دلبستگی مدیران نظام سیاسی کشور به کرسیهای شان، برای اغلب ناظران شگفتانگیز است. نه به دلیل اینکه گویا از این مدیران انتظار ویژهای داشته باشند، بلکه به این دلیل که حد اقل سنگینی پاسخگویی در یک نظام زندگی جمعی، باید آنها را به برخوردی متفاوتتر وادار کند...
در نظامهای دموکراتیک، مدیران سیاسی مقام خویش را به عنوان یک مسئولیت در اختیار میگیرند و در هر گام، خود را در برابر مردم پاسخگو احساس میکنند. به همین دلیل است که اخلاق دموکراتیک حکم میکند که وقتی یک مدیر سیاسی به وظیفهی خود به درستی رسیدگی نکند، به سادگی از وظیفهاش استعفا میدهد تا شاید کسی بهتر از او پیدا شود و در این مقام کاری کند که به نفع همه باشد، از جمله به نفع همین مدیر ناکارهای که استعفا داده و جایش را به مدیر کارامدتر خالی کرده است.
مدیران نظام دموکراتیک، برخلاف نظامهای استبدادی و غیردموکراتیک، مقام خویش را امتیازی حساب نمیکنند که به دلایلی خاص کمایی کرده و به هر گونه که دل شان خواست استفاده کنند: خواستند با آن بودنهبازی و مرغبازی کنند یا به شکار کبک و آهو بروند (آنچنانکه برخی از شاهزادگان محمدزایی میکردند)، خواستند آن را به بهای ناچیز بفروشند (آنچنان که فرزندان تیمورشاه و یا امیرزادگان بارکزایی میکردند)، خواستند با آن به جنگ و جدال برخیزند (آنچنان که باز هم امیرزدادگان بارکزایی و یا داودخان در افغانستان و یا صدام حسین و معمر قذافی در عراق و لیبی میکردند)، خواستند از آن وسیلهی قتل و کشتار ملت بسازند (آنچنان که گروههای کمونیست و اسلامیست در دهههای شصت و هفتاد افغانستان و یا همتایان شان در کامبوج و سوریه و ایران کردند)، و یا هم اگر احیاناً خواستند از آن برای رفاه و آسایش مردمان خود استفاده کنند (آنچنان که در داستان شاهنامه از فریدون فرخ گفته میشود)...
***
داستان استعفای مدیران نظام دموکراتیک در اغلب کشورهایی که با فرهنگ دموکراتیک انسی دارند، جالب و آموزنده است. ظاهراً زیباترین موارد اینگونه برخورد در جاپان دیده میشود که با اتکا بر وجدان خاص جاپانی، اغلباً فراتر از مسئولیت یک فرد دموکرات عمل میکنند و این عمل را بخشی از اخلاق جاپانی خود نیز به حساب میآرند.
به نظر میرسد زمامداران افغانستان تا کنون در مورد اخلاق زمامداری در جاپان و یا اخلاق و ارزشهای دموکراتیک در کشورهای مختلف مطالعات خاصی انجام نداده اند. به همین دلیل است که وقتی به منصب و مقامی دست یافتند تا جان به تن دارند، به خاطر حفظ آن جانبکن دارند. وقتی مدیران ارشد سیاسی و نظامی و امنیتی کشور بعد از این همه رسواییهای دلتنگکنندهای که شاهد میشوند باز هم با بیتفاوتی روی کرسیهای خود لم میدهند و هنوز هم منتظر اند که کسی برای ماندن شان در این کرسی ثلهای نثار کند، نشان میدهند که ایشان از جنسی دیگر و از ترکیبی دیگر برخوردار اند. این خصیصه را در اکثر اعضای تیم حکومتی آقای کرزی میتوان به طور همسان مشاهده کرد. مثلاً وقتی آقای کرزی یا اعضای ارشد تیم او در کابینه و شورای امنیت ملی حساسیتی نسبت به مسئولیت دموکراتیک خود نشان نمیدهند، آیا در میان معاونان و یا اعضای کابینهی او هم حتی یکی پیدا نمیشود که رسواییهای وضعیت کنونی را غیر قابل قبول خوانده و بگوید که، به تعبیر حافظ، این «شکوه سلطانی» کلاهی است که هیجان میبخشد، اما به خراج آبرو و عزت و شرف و وقار آدمی نمیارزد؟
دلبستگی مدیران نظام سیاسی کشور به کرسیهای شان، برای اغلب ناظران شگفتانگیز است. نه به دلیل اینکه گویا از این مدیران انتظار ویژهای داشته باشند، بلکه به این دلیل که حد اقل سنگینی پاسخگویی در یک نظام زندگی جمعی، باید آنها را به برخوردی متفاوتتر وادار کند.
***
ادعای ساده آن است که آقای کرزی و اعضای نزدیک و ارشد تیم او دلبستگی خاصی به گروه طالبان و اهداف و آرمانهای این گروه دارند. برای اثبات این ادعا، شاید دلیل خاصی وجود نداشته باشد که قناعت روشن خلق کند. اما شیوهی برخورد آقای کرزی با اداره و نظام سیاسی او، شبهات زیادی را ایجاد کرده که رازهای آن حد اقل در شرایط کنونی غیرقابل فهم است. سال گذشته، ادارهی آقای کرزی با رسوایی قضیهی ملامنصور مواجه شد. ملا منصور دکانداری بود که از بازار کویته حرکت کرد و ماههای طولانی با حکومت و دستگاههای اداری و امنیتی آقای کرزی بازی نمود و آخر سر هم با مسخرگی آشکار از صحنه دور رفت. قضیهی ملاعصمتالله و ترور آقای ربانی دوسیهی این رسوایی را به نهایت رسانیده است. آقای کرزی از شخصی به نام مولوی عنایت الله مخدوم یاد میکند که گویا پیشنهادها و سوالاتی در مورد روند صلح داشته و از شورای صلح و شخص برهانالدین ربانی به نیکی و احترام یاد میکند. این شخص در اظهارات رحمتالله واحدیار، عضو کابینهی امارت طالبان و مسئول هماهنگی فعالیتهای شورای صلح، حمیدالله گفته میشود که گویا دو بار به کابل سفر کرده و با مقامات حکومتی و از جمله رییس شورای صلح دیدارهایی داشته است. حمیدالله، بدون دلیل خاص، در آخرین روزها از سفر به کابل امتناع کرده و مولوی عصمتالله را به عنوان نمایندهی شورای کویته معرفی میکند. آقای کرزی در تبرئهی نقش خود در ترور آقای ربانی میگوید که «متأسفانه کسانی که خود را قاصدان صلح معرفی کرده بودند، قاتل بودند و پیام صلح شان نیز خدعه و فریب بود؛ آنها از نام اسلام و صلح استفاده سوء کردند و رئیس شورای صلح را کشتند.» این اظهارات آقای کرزی خدعه و فریبی را که او شکارش شده بود، پنهان نمیتواند.
اگر کسی در مقام فردی خود شکار خدعه و فریب شود، شاید هم قابل بخشش باشد و هم قابل جبران. اما اگر کسی در مقام رهبری و مدیریت کلان سیاسی کشور به این دام میافتد، بهای آن کمر حکومت و جامعه را خم میکند. دیده شد که فریب خوردن کسی در مقام رییس جمهوری کشور تا عالیترین مقامات سیاسی کشور نیز قربانی میگیرد.
***
در افغانستان، تنها یک مورد استعفا از مقام سیاسی به ثبت رسیده است. در دورهی گذشتهی پارلمان، وقتی حکومت آقای کرزی نسبت به اغلب تصامیم و درخواستهای پارلمان بیاعتنایی نشان داد، آقای صالح ریگستانی از مقام وکالت پارلمان استعفا داد. این مورد یک استثنا بود و یک استثنا باقی ماند. هیچ یک از همتایان آقای ریگستانی برغم اینکه شاهد ناکارگیهای خود در مقام وکالت پارلمان بودند، از سنت او پیروی نکردند.
ظاهراً توقع میرود که مثلاً یکی یا هر دو معاون رییس جمهور و یا یکی از اعضای کابینهی حکومت آقای کرزی برای تبرئهی خود از سمتی که اشغال کرده است استعفا بدهد. این توقع، با وجود اینکه میتواند طبیعی باشد، عملی به نظر نمیرسد. گویا این آقایان مقام خویش را به عنوان یک مسئولیت نگاه نکرده بلکه امتیازی میدانند که به هیچ وجه آن را از دست نمیدهند.
به یاد داریم که سال گذشته، وقتی در جریان اجلاس جرگهی مشورتی صلح، حملهی ناکامی بر خیمهی لویهجرگه صورت گرفت، دو تن از مقامات ارشد امنیتی کشور، آقایان اتمر و صالح، از وظایف خویش سبکدوش شدند. آقای کرزی از این حادثه استفاده کرد و این دو تن از مهرههای به ظاهر موثر، اما در واقع مزاحم و رقیب، در حکومت خود را تصفیه نمود. به نظر نمی رسد آقای کرزی در حادثهی ترور آقای ربانی بتواند کس خاصی را وجهالمصالحهی استتار بیکفایتی حکومت خود قلمداد کند. ستانکزی و واحدیار هیچکدام نمیتوانند قربانی شوند و اگر احیاناً چنین امری صورت گیرد، باز هم گرهی را باز نخواهد کرد. کسی که باید استعفا دهد تمام حکومت و کابینهی تحت ادارهی آقای کرزی است، امری که به هیچ صورت تحققپذیر به نظر نمیرسد.
***
شاید این شایبه محتمل نباشد که گویا آقای کرزی خود را برای یک عمل انتحاری بزرگ برای شکاری تاریخی در سطح رییس جمهوری و یا رییس ستاد ارتش امریکا یا مقامات دست اول انگلیس و ناتو آماده میکند تا بدینوسیله هم افتخار قومی و هم تکلیف مذهبیاش را کامل سازد. اگر طرحهایی از این دست در ذهن آقای کرزی عبور کند، قرن بعدی ضرورت نخواهد داشت که به الگوی تاریخزدهی وزیراکبرخان برگشت کند. آقای کرزی، سکهی تاریخ را برای همیشه به نام خود حکم خواهد کرد.
اما شواهد چیز دیگری میگوید: گویا آقای کرزی و اطرافیان او، برغم همهی انتظارات و توقعاتی که وجود دارد، رسواییهای کنونی در حکومت خود را تا آخر خط دوام خواهند داد، بدون اینکه به هیچ قضاوت و یا ملامت و شماتتی اعتنا قایل شوند. حکایت آقای کرزی، حکایت تلخ روزگاری است که عدهای محکوم به تحمل حضور در آن هستند.
نویسنده: استاد عزیز رویش
منبع: جمهوری سکوت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر