در این وبلاگ مطالب مختلف مربوط به افغانستان در مجموع و مخصوصاً هزاره ها در سراسر جهان، سایر مطالب و یادداشت های شخصی به نشر میرسد.
سلام هزارستان چشم براه نظرات، پیشنهادات و انتقادات سازندۀ شماست، و هم چنان از قلم بدستان گرامی میخواهد که دست نوشته هایشان را برای سلام هزارستان بفرستند تا زینت بخش صفحات آن گردد.

۱۳۹۰ مهر ۱, جمعه

قتل آقای ربانی؛ درسی که خوب نیست تکرار شود!


امروز آقای ربانی رفته است، اما این سوال برای بقیه‏ی سیاستمداران افغان باقی مانده است که از کارنامه و نیز از رفتن او چه چیزی می‏آموزند. از زبان یکی از سیاستمداران دیگر افغان نقل شده است که دیروز با شنیدن خبر قتل آقای ربانی به سادگی گفته که «آقای ربانی رفت، معلوم نیست نوبت ما کی می‏رسد». این سخن نه طنز است و نه نشانی از هوش و خرد سیاسی. تنها می‏تواند موقعیتی را گوشزد کند که سیاستمداران افغان در آن خود را شریک می‏یابند...

قتل آقای ربانی، بدون شک، تکان‏دهنده است؛ اما این جمله هیچگاهی نمی‏تواند از سنگینی دردی بکاهد که مرگ وی و هر سیاستمدار افغان بر گرده‏ی این ملت بار می‏کند. می‏گویند جای آقای ربانی خالی می‏ماند و هیچ کسی نمی‏تواند خلای حضور او را جبران کند. این حرف درستی است. چون سیاستمداران افغان هیچگاهی در قالب یک نظام سیاست نمی‏کنند که بتوان گفت خلای حضور فردی آنان در چوکات نظام پر می‏شود. هر کسی می‏رود و جای خالی خود را بدون ارتباط با سایر اجزای منظومه برای دیگران باقی می‏گذارد.
آقای ربانی به هیچ وجه یک استثنا در تاریخ زندگی و رفتار سیاستمداران افغان نیست. او یکی از همان کسانی است که با رقیبان خود تنها به دلیلی مخالفت می‏کنند که جایگاهی را از ایشان ستانده است. وقتی خود در آن جایگاه قرار می‏گیرند هیچ نشانه‏ای بروز نمی‏دهند که متفاوت و متمایز از همتایان رقیب شان باشد. به این حساب، ما افرادی همچون آقای ربانی داریم که موقعیت سیاسی را برای مدتی در اشغال داشته اند و وقتی رفته اند باید تاریخ شان در فردیت مجزا و منفرد شان مطالعه شود.
وقتی مبارزان چپی و راستی در برابر داودخان مبارزه می‏کردند هدف شان این نبود که ماهیت نظام استبدادی داودپرور را تغییر دهند. ادعای شان این بود که وقتی خود به جای داود خان بنشینند در راست کردن نظام معجزه می‏کنند. کمونیست‏ها همین گونه می‏اندیشیدند و وقتی داودخان رفت و همتایان کمونیست او بر کرسی پرخونش تکیه زدند، کاری جز اینکه میراث داودخان را تیره‏تر ساختند، از خود نشان ندادند. وقتی گروه‏های مجاهدین با کمونیست‏ها مقابله می‏کردند باز هم به تغییر ماهیت نظام سیاسی نمی‏اندیشیدند، بلکه ادعا می‏کردند که وقتی کمونیست‏های فاقد خدا بروند و مجاهدان باخدا روی کار بیایند، همه چیز رو به راه می‏شود. دیده شد که مجاهدین تنها همان کفشی را به پا کردند که کمونیست‏ها تجربه کرده بودند. طالبان نیز کاپی دیگری از این حکایت به جا گذاشتند و دیده می‏شود که زمامداران کنونی، که کسی جز همان کارگزاران تجربه‏های دیروز نیستند، باز هم بر همان نعل می‏کوبند که پیشینیان شان کوفته بودند.
امروز آقای ربانی رفته است، اما این سوال برای بقیه‏ی سیاستمداران افغان باقی مانده است که از کارنامه و نیز از رفتن او چه چیزی می‏آموزند. از زبان یکی از سیاستمداران دیگر افغان نقل شده است که دیروز با شنیدن خبر قتل آقای ربانی به سادگی گفته که «آقای ربانی رفت، معلوم نیست نوبت ما کی می‏رسد». این سخن نه طنز است و نه نشانی از هوش و خرد سیاسی. تنها می‏تواند موقعیتی را گوشزد کند که سیاستمداران افغان در آن خود را شریک می‏یابند. این سیاستمداران نسخه‏های تکراری هم اند. وقتی یکی به قدرت می‏رسد دیگری هوسش گل می‏کند که چرا او از قدرت محروم است و وقتی یکی با لباس خونین از دروازه‏ی خانه‏اش بیرون می‏رود، دیگری به هراس می‏افتد که نوبت او کی می‏رسد.
آقای ربانی، در ناکامی سیاسی خود درست مانند همه‏ی همتایان خود است. در ناکامی، برجستگی وجود ندارد که باعث تمایز و تفاوت کسی از دیگری شود. ناکامی همان سیاهی است که بالاتر از خود رنگی ندارد. آقای ربانی همان سیاستمدار ناکام است که یک بار اسمش داودخان بود و باری دیگر نورمحمد ترکی و حفیظ الله امین و ببرک کارمل و داکتر نجیب الله و یا امثال آنان. وقتی او عبای صلح‏طلبی بر دوش انداخت باز هم چیز خاصی نگفت و نکرد که او را متمایز بسازد. زمانی او طالبان را لشکر خدا و اسلام خطاب کرده و از قندهار تا دروازه‏های کابل استقبال کرد و زمانی هم برای مذاکره با آنان، سر فردی را روی سینه‏اش نوازش کرد که در عمامه تحفه‏ی مرگ او را هدیه آورده بود. اینجا نه حامد کرزی مقصر است و نه معصوم ستانکزی که راه‏باز کن این قاصد مرگ شده اند. اینجا آقای ربانی است که بهای سیاستمداری خود در جامعه‏ی افغانی و با الگو و سبک افغانی را پرداخت می‏کند.
جالب است که همرزمان آقای ربانی یک‏صدا می‏گویند که بهترین سپاسگزاری از او ادامه‏ی راه صلح‏خواهی اوست. می‏گویند که افغانستان هیچ راهی به جز صلح ندارد. این حرف، حرف قشنگ و خوبی است، اما برای اینکه درد رفتن خونبار آقای ربانی را تسکین کند هیچ اثری خلق نمی‏ کند. چرا باید کسی که فریاد صلح بلند می‏کند با نفرت کسی منفجر شود که واژه‏ی صلح را صدها بار به مسخره گرفته است؟ آقای ربانی با پذیرایی بی‏تردید از قاصد مرگ خود نشان داد که در تلاش خود برای صلح‏جویی، حتی خودش چقدر باور کرده بود که صلح می‏خواهد! شاید هیچ کسی با این سادگی وارد منزل آقای ربانی نشده باشد که قاصد مرگ او توانسته است داخل شود.
به هر حال، مرگ آقای ربانی هیچ پیام خوشی برای ملت افغانستان ندارد. چرخ خشونت با سرعتی بیشتر از همیشه به گردش افتاده است و اینک، این چرخ، شکارهای خود را حساب‏شده‏تر از قبل انتخاب می‏کند. اگر حتی قبول شود که معصوم ستانکزی و واحدیار و سایر همراهان شان نیز در زمینه‏سازی این خشونت دست داشته اند، باز هم باید بر وضعیتی درنگ کرد که کشور ما را در کل تهدید می‏کند. می‏گویند صلح واقعی جز با نفی مطلق خشونت به دست نمی‏آید. اما آیا این تیوری در ذهن زمامداران و سیاستمداران افغان به معنای واقعی حل شده و قابل هضم است؟
سیاستمداران افغان، فضای سیاسی را هم برای خود، هم برای ملت افغانستان و هم برای متحدان بین‏المللی خود مغشوش و پرابهام ساخته اند. در زبان این سیاستمداران از طالبان به گونه‏ای سخن گفته می‏شود که گویی هیچ مصداقی بر روی زمین ندارند. طالبان برادر خوانده می‏شوند و به صلح دعوت می‏شوند. اما وقتی در یک کیلومتری ارگ یا در منزل آقای ولی کرزی و آقای ربانی طالبی دست به عمل می‏زند هیچ کسی نمی‏گوید که میان این یکی و آن دیگری که مخاطب پیام صلح است چه تفاوتی وجود دارد. می‏گویند هر جنگی بالاخره به صلح منتهی می‏شود. اما نمی‏گویند که آیا ما تا هنوز جنگی داشته ایم که دلیل آن را بدانیم که اکنون به صلحی پس از آن جنگ چشم می‏دوزیم؟
به نظر می‏رسد ما با سیاستمداران و زمامدارانی مواجه هستیم که سیاست برای آنها چیزی بیشتر از یک شوخی در خم کوچه نیست. تنها ابزار این بازی جدی است، نه اینکه بازی‏گران هم جدی باشند. گویی قدرت و امکانات و فرصت‏های تصمیم‏گیری‏های بزرگ همه برای این است که سیاستمداران متهم به بیکاری و عدم مصروفیت نشوند. بهای این سیاست همین است که داریم با زندگی هر روز خود پرداخت می‏کنیم. تنها کافی است تصور شود که این بازی، بازی‏گران خود را یکی یکی بردارد و آنگاه مردم، به عنوان تماشاگران بی‏نقش، تنها کابوس‏های خود را چاق‏تر و خوفناک‏تر بیابند.
آقای ربانی به سادگی می‏تواند اسم خود را روی آقایان خلیلی و فهیم و قانونی و محقق و سایر همتایان شان بگذارد. با این حساب، اگر روزی دیگر شنیدیم که نقبی از زیر میز غذاخوری یکی از آقایان باز شد و فردای آن گفته شد که معاون رییس جمهور یا وکیل پارلمان و یا کسی دیگر از همتایان شان در درون دهلیز خانه‏ی خود سلاخی شده اند، دچار شگفتی نشویم. در این شهری که سیاست آن بازیچه‏ی دست هر بازی‏گر ناشی و غیرجدی شده است، هیچ امری بعید نیست و شگفتی بر نمی‏انگیزد. گویی داستان این شهر، داستان مرگ شده و در داستان مرگ، صحنه‏ها تنها با مرگ رنگ می‏گیرند و تنها با مرگ ادامه می‏یابند.
مرگ آقای ربانی نه جای تبریکی دارد و نه جای ماتم. آنکه از این مرگ تبریکی می‏گوید تنها خودش را به معرض تماشا می‏گذارد و آنکه ماتم می‏گیرد تنها خودش را تسلا می‏بخشد. آقای ربانی، مانند هر انسانی دیگر، وقتی گامی به سوی صلاح و نیکی بر می‏دارد، هر چند با اما و اگرهای فراوان توأم باشد، باید مجال زندگی و کار بیابد. مرگ آقای ربانی برای هیچ کسی شگون نیک ندارد؛ به خصوص برای آنانی که احساس می‏کنند این مرگ از آدرسی است که در کشتن و نابود کردن هر چه انسان و انسانیت و مدنیت است، درنگی نمی‏کند. تنها خوب است از سیاستمداران افغان خواسته شود تا قبل از اینکه یکی یکی این عبرت را درج تاریخ کنند، این عبرت را برای همیشه از صفحه‏ی تاریخ پاک کنند.
نویسند: عزیز سروش
منبع: افشار

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر