ جدید سیاسی کشور را آغاز کرد. اما، از فردای همان روز، گویی سیر حرکت وارونه شروع شد و سکانداران، روی شان به طرف توافقات بن، پس‌پسکی شروع کردند به راه رفتن. نقطه‌ای که ظاهراً مبنا، توجیه و زمینه‌ساز شد برای این پس‌پسکی رفتن، انتخاب آقای کرزی بود تنها به این دلیل که پشتون قندهاری است و ظاهرشاه را نیز می‌تواند با یک بوسه بر روی دستانش، آرام کند. توجیه و زمینه‌ساز دوم، نحوه‌ی برخوردی بود که برخی از سران جبهه‌ی متحد در جریان اولین ماه‌های پس از کنفرانس بن در پیش گرفتند و در واقع، به گل‌آلود شدن آب کمک کردند.
این سیر قهقرایی دوام کرد. کرزی در لویه‌جرگه‌ی اضطراری باز هم برای زعامت افغانستان انتخاب شد. اجماع ملی و بین‌المللی، گویا باز هم از "واقعیت" آن روزِ "جامعه‌ی افغانی" متابعت کرد، اما از "روح" توافق "کنفرانس بن" دوری گزید. استفاده از تعبیر لویه جرگه به عنوان یک سنت افغانی و انتخاب کرزی به دلایلی مشابه، نشانه‌ای از یک گام بلند به عقب بود که در لویه جرگه قانون اساسی با گامی دیگر اما بلندتر دنبال شد. سیاست اتنیکی حتی در پروسه‌ی تسوید، بررسی و تصویب قانون اساسی به یک معیار تبدیل شد، نه آینده‌ی کشوری که قرار بود برای همه باشد و اساسات آن را نورم‌های مدنی و دموکراتیک تشکیل دهد.
گام به گام به همین منوال پس آمدیم تا زمانی که در آستانه‌ی انتخابات ریاست جمهوری، افغانستان، از زبان خبرنگار گاردین، کشوری خوانده شد که «توسط خرها اداره می‌شود»؛ وزرای دفاع امریکا و انگلیس این کشور را متعلق به قرن سیزده و هفده خواندند که مأموریت جهانی برای انتقال آنان به قرن بیست‌ویکم مسخره‌گی است؛ زمانی دیگر «قانونی بدتر از طالبان» را به امضای کرزی بیرون داد؛ زمانی دیگر طالبان «برادر و فرزندان صدیق افغانستان» قلمداد شد؛ رفته رفته دیدیم که کرزی به مهندسی پارلمان دست زد؛ بعدهم از زبان وی شنیدیم که این کشور، از خانه‌ی شهروندان آگاه یک ملت در قرن بیست و یکم، به "جنگل وحوش" تنزل یافته و لانه‌ی شیر است و گویا اطراف آن باید جالی و نرده و سیم خاردار گرفته شود و از هرگونه دست زدن به چوچه‌هایش حذر شود؛... و اینک نیز در پارلمان کشور می‌شنویم که طبل جنگ برای 2014 را به صدا درآورد.
***
فرانک ویویانو، خبرنگار مشهور بین‌المللی، به تاریخ 6 جولای 2011 در (New America Media) مطلبی را نوشت که از یک تصویر وحشتناک در آینده‌ی افغانستان خبر می‌داد. وی در آغازین سطور مقاله‌اش از قول ویلیام بیمن که یکی از همکاران نزدیک خودش و کارشناس برجسته‌ی منطقه است، نوشت که «جنگ افغانستان، به علاوه‌ی پوچی و بیهودگی، طولانی‌ترین درگیری نظامی تاریخ ما است.» سپس با نقل چشمدیدها و خاطرات خود از بوسنیا و رواندا نوشت:
«در یک روز مرطوب جولای سال ۱۹۹۵، من در چند کیلومتری غرب سربرنیتسا، هنگامی که هزاران نفر از زنان و کودکان در میان درختان در حال فرار بودند، از غم و اندوه دیوانه شده بودم. در پشت سر، در حدود ۸۰۰۰ تن از شوهران، پسران، پدران و برادران آنها توسط پیاده نظام صربستان قتل عام و به گودال‌ها پرتاب شده بودند.»
ویویانو ادامه می‌دهد که «تا سال ۱۹۹۲ حضور جامعه‌ی جهانی، در قالب نیروی حفاظتی سازمان ملل، در بوسنی چیزی بیشتر از نام نبود. این نیروها - ۴۰۰۰۰ نفر - نه نیروی واقعی حفاظتی بودند و نه دردی را دوا می‌کردند. "دستور" شورای امنیت سازمان ملل به این نیرو ها چنان مبهم و دست و پا گیر بود که در واقع تلاش‌های آنها را فلج کرده بود. تانک‌ها و نیروهای سازمان ملل متحد در سربرنیتسا، جنایات آشکاری را که در پیش روی آنها اتفاق می‌افتاد، در سکوت کامل تماشا می‌کردند».
ویویانو می‌گوید که «آنچه را من در آن روز بارانی تابستان در یک اردوگاه موقت پناهندگان دیدم و شنیدم، تا پایان زندگی در حافظه‌ام باقی خواهد ماند.» وی اشاراتی به آنچه در رواندا اتفاق افتاد نیز دارد تا بالاخره نتیجه‌گیری کند که افغانستان در آستانه‌ی حرکت به سوی یک «فاجعه‌ی جهانی» قرار گرفته است.
***
مسلم است که صدای ویویانو و امثال وی در دنیای سیاست که اصول و اخلاق خاص خود را دارد، گوش‌های زیادی را خراش نمی‌دهد. جهان از عصر اخلاق کلاسیک نیز به سرعت فاصله می‌گیرد که در آن فداکاری و نوع‌دوستی و امثال آن با ارزش‌هایی از ماورا توجیه می‌شد، هرچند در عالم واقع، باز هم آب به همان جویی می‌رفت که سیاست واقعی تعیین می‌کرد. امریکایی‌ها و اروپایی‌ها با صد زبان می‌گویند که (Enough is enough!) «آنچه اتفاق افتاده، کفایت می‌کند». گویا کسی از خدا و امام زمان مزد نمی‌خواهد و کسی به خاطر انسانیت و ارزش‌های انتزاعی‌ای که به آن مترتب است، بنیادهای اخلاق فردگرا، سودجو و لذت‌محور لیبرالیستی را قربانی نمی‌کند.
درچنین حال، صدای جنگ‌طلبی کرزی به وضوح نشان می‌دهد که افغانستان حرکت خویش را به سوی باتلاق یا فاجعه‌ای که ویویانو پیش‌بینی کرده است آغاز می‌کند. "عجله برای فرار از افغانستان" که ویویانو تذکر می‌دهد، گویا عجله برای فرار از غرق شدن در باتلاق است. امریکا و ناتو دیگر نمی‌خواهند پای شان در ماجرایی گیر باشد که آخر آن با فرمان کرزی یا افرادی در حد او تعیین می‌شود. مذاکره با طالبان و حزب اسلامی نیز برای این است که افغانستان را برای خود افغان‌ها بگذارند. تأکید سازمان ملل بر اینکه هرگونه مذاکره و توافق با طالبان باید توسط خود افغان‌ها انجام شود، سلب مسئولیت از دوسیه‌ای است که گویا دیگر به جهان ارتباط نمی‌گیرد و کسی حاضر به پرداخت غرامت آن نیست.
***
در این حال سوال اساسی این است که در قدم اول، برای دفاع از یک ملت و قانون اساسی و زندگی مدنی آن چه می‌توان کرد؟ ... در قدم دوم، اگر گویا قبول شود که فاتحه‌ی ملت خوانده شده و دیگر مجالی برای حفظ آن وجود ندارد، برای آنانی که در خط اول قربانگاه بعد از سال 2014 می‌ایستند، چه پناهی داریم که باید از همین حالا به فکر ایجادش باشیم؟... هزاره‌ها چه می‌کنند که در یک خط طولانی به عمق صدها کیلومتر، صف مقدم فاجعه‌ی انسانی را اشغال کرده اند؟... تاجیک‌ها و ازبک‌ها چه می‌کنند که محوریت جلوگیری از فاجعه، به محوریت انتقال به فاجعه‌های هولناک‌تر را گوشزد نکند؟ .... زنان و جامعه‌ی مدنی چه می‌کنند که بی‌پناه‌ترین و بی‌صداترین قربانیان روی جاده‌ها در سراسر کشور محسوب می‌شوند؟.... پشتون‌های آگاه و مبرا از صدای کرزی و طالب چه می‌کنند که صدای شان از حلقوم طالب و کرزی بیرون نشود و طنین آن متفاوت‌تر از این دو باشد که امروز در سراسر جهان نماینده‌ی پشتون و خواسته‌های سیاسی آن قلمداد می‌شوند؟...
***
برغم اینکه تلاش می‌کنیم به سیاست‌های اضطرار داخل نشویم، گویا با فوت کردن زمان، باری دیگر به همین گود پرتاب خواهیم شد. تا ختم سال 2014 هنوز هم سه سال در اختیار داریم. از حالا تا سه سال چه کار مهمی است که قابل انجام نیست: می‌شود صدای خاموش ملت افغانستان را به گوش جهان رسانید و عواقب هرگونه فاجعه‌ی انسانی‌ای را که در راه است به طور جدی برای آنان گوشزد کرد. می‌شود با نومیدی از هر دری که کوفته‌ایم، به خود برگردیم و سر به گریبان فرو بریم و برای پناه خود، به آنچه در حد توان و حیطه‌ی مسئولیت خود ما است، توجه کنیم.
طالبان مسلح اند. حزب اسلامی مسلح است. اردوی ملی تحت زعامت کرزی و رحیم وردک و هزاران افسر هم‌ردیف آنان مسلح اند. اما، حد اقل هزاره‌ها، و زنان و فعالین مدنی، بدون دفاع و غیرمسلح، به گونه‌ی توده‌های میلیونی در شهرهای بزرگ یا قریه‌ها و دهات متروکه‌ی خویش نظاره‌گر اند. صدای این جامعه چگونه باید به گوش جهان رسانده شود؟ مسئولیت سیاسی امریکا و ناتو و سازمان ملل در برابر این توده‌های میلیونی چیست که در طول ده سال گذشته، برغم سیاست‌های سکوت و فراموشی‌ای که در برابرشان اعمال شده، همچنان صبور و استوار از جامعه‌ی مدنی و ارزش‌های دموکراسی و انسانیت دفاع کرده است؟... مسئولیت اخلاقی و انسانی‌ هزاران نهاد مدنی و بین‌المللی چیست تا از آن فاجعه‌ی بزرگی که ویویانو هوشدار می‌دهد، جلوگیری شود؟
جبهه‌ی ملی طرحی را به عنوان گزینه‌ی برون‌رفت از بحران مطرح کرده است. این طرح شاید صد عیب و کاستی داشته باشد. هر طرحی دیگر نیز به شمول همین طرحی که ناف آقای کرزی را با ارگ پیوند زد، عیب و کاستی‌های زیادی دارد که گویا خود آقای کرزی تلاش دارد به کمک طالبان آنها را رفع و رجوع کند. اما چرا کرزی و یاران او این صدای ساده و ابتدایی را به مثابه‌ی تجزیه و نقض وحدت ملی و تمامیت ارضی تلقی می‌کنند و حتی به سفارت‌خانه‌های خویش دستور می‌دهند که به رجال امریکایی که در نشست آلمان اشتراک کرده اند، ویزا صادر نکنند!
***
شاید کرزی تصور می‌کند که با صدای بلند خود در پارلمان، می‌تواند واقعیت دیگری را که در پشت دیوارهای ارگ پنهان کرده و دارند خنجرهای خود را صیقل می‌زنند و دندان‌های خود را روی هم می‌فشارند و پا به پا می‌شوند، از چشم جهان کتمان کند. اما این صدا، صدایی نیست که برای پوشاندن آن کابوس وحشتناک و هوشداردهنده کارامد باشد.
مردم، اگر از هیچ چیزی به وحشت نیفتاده باشند، باید از صدای کرزی به وحشت دچار شوند. این صدا قبل از سقوط رژیم داکتر نجیب‌الله و ورود مجاهدین به کابل هم شنیده می‌شد. قبل از ظهور طالبان و در هنگامه‌ی حرکت آنان نیز شنیده شد، و وجه عملی آن نیز در زمان حکمروایی طالبان برای تمام جهان نمایش داده شد.
با اینهم گویا کرزی کمی عجله کرده است. تا سال 2014 تنها او فرصت ندارد. جهان نیز برای بازنگری و تجدید نظر بر آنچه بعد از خروج خود از افغانستان به جا خواهد گذاشت، فرصت دارد. قربانیان سکوت و فاجعه نیز فرصت دارند که نگذارند کرزی با فرمانداری خود سرنوشت خون و مرگ را بر ویرانه‌های امید و آرمان‌های تاریخی آنان برای یک جامعه‌ی بهتر و انسانی‌تر رقم زند.
صدای کرزی بوی جنگ دارد، اما گویا هنوز هم راه‌هایی هست که وی را به آرامش دعوت کند.
نویسنده: استاد عزیز رویش 
منبع: جمهوری سکوت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر