در این وبلاگ مطالب مختلف مربوط به افغانستان در مجموع و مخصوصاً هزاره ها در سراسر جهان، سایر مطالب و یادداشت های شخصی به نشر میرسد.
سلام هزارستان چشم براه نظرات، پیشنهادات و انتقادات سازندۀ شماست، و هم چنان از قلم بدستان گرامی میخواهد که دست نوشته هایشان را برای سلام هزارستان بفرستند تا زینت بخش صفحات آن گردد.

۱۳۹۰ مهر ۴, دوشنبه

اگر کسی دیگر می‏بود چه می‏کرد؟



به نظر می‏رسد مدیران و رهبران سیاسی افغانستان همدیگر را آینه‏ی عبرت و آموزش هم نگرفته اند. از همین جاست که همه تجربه‏ای تکراری از نوع خود هدیه کرده اند. مثلاً گفته می‏شود که سیاست پدیده‏ای اجتماعی بوده و نباید به متاعی فردی تبدیل شود. این سخن نیکو را سیاستمداران گذشته رعایت نکرده و بهای سنگینی پرداخته اند. سیاستمداران آینده می‏توانند از این دریغ اجتناب کنند و سیاست را به معنای واقعی کلمه به عنوان بستری برای مشارکت جمعی احترام کنند...

«از لقمان حکیم پرسیدند: ادب از کی آموختی؟ گفت: از بی‏ادبان. آنچه از ایشان در نظرم ناپسند آمد، از آن اجتناب کردم.»
شاید این حکایت وجه تشبیه خوبی با آنچه ما در ارتباط با مدیران و رهبران سیاسی خود داریم، نباشد؛ بااینهم، می‏تواند فتح بابی محسوب شود برای آنچه می‏توانیم بگوییم. هرگاه نقدی به میان می‏آید، به طور طبیعی این سوال هم مطرح می‏شود که اگر «کسی دیگر» به جای «فلان کس» می‏بود چه می‏کرد. این «اگر»، چون بر فرضی سبژکتیوگونه استوار است، پاسخ روشنی ندارد. اما می‏تواند گفته شود که مثلاً اگر این «کسی دیگر» هوش و خردی داشته باشد که بتواند بیاموزد و عبرت گیرد، از آنچه که «فلان کس» کرده است اجتناب می‏کند و آنچه را ضرورت بوده و «فلان کس» انجام نداده است، انجام می‏دهد.
به نظر می‏رسد مدیران و رهبران سیاسی افغانستان همدیگر را آینه‏ی عبرت و آموزش هم نگرفته اند. از همین جاست که همه تجربه‏ای تکراری از نوع خود هدیه کرده اند. مثلاً گفته می‏شود که سیاست پدیده‏ای اجتماعی بوده و نباید به متاعی فردی تبدیل شود. این سخن نیکو را سیاستمداران گذشته رعایت نکرده و بهای سنگینی پرداخته اند. سیاستمداران آینده می‏توانند از این دریغ اجتناب کنند و سیاست را به معنای واقعی کلمه به عنوان بستری برای مشارکت جمعی احترام کنند. شاید در بدو امر، این اقدام ناخوشایند باشد و سیاستمدار را از لذت منحصر به فرد بودن محروم سازد، اما وقتی پای هزینه بیاید، او را تنها پای حساب ایستاد نمی‏کند و جمع اند که حساب پس می‏دهند. به همین ترتیب، گفته می‏شود که سیاست را نمی‏توان با فردیت اداره کرد، باید نظامی جمعی ایجاد شود که همه در انجام بخشی از کار سهیم شوند تا نه تمرکز تصمیم‏گیری پیش بیاید و نه کاری از انجام باز بماند. این نکته را نیز سیاستمداران توتالیتار گذشته رعایت نکردند و زیان کردند. سیاستمداران آینده می‏توانند از این دام نجات بیابند و قبل از همه به ایجاد و تقویت نظام بیندیشند و مشکلات را نیز در قالب نظام حل کنند.
در مقیاسی ملموس‏تر می‏توان از آقای کرزی مثال داد و گفت که وی می‏توانست به جای درافتادن با نهادهای دموکراتیک در کشور، به تقویت و استحکام آنها کمک کند و از هر وسیله‏ی ممکن اعتبار و کارایی آنها را بیشتر سازد تا هم معاونتی باشند برای اجرائات او در حکومت و هم ضمانتی باشند برای جلوگیری از فساد و تمرکز قدرت در سطح کشور. آقای کرزی می‏توانست به جای مناقشه کردن با پارلمان در هر امر و یا تلاش کردن برای تضعیف و بیچاره کردن پارلمان در هر مرحله، حتی از کیسه‏ی حکومت خود برای تقویت و اعتبار آن استفاده کند. به همین ترتیب، آقای کرزی می‏توانست نهاد انتخابات را بااعتبار سازد، می‏توانست از جامعه‏ی مدنی حمایت کند و آن را پشتوانه‏ی صادق و موثر حکومت خود حساب کند، می‏توانست از مطبوعات حمایت کند، می‏توانست کمیسیون‏های مستقل انتخابات و حقوق بشر و اصلاحات اداری و مبارزه با فساد و امثال آنان را مورد حمایت خود قرار دهد، می‏توانست نهادهای آموزشی را مورد توجه جدی‏تر قرار دهد، می‏توانست به جای تکیه بر ریش‏سفیدان اقوام، بر نهادهای دموکراتیکی تکیه کند که مشارکت عامه در قدرت و تصمیم‏گیری‏های سیاسی را افزایش دهند، می‏توانست به جای التماس و تضرع در برابر طالبان، به خواسته‏های مشروع و عادلانه‏ی قربانیانی توجه کند که طالبان زندگی را در کام آنان زهر ساخته بودند، ... اینها و امثال آنان همه از مواردی بودند که می‏توانستند، هرچند نه به طور قطعی، حد اقل به طور نسبی مورد توجه آقای کرزی قرار گیرند. هیچ دلیلی وجود ندارد که گفته شود آقای کرزی با انجام این کارها دچار فشار یا مشکلات ناخواسته‏ای می‏شد. آقای کرزی با این کارها می‏توانست حمایت وسیع و بی‏دریغ ملی و بین‏المللی را به سوی خود جلب کند. اما رفتار آقای کرزی تقریباً در تمام این موارد بر عکس بوده و این است که گفته می‏شود وی کاری متفاوت‏تر از اسلاف خود انجام نداده و الگوی رفتاری او در سیاست و مدیریت سیاسی تنها اسلافش بوده اند و بس.
در یک مقیاسی محدودتر می‏توان همین مثال را برای برخی از سیاستمداران رده‏ی دوم، یا کسانی که در محدوده‏های محلی و قومی، نقشی دارند، مطرح کرد. مثلاً آقای خلیلی یا محقق می‏توانستند سیاست را از محدوده‏ی فردیت خود فراتر ببرند و با ایجاد نهادهایی در حوزه‏ی صلاحیت و اقتدار خود، پایه‏های قدرت و صلاحیت خود را مستحکم‏تر کنند. می‏توانستند در فصل جدید سیاسی خود، صفحه‏ی جدیدی باز کنند که متفاوت از گذشته‏ی آنان، و الهام‏گرفته از درس‏ها و عبرت‏های گذشته‏ی آنان باشد. اینها همه شدنی بودند و هستند و ضرور نیست پرسیده شود که اگر «فلان کس» به جای اینها می‏بود چه کار متفاوتی می‏توانست انجام دهد و یا حتی ادعا شود که هیچ کاری غیر از آنچه این سیاستمداران و رهبران سیاسی انجام داده اند، قابل انجام نبوده است.
***
برای تقریب ذهن این آقایان، خوب است از تجربه‏ای یاد شود که برای آنها قابل درک است. تجربه‏‏ای که در غرب کابل شکل گرفت و بدون شک، تأثیرات عمیقی بر سرنوشت و دیدگاه و رفتار جامعه بر جای گذاشت. آقای مزاری، با هیچ معیار، متفاوت‏تر از این آقایان نبود. نه فیلسوف بود و نه تحصیلات اکادمیک داشت و نه تجربه‏هایش از جا و شرایطی دیگر بار می‏گرفت. فردی بود کاملاً عادی و درست مثل هر یک از همتایان و همراهان خود. تنها ویژگی‏ای که او در غرب کابل از خود نشان داد، همین بود که اولاً، سیاست را به عنوان یک پدیده‏ی اجتماعی احترام کرد و ثانیاً با توجه به همین خصیصه‏ی سیاست، مشارکت عمومی در امر سیاست را تا حدی که در حوزه‏ی امکاناتش بود، تعمیم بخشید.
نباید ادعا شود که گویا آقای مزاری در غرب کابل هر آنچه کرد و هر آنچه گفت درست بود و هیچ عیب و ایرادی نداشت. باید او را در ظرف شرایط و زمینه‏هایی که در اختیارش بود و در مقایسه با سایر همتایان و هم‏نسل‏هایش محاسبه کرد. در این مقیاس، او ویژگی‏هایی را از خود نشان داد که اگر هر کسی به جای او و یا در موقعیت او همان کارها را می‏کرد، هم می‏توانست و هم موفق می‏شد. مثلاً او تجربه‏ها و دریافت‏هایش از سیاست و امور سیاسی را صریح و بی‏پرده با مردمش شریک می‏ساخت و همین بود که در رهبری سیاسی او حتی عادی‏ترین افراد خود را دچار سرگیجی و پریشانی احساس نمی‏کردند. او در رهبری خود از هر فکری و هر گامی که صبغه‏ی اجتماعی داشت و مال جامعه بود و در بستر جامعه جایگاهی داشت استقبال می‏کرد و این بود که کسی در رهبری او با برچسب آخوند و روشنفکر و یا شهری و روستایی و یا سرمایه‏دار و فقیر و یا باسواد و بی‏سواد تجزیه نمی‏شد. هر کسی در مقیاس نقش و اثری که داشت برای خود جایی پیدا می‏کرد، بدون اینکه در این دریافت منتظر یا ممنون مزاری یا کس دیگری باشد.
به نظر می‏رسد رهبری به عنوان محور انسجام‏دهنده‏ی امور جامعه، به سادگی می‏تواند این نقش را ایفا کند و اگر چنین کاری توسط کسی دیگر صورت نمی‏گیرد، یک خلا و ضعف است و می‏تواند برطرف شود.
همین سخن در رابطه با آقای ربانی و یا امثال او نیز قابل گفتن است. آقای ربانی فردی نبود که در بستر سیاسی افغانستان فاقد تجربه و وجاهت سیاسی خطاب شود. او بیش از پنجاه سال عمر خود را در دنیای سیاست، و آنهم در حساس‏ترین موقعیت‏ها، سپری کرده و طبعاً اندوخته‏های فراوانی داشته است که اگر صادقانه با مردم در میان گذاشته می‏شد و خردمندانه از آنها بهره‏برداری می‏شد ثمرات نیکوتری به همراه می‏داشت. امروز، بنا بر نقل قول آقای علی امیری، آقای ربانی از این یاد می‏کند که مزاری از او خواهان رسمیت مذهب جعفری شد و او نپذیرفت، اما نمی‏گوید که در این تجربه، او خوب عمل کرده یا اهمال کرده است. بیان صریح و روشن این تجربه می‏تواند روشنایی‏های زیادی برای مخاطبان آقای ربانی در میان نسل امروز و فردا خلق کند. شاید آقای ربانی می‏گفت که مخالفت او با خواست آقای مزاری توأم با این استدلال بود که به جای تأکید بر رسمیت مذهب جعفری، خوب است همه‏ی ما بر ایجاد نظامی کار کنیم که همه‏ی افراد با همه‏ی هویت‏های خود محترم شناخته شوند که یکی از این هویت‏ها هویت مذهبی است. مثلاً می‏توانیم بگوییم که تمام شهروندان کشور حق دارند در قدرت سیاسی مشارکت داشته باشند و از تمام حقوق بشری خود برخوردار باشند و هیچ کسی بر هیچ کسی ظلم و اجحاف روا ندارد و هیچ کسی با تبعیض و تعصب کسی دیگر مواجه نشود... اما آقای مزاری چون تنها بر رسمیت مذهب جعفری تأکید می‏کرد و هیچ حرف دیگر مرا قبول نکرد، این بود که در جامعه‏ی سنتی افغانستان حساسیت خلق کرد و باعث جنگ و جدالی شد که به سود هیچ طرف نبود. آقای ربانی می‏توانست ادعا کند که الگوی مورد نظر او، برخلاف دیدگاه آقای مزاری، نظامی است شبیه آنچه که اکنون در کشور خود داریم که در آن همه‏ی مردم و همه‏ی اقوام احساس مشارکت می‏کنند و هر کسی فرصتی دارد برای اینکه کاری انجام دهد و برای بهبودی امور نقشی ایفا کند.
***
به نظر می‏رسد برای درس گرفتن از گذشته همیشه فرصت باقی است. آنانی که درس‏نگرفته می‏روند، باز هم درس و عبرتی برای باقی‏ماندگان اند. هنوز هم فرصت ته نکشیده و کارهای زیادی است که می‏توان انجام داد پیش از اینکه به دریغ و حسرتی گرفتار شویم که بهای آن از کیسه‏ی خود ما گرفته شود.
روشن است که هر درسی برای هر کسی اولویت و فوریت ندارد، بلکه هر کسی در موقعیت‏های خاص (و شاید هم مشابه) می‏تواند بهره‏های لازم خود را داشته باشد. آقای ربانی برای همتایان خود درس هم‏اکنونی دارد و برای دیگران درس آینده. وقتی سیاستمداری با شنیدن خبر مرگ آقای ربانی به یاد نوبت خود می‏افتد، باید پیش از دیگران دست به کار شود و از آقای ربانی بیاموزد. اینها می‏توانند از تبدیل شدن به تجربه‏ای از نوع آقای ربانی خودداری کنند. دیگران هم درسی که می‏گیرند این است که نگذارند تجربه‏های تکراری از نوع آقای ربانی، سرنوشت سیاه و نکتب‏بار آنان را به تکرار دوام دهد.
نویسنده: استاد عزیز رویش
منبع: افشار

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر