در این وبلاگ مطالب مختلف مربوط به افغانستان در مجموع و مخصوصاً هزاره ها در سراسر جهان، سایر مطالب و یادداشت های شخصی به نشر میرسد.
سلام هزارستان چشم براه نظرات، پیشنهادات و انتقادات سازندۀ شماست، و هم چنان از قلم بدستان گرامی میخواهد که دست نوشته هایشان را برای سلام هزارستان بفرستند تا زینت بخش صفحات آن گردد.

۱۳۹۰ شهریور ۲۸, دوشنبه

انسان و اندیشه(نکته‏هایی در رابطه‏ی اندیشه و رفتار انسان)




اول، اندیشه، جوهر انسان
ای برادر تو همه اندیشه‌ای
مابقی خود استخوان و ریشه‌ای
گر گل است اندیشه‏ی تو، گلشنی
ور بود خاری، تو هیمه‌ی گلخنی
در قطعه‏ی فوق، تأکید مولانا بر عنصر «اندیشه» در تعریف و معنابخشیدن انسان قابل توجه است. اندیشه، جوهر انسانیت انسان است و انسان، با اندیشه از همه‏ی آنچه در هستی پیرامون خود دارد، تفکیک می‏شود...



اندیشه نظام باورهای انسان است. از منظر اندیشه، انسان هستی را درک می‏کند و جهان را معنا می‏بخشد. رفتارهای انسان نیز از اندیشه‏ی او الهام می‏گیرد. هر انسان همانگونه که می‏اندیشد عمل می‏کند. انسان دورو و ریاکار، که در ظاهر میان اندیشه و رفتار خویش فاصله دارد، باز هم نظام باورهای خویش را نشان می‏دهد. هر کسی در عالم اندیشه دچار دوپارچگی باشد، در رفتار خود دچار دوپارچگی می‏شود.
دوم، اندیشه در قالب بیان ظاهر می‏شود
بیان و گفتار، مصداق بیرونی اندیشه است نه خود اندیشه. وقتی کسی چیزی گفت و مطابق آن عمل نکرد، به معنای آن نیست که او از اندیشه‏ی خویش پیروی نکرده است. اگر کسی در اندیشه‏ی خود فاصله میان مکنونات ذهنی و ملفوظات زبانی خود را بد بداند، هیچگاهی برخلاف آنچه می‏اندیشد سخن نمی‏گوید. بنابراین، انسان دورو، قبل از همه، در نظام باورهای خود دوپارچه است.
بیان مجموعه‏ای از کلمات و الفاظ است. انسان، حتا در خلوت ذهن خود، در قالب فکر کردن و اندیشیدن، با خود سخن می‏گوید. به معنای دیگر، اندیشیدن بدون کاربرد کلمات ناممکن است. کلمات را محمِل اندیشه نیز می‏گویند. انسان اندیشه‏ی خویش را در قالب بیان کلمات ظاهر می‏سازد. از همین‏رو، انسان همانگونه که در عالم اندیشه باید حساس باشد، در کاربرد کلمات نیز باید حساس باشد. کلمات، بار معنایی دارند و هر کلمه‏ای که بر زبان رانده می‏شود از معنای خاصی حکایت می‏کند که در عالم تجرد، ساکن ذهن انسان اند. انسان اگر در کاربرد کلمات بی‏مبالاتی کند، نشان می‏دهد که در اندیشه‏ی خود نیز گرفتار بی‏مبالاتی است.
سوم، اندیشه مبنای رابطه‏ی انسان با هستی است
انسان بخشی از هستی است، اما وقتی پای رابطه‏اش با هستی در میان بیاید، خود هستی‏ای مستقل می‏شود. دلیل این پارادوکس روشن است: انسان، صاحب اندیشه است و انسان، با اندیشه، هستی را درک می‏کند و بر مبنای درک خود، با هستی ارتباط می‏گیرد.
اما اندیشه یا نظام باورهای انسان، به نوبه‏ی خود، تابع درک و شناخت اوست. انسان با درک و شناخت خود اندیشه و نظام باورهای خود را تغذیه می‏کند. به همین دلیل، درک و شناخت انسان از هستی، اگر از یک جانب، هستی را در ذهن او معنا می‏کند، از جانب دیگر، رابطه‏ی او با هستی را نیز تعیین می‏کند. انسان وقتی تعریف و معنای خاصی برای هستی قایل شد، بر مبنای همان تعریف با هستی رابطه‏ی خاصی برقرار می‏کند. آنکه هستی را دارای شعور و اراده‏ای آگاه می‏داند تعلقش با هستی و نظام حاکم بر آن به گونه‏ای است که مطابق با این شناخت او باشد. فرد دیگری که، برعکس، هستی را معطوف به اراده‏ای آگاه ندانسته و به هیچگونه اراده و مشیتی در عقب حرکت و قانونمندی‏های آن قایل نیست، با هستی مطابق با همین اعتقادش رابطه می‏گیرد. از همین رو سخن ژرژپولیتسر، دانشمند مارکسیست فرانسوی که گفته بود «ما در اندیشه ماتریالیستیم و در اخلاق ایده‏آلیست»، در محافل فکری مورد نقد و اعتراض گسترده‏ای واقع شد. ژرژپولیتسر می‏خواست این پارادوکس را در اندیشه و رفتار مارکسیست‏ها رفع کند که به جهانی «انسان‏مدار» و «مادی» اعتقاد داشتند، اما حاضر بودند جان و آسایش خود را برای حفظ جان و آسایش دیگران قربانی کنند. منتقدان ژرژپولیتسر گفتند که انسان نمی‏تواند به جهانی فاقد خدا اعتقاد داشته باشد، اما اخلاق و رفتارش را بر گزاره‏های خداگرایانه تنظیم کند. به تعبیری دیگر، انسان نمی‏تواند به جهانی اعتقاد داشته باشد که جز خودِ انسان قاضی و داوری ندارد و آنگاه جان و آسایش خود را به خاطر انسان دیگری به خطر اندازد: «وقتی من نباشم، آزادی و آسایش دیگران برای من چه ارزشی دارد؟»
چهارم، اندیشه مبنای رفتار انسان است
رفتار انسان تابع اندیشه یا نظام باورهای اوست. بدن انسان را می‏توان در بند کشید و یا به اجبار به سمتی خاص هدایت کرد، اما اگر اندیشه‏ی انسان جهت دیگری داشته باشد، هیچ بند و اجباری نمی‏تواند انسان را برای همیش به اختیار ما به حرکت اندازد. انسان را با زندان و شلاق می‏توان از دزدی و ارتکاب فساد باز داشت، اما نمی‏توان اخلاق دزدی و فساد را در او نابود کرد. آنچه می‏تواند بر رفتار او تأثیر بگذارد، اندیشه و نظام باورهای اوست.
حکومت بر بدن افراد سهل‏تر و شدنی‏تر است، اما کنار آمدن با اندیشه و باورهای انسان اثرات ماندگارتری دارد. جهان انسان را در عالم باورهای او می‏توان سبک و بی‏مایه و فاقد هرگونه جدیت جلوه داد، اما اثرات این تلاش خود را بر رابطه‏ی انسان با جهانی که برایش تعریف کرده ایم، نباید فراموش کرد. در جهان سبک و بی‏مایه نمی‏توان از انسان جدی و سنگین سخن گفت.
پنجم، اندیشه و رفتار انسان، هر دو اصلاح‏پذیر اند
اندیشه‏ی انسان به طور مداوم دستخوش تحول و دگرگونگی، و به تبع آن، اصلاح‏پذیری است. مطالعه، معاشرت با افراد، سیاحت، و حتی تأملات و مراقبه‏های فردی می‏تواند بر تغییر اندیشه‏های یک فرد تأثیر بگذارد. برنامه‏های آموزشی نیز به هدف تأثیرگذاری بر اندیشه و نظام فکری افراد تدوین می‏شوند.
اگر تأثیر اندیشه بر رفتار افراد را در نظر داشته باشیم، رفتارهای نامطلوب را نیز می‏توان با تغییر در اندیشه‏ی افراد اصلاح کرد. به طور مثال، خشونت امری مذموم و نامطلوب است. می‏توان از خشونت رهایی یافت، اما باید قبل از همه اندیشه‏ی خشونت را در افراد زایل کرد و جای آن را به رأفت و مدارا و تساهل بخشید.
ششم، اندیشه بنیاد فرهنگ انسان است
اندیشه یا نظام باورهای انسان متأثر از دریافت‏های اوست، اما تأملات و مراقبه‏های فردی نیز در شکل‏بخشیدن اندیشه و نظام باورهای انسان تأثیر بزرگی دارد. اندیشه‏ی انسان را در محدوده‏ی علم حصولی خلاصه کردن، قدرت باروری اندیشه را از انسان سلب می‏کند. علم شهودی، همان بخشی از دریافت‏های انسان را احتوا می‏کند که کشف و دریافت و ابتکارات او را سامان می‏دهند. دنیای شهود همواره اعجاب‏انگیزتر از دنیای حصول است. اعجاز دریافت‏های پیامبران و بزرگان معرفت بشری با اعجاز دریافت‏های دانشمندان علوم تجربی قابل مقایسه نیست. به همین دلیل، راه دانشمندان، رهروان بیشتری می‏یابند و راه پیامبران پیروان بیشتر.
اندیشه بنیاد فرهنگ انسان است. اگر انسان با فرهنگ، هستی خود را تمثیل کند، اندیشه جوهر و بنیاد این هستی را تشکیل می‏دهد. انسان، در رابطه‏ی متقابل میان خود و جهان، بر معنای «هستی» خود تأثیر می‏گذارد. انسان از بیرون تصویری می‏گیرد و با پالایش کردن آن در درون، اندیشه‏و دید خاص خود از جهان و هستی را شکل می‏بخشد.
نظام آموزشی پویا باید زمینه‏ای فراهم سازد که در آن تعامل و هماهنگی در روابط انسان سازمان پیدا کند. آزادی در یک تعریف روشن و منطقی، بستر این تعامل را هموار می‏سازد. نظام آموزشی پویا نباید نظامی بر انگاره‏ای ایدئولوژی متعصبانه و سخت‏گیرانه‏ی خاصی باشد. ایدئولوژی تابع دریافت‏های انسان در جریان اندیشه‏ورزی‏های اوست. اگر انسان در اندیشه‏ورزی آزادی نداشته باشد، ایدئولوژی‏ای را که بنا نهد نیز متعصبانه و سخت‏گیرانه خواهد بود.
هفتم، دموکراسی، ضامن رشد اندیشه‏ی آزاد انسان است
دموکراسی با تأکید ویژه‏ای که بر حق انتخاب و اراده‏ی فرد دارد، منطقی‏ترین بنیاد برای رشد اندیشه‏ی آزاد انسان است. قوانین دموکراتیک برای تعیین و تنظیم حدود روابط افراد به گونه‏ی قراردادی وضع می‏شوند و به همین دلیل، میزان تضییع حقوق افراد در آن، در مقایسه با هر نظامی دیگر، به شکل قابل توجهی کمتر می‏شود.
هرگونه نظارتی که در نظام آموزشی پویا برای جهت‏دهی افکار و رفتارهای افراد صورت می‏گیرد باید به مقصد زمینه‏سازی برای رشد آزاد اندیشه و اندیشه‏ورزی باشد. جریان اصلاح اندیشه و رفع کاستی‏های آن نیز در جریان همین تعامل همیشگی و مستمر امکان‏پذیر می‏شود.
نویسنده: عزیزالله رویش
منبع: معرفت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر