امروز آقای ربانی رفته است، اما این سوال برای بقیهی سیاستمداران افغان باقی مانده است که از کارنامه و نیز از رفتن او چه چیزی میآموزند. از زبان یکی از سیاستمداران دیگر افغان نقل شده است که دیروز با شنیدن خبر قتل آقای ربانی به سادگی گفته که «آقای ربانی رفت، معلوم نیست نوبت ما کی میرسد». این سخن نه طنز است و نه نشانی از هوش و خرد سیاسی. تنها میتواند موقعیتی را گوشزد کند که سیاستمداران افغان در آن خود را شریک مییابند...
قتل آقای ربانی، بدون شک، تکاندهنده است؛ اما این جمله هیچگاهی نمیتواند از سنگینی دردی بکاهد که مرگ وی و هر سیاستمدار افغان بر گردهی این ملت بار میکند. میگویند جای آقای ربانی خالی میماند و هیچ کسی نمیتواند خلای حضور او را جبران کند. این حرف درستی است. چون سیاستمداران افغان هیچگاهی در قالب یک نظام سیاست نمیکنند که بتوان گفت خلای حضور فردی آنان در چوکات نظام پر میشود. هر کسی میرود و جای خالی خود را بدون ارتباط با سایر اجزای منظومه برای دیگران باقی میگذارد.
آقای ربانی به هیچ وجه یک استثنا در تاریخ زندگی و رفتار سیاستمداران افغان نیست. او یکی از همان کسانی است که با رقیبان خود تنها به دلیلی مخالفت میکنند که جایگاهی را از ایشان ستانده است. وقتی خود در آن جایگاه قرار میگیرند هیچ نشانهای بروز نمیدهند که متفاوت و متمایز از همتایان رقیب شان باشد. به این حساب، ما افرادی همچون آقای ربانی داریم که موقعیت سیاسی را برای مدتی در اشغال داشته اند و وقتی رفته اند باید تاریخ شان در فردیت مجزا و منفرد شان مطالعه شود.
وقتی مبارزان چپی و راستی در برابر داودخان مبارزه میکردند هدف شان این نبود که ماهیت نظام استبدادی داودپرور را تغییر دهند. ادعای شان این بود که وقتی خود به جای داود خان بنشینند در راست کردن نظام معجزه میکنند. کمونیستها همین گونه میاندیشیدند و وقتی داودخان رفت و همتایان کمونیست او بر کرسی پرخونش تکیه زدند، کاری جز اینکه میراث داودخان را تیرهتر ساختند، از خود نشان ندادند. وقتی گروههای مجاهدین با کمونیستها مقابله میکردند باز هم به تغییر ماهیت نظام سیاسی نمیاندیشیدند، بلکه ادعا میکردند که وقتی کمونیستهای فاقد خدا بروند و مجاهدان باخدا روی کار بیایند، همه چیز رو به راه میشود. دیده شد که مجاهدین تنها همان کفشی را به پا کردند که کمونیستها تجربه کرده بودند. طالبان نیز کاپی دیگری از این حکایت به جا گذاشتند و دیده میشود که زمامداران کنونی، که کسی جز همان کارگزاران تجربههای دیروز نیستند، باز هم بر همان نعل میکوبند که پیشینیان شان کوفته بودند.
امروز آقای ربانی رفته است، اما این سوال برای بقیهی سیاستمداران افغان باقی مانده است که از کارنامه و نیز از رفتن او چه چیزی میآموزند. از زبان یکی از سیاستمداران دیگر افغان نقل شده است که دیروز با شنیدن خبر قتل آقای ربانی به سادگی گفته که «آقای ربانی رفت، معلوم نیست نوبت ما کی میرسد». این سخن نه طنز است و نه نشانی از هوش و خرد سیاسی. تنها میتواند موقعیتی را گوشزد کند که سیاستمداران افغان در آن خود را شریک مییابند. این سیاستمداران نسخههای تکراری هم اند. وقتی یکی به قدرت میرسد دیگری هوسش گل میکند که چرا او از قدرت محروم است و وقتی یکی با لباس خونین از دروازهی خانهاش بیرون میرود، دیگری به هراس میافتد که نوبت او کی میرسد.
آقای ربانی، در ناکامی سیاسی خود درست مانند همهی همتایان خود است. در ناکامی، برجستگی وجود ندارد که باعث تمایز و تفاوت کسی از دیگری شود. ناکامی همان سیاهی است که بالاتر از خود رنگی ندارد. آقای ربانی همان سیاستمدار ناکام است که یک بار اسمش داودخان بود و باری دیگر نورمحمد ترکی و حفیظ الله امین و ببرک کارمل و داکتر نجیب الله و یا امثال آنان. وقتی او عبای صلحطلبی بر دوش انداخت باز هم چیز خاصی نگفت و نکرد که او را متمایز بسازد. زمانی او طالبان را لشکر خدا و اسلام خطاب کرده و از قندهار تا دروازههای کابل استقبال کرد و زمانی هم برای مذاکره با آنان، سر فردی را روی سینهاش نوازش کرد که در عمامه تحفهی مرگ او را هدیه آورده بود. اینجا نه حامد کرزی مقصر است و نه معصوم ستانکزی که راهباز کن این قاصد مرگ شده اند. اینجا آقای ربانی است که بهای سیاستمداری خود در جامعهی افغانی و با الگو و سبک افغانی را پرداخت میکند.
جالب است که همرزمان آقای ربانی یکصدا میگویند که بهترین سپاسگزاری از او ادامهی راه صلحخواهی اوست. میگویند که افغانستان هیچ راهی به جز صلح ندارد. این حرف، حرف قشنگ و خوبی است، اما برای اینکه درد رفتن خونبار آقای ربانی را تسکین کند هیچ اثری خلق نمی کند. چرا باید کسی که فریاد صلح بلند میکند با نفرت کسی منفجر شود که واژهی صلح را صدها بار به مسخره گرفته است؟ آقای ربانی با پذیرایی بیتردید از قاصد مرگ خود نشان داد که در تلاش خود برای صلحجویی، حتی خودش چقدر باور کرده بود که صلح میخواهد! شاید هیچ کسی با این سادگی وارد منزل آقای ربانی نشده باشد که قاصد مرگ او توانسته است داخل شود.
به هر حال، مرگ آقای ربانی هیچ پیام خوشی برای ملت افغانستان ندارد. چرخ خشونت با سرعتی بیشتر از همیشه به گردش افتاده است و اینک، این چرخ، شکارهای خود را حسابشدهتر از قبل انتخاب میکند. اگر حتی قبول شود که معصوم ستانکزی و واحدیار و سایر همراهان شان نیز در زمینهسازی این خشونت دست داشته اند، باز هم باید بر وضعیتی درنگ کرد که کشور ما را در کل تهدید میکند. میگویند صلح واقعی جز با نفی مطلق خشونت به دست نمیآید. اما آیا این تیوری در ذهن زمامداران و سیاستمداران افغان به معنای واقعی حل شده و قابل هضم است؟
سیاستمداران افغان، فضای سیاسی را هم برای خود، هم برای ملت افغانستان و هم برای متحدان بینالمللی خود مغشوش و پرابهام ساخته اند. در زبان این سیاستمداران از طالبان به گونهای سخن گفته میشود که گویی هیچ مصداقی بر روی زمین ندارند. طالبان برادر خوانده میشوند و به صلح دعوت میشوند. اما وقتی در یک کیلومتری ارگ یا در منزل آقای ولی کرزی و آقای ربانی طالبی دست به عمل میزند هیچ کسی نمیگوید که میان این یکی و آن دیگری که مخاطب پیام صلح است چه تفاوتی وجود دارد. میگویند هر جنگی بالاخره به صلح منتهی میشود. اما نمیگویند که آیا ما تا هنوز جنگی داشته ایم که دلیل آن را بدانیم که اکنون به صلحی پس از آن جنگ چشم میدوزیم؟
به نظر میرسد ما با سیاستمداران و زمامدارانی مواجه هستیم که سیاست برای آنها چیزی بیشتر از یک شوخی در خم کوچه نیست. تنها ابزار این بازی جدی است، نه اینکه بازیگران هم جدی باشند. گویی قدرت و امکانات و فرصتهای تصمیمگیریهای بزرگ همه برای این است که سیاستمداران متهم به بیکاری و عدم مصروفیت نشوند. بهای این سیاست همین است که داریم با زندگی هر روز خود پرداخت میکنیم. تنها کافی است تصور شود که این بازی، بازیگران خود را یکی یکی بردارد و آنگاه مردم، به عنوان تماشاگران بینقش، تنها کابوسهای خود را چاقتر و خوفناکتر بیابند.
آقای ربانی به سادگی میتواند اسم خود را روی آقایان خلیلی و فهیم و قانونی و محقق و سایر همتایان شان بگذارد. با این حساب، اگر روزی دیگر شنیدیم که نقبی از زیر میز غذاخوری یکی از آقایان باز شد و فردای آن گفته شد که معاون رییس جمهور یا وکیل پارلمان و یا کسی دیگر از همتایان شان در درون دهلیز خانهی خود سلاخی شده اند، دچار شگفتی نشویم. در این شهری که سیاست آن بازیچهی دست هر بازیگر ناشی و غیرجدی شده است، هیچ امری بعید نیست و شگفتی بر نمیانگیزد. گویی داستان این شهر، داستان مرگ شده و در داستان مرگ، صحنهها تنها با مرگ رنگ میگیرند و تنها با مرگ ادامه مییابند.
مرگ آقای ربانی نه جای تبریکی دارد و نه جای ماتم. آنکه از این مرگ تبریکی میگوید تنها خودش را به معرض تماشا میگذارد و آنکه ماتم میگیرد تنها خودش را تسلا میبخشد. آقای ربانی، مانند هر انسانی دیگر، وقتی گامی به سوی صلاح و نیکی بر میدارد، هر چند با اما و اگرهای فراوان توأم باشد، باید مجال زندگی و کار بیابد. مرگ آقای ربانی برای هیچ کسی شگون نیک ندارد؛ به خصوص برای آنانی که احساس میکنند این مرگ از آدرسی است که در کشتن و نابود کردن هر چه انسان و انسانیت و مدنیت است، درنگی نمیکند. تنها خوب است از سیاستمداران افغان خواسته شود تا قبل از اینکه یکی یکی این عبرت را درج تاریخ کنند، این عبرت را برای همیشه از صفحهی تاریخ پاک کنند.
نویسند: عزیز سروش
منبع: افشار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر