قصۀ میر رمان نیست، داستان کوتاه کلاسیک یا مدرن نیست، روایت زندگی است. همین زندگی مشقتبار و واقعی سرگذشت افغانستان ده سال اخیر...
فیل گرابسکی Phil Grabsky مستندساز انگلیسی ده سال عمرش را گذاشته تا ده سال از زندگی کودکی را به تصویر بکشد و در خلال آن از افغانستان بگوید. آن کودکی که زندگیاش از هشت سالگی تا هجده سالگی در دوربین او نشسته میر نام دارد که اکنون نام خود را به فیلم آقای گرابسکی داده است.
داستان پس از بیرون راندن طالبان از بامیان آغاز میشود؛ طالبان مجسمههای بودا را بمباران کردهاند و مردمی که در غارهای اطراف مجسمهها میزیستند، کوچ کردهاند و اینک که طالبان به قوت نیروهای آمریکایی دست از حکومت کشیده فراری شدهاند، آنها بازگشتهاند تا زندگی را در همان غارهایی از سر گیرند که منزل و مأوای آنهاست.
آقای گرابسکی که آن زمان برای فیلمبرداری از مجسمههای بودا رفته بود، هر جا دوربینش را کار میگذارد، بچهای در دوربینش سرک می کشد. به قول افغانها کله کشک میکند. این سر کشیدنها توجه او را به آن کودک جلب کرد و او قهرمان بعدی مستندش شد. چنین است که زندگی همه تصادف است یا دست کم تصادف در زندگی برخی ها ـ از جمله میر- بسیار نقش بازی میکند.
مستندساز تصمیم میگیرد زندگی میر را در ده سال متوالی دنبال کند و در خلال آن اوضاع افغانستان را دنبال کند. اما چنین کاری در روستاهای افغانستان، با مردمی که به همه چیز شک دارند و از سایه خود میهراسند آسان نیست. مردم توطئهاندیش تصور می کردند فیلمبرداری گرابسکی هم نقشۀ بیگانگان است تا تمام آثار و اموالشان را به یغما ببرند. تصور میکردند دوربینی که از آنها فیلم میگیرد چندان پیشرفته است که منابع زیرزمینی را هم کشف میکند. بدون پا درمیانی سینماگران و فیلمبرداران افغان چنین کاری هرگز میسر نمیشد. "چند سال طول کشید تا بفهمند قضیه چیست. خانوادۀ میر مرا میشناختند اما ایجاد اعتماد در جامعهای که میر در آن میزیست آسان نبود. بدون من یا هر افغان دیگری آقای گرابسکی ممکن نبود بتواند کار را پیش ببرد.".(۱)
در افغانستان اطفال مجبور به کار کردناند. در محل زندگی میر، بزرگترین معدن زغال سنگ افغانستان قرار دارد. معدنی که استخراج از آن به شیوۀ حرفهای و صنعتی صورت نمیگیرد بلکه مردمان روستایی با بیل و کلنگ به حفر تونل در کوه میپردازند تا با درآوردن مقداری زغال زندگی خود را بگردانند. کار کردن در معدن بیاندازه خطرناک است. میر از کودکی در معدن مشغول به کار میشود و نیمی از سال را به کندن کوه و حفر تونل و باربری و کارگری میپردازد تا شکم خانوادهاش را سیر کند. او دیگر جوانکی شده و نانآور خانواده است و برخلاف زمان بچگی که آرزوهای بلند داشت و فکر می کرد رئیس جمهور خواهد شد، امروز سرش به سنگ زندگی خورده، آرزوهای بلندش را از دست داده است. نان خوردن و نان پیدا کردن دشوارتر از آن است که به چنین آرزوهایی میدان دهد و آدمی را از آسمان به زمین میآورد. حتا دربارۀ آمریکایی ها باورهایش تغییر کرده است. او که در کودکی می گفت آمریکاییها را دوست دارم امروز به این نتیجه رسیدهاست که چهار قلم دفترچه و کتابچه جای همه دعویها را گرفته است. میگوید چهار قلم کتابچه را که خودم میتوانم با کارکردن بخرم. ما معلم نداریم. معلم میخواهیم. میر به مکتب میرود اما نه مثل بچههای شهری. مکتب و کار در معدن و شخم زدن زمین و هیزم شکستن و دیگر زحمات شبانهروزی زندگی روستایی همه با هم قاطی است. میر به مکتب میرود اما نه مکتب درست و حسابی. نه مکتبی که معلم با تجربه و تحصیلکرده دارد. میر این را فهمیده که معلم باسواد ندارد و این بچههای بزرگتر هستند که به بچههای کوچکتر درس میدهند.
شاید برای هر بینندۀ فیلم این سوال پیش بیاید که در این ده سال، کارگردان فیلم و دیگر یارانش به میر کمک مالی کردهاند یا نه؟ ولی کمک کردن به یک نفر چه مشکلی را حل میکند؟ میر سمبل افغانستان است. هر کمک برازندهای میتوانست طبیعی بودن و واقعی بودن فیلم را از آن بگیرد. میر فقیرترین بچه قریه است و زمستانها با چپلگ (پایافزار کهنه) به مدرسه میرود. این روال تا پایان فیلم ادامه دارد. "هر نوع کمکی مثل خریدن کفش و لباس میتوانست بیننده را به خطا وادارد. موضوع شرایط روستایی است که تغییر نکرده است. مردم نمیتوانند کفش نو بخرند. منطقه دور افتاده است و رفتن به شهر آسان نیست. پولی هم در میان نیست. مردم زغال سنگهای خود را که از کوه کندهاند با مقداری گندم و برنج تاخت میزنند. همان مبادله کالا با کالا که قرنها جریان داشتهاست".
سرمایهگذاری برای فیلم هم سنگین و تأمین آن دشوار بود. آقای گرابسکی به منابع متعدد از جمله بیش از بیست تلویزیون اروپایی مراجعه کرده است تا بتواند سرمایه لازم را فراهم آورد. کمک برازنده از سوی بنیاد فورد صورت گرفته است.
فیلم قرار است روز ۲۸ سپتامبر در لندن به نمایش خصوصی گذاشته شود و پس از آن در سینماهای بریتانیا و اروپا اکران شود. "یکی از مشکلات همین بود که چطور ده سال زندگی را در ۹۰ دقیقه بگنجانیم. هر کس میخواهد بداند افغانها چطور زندگی میکنند باید این فیلم را ببیند. هر بینندهای سرانجام با این تصور از سینما خارج میشود که امیدی به دولت نیست، امیدی به جامعۀ جهانی نیست، خود مردم باید کار کنند و زندگی خود را بهتر سازند".
۱ـ جملههای داخل گیومه همه برگرفته از حرفهای شعیب شریفی روزنامهنگار افغان و یکی از فیلمبرداران "میر" است که برای تهیه این گزارش چندرسانهای با جدیدآنلاین همکاری کردهاست.
منبع مطلب: جدید آنلاین
و این هم چند ویدیوی کوتاه در رابطه با این مطلب
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر