اول، اندیشه، جوهر انسان
ای برادر تو همه اندیشهای
مابقی خود استخوان و ریشهای
گر گل است اندیشهی تو، گلشنی
ور بود خاری، تو هیمهی گلخنی
در قطعهی فوق، تأکید مولانا بر عنصر «اندیشه» در تعریف و معنابخشیدن انسان قابل توجه است. اندیشه، جوهر انسانیت انسان است و انسان، با اندیشه از همهی آنچه در هستی پیرامون خود دارد، تفکیک میشود...
اندیشه نظام باورهای انسان است. از منظر اندیشه، انسان هستی را درک میکند و جهان را معنا میبخشد. رفتارهای انسان نیز از اندیشهی او الهام میگیرد. هر انسان همانگونه که میاندیشد عمل میکند. انسان دورو و ریاکار، که در ظاهر میان اندیشه و رفتار خویش فاصله دارد، باز هم نظام باورهای خویش را نشان میدهد. هر کسی در عالم اندیشه دچار دوپارچگی باشد، در رفتار خود دچار دوپارچگی میشود.
دوم، اندیشه در قالب بیان ظاهر میشود
بیان و گفتار، مصداق بیرونی اندیشه است نه خود اندیشه. وقتی کسی چیزی گفت و مطابق آن عمل نکرد، به معنای آن نیست که او از اندیشهی خویش پیروی نکرده است. اگر کسی در اندیشهی خود فاصله میان مکنونات ذهنی و ملفوظات زبانی خود را بد بداند، هیچگاهی برخلاف آنچه میاندیشد سخن نمیگوید. بنابراین، انسان دورو، قبل از همه، در نظام باورهای خود دوپارچه است.
بیان مجموعهای از کلمات و الفاظ است. انسان، حتا در خلوت ذهن خود، در قالب فکر کردن و اندیشیدن، با خود سخن میگوید. به معنای دیگر، اندیشیدن بدون کاربرد کلمات ناممکن است. کلمات را محمِل اندیشه نیز میگویند. انسان اندیشهی خویش را در قالب بیان کلمات ظاهر میسازد. از همینرو، انسان همانگونه که در عالم اندیشه باید حساس باشد، در کاربرد کلمات نیز باید حساس باشد. کلمات، بار معنایی دارند و هر کلمهای که بر زبان رانده میشود از معنای خاصی حکایت میکند که در عالم تجرد، ساکن ذهن انسان اند. انسان اگر در کاربرد کلمات بیمبالاتی کند، نشان میدهد که در اندیشهی خود نیز گرفتار بیمبالاتی است.
سوم، اندیشه مبنای رابطهی انسان با هستی است
انسان بخشی از هستی است، اما وقتی پای رابطهاش با هستی در میان بیاید، خود هستیای مستقل میشود. دلیل این پارادوکس روشن است: انسان، صاحب اندیشه است و انسان، با اندیشه، هستی را درک میکند و بر مبنای درک خود، با هستی ارتباط میگیرد.
اما اندیشه یا نظام باورهای انسان، به نوبهی خود، تابع درک و شناخت اوست. انسان با درک و شناخت خود اندیشه و نظام باورهای خود را تغذیه میکند. به همین دلیل، درک و شناخت انسان از هستی، اگر از یک جانب، هستی را در ذهن او معنا میکند، از جانب دیگر، رابطهی او با هستی را نیز تعیین میکند. انسان وقتی تعریف و معنای خاصی برای هستی قایل شد، بر مبنای همان تعریف با هستی رابطهی خاصی برقرار میکند. آنکه هستی را دارای شعور و ارادهای آگاه میداند تعلقش با هستی و نظام حاکم بر آن به گونهای است که مطابق با این شناخت او باشد. فرد دیگری که، برعکس، هستی را معطوف به ارادهای آگاه ندانسته و به هیچگونه اراده و مشیتی در عقب حرکت و قانونمندیهای آن قایل نیست، با هستی مطابق با همین اعتقادش رابطه میگیرد. از همین رو سخن ژرژپولیتسر، دانشمند مارکسیست فرانسوی که گفته بود «ما در اندیشه ماتریالیستیم و در اخلاق ایدهآلیست»، در محافل فکری مورد نقد و اعتراض گستردهای واقع شد. ژرژپولیتسر میخواست این پارادوکس را در اندیشه و رفتار مارکسیستها رفع کند که به جهانی «انسانمدار» و «مادی» اعتقاد داشتند، اما حاضر بودند جان و آسایش خود را برای حفظ جان و آسایش دیگران قربانی کنند. منتقدان ژرژپولیتسر گفتند که انسان نمیتواند به جهانی فاقد خدا اعتقاد داشته باشد، اما اخلاق و رفتارش را بر گزارههای خداگرایانه تنظیم کند. به تعبیری دیگر، انسان نمیتواند به جهانی اعتقاد داشته باشد که جز خودِ انسان قاضی و داوری ندارد و آنگاه جان و آسایش خود را به خاطر انسان دیگری به خطر اندازد: «وقتی من نباشم، آزادی و آسایش دیگران برای من چه ارزشی دارد؟»
چهارم، اندیشه مبنای رفتار انسان است
رفتار انسان تابع اندیشه یا نظام باورهای اوست. بدن انسان را میتوان در بند کشید و یا به اجبار به سمتی خاص هدایت کرد، اما اگر اندیشهی انسان جهت دیگری داشته باشد، هیچ بند و اجباری نمیتواند انسان را برای همیش به اختیار ما به حرکت اندازد. انسان را با زندان و شلاق میتوان از دزدی و ارتکاب فساد باز داشت، اما نمیتوان اخلاق دزدی و فساد را در او نابود کرد. آنچه میتواند بر رفتار او تأثیر بگذارد، اندیشه و نظام باورهای اوست.
حکومت بر بدن افراد سهلتر و شدنیتر است، اما کنار آمدن با اندیشه و باورهای انسان اثرات ماندگارتری دارد. جهان انسان را در عالم باورهای او میتوان سبک و بیمایه و فاقد هرگونه جدیت جلوه داد، اما اثرات این تلاش خود را بر رابطهی انسان با جهانی که برایش تعریف کرده ایم، نباید فراموش کرد. در جهان سبک و بیمایه نمیتوان از انسان جدی و سنگین سخن گفت.
پنجم، اندیشه و رفتار انسان، هر دو اصلاحپذیر اند
اندیشهی انسان به طور مداوم دستخوش تحول و دگرگونگی، و به تبع آن، اصلاحپذیری است. مطالعه، معاشرت با افراد، سیاحت، و حتی تأملات و مراقبههای فردی میتواند بر تغییر اندیشههای یک فرد تأثیر بگذارد. برنامههای آموزشی نیز به هدف تأثیرگذاری بر اندیشه و نظام فکری افراد تدوین میشوند.
اگر تأثیر اندیشه بر رفتار افراد را در نظر داشته باشیم، رفتارهای نامطلوب را نیز میتوان با تغییر در اندیشهی افراد اصلاح کرد. به طور مثال، خشونت امری مذموم و نامطلوب است. میتوان از خشونت رهایی یافت، اما باید قبل از همه اندیشهی خشونت را در افراد زایل کرد و جای آن را به رأفت و مدارا و تساهل بخشید.
ششم، اندیشه بنیاد فرهنگ انسان است
اندیشه یا نظام باورهای انسان متأثر از دریافتهای اوست، اما تأملات و مراقبههای فردی نیز در شکلبخشیدن اندیشه و نظام باورهای انسان تأثیر بزرگی دارد. اندیشهی انسان را در محدودهی علم حصولی خلاصه کردن، قدرت باروری اندیشه را از انسان سلب میکند. علم شهودی، همان بخشی از دریافتهای انسان را احتوا میکند که کشف و دریافت و ابتکارات او را سامان میدهند. دنیای شهود همواره اعجابانگیزتر از دنیای حصول است. اعجاز دریافتهای پیامبران و بزرگان معرفت بشری با اعجاز دریافتهای دانشمندان علوم تجربی قابل مقایسه نیست. به همین دلیل، راه دانشمندان، رهروان بیشتری مییابند و راه پیامبران پیروان بیشتر.
اندیشه بنیاد فرهنگ انسان است. اگر انسان با فرهنگ، هستی خود را تمثیل کند، اندیشه جوهر و بنیاد این هستی را تشکیل میدهد. انسان، در رابطهی متقابل میان خود و جهان، بر معنای «هستی» خود تأثیر میگذارد. انسان از بیرون تصویری میگیرد و با پالایش کردن آن در درون، اندیشهو دید خاص خود از جهان و هستی را شکل میبخشد.
نظام آموزشی پویا باید زمینهای فراهم سازد که در آن تعامل و هماهنگی در روابط انسان سازمان پیدا کند. آزادی در یک تعریف روشن و منطقی، بستر این تعامل را هموار میسازد. نظام آموزشی پویا نباید نظامی بر انگارهای ایدئولوژی متعصبانه و سختگیرانهی خاصی باشد. ایدئولوژی تابع دریافتهای انسان در جریان اندیشهورزیهای اوست. اگر انسان در اندیشهورزی آزادی نداشته باشد، ایدئولوژیای را که بنا نهد نیز متعصبانه و سختگیرانه خواهد بود.
هفتم، دموکراسی، ضامن رشد اندیشهی آزاد انسان است
دموکراسی با تأکید ویژهای که بر حق انتخاب و ارادهی فرد دارد، منطقیترین بنیاد برای رشد اندیشهی آزاد انسان است. قوانین دموکراتیک برای تعیین و تنظیم حدود روابط افراد به گونهی قراردادی وضع میشوند و به همین دلیل، میزان تضییع حقوق افراد در آن، در مقایسه با هر نظامی دیگر، به شکل قابل توجهی کمتر میشود.
هرگونه نظارتی که در نظام آموزشی پویا برای جهتدهی افکار و رفتارهای افراد صورت میگیرد باید به مقصد زمینهسازی برای رشد آزاد اندیشه و اندیشهورزی باشد. جریان اصلاح اندیشه و رفع کاستیهای آن نیز در جریان همین تعامل همیشگی و مستمر امکانپذیر میشود.
نویسنده: عزیزالله رویش
منبع: معرفت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر