در تو صدا به سکوت ميرسد، مادر! تو کلامِ کلامهايي، کلامي که راه ميرود، نفس ميکشد، زخم ميخورد و رنج ميبرد، کلامي که پاهايش خسته است، دستانشترکخورده، بازوانش زخمي، گلویش خشکیده، بارش سنگين و موهايش سپيد. تو پشترهيِ رنجِ آدمي را بر دوش ميکشی ـ؛«به کدامين گناه آفريده شدي (بِأَیِّ ذَنْبٍ خُلِقَتْ) مادر؟!»...
به کدامين گناه آفريده شدي؟
روزگار مادران هزاره جات، در قرنِ بیست ـ وـ یک
₰___. در تو صدا به سکوت ميرسد، مادر! تو کلامِ کلامهايي؛ کلام موسپيد، در کتابِ سياه و نامقدسِ آفرینش. تو، زندهترین کلامی، کلامي که راه ميرود، نفس ميکشد، زخم ميخورد و رنج ميبرد، کلامي که پاهايش خسته است، دستانشترکخورده، بازوانش زخمي، بارش سنگين و موهايش سپيد. تو پشترهيِ رنجِ آدمي را بر دوش ميکشی مادر!. در تو کلام به آخر ميرسد، معنا موسپيد ميشود و زبان در سنگينيِ پشترهات شهيد ميگردد. موهاي سپيدت که از لایِ رو سریِ سرخت بيرون زدهاند، قصهيِ سياهِ تاريخِ آدمي است: سکوتِ ابديِ حقيقت و پیکرهیِ تاریخیِایِ زندگیِ نزیسته. دمي بايست، نفس تازه کن، پيش از آنکه بميري و با مردنِ تو کلام هم بميرد.ـ:«تو اول و آخر و باطن و ظاهرِ کلام هستي مادر!»
₰___. با کدام زبان ميتوان سخن گفت مادر!، وقتی صدا در گلویت ميخشکد، معنا از موهای سپیدت ميشرمد و جملات در کامت لبتشنه ميمیرندـ:«تو تصویرِ گویایِ حیاتِ ویران و نقض و نقدِ مُبینِ عدالتِ خداوند هستی.»
₰___. سوگند به دستانِ خونين و ترکخوردهات، سوگند به پاهايخسته و بازوانِ زخميات، به راهي طولاني که تو آمدهاي و راهِ درازي که در پيش داري، سوگند به لباسِ پارهپاره و نگاهِ خاموشت، سوگند به پشترهيِ بُتَه و پاهايِ پر آبلهات، سوگند به آن تيشهي که تنها اميدت هست و عصا و تکيهگاهت، سوگند به ريسماني که طنابِ دارِ زندگيات شده، سوگند به چشمانِ پاک، لبانِ خاموش، نفسِ بندآمده و گلویِ خشکیدهات، سوگند به موهاي سپيدت و سوگند به خودت! به خودِ خودت که تو سندِ سندِ سندِ جنايتِ نظامِ آفرينش هستی. کدام جنايتکار تو را آفرايد؟:ـ و «به کدامين گناه آفريده شدي(بِأَیِّ ذَنْبٍ خُلِقَتْ) مادر؟
نویسنده: اسد بودا
منبع: افشار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر