به نظر میرسد مدیران و رهبران سیاسی افغانستان همدیگر را آینهی عبرت و آموزش هم نگرفته اند. از همین جاست که همه تجربهای تکراری از نوع خود هدیه کرده اند. مثلاً گفته میشود که سیاست پدیدهای اجتماعی بوده و نباید به متاعی فردی تبدیل شود. این سخن نیکو را سیاستمداران گذشته رعایت نکرده و بهای سنگینی پرداخته اند. سیاستمداران آینده میتوانند از این دریغ اجتناب کنند و سیاست را به معنای واقعی کلمه به عنوان بستری برای مشارکت جمعی احترام کنند...
«از لقمان حکیم پرسیدند: ادب از کی آموختی؟ گفت: از بیادبان. آنچه از ایشان در نظرم ناپسند آمد، از آن اجتناب کردم.»
شاید این حکایت وجه تشبیه خوبی با آنچه ما در ارتباط با مدیران و رهبران سیاسی خود داریم، نباشد؛ بااینهم، میتواند فتح بابی محسوب شود برای آنچه میتوانیم بگوییم. هرگاه نقدی به میان میآید، به طور طبیعی این سوال هم مطرح میشود که اگر «کسی دیگر» به جای «فلان کس» میبود چه میکرد. این «اگر»، چون بر فرضی سبژکتیوگونه استوار است، پاسخ روشنی ندارد. اما میتواند گفته شود که مثلاً اگر این «کسی دیگر» هوش و خردی داشته باشد که بتواند بیاموزد و عبرت گیرد، از آنچه که «فلان کس» کرده است اجتناب میکند و آنچه را ضرورت بوده و «فلان کس» انجام نداده است، انجام میدهد.
به نظر میرسد مدیران و رهبران سیاسی افغانستان همدیگر را آینهی عبرت و آموزش هم نگرفته اند. از همین جاست که همه تجربهای تکراری از نوع خود هدیه کرده اند. مثلاً گفته میشود که سیاست پدیدهای اجتماعی بوده و نباید به متاعی فردی تبدیل شود. این سخن نیکو را سیاستمداران گذشته رعایت نکرده و بهای سنگینی پرداخته اند. سیاستمداران آینده میتوانند از این دریغ اجتناب کنند و سیاست را به معنای واقعی کلمه به عنوان بستری برای مشارکت جمعی احترام کنند. شاید در بدو امر، این اقدام ناخوشایند باشد و سیاستمدار را از لذت منحصر به فرد بودن محروم سازد، اما وقتی پای هزینه بیاید، او را تنها پای حساب ایستاد نمیکند و جمع اند که حساب پس میدهند. به همین ترتیب، گفته میشود که سیاست را نمیتوان با فردیت اداره کرد، باید نظامی جمعی ایجاد شود که همه در انجام بخشی از کار سهیم شوند تا نه تمرکز تصمیمگیری پیش بیاید و نه کاری از انجام باز بماند. این نکته را نیز سیاستمداران توتالیتار گذشته رعایت نکردند و زیان کردند. سیاستمداران آینده میتوانند از این دام نجات بیابند و قبل از همه به ایجاد و تقویت نظام بیندیشند و مشکلات را نیز در قالب نظام حل کنند.
در مقیاسی ملموستر میتوان از آقای کرزی مثال داد و گفت که وی میتوانست به جای درافتادن با نهادهای دموکراتیک در کشور، به تقویت و استحکام آنها کمک کند و از هر وسیلهی ممکن اعتبار و کارایی آنها را بیشتر سازد تا هم معاونتی باشند برای اجرائات او در حکومت و هم ضمانتی باشند برای جلوگیری از فساد و تمرکز قدرت در سطح کشور. آقای کرزی میتوانست به جای مناقشه کردن با پارلمان در هر امر و یا تلاش کردن برای تضعیف و بیچاره کردن پارلمان در هر مرحله، حتی از کیسهی حکومت خود برای تقویت و اعتبار آن استفاده کند. به همین ترتیب، آقای کرزی میتوانست نهاد انتخابات را بااعتبار سازد، میتوانست از جامعهی مدنی حمایت کند و آن را پشتوانهی صادق و موثر حکومت خود حساب کند، میتوانست از مطبوعات حمایت کند، میتوانست کمیسیونهای مستقل انتخابات و حقوق بشر و اصلاحات اداری و مبارزه با فساد و امثال آنان را مورد حمایت خود قرار دهد، میتوانست نهادهای آموزشی را مورد توجه جدیتر قرار دهد، میتوانست به جای تکیه بر ریشسفیدان اقوام، بر نهادهای دموکراتیکی تکیه کند که مشارکت عامه در قدرت و تصمیمگیریهای سیاسی را افزایش دهند، میتوانست به جای التماس و تضرع در برابر طالبان، به خواستههای مشروع و عادلانهی قربانیانی توجه کند که طالبان زندگی را در کام آنان زهر ساخته بودند، ... اینها و امثال آنان همه از مواردی بودند که میتوانستند، هرچند نه به طور قطعی، حد اقل به طور نسبی مورد توجه آقای کرزی قرار گیرند. هیچ دلیلی وجود ندارد که گفته شود آقای کرزی با انجام این کارها دچار فشار یا مشکلات ناخواستهای میشد. آقای کرزی با این کارها میتوانست حمایت وسیع و بیدریغ ملی و بینالمللی را به سوی خود جلب کند. اما رفتار آقای کرزی تقریباً در تمام این موارد بر عکس بوده و این است که گفته میشود وی کاری متفاوتتر از اسلاف خود انجام نداده و الگوی رفتاری او در سیاست و مدیریت سیاسی تنها اسلافش بوده اند و بس.
در یک مقیاسی محدودتر میتوان همین مثال را برای برخی از سیاستمداران ردهی دوم، یا کسانی که در محدودههای محلی و قومی، نقشی دارند، مطرح کرد. مثلاً آقای خلیلی یا محقق میتوانستند سیاست را از محدودهی فردیت خود فراتر ببرند و با ایجاد نهادهایی در حوزهی صلاحیت و اقتدار خود، پایههای قدرت و صلاحیت خود را مستحکمتر کنند. میتوانستند در فصل جدید سیاسی خود، صفحهی جدیدی باز کنند که متفاوت از گذشتهی آنان، و الهامگرفته از درسها و عبرتهای گذشتهی آنان باشد. اینها همه شدنی بودند و هستند و ضرور نیست پرسیده شود که اگر «فلان کس» به جای اینها میبود چه کار متفاوتی میتوانست انجام دهد و یا حتی ادعا شود که هیچ کاری غیر از آنچه این سیاستمداران و رهبران سیاسی انجام داده اند، قابل انجام نبوده است.
***
برای تقریب ذهن این آقایان، خوب است از تجربهای یاد شود که برای آنها قابل درک است. تجربهای که در غرب کابل شکل گرفت و بدون شک، تأثیرات عمیقی بر سرنوشت و دیدگاه و رفتار جامعه بر جای گذاشت. آقای مزاری، با هیچ معیار، متفاوتتر از این آقایان نبود. نه فیلسوف بود و نه تحصیلات اکادمیک داشت و نه تجربههایش از جا و شرایطی دیگر بار میگرفت. فردی بود کاملاً عادی و درست مثل هر یک از همتایان و همراهان خود. تنها ویژگیای که او در غرب کابل از خود نشان داد، همین بود که اولاً، سیاست را به عنوان یک پدیدهی اجتماعی احترام کرد و ثانیاً با توجه به همین خصیصهی سیاست، مشارکت عمومی در امر سیاست را تا حدی که در حوزهی امکاناتش بود، تعمیم بخشید.
نباید ادعا شود که گویا آقای مزاری در غرب کابل هر آنچه کرد و هر آنچه گفت درست بود و هیچ عیب و ایرادی نداشت. باید او را در ظرف شرایط و زمینههایی که در اختیارش بود و در مقایسه با سایر همتایان و همنسلهایش محاسبه کرد. در این مقیاس، او ویژگیهایی را از خود نشان داد که اگر هر کسی به جای او و یا در موقعیت او همان کارها را میکرد، هم میتوانست و هم موفق میشد. مثلاً او تجربهها و دریافتهایش از سیاست و امور سیاسی را صریح و بیپرده با مردمش شریک میساخت و همین بود که در رهبری سیاسی او حتی عادیترین افراد خود را دچار سرگیجی و پریشانی احساس نمیکردند. او در رهبری خود از هر فکری و هر گامی که صبغهی اجتماعی داشت و مال جامعه بود و در بستر جامعه جایگاهی داشت استقبال میکرد و این بود که کسی در رهبری او با برچسب آخوند و روشنفکر و یا شهری و روستایی و یا سرمایهدار و فقیر و یا باسواد و بیسواد تجزیه نمیشد. هر کسی در مقیاس نقش و اثری که داشت برای خود جایی پیدا میکرد، بدون اینکه در این دریافت منتظر یا ممنون مزاری یا کس دیگری باشد.
به نظر میرسد رهبری به عنوان محور انسجامدهندهی امور جامعه، به سادگی میتواند این نقش را ایفا کند و اگر چنین کاری توسط کسی دیگر صورت نمیگیرد، یک خلا و ضعف است و میتواند برطرف شود.
همین سخن در رابطه با آقای ربانی و یا امثال او نیز قابل گفتن است. آقای ربانی فردی نبود که در بستر سیاسی افغانستان فاقد تجربه و وجاهت سیاسی خطاب شود. او بیش از پنجاه سال عمر خود را در دنیای سیاست، و آنهم در حساسترین موقعیتها، سپری کرده و طبعاً اندوختههای فراوانی داشته است که اگر صادقانه با مردم در میان گذاشته میشد و خردمندانه از آنها بهرهبرداری میشد ثمرات نیکوتری به همراه میداشت. امروز، بنا بر نقل قول آقای علی امیری، آقای ربانی از این یاد میکند که مزاری از او خواهان رسمیت مذهب جعفری شد و او نپذیرفت، اما نمیگوید که در این تجربه، او خوب عمل کرده یا اهمال کرده است. بیان صریح و روشن این تجربه میتواند روشناییهای زیادی برای مخاطبان آقای ربانی در میان نسل امروز و فردا خلق کند. شاید آقای ربانی میگفت که مخالفت او با خواست آقای مزاری توأم با این استدلال بود که به جای تأکید بر رسمیت مذهب جعفری، خوب است همهی ما بر ایجاد نظامی کار کنیم که همهی افراد با همهی هویتهای خود محترم شناخته شوند که یکی از این هویتها هویت مذهبی است. مثلاً میتوانیم بگوییم که تمام شهروندان کشور حق دارند در قدرت سیاسی مشارکت داشته باشند و از تمام حقوق بشری خود برخوردار باشند و هیچ کسی بر هیچ کسی ظلم و اجحاف روا ندارد و هیچ کسی با تبعیض و تعصب کسی دیگر مواجه نشود... اما آقای مزاری چون تنها بر رسمیت مذهب جعفری تأکید میکرد و هیچ حرف دیگر مرا قبول نکرد، این بود که در جامعهی سنتی افغانستان حساسیت خلق کرد و باعث جنگ و جدالی شد که به سود هیچ طرف نبود. آقای ربانی میتوانست ادعا کند که الگوی مورد نظر او، برخلاف دیدگاه آقای مزاری، نظامی است شبیه آنچه که اکنون در کشور خود داریم که در آن همهی مردم و همهی اقوام احساس مشارکت میکنند و هر کسی فرصتی دارد برای اینکه کاری انجام دهد و برای بهبودی امور نقشی ایفا کند.
***
به نظر میرسد برای درس گرفتن از گذشته همیشه فرصت باقی است. آنانی که درسنگرفته میروند، باز هم درس و عبرتی برای باقیماندگان اند. هنوز هم فرصت ته نکشیده و کارهای زیادی است که میتوان انجام داد پیش از اینکه به دریغ و حسرتی گرفتار شویم که بهای آن از کیسهی خود ما گرفته شود.
روشن است که هر درسی برای هر کسی اولویت و فوریت ندارد، بلکه هر کسی در موقعیتهای خاص (و شاید هم مشابه) میتواند بهرههای لازم خود را داشته باشد. آقای ربانی برای همتایان خود درس هماکنونی دارد و برای دیگران درس آینده. وقتی سیاستمداری با شنیدن خبر مرگ آقای ربانی به یاد نوبت خود میافتد، باید پیش از دیگران دست به کار شود و از آقای ربانی بیاموزد. اینها میتوانند از تبدیل شدن به تجربهای از نوع آقای ربانی خودداری کنند. دیگران هم درسی که میگیرند این است که نگذارند تجربههای تکراری از نوع آقای ربانی، سرنوشت سیاه و نکتببار آنان را به تکرار دوام دهد.
نویسنده: استاد عزیز رویش
منبع: افشار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر