در این وبلاگ مطالب مختلف مربوط به افغانستان در مجموع و مخصوصاً هزاره ها در سراسر جهان، سایر مطالب و یادداشت های شخصی به نشر میرسد.
سلام هزارستان چشم براه نظرات، پیشنهادات و انتقادات سازندۀ شماست، و هم چنان از قلم بدستان گرامی میخواهد که دست نوشته هایشان را برای سلام هزارستان بفرستند تا زینت بخش صفحات آن گردد.

۱۳۹۰ مهر ۶, چهارشنبه

مدیریت دموکراتیک مسئولیت است نه امتیاز



دل‏بستگی مدیران نظام سیاسی کشور به کرسی‏های شان، برای اغلب ناظران شگفت‏انگیز است. نه به دلیل اینکه گویا از این مدیران انتظار ویژه‏ای داشته باشند، بلکه به این دلیل که حد اقل سنگینی پاسخ‏گویی در یک نظام زندگی جمعی، باید آنها را به برخوردی متفاوت‏تر وادار کند...

در نظام‏های دموکراتیک، مدیران سیاسی مقام خویش را به عنوان یک مسئولیت در اختیار می‏گیرند و در هر گام، خود را در برابر مردم پاسخگو احساس می‏کنند. به همین دلیل است که اخلاق دموکراتیک حکم می‏کند که وقتی یک مدیر سیاسی به وظیفه‏ی خود به درستی رسیدگی نکند، به سادگی از وظیفه‏اش استعفا می‏دهد تا شاید کسی بهتر از او پیدا شود و در این مقام کاری کند که به نفع همه باشد، از جمله به نفع همین مدیر ناکاره‏ای که استعفا داده و جایش را به مدیر کارامدتر خالی کرده است.
مدیران نظام دموکراتیک، برخلاف نظام‏های استبدادی و غیردموکراتیک، مقام خویش را امتیازی حساب نمی‏کنند که به دلایلی خاص کمایی کرده و به هر گونه که دل شان خواست استفاده کنند: خواستند با آن بودنه‏بازی و مرغ‏بازی کنند یا به شکار کبک و آهو بروند (آنچنانکه برخی از شاهزادگان محمدزایی می‏کردند)، خواستند آن را به بهای ناچیز بفروشند (آنچنان که فرزندان تیمورشاه و یا امیرزادگان بارکزایی می‏کردند)، خواستند با آن به جنگ و جدال برخیزند (آنچنان که باز هم امیرزدادگان بارکزایی و یا داودخان در افغانستان و یا صدام حسین و معمر قذافی در عراق و لیبی می‏کردند)، خواستند از آن وسیله‏ی قتل و کشتار ملت بسازند (آنچنان که گروه‏های کمونیست و اسلامیست در دهه‏های شصت و هفتاد افغانستان و یا همتایان شان در کامبوج و سوریه و ایران کردند)، و یا هم اگر احیاناً خواستند از آن برای رفاه و آسایش مردمان خود استفاده کنند (آنچنان که در داستان شاهنامه از فریدون فرخ گفته می‏شود)...
***
داستان استعفای مدیران نظام دموکراتیک در اغلب کشورهایی که با فرهنگ دموکراتیک انسی دارند، جالب و آموزنده است. ظاهراً زیباترین موارد اینگونه برخورد در جاپان دیده می‏شود که با اتکا بر وجدان خاص جاپانی، اغلباً فراتر از مسئولیت یک فرد دموکرات عمل می‏کنند و این عمل را بخشی از اخلاق جاپانی خود نیز به حساب می‏آرند.
به نظر می‏رسد زمامداران افغانستان تا کنون در مورد اخلاق زمامداری در جاپان و یا اخلاق و ارزش‏های دموکراتیک در کشورهای مختلف مطالعات خاصی انجام نداده اند. به همین دلیل است که وقتی به منصب و مقامی دست یافتند تا جان به تن دارند، به خاطر حفظ آن جان‏بکن دارند. وقتی مدیران ارشد سیاسی و نظامی و امنیتی کشور بعد از این همه رسوایی‏های دل‏تنگ‏کننده‏ای که شاهد می‏شوند باز هم با بی‏تفاوتی روی کرسی‏های خود لم می‏دهند و هنوز هم منتظر اند که کسی برای ماندن شان در این کرسی ثله‏ای نثار کند، نشان می‏دهند که ایشان از جنسی دیگر و از ترکیبی دیگر برخوردار اند. این خصیصه را در اکثر اعضای تیم حکومتی آقای کرزی می‏‏توان به طور همسان مشاهده کرد. مثلاً وقتی آقای کرزی یا اعضای ارشد تیم او در کابینه و شورای امنیت ملی حساسیتی نسبت به مسئولیت دموکراتیک خود نشان نمی‏دهند، آیا در میان معاونان و یا اعضای کابینه‏ی او هم حتی یکی پیدا نمی‏شود که رسوایی‏های وضعیت کنونی را غیر قابل قبول خوانده و بگوید که، به تعبیر حافظ، این «شکوه سلطانی» کلاهی است که هیجان می‏بخشد، اما به خراج آبرو و عزت و شرف و وقار آدمی نمی‏ارزد؟
دل‏بستگی مدیران نظام سیاسی کشور به کرسی‏های شان، برای اغلب ناظران شگفت‏انگیز است. نه به دلیل اینکه گویا از این مدیران انتظار ویژه‏ای داشته باشند، بلکه به این دلیل که حد اقل سنگینی پاسخ‏گویی در یک نظام زندگی جمعی، باید آنها را به برخوردی متفاوت‏تر وادار کند.
***
ادعای ساده آن است که آقای کرزی و اعضای نزدیک و ارشد تیم او دل‏بستگی خاصی به گروه طالبان و اهداف و آرمان‏های این گروه دارند. برای اثبات این ادعا، شاید دلیل خاصی وجود نداشته باشد که قناعت روشن خلق کند. اما شیوه‏ی برخورد آقای کرزی با اداره و نظام سیاسی او، شبهات زیادی را ایجاد کرده که رازهای آن حد اقل در شرایط کنونی غیرقابل فهم است. سال گذشته، اداره‏ی آقای کرزی با رسوایی قضیه‏ی ملامنصور مواجه شد. ملا منصور دکانداری بود که از بازار کویته حرکت کرد و ماه‏های طولانی با حکومت و دستگاه‏های اداری و امنیتی آقای کرزی بازی نمود و آخر سر هم با مسخرگی آشکار از صحنه دور رفت. قضیه‏ی ملاعصمت‏الله و ترور آقای ربانی دوسیه‏ی این رسوایی را به نهایت رسانیده است. آقای کرزی از شخصی به نام مولوی عنایت الله مخدوم یاد می‏کند که گویا پیشنهادها و سوالاتی در مورد روند صلح داشته و از شورای صلح و شخص برهان‏الدین ربانی به نیکی و احترام یاد می‏کند. این شخص در اظهارات رحمت‏الله واحدیار، عضو کابینه‏ی امارت طالبان و مسئول هماهنگی فعالیت‏های شورای صلح، حمیدالله گفته می‏شود که گویا دو بار به کابل سفر کرده و با مقامات حکومتی و از جمله رییس شورای صلح دیدارهایی داشته است. حمیدالله، بدون دلیل خاص، در آخرین روزها از سفر به کابل امتناع کرده و مولوی عصمت‏الله را به عنوان نماینده‏ی شورای کویته معرفی می‏کند. آقای کرزی در تبرئه‏ی نقش خود در ترور آقای ربانی می‏گوید که «متأسفانه کسانی که خود را قاصدان صلح معرفی کرده بودند، قاتل بودند و پیام صلح شان نیز خدعه و فریب بود؛ آنها از نام اسلام و صلح استفاده سوء کردند و رئیس شورای صلح را کشتند.» این اظهارات آقای کرزی خدعه و فریبی را که او شکارش شده بود، پنهان نمی‏تواند.
اگر کسی در مقام فردی خود شکار خدعه و فریب شود، شاید هم قابل بخشش باشد و هم قابل جبران. اما اگر کسی در مقام رهبری و مدیریت کلان سیاسی کشور به این دام می‏افتد، بهای آن کمر حکومت و جامعه را خم می‏کند. دیده شد که فریب خوردن کسی در مقام رییس جمهوری کشور تا عالی‏ترین مقامات سیاسی کشور نیز قربانی می‏گیرد.
***
در افغانستان، تنها یک مورد استعفا از مقام سیاسی به ثبت رسیده است. در دوره‏ی گذشته‏ی پارلمان، وقتی حکومت آقای کرزی نسبت به اغلب تصامیم و درخواست‏های پارلمان بی‏اعتنایی نشان داد، آقای صالح ریگستانی از مقام وکالت پارلمان استعفا داد. این مورد یک استثنا بود و یک استثنا باقی ماند. هیچ یک از همتایان آقای ریگستانی برغم اینکه شاهد ناکارگی‏های خود در مقام وکالت پارلمان بودند، از سنت او پیروی نکردند.
ظاهراً توقع می‏رود که مثلاً یکی یا هر دو معاون رییس جمهور و یا یکی از اعضای کابینه‏ی حکومت آقای کرزی برای تبرئه‏ی خود از سمتی که اشغال کرده است استعفا بدهد. این توقع، با وجود اینکه می‏تواند طبیعی باشد، عملی به نظر نمی‏رسد. گویا این آقایان مقام خویش را به عنوان یک مسئولیت نگاه نکرده بلکه امتیازی می‏دانند که به هیچ وجه آن را از دست نمی‏دهند.
به یاد داریم که سال گذشته، وقتی در جریان اجلاس جرگه‏ی مشورتی صلح، حمله‏ی ناکامی بر خیمه‏ی لویه‏جرگه صورت گرفت، دو تن از مقامات ارشد امنیتی کشور، آقایان اتمر و صالح، از وظایف خویش سبکدوش شدند. آقای کرزی از این حادثه استفاده کرد و این دو تن از مهره‏های به ظاهر موثر، اما در واقع مزاحم و رقیب، در حکومت خود را تصفیه نمود. به نظر نمی رسد آقای کرزی در حادثه‏ی ترور آقای ربانی بتواند کس خاصی را وجه‏المصالحه‏ی استتار بی‏کفایتی حکومت خود قلمداد کند. ستانکزی و واحدیار هیچکدام نمی‏توانند قربانی شوند و اگر احیاناً چنین امری صورت گیرد، باز هم گرهی را باز نخواهد کرد. کسی که باید استعفا دهد تمام حکومت و کابینه‏ی تحت اداره‏ی آقای کرزی است، امری که به هیچ صورت تحقق‏پذیر به نظر نمی‏رسد.
***
شاید این شایبه محتمل نباشد که گویا آقای کرزی خود را برای یک عمل انتحاری بزرگ برای شکاری تاریخی در سطح رییس جمهوری و یا رییس ستاد ارتش امریکا یا مقامات دست اول انگلیس و ناتو آماده می‏کند تا بدینوسیله هم افتخار قومی و هم تکلیف مذهبی‏اش را کامل سازد. اگر طرح‏هایی از این دست در ذهن آقای کرزی عبور کند، قرن بعدی ضرورت نخواهد داشت که به الگوی تاریخ‏زده‏ی وزیراکبرخان برگشت کند. آقای کرزی، سکه‏ی تاریخ را برای همیشه به نام خود حکم خواهد کرد.
اما شواهد چیز دیگری می‏گوید: گویا آقای کرزی و اطرافیان او، برغم همه‏ی انتظارات و توقعاتی که وجود دارد، رسوایی‏های کنونی در حکومت خود را تا آخر خط دوام خواهند داد، بدون اینکه به هیچ قضاوت و یا ملامت و شماتتی اعتنا قایل شوند. حکایت آقای کرزی، حکایت تلخ روزگاری است که عده‏ای محکوم به تحمل حضور در آن هستند.

نویسنده: استاد عزیز رویش
منبع: جمهوری سکوت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر