در این وبلاگ مطالب مختلف مربوط به افغانستان در مجموع و مخصوصاً هزاره ها در سراسر جهان، سایر مطالب و یادداشت های شخصی به نشر میرسد.
سلام هزارستان چشم براه نظرات، پیشنهادات و انتقادات سازندۀ شماست، و هم چنان از قلم بدستان گرامی میخواهد که دست نوشته هایشان را برای سلام هزارستان بفرستند تا زینت بخش صفحات آن گردد.

۱۳۹۰ دی ۲۰, سه‌شنبه

قدمای شوم سر چشمای مو او خوار منده نشی



خوار گلم! از کجای این ناانسانی ترین نگاه بنالم. تازگی ها نه البته از دو سال پیش تعدادی از هموطنان به دلیل سیاسی حتا راه مهاجرت را هم به روی ما بستند و هنوز هم سعی می کنند این کار را بکنند. به اعتقاد من، این کار شنیع ترین عملی است که به اجرا گذاشته می شود. آنها با رذالت تمام حتا می خواهند راه فرار از سرزمین پر از ظلم و بی عدالتی و سراسرتوحش را بر روی ما ببندند. نمونه اش کشور استرالیاست و سرنوشت همان مهاجر هزارگی که فعلاً اسمش به ذهنم نیست...

تقدیم به هدف شکوهمند و به غرور انسانی ات
خوار گلم!
دردت با دردم یکی است، به تمام هنر ات، احساس والای انسانی ات، به غرور انسانی ات و به تمام هستی ات افتخار می کنم.
قبلاً از کارهای فرهنگی ات در آن دیار غربت، چیزهایی شنیده بودم؛ اما کارهای فرهنگی همه تان، از شگوفایی استعداد همه تان و از مقاومت پایدارتان برای اشاعه فرهنگ انسان زیستی و انسان دوستی. اما برای: قدمای تو سرچشمای مه خوار منده نشی! امشب اشک فراوان ریختم. می دانی هنوز زهر سوزناک اشک را روی جلد صورتم احساس می کنم. دی روز ترانه ات را گوش کردم و به غرور انسانی ات، به آن همه فضل و شکوه و نوع دوستی ات سلام فرستادم: آمدی د بزم آزرگی برار منده نشی/ قدمای شوم سر چشمای مو خوار منه نشی/او خوار منده نشی او برار منده نشی...
آه که چه حس به من داد این ترانه. به تکرار گوش کردم و زار زار گریستم. گاهی هم خندیدم که اخر این گریه و این اشک دگه یعنی چه. از آن لحظه به بعد، به تکرار گوش کردم و در شعف آن همه، اندک اندک اشک ریختم.
خوار گلم! من البته آن اشک را به دلیل خاصی ریختم: حسی، شعفی، نوستالژی، غوغای و عسرتی روزگاری که از تاریخ سیاه و پر از نکبت و بی عدالتی کشور ما بر ما تحفه داده شد. و امیدوار به اینکه این ملت- این هزاره و این مردم با فرهنگ و مظاهر مدرن- امروز دگه در پی اظهار وجود اند از پس آن بیغوله هی نکبت و از پست آن تاریکخانه هایی در حکم زندان که نه از آزادی خبری بود و نه از زندگی جز سنگ و چماقی که به غیر انسانی ترین شکل، به من و تو حواله می شد. غرور توأم با حس غربت، محرومیت، نارضایتی از ظلم و بیدادگری و بی عدالتی، و همین طور نوعی نگاه «انسانی تر از انسانی» ات و اشعار ناب و در عین حال دردناک ات، استوار ترین و عقلانی ترین شعار انسان جویی بود. شعاری که در عین حال با پذیرش تمام عناصر زندگی انسانی، تمام نکبت، ظلم، توحش، بربریت و سیه روزی های تاریخ افغانستان را حتا به رخ تمام انسانهای کره زمین می کشاند.
در حقیقت عناصر فراتر از انسانی نهفته در درون آن تار و زخمه ها و آن نغمه ها و حنجره ها بود که اشک امیدواری و در عین حال اشک برای آن همه بیدادگری و ظلم را در چشمانم جاری ساخت که بر این ملت ما تحمیل شد.
خوار گلم! من باور کامل به استعداد و توان فکری و علمی و هنری ملتم دارم. هزاره با استعدادترین مردم در کشوری بنام افغانستان است. اما سرنوشت سیاسی و تاریخی هزاره، خیلی شبیه به سرنوشت غمبار ملت یهود است. با این حال، امیدوارم روزی هزاره هم در همین عالم غربت و دوری از وطن، در نبود کوچکترین عدالتی، مثل ملت یهود در خلق فلسفه، هنر، ادبیات، سیاست، اقتصاد و فرهنگ والای انسانی سهم خودش را اداء کنند. و به این امیدوارم که امروز دیگر ناسیونالیسم خردگرای هزارگی با چهره خیلی ناب خودش را ظاهر می کند.
خوار گلم! از کجای این ناانسانی ترین نگاه بنالم. تازگی ها نه البته از دو سال پیش تعدادی از هموطنان به دلیل سیاسی حتا راه مهاجرت را هم به روی ما بستند و هنوز هم سعی می کنند این کار را بکنند. به اعتقاد من، این کار شنیع ترین عملی است که به اجرا گذاشته می شود. آنها با رذالت تمام حتا می خواهند راه فرار از سرزمین پر از ظلم و بی عدالتی و سراسرتوحش را بر روی ما ببندند. نمونه اش کشور استرالیاست و سرنوشت همان مهاجر هزارگی که فعلاً اسمش به ذهنم نیست. و تازگی ها اظهارات یک هیئت افغانستانی در ارتباط به مسأله مهاجرین در کشورهای مختلف دنیا. گفته می شود که این هیئت در نشستی با برخی از اشخاص و نهادهای کانون مهاجر کشورها گفته اند هیچ کسی مزاحم ملت هزاره در افغانستان نیست. اینها در استدلال شان گفته اند که دلیل خوب برای رد هزاره ها و برگرداندن آنها به افغانستان و حفظ سلامت آنها، ارتباط نزدیک ملاعمر با نمایندگان هزاره است. یعنی خانم هما سلطانی، یعنی که طالب نه دشمن هزاره، بلکه دوست هزاره است. عجبا که این بی خردان و این فرزندان توحش و باقی مانده از ته مانده دیگ رذالت و توحش، به چه استدلال های بی منطق و بی اساسی متوصل می شوند و شرم باد برای آنانیکه که خدا نکرده به این استدلال بی خردانه گوش بدهند و غیر واقع بینانه از کنار مسأله بگذرند و دست به رد پذیرش هزاره ها بزنند. ای کاش آنانی که در سراسر جهان شعار انسان گرایی و حقوق بشری و صیانت زندگی افراد بشر را سر می دهند، بیایند حتا برای تفریح، یکبار واقعیت موجود در میان ملیت های افغانستان و حق و حقوق آنها و سهم آنها را در این کشور بررسی کنند که جلادان شان، سعی در برگردان هزاره در افغانستان دارند با این شعار که اینها (هزاره ها) اتباع افغانی اند و باید به کشور شان برگردند. اگر این شعارگرایان جهانی: صیانت از حقوق و زندگی انسانها، هرگاه بیایند و سهم این ملیت را در دستگاه سیاسی و حکومت و تمام نهادهای آن تحقیق کنند که با داشتن نیروهای تخصص و کارا و کفایت و درایت لازم، حتا به پنج درصد هم نمی رسد، خواهند فهمید که مقام های کانون مهاجرت افغانستان از اینکه سعی در برگرداندن هزاره و سد بستن راه آنها در کشورهای دیگر دارند، فقط می خواهند سر هزاره را با همان تیغ جلادانه ببرند که در طول تاریخ کرده اند، خواهند فهمید که تمام این اشخاص ادامه دهندگان خط سیاسی امیری است که بدون هیچ عذری به پیشگاه اخلاق و وجدان انسانی، 62 درصد ملت ما را کشت و از بین برد و زنان و کودکان شان را در بازار برده فروشی عرضه کرد.
خوار گلم! اگر بانیان حقوق بشر و حقوق انسانها،از سراسر جهان بیایند حتا از سر تفریح به کوچی هایی نگاه کنند که هر سال در فصل معین سال با شتر و خیمه و تپان و توپ شان به سرزمین تحت ملکیت مردم هزاره می تازند، خانه های شان را آتش می زنند، ملک شان را غصب می کنند، آرامش و آسایش شان را برهم می زنند و صدها نوع جرم و جنایت، خواهند فهمید که دعوت مقام محترم مهاجرین دولت افغانستان از هزاره های که می خواهند از زیر این تیغ و تفنگ فرار کنند به گوشه از سرزمین های غربت پناه بگیرند، چیزی نیست جز دعوت آنها به مرگ. اگر مقام های محترم حقوق بشر جهانی و دفاع از حقوق انسانها، بیایند انگیزه اصلی این اظهارنظرهای مقام های مهاجرین افغانی را واقع بینانه بررسی کنند، خواهند فهمید که این کار نه دلسوزانه است، نه انسان دوستانه و نه برادرانه، جز تعقیب هزاره ها در آن سوی مرز کشور و بستن راه فرار. گیرم که این کار و این درخواست های شنیع و غیر مسئولانه، به هدف نمایش حس وطن دوستی و ملت دوستی باشد، جناب رئیس جمهور و تمام مقام های نهادهای دولت، چه پاسخی برای تقاضای آنها به اشتغال و گذراندن روزگار دارد. مگر نه اینکه دولت کنونی از فساد اداری و نبود کار و اشتغال و تولید و قاچاق تریاک و ناامنی در سرتاسر جهان مقام اول را دارد؟ همین استدلال بسنده می کند یا بی سرنوشت ماندن وزیر- سرپرست های هزاره در کابینه دولت افغانستان را هم اضافه کنیم که به دلیل سمت گیری های قومی و ملیتی به جرم هزاره بودن، نتوانستند در کابینه رسمی شوند و رأی اعتماد بدست بیاورند؟!
خوار گلم! این همه را که گفتم، فقط نشان دادن یک قطره از دریای فلاکت و انسان و وجدان مردگی در سرزمین ما بود. و الا اگر یک محقق با اخلاق بیاید، تاریخ سیاه افغانستان را بخواند، به تمام واقعات و حوادث آن تأمل بکند و با همان مقدمه، وضعیت سیاسی امروز ملت ما را در کشور افغانستان بررسی کند، خواهد فهمید که در اینجا هنوز هم که هنوز است، ملت ما همان بار حقارت و مطرودی و انزوا نشینی تاریخ را تجربه می کند که برای رد پایش شان، حتا به کوه ها رفتند و برای ته نشین کردن عقده های رذل مندانه شان که همه نشانی از موحش ترین نمایش بربریت بود، شیرین و هم فکرانش را مجبور به پذیرش مرگ نمودند، خانه ها سوخته شد و برده ها به فروش رفت.
خوار گلم! مگر کجای ما غلط است، من از جامعه جهانی و از تمام نهادهای حقوق بشری کشورها و همین طور سازمان ملل می خواهم بیاید و گناه من و تو را در صفحه تاریخ جنگ و خشونت افغانستان پیدا کند. مگر نه اینکه ما همواره در برابر ظلم و طرد قرار داشته ایم! من از همه کشورهای جهان و از همه آن عده از انسانهای که در پی انسان اند می پرسم، آیا چه خلل و خدشه ای به زندگی همنوعان خود روا داشته ایم.
خوار گلم! اکنون آماده ام با صدای بلندی اعلام کنم، ملت ما همه دوستدار زندگی اند، ملت ما دوستدار تمدن اند، ملت ما به تمام انسانها و نسل های کره زمین، عشق می ورزد، ملت ما امروز در جست و جوی عدالت است، ملت ما همه برای انسانی ساختن همه مظاهر زندگی، صمیمانه تلاش می ورزد و ملت ما در هر نقطه ای پر از آشوب کشور، صلح و انسانیت می جوید. می خواهم اعلام بکنم ملت ما رهروان قافله فرهنگ جهانی است، ملت ما صمیمانه از دموکراسی، حقوق بشر، آزادی، انسان گرایی، و کثرت گرایی به مفهوم عامش دفاع می کند و به آن سمت در حرکت است. من می خواهم اعلام کنم، ملت ما به بزرگترین فلسفه های انسان محوری، انسان باوری، تمدن، تساهل، تسامح و ادبیات زندگی خواهانه و صلح جویانه و انسان مدارانه، می اندیشد و هم اکنون چه در غربت و چه در وطنی که هنوز هم وطن مان نمی دانند، به ترویج آن مشغول است. ملت ما با دید کثرت گرایانه به تمام فرهنگ ها، فلسفه ها و اقتصادها احترام می گذارد و همه را داشته های زندگی بشر می داند. ملت ما تنها ملتی است که در سرزمین دین گرایان افراطی و سنت اندیشان تنگ نظر و حتا خطرناک، سعی در عقلانی ساختن همه چیز دارد و می خواهد همه چیز را در قالب فرهنگ انسانی بر منبای دو اصل اساسی: تساهل و تسامح بنا کنند و از آن دفاع کنند.
خوار گلم! اگر کسی اعتراض دارد، بیاید و از نزدیک همه چیز را مطالعه کند و بررسی نماید. اگر من در ابتدای نامه از کلمه ناسیونالیسم استفاده کردم، از سر نیاز بود. در دفاع از آن خطاب به تمام منتقدان این کلمه می گویم: ناسیونالیسم ما، فقط دفاع از انسانیت، آزادی، وجدان و شعور و عقل و زندگی انسانی است. ناسیونالیسم ما با احترام به فلسفه طبیعی زندگی افراد بشر، در پی رد برتری خواهی و انحصار طلبی است. ناسیونالیسم ما با عقلانی ترین و انسانی ترین ابزار، در پی زدودن خشم و خشونت و احترام و صیانت به تمام ملت ها و انسان هاست، ناسیونالیسم ما اعتراض به بی عدالتی است، ناسیونالیسم ما در پی ایجاد باوری است که بر مبنای آن باید بپذیریم، تمام انسانها از ملیت و قوم و قبله گرفته تا خورد ترین گروه ها، حق و حقوق وهستی خود شان را دارند و همه دارای حقوق طبیعی و انسانی اند. ناسیونالیسم ما، در کنار حفظ ملیت به عنوان یک داده طبیعی، در پی اشاعه عالی ترین فرهنگ است.  
خوار گلم، شاهدخت سرزمین بودا! بانوی با چشمان پر از فروغ انسانیت و آزادی و درد نهفته در قلب به حجم کوه های زمین! شنیده ام این اواخر یک تعداد از برارون مو اظهار ناامیدی کرده اند. از نسل جوان و روشن فکر ما. آنها با نومیدی گفته اند، نسل جوان ما کم کم به انزوا فرو می  خزند. من در این نامه خطاب به همه برارو و خوارو می گویم: ما به زندگی نیاز داریم، به مبارزه و به تلاش های خستگی ناپذیر به هدف حفظ مان و به هدف دفاع از خود مان و مردم مان و به هدف استقرار عدالت و انسانیت و آزادی و شرف و وجدان در سرزمین پر از عصیان مان. من برای این کار مصمم ام. دیگر با شوپنهاور و نیچه وداع خواهم کرد، با کامو و همینگوی هم همینطور، کافکا را که از یکسال پیش ترک کرده بودم. دیگر نمی خواهم حرف سارتر را کلیشه کنم: «زندگی شور و شوق عبث است...» به جای آن کازانتزاکیس خواهم خواند، به روح بزرگوار «آزادی یا مرگ» قطعه ای از شاه کارائیب در «in the name of king» را هدیه خواهم داد: «برای حفظ صلح باید جنگید...»، خیام و اپیکور را از انگیزه قبلاً به هدف تجدید قوای مجدد زندگی، به لحظه های تفریح از هدف های بزرگ و انسانی تری تبدیل خواهم ساخت. دیگر به خاطر اعاده انسانیت و آزادی به گور رفته سرزمین مان، حیات تازه خواهیم داد. دستکم این باید هدف اساسی من و همه شما و خوار و برار مان باشد.  
خوار گلم! ما می خواهیم به تمام بشر بگویم که همیشه از روشنی خورشید دفاع می کنیم، ما از دیدن نور خرسند می گردیم، ما از خشونت به همان اندازه بیزاریم که همه بیزار اند، ما برای همیشه انسانهای روی زمین، نور فروزنده و طلوع زیبایی را آرزومندیم، ما همه از ظلم و بی عدالتی، از نکبت و نابودی، از تمدن ستیزی و خشونت بیزاریم. باشد که روزی با توجه به ندای وجدان ما، همه این خواسته ها را به حقیقت زندگی مان تبدیل کنیم.
خوار گلم! روزی که بودا شکست، حس کردم دنیای تمدن بشر یکباره نابود شد، روزی که بودا شکست غبار تاریکی توحش را بر سراسر سرزمینم مشاهده کردم، روزی که بودا شکست، به بلوغ توحش و زوال وجدان و اخلاق تأسف خوردم، روزی که بودا شکست، حس کردم قلب زمین، پاره شد. زمینی که متعلق به چندین میلیارد بشر است. مگر بودا چه بود جز یک تکه سنگ مربوط به زندگی انسان که فلسفه ها و زیبایی، هنر و تمدن شکوهمند بشریت را مثل برق فروزنده آفتاب نمایش می داد. آیا تا اکنون سازمان صلح جهانی و شعاردهندگان زندگی، به این مسآله توجه کرده اند؟ من که چیزی به درستی نمی دانم.
نویسنده: مهدی زرتشت
منبع: جمهوری سکوت

۱ نظر:

  1. من می خواهم برای پیوند مو است. اما من تعجب می کنم که در آن بهترین مرکز پیوند مو؟fue

    پاسخحذف