میپذیریم که در پارهای از موارد، آیندهنگری فریبی برای غفلت کسانی زیاد از گذشته شد و این تلاش ناشیانه نیز در پارلمان اول صورت گرفت که بر تاریخ گذشته خاک فراموشی بریزند، اما این کار ضرورت دلکندن از گذشته را نفی نمیکرد و نفی نمیکند. دل کندن از گذشته، به معنای خودداری از مرور و آموختن و به یادداشتن عبرتهای گذشته نیست...
دلکندن از گذشته قاعدتاً آسان نیست، هرچند گاهی ضرورتش را نیز انکار نکنند. آدمی معمولاً با صد رشته به گذشتهاش پیوند دارد و این رشتهها را یکبارگی کندن و تعلق خویش را با آنها قطع کردن، دشوار است. گذشته هر چه با هزینههای جانی و عاطفی بیشتر عجین باشد، شیرینیاش بر دل آدمی بیشتر میچسبد. به همین گونه است عجین بودن گذشته با رنج و درد آدمی، که رنج و درد نیز بخش مهمی از تاریخ و ارزشهای کهن او محسوب میشوند.
حالا که بیم 2014 و پیامدهای هولناک آن جان ما را آزرده کرده است، آیا میتوانیم از گذشته دل بکنیم و تنها تعلق خویش را در حد چشم دوختن به گذشته و آموختن از آن بسنده کنیم و در عوض، چشم و دل خود را یکجایی به آینده بسپاریم و برای آینده فکر کنیم و برنامه بریزیم؟
***
به نظر میرسد کنفرانس بن آغاز خوبی برای این تمرین نیز بود. در کنفرانس بن نقطههای مثبت زیادی وجود دارند که میتوانند هم به گونهی نمادین و هم به گونهی واقعی به دردبخور باشند. کنفرانس بن، فرصتی فراهم کرد که هزاره و تاجیک و پشتون و ازبک و کمونیست و اسلامیست و لیبرال و بنیادگرا، یک بار نفس تازه کنند و لحظهای دل خود را از بار سنگین گذشته فارغ سازند و به سوی آینده چشم بدوزند و قسمتهایی از دلگوشهی خود را برای آینده نیز آماده کنند.
وقتی حزب اسلامی و جمعیت اسلامی، وحدت اسلامی و اتحاد اسلامی، داکتر سیما سمر و پروفیسور سیاف، جنرال دوستم و ببرک شینواری، سید محمد گلابزوی و استاد فرید در زیر یک سقف جا گرفتند، نشان از یک تحول مثبت بود. در پارلمان اول دیده شد که اشخاص مهم و موثر، با نگاه به آینده از همدیگر برای کاری که در پیش داشتند، همکاری خواستند. شکریه بارکزی با جرأت تمام در کرسیای نزدیک پروفیسور ربانی نشست و آقای محقق در یک ائتلاف پارلمانی دستش را روی دست سیاف گذاشت. این تحول اندکی نبود. این زمینه را کنفرانس بن فراهم کرده بود و نشان میداد که افراد میتوانند گذشتهی خویش را برای آیندهای که در پیش رو دارند، فراموش کنند. وقتی ملالی جویا، فریادی بلند کرد که بر این تجربهی نیکو خط میکشید، تقریباً همه - زن و مرد، لیبرال و بنیادگرا - او را از "خانهی ملت" دور کردند و هیچ کسی هم از اقدام او ستایش نکرد.
میپذیریم که در پارهای از موارد، آیندهنگری فریبی برای غفلت کسانی زیاد از گذشته شد و این تلاش ناشیانه نیز در پارلمان اول صورت گرفت که بر تاریخ گذشته خاک فراموشی بریزند، اما این کار ضرورت دلکندن از گذشته را نفی نمیکرد و نفی نمیکند. دل کندن از گذشته، به معنای خودداری از مرور و آموختن و به یادداشتن عبرتهای گذشته نیست. وقتی تجربههای مثبت کنفرانس بن به یغما رفت، یکی از مواردش هم همین است. منشور مصالحهی ملی سند بدی نبود، اما به نیت بد امضا شد. کسانی برای خود مصئونیت دادند که حق شان نبود. باید آنها به عنوان فرد همدیگر را میبخشیدند و به خاطر کینهها و عقدههای گذشتهی خود رنج بیشتری بر دوش مردم بار نمیکردند نه اینکه از کیسهی مردم برای دامنهای خود تحفه میچیدند. مردم ائتلاف و آشتی و خودداری از جنگ و دعوای رهبران خود را با دیدهی قدر نگریستند، اما نگفته بودند که با استفاده از این حسن برخورد، قلم عفو بر تاریخی نیز کش کنند که پر از جفا در یک ملت بوده است.
***
گویا برای بدیل بهتر 2014 و بعد از آن، تنها رهبران و زمامداران نیستند که باید از گذشته دل بکنند و به آینده چشم بدوزند. مردم عادی نیز به چنین تجربهای نیازمند اند. "مردم" باید برای آیندهی مشترک خود با "مردم" تعامل کنند و "رهبران" برای آیندهی بهتر خود با "رهبران"، هر چند رهبران حق و مسئولیت حسابدهی خود برای مردم را نیز به یاد داشته باشند. به نظر میرسد رعایت این اصل برای بدیل بهتر 2014 حیاتی است.
مفهوم "ترس پنهان" را سال گذشته در جریان یک کورس کوتاهمدت از زبان پروفیسور دیوید برگ، متخصص روانشناسی مدیریت و رهبری در دانشگاه یل، شنیدم. او میگفت که بخشی از هراس پنهان در روان آدمی، به تجربههای او در گذشته ارتباط مییابد. گویا این هراس پنهان خاص افغانستان نیست، خاص هزاره یا پشتون و تاجیک نیز نیست. به خصلت آدمی برگشت میکند. وقتی در گذشتهی آدمی واقعیتهای انکارناپذیری بوده باشد که او را به خود مصروف کند، به خودی خود، هراس آن نیز در روانش باقی میماند و این هراس به گونهی یک عامل در رفتار او تبارز میکند.
آیا هزارهها واقعاً از افشار دل کنده میتوانند؟ ... فراموشی افشار، همانگونه که بابه مزاری گفت، شاید ناممکن باشد و باز هم به گفتهی او «نسلهای آیندهی ما هم آن را فراموش نخواهند کرد». اما او تفکیک خوبی هم داشت. میگفت: «بازگویی رنج یک مردم، درد یک مردم، معنایش جنگطلبی نیست». او تأکید میکرد که «اگر این بازگویی معنایش جنگطلبی باشد، پس از گذشتهی مردم خود هیچ چیزی نباید بگوییم در صورتی که ما در گذشته مظلوم بودیم و این جفاها در حق ما روا داشته شد». بابه مزاری این سخن را در وقتی میگفت که باب صلح و مذاکره با جمعیت اسلامی را نیز باز کرده بود و قرار بود افشار ویران و مخروبه نیز دوباره گرفته شود و خسارات آن پرداخت شود و از قربانیان آن دلجویی صورت گیرد. اندکی بعدتر از این سخنرانی در صحبت با جلالالدین حقانی گفت که چگونه جنرال دوستم و حکمتیار را قناعت داده که دست روی دست هم بگذارند و به جای جنگ و خصومت و نفی به پذیرش همدیگر روی بیاورند و گفت: برای جنرال دوستم گفتم که اگر تو حکمتیار را قبول نکنی و حکمتیار تو را قبول نکند و اگر ما مسعود را قبول نکنیم و مسعود ما را قبول نکند، مشکل افغانستان حل نمیشود.
در این صحبت تناقض وجود ندارد. تفکیک خیلی روشن است: «از گذشته میآموزیم، به همین علت از گذشته حرف میزنیم. اما در گذشته باقی نمیمانیم، بلکه از آن درس میگیریم و از آن عبور میکنیم و به آینده نگاه میکنیم.»
در جنگ داخلی امریکا که حدود سه سال دوام کرد، طبق آمار حکومت فدرال حدود یک میلیون و یک صد هزار انسان کشته شدند، اما وقتی جنگ پایان یافت، جنرالان و افسران و رهبران جنوب را نکشتند و دشنام ندادند و مورد تعقیب و آزار و اذیت قرار ندادند، بلکه جادهها را به نامهای شان نامگذاری کردند، آنها را به ریاست دانشگاه و موسسات معتبر رساندند و سفیر و نمایندهی رسمی کشور خود تعیین کردند که مثلاً با طی کردن سه ماه منزل، به چین بروند و در آن کشور کنسولجنرال شوند. هیچکدام این کارها جلو بازخوانی تجربهی تلخ جنگ داخلی را نگرفت، بلکه اقدامی بود برای اینکه امریکای قدرتمند جدید را بنا کنند.
ابراهام لینکلن، رییس جمهوری که جنگ را تا پیروزی به نفع شمال و حفظ اتحاد امریکا رهبری کرده بود، اندکی بعد از پایان جنگ به قتل رسید، اما طرح او برای پایان جنگ و دلجویی از بازماندگان جنگ تعقیب شد و به این ترتیب بود که آیندهی امریکا دل امریکاییان را اشغال کرد و آنها را به تکاپو و تلاش انداخت. امریکاییان میگویند که ما گذشته را مرور میکنیم اما به آینده نظر داریم. گویی ما در افغانستان، برعکس، رو به گذشته داریم و به طرف آینده نیز پسپسکی راه میرویم که اغلب هم اشتباه میکنیم و به چاله میافتیم.
***
آنچه کنفرانس بن، برای افغانستان هدیه کرد، یک مشت توصیههای میانتهی نبود، میدان و فرصتی برای عمل بود و اثراتش را دیدیم. اگر هم در میدان عمل نتوانستیم از ارزشهایی که این کنفرانس برای ما هدیه کرده بود، خوب حفاظت و پاسداری کنیم، کاستی خود ما بود و حالا هم میشود این کاستی را جبران کرد.
افغانستان آیندهای دارد که فرزندان و نسلهای آیندهی آن باید در آن به راحتی نفس بکشند و از بیم و خوف در امان باشند. خوب است این آرزو را خیالبافی و خوشبینیهای آبکی تلقی نکنیم، بلکه ضرورت اشد زندگی و سرنوشت خود بدانیم. امریکاییها وقتی تصمیم میگیرند با طالبان مذاکره کنند یا جنگ را «به هر قیمتی که شده» خاتمه بخشند و نیروهای خود را از افغانستان و عراق خارج کنند، به دلیل آن است که به آیندهی خود نگاه میکنند.
گذشته، خوب یا بد، از چنگال ما بیرون شده است. آینده را با دقتی بیشتر آغاز کنیم که هزینهی ما کمتر باشد. برای تصفیه حساب گذشته نیز از جیب آینده خرج نکنیم که خوب نیست. به جرم قتلعامهای امیرعبدالرحمانی، چه مقدار انسان را از کجا تا کجا باید به قتل برسانیم که کوفت دل ما خالی شود؟ تازه این انتقام را از کی و برای کی بگیریم؟ انتقام شینواریها را از کی بگیریم؟ انتقام غلجاییها را از کی بگیریم؟ انتقام زاولیها و شیرداغیها و دایهایها و گیزابیها را از کی بگیریم؟ انتقام بدخشانیها را از کی بگیریم؟...
انتقام افشار و قزلآباد و مزار را از کی بگیریم؟... انتقام هزاران کشتهی جنگهای داخلی هزارهجات را از کی بگیریم؟... میبینیم که اینها همه به بازخوانی ضرورت دارند، اما برای عبرت، نه برای انتقام و نفرت. فقط تصور کنیم که اگر آنچه در افغانستان میکنیم در امریکای بعد از جنگهای داخلی انجام میشد، این جنگها در کجا و چگونه ختم میشدند؟
***
کنفرانس بن ما را فرصت داد تا تعادل را به جای افراط، قبول هویتهای همدیگر را به جای نفی هویتهای همدیگر، واقعگرایی را به جای واقعستیزی، اعتماد را به جای ترس، و آموختن از گذشته را به جای بند ماندن در گذشته تمرین کنیم. بدیل سیاسی 2014، اگر این «توصیههای نیکو» از کنفرانس بن را با خود داشته باشد، موفقتر خواهد بود.
نویسنده: استاد عزیز رویش
منبع: جمهوری سکوت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر