این نوشته میکوشد تا قدم به قدم تلاشهای
بابه مزاری، این احیاگر هویت مردم هزارهی افغانستان را روشن سازد. امیدوارم که در
روشنایی تاریخ این قوم زجردیده، مزاری و مزاریهای دیگر، با استفاده از آموزههای
این احیاگر تاریخ کتمان شده، قد علم کرده و گامهای استوارتری را برای رشد و ترقی
این قوم و وطن بردارند...
به نام خداوند جان و خرد
سخنی چند
با
خوانندگان دردمند و
دردآشنای تاریخ
از خوانندگان عزیز
تقاضا داریم قبل از مطالعهی متن اصلی، به نکات زیر توجه داشته باشند تا به اهداف
نویسنده از تدوین جزوه و شرایط موجود کمی آشنایی یابند.
1- این جزوه در
ابتدا به پیشنهاد دو تن از شخصیتهای شناخته شده و دلسوز قوم هزاره داکتر طاهر
شاران و موسی قربانی (معروف به موسی هزاره) قرار بود کوتاه و مختصر تهیه شده و در
هفدهمین سالگرد شهادت بابه مزاری به دو زبان فارسی و انگلیسی همزمان در سراسر جهان
پخش گردد. اهداف تشویقکنندگان و نویسنده، بیشتر روی این محور میچرخید که بابه
مزاری را به شکل گذرا و فشرده، در یک جزوهی کوچک، به جهانیان معرفی نماییم. اما
نگارنده در جریان تهیهی مطالب که قرار بود چند روز و در نهایت چند هفته طول بکشد
- که سر از چند ماه در آورد - به این تنیجه رسید که قبل از اینکه، ما بابه مزاری
را به دیگران معرفی کنیم، بهتر است خود او را بشناسیم.
از این رو، از دو
پیشنهادکنندهی اصلی که زمینهساز تدوین این جزوه شدند، تقدیر و تشکر مینماییم،
ولی، به خاطر تأخیر تدوین مطالب و هم به خاطر عدول از قرار قبلی دربارهی شکل و
محتوای آن، معذرت میخواهیم. دلیل این تغییر این بود که نگارنده پس از 5 سال تمام
گرفتاریها و دست و پنجه نرم کردن با حوادث و رویدادهای غربت در غربت، وقتی دست
به قلم برد، تازه متوجه شد که دیگر آن نویسندهی قبلی نیست که یک شبه و یا حد اکثر
یک هفته، یک جزوهی کوچک را تدوین نماید! چرا که دیگر نمیتواند بیش از دو، سه
ساعت در شب، بنویسد؛ در صورتی که قبلاً میتوانست تمام شب را بنویسد. با ترس از
اینکه، دیگر فرصتی پیش نیاید و مثل تدوین زندگینامهی بابه مزاری که در آن شرایط
حساس بعد از شهادت ایشان، بسیار با شتاب تهیه شد و دیگر هرگز فرصت بازنگری پیش
نیامد، بر آن شد که این بار حد اقل مطالب بیشتری از زندگی بابه مزاری که تا کنون
نشر نشده، در اختیار علاقهمندان قرار گیرد. به این دلیل جزوه بیش از انتظار
طولانی شد و زمان تهیهی آن نیز به جای چند هفته، چند ماه به درازا کشید.
2- هرچه از اهداف
اولیهی تهیهی مطالب فاصله گرفتیم به اهداف دیگری نزدیکتر شدیم، تا جایی که
نگارنده به این تصور افتاد که میتواند بار دیگر قلم به دست گرفته، اوراقی را سیاه
کند. هرچند که میداند شرایط بازار و عرضهی کالای فکری همچون دیگر بازارها عوض
شده، عرضه و تقاضا شکل مدرنتری به خود گرفته، علاقهمندان کمتر به متاعهای قدیمی
رغبت نشان میدهند. با آن هم شرایط ایجاب میکند که هر کسی کالای خود را عرضه دارد
و خریدارها با سلیقههای مختلف وارد بازار میشوند، شاید این نوع کالای فکری نیز
خریداری داشته باشد.
گذشته از همه، باید
این واقعیت را پذیرفت که هیچ کسی چه در رشتههای ورزشی و چه فرهنگی و ... برای
همیشه نمیتواند به عنوان بازیگر و بازیکننده روی صحنه باقی بماند. به اجبار باید
جای خود را به افراد دیگری واگذار نمایند! نویسندگی هم از این قاعدهی طبیعت
مستثنی نیست. سی سال در جا ایستادن و مقاومت کردن، زمان کمی نیست و طبعاً همهی
توان و انرژی به تحلیل میرود. از این رو، نگارنده تذکر و توصیه عزیزانی را که میگویند
فلانی دیگر چیز نوی برای عرضه ندارد و بهتر است کنار بکشد، قبول دارد. ولی در عین
حال، به این باور است که ماندن کالایی در انبار هرچند کهنه و از مد افتاده، خود یک
ضرر به حساب میآید. بهتر است قبل از پوسیدن عرضه شود و اگر هم خریداری نباشد،
رایگان به موسسات خیریه سپرده شود تا از طریق فوت بانکها به نیازمندان برسد.
این رسم تاریخ است
که جوانان زور و بازوی خود را به رخ پیران میکشند، غافل از اینکه پیران هم روزی
مثل آنها جوان بوده، تواناییهایی داشته، ولی روزگار آنها را فرسوده ساخته و به
تحلیل برده است، همانطوری که نیروی تحسینبرانگیز جوانان امروزی را نیز روزی
فرسوده خواهد ساخت .
مرحوم غبار، در کتاب
افغانستان در مسیر تاریخ، با غرور جوانی عصر، به پدر پیر تاریخ وطن، ملا فیض محمد
کاتب هزاره خرده میگیرد و سراج التواریخ را "قوریه" عنوان میدهد! ولی
دیدیم که این قوریهی تاریخ چگونه با رقبای جوان و قدرتمند خود دست و پنجه نرم
نمود و هنوز به عنوان یک قهرمان در صحنه ایستاده است. حال نیز جوانان عزیز حق
دارند که بگویند این قلم دیگر کهنه شده، هنوز در دایرهی "حبل الله"
قرار دارد و حرفی برای گفتن ندارد! خوب، ما هم قبول داریم، چه کار کنیم ذهن ما نو
نمیشود، ولی سوال اصلی این است که این قوریهها را به نسلهای بعدی منتقل نماییم
و یا با خود به گور بریم؟ این سوال بیپاسخ، نگارنده را بر آن داشت تا یک بار
دیگر، وارد صحنه شده راست و پوستکنده، مطالبی را با خوانندگان جوان خود، در میان
بگذارد تا سندی باشد در تاریخ این قوم کمبخت!
گویند در روزگار
قدیم گدای پیری وارد دهکدهای شد، از مردم خیر خواست و مردم را تهدید نمود که اگر
به او کمک نکنند، کاری خواهد نمود که با اهالی قریهی همسایه نموده است! مردم هم
از ترس اینکه نکند این گدای پیر فرد جایرسیدهای باشد و نفرین او آب روی آتش شود،
فوراً نان و آبی برای پیر گرسنه تدارک دیدند. وقتی پیر شکمش سیر شد، قصد رفتن
نمود، مردم پرسیدند اگر نان و آب نمیدادیم چه کار میکردی؟ پیر دستی به ریش سفید
خود کشید و گفت: هیچ، قریهی همسایهی شما، نان و آبی ندادند به قریهی شما آمدم،
شما هم اگر نان و آبی نمیدادید، به قریهی دیگر میرفتم! مردم که از تهدید او
ترسیده بودند خیال شان راحت شد که او هم هیچکاره بوده است. برخیها گفتند حیف
همان نانی که به تو دادیم، فکر میکردیم تو کدام کاره هستی! پبر جز لبخند حرفی
برای گفتن نداشت.
حالا شما عزیزان هم،
اگر به درخواستی که بعداً مطرح میسازیم، توجه نکنید همان کاری را با شماها خواهیم
نمود که با زورآورانی قبل از شماها در ایران انجام داده ایم. حکایت آن طولانی است
اما به گوشهای از آن اشاره میکنم. روزی که درمانده شدم و از کشیدن بار اسناد و
مدارک مربوط به بابه مزاری، پشتم خم شد، از طریق دوستم مرحوم حسین شفایی که او هم
به قول استاد شفق بهسودی، از محمدزاییهای هزاره یعنی از قول خویش بود، به استاد
خلیلی نامه نوشتم که بابه مزاری رفته برای هرکدام ما میراثی گذاشته، من به غم این
نامهها و دیگر اسناد مانده ام، شما لطف کنید برایم کمک کنید تا این اسناد را
تنظیم نمایم، یک کپی برای کار خودم گرفته، اصل را به شما میدهم تا در آرشیو حزب
برای تاریخ نگهداری کنید. ایشان به این نامه هرگز پاسخ ندادند. مرحوم شفایی که
واسطه بود، برایم گفت: نامه را به استاد خلیلی رساندم، مطالعه کرد، ولی هیچ نگفت.
زیرنویس این نامه هنوز موجود است.
از رهبری حزب وحدت
که خود را وارث سیاسی بابه مزاری میداند و قسمتی از اسناد مربوط به او میشد،
مایوس شدم، رو آوردم به استاد محقق که تعدادی به او به عنوان وارث صادق بابه نگاه
میکردند و او را نسبت به استاد خلیلی، در خط بابه وفادار میدانستند. شبی دیر
وقت، با اینکه در آن شرایط به خاطر درد چشم دیر بیدار ماندن در شب برایم قیامت
بود، ولی صبر کردم تا دم صبح نوبت ملاقات رسید. جلد اول نامههای بابه را که تدوین
کرده بودم، برایش نشان دادم که این میراث بابه است، شما کمک کنید بقیه را نیز
تنظیم نمایم، اصل را برای اینکه خراب نشود پرس نموده به شما میدهم و یک کپی برای
خودم میگیرم تا روی آنها کار کنم. استاد محقق کتاب را ورق زد، بعد پاهای خود را
خاریدن گرفت، گفت بعداً حرف میزنیم. من هم کتاب را زیر بغل زده به خانه برگشتم.
در مسیر راه با خودم
بودم و خطاب به بابه مزاری گفتم همه نام ترا میخواهند نه راه و رسم ترا، وقتی هم
از ایران بیرون شدم مقداری از این اسناد را از ترس اینکه گم نشود، جا گذاشتم. یک
سال بعد توسط یکی از فامیلها به خارج آورده شد. بسیار خوشحال شدم که گم نشده اگر
هیچ کاری نشد، وصیت میکنم با خودم یک جا دفن شوند! اول برایم گفتند نامهها را
آورده اند، بعد دوباره تماس گرفتند که ساک نامهها در فرودگاه تهران جا مانده است!
وقتی این خبر را شنیدم نزدیک بود از غصه بمیرم. آن شب تا صبح گریستم. از بابه
معذرت خواهی نمودم که انباردار خوبی نبوده ام، از اینکه این اسناد سالها مرا رنج
داده بود، از شر آن خلاص میشدم، اما از طرف دیگر این امانت تاریخ مفت و رایگان از
چنگ مردم خارج میشد، بسیار افسوس خوردم و داستان تلف شدن آن را یک بار در گذشته
هم تجربه کرده بودم. فردای آن شب دوباره تماس گرفتند که ساک نامهها گم نشده، ساکی
که قبلاً نامهها بین آن بوده و در آخرین جابجایی نامهها به ساک دیگری منتقل شده،
ساک اولیهی نامهها گم شده است. کمی نفس راحتی کشیدم، اما تا خود نامهها را به
چشم نگاه نکرده بودم هنوز دلهره داشتم.
حال، با این مقدمهچینی
و آن همه تهدیدهای کاغذی میخواهم یک پیشنهاد بسیار سادهی وجدانی و اخلاقی- نه
سیاسی و تعارفی- به علاقهمندان موضوع داشته باشم. و آن اینکه نامههایی که از دل
سنگرهای جهاد و مقاومت توسط مجاهدان که اکثراً دیگر نیستند، اگر هم هستند یا در
گوشههای انزوا اند و یا راه کج کرده و دیگر مجاهد نیستند، برای بابه مزاری نوشته
شده، به کاغذهای بسیار نامرغوب و حتی پارچههای نخی و نایلونی که به اثر عرق
نمودن بدن افراد ناقل و آبرسیدگی و مسایل دیگر اکثر این نامهها بسیار آسیبپذیر
شده، نیاز دارند که هرچه زود تر پرس شده از نابودی حتمی نجات یابند - برخی از این
نامهها به قیمت جان تعدادی تمام شده است، از جمله یکی را خود میشناسم که حامل
نامهها بود و تا امروز از او خبری نیست- این کار خود هم هزینههایی لازم دارد و
هم مهارت و زمان و هم جا و مکان که هیچ کدام در توان و در اختیار نگارنده نیست.
گذشته از آن خیلی از نوشتههای دیگری هم هست که نیاز به بازنویسی و بازنگری دارند
که علاوه بر زمان هزینه لازم دارند.
بر این اساس، طرحی
که در ذهنم در پایان تدوین این جزوه رسید هرچند شاید عملی نباشد با آن هم آن را با
خوانندگان عزیز در میان میگذارم که هرگاه صلاح دیدند، کمک کنند و اگر هم صلاح
ندیدند مثل گذشتهها با صلوات میگذریم و میگذاریم و آن طرح، این است که:
هر علاقهمندی که
این جزوه را دانلود میکند اگر توان مالی دارند، در برابر هر نسخهای آن کمکی در
نظر گیرند. کسانی که توان مالی ندارند و یا علاقهمند به کمک در این پروسه نیستند،
با دریافت جزوهی مذکور برای شادی روح بابه مزاری و ارواح والدین نگارنده فقط
صلوات بفرستند، اگراهل هیچ کدام نیستند، حساب شان با خود و خدای شان.
بنابراین، این یک
پیشنهاد وجدانی بود، هرگاه عزیزان کمک نمایند شاید راهی برای جمعآوری، تدوین و
انتشار قسمتی از اسناد و مدارک مربوط به بابه مزاری فراهم شود، اگر هم همیاری و
همدلی صورت نگیرد، مثل آن پیر گدا در قریهی دیگر خواهیم رفت تا روزی که اجل فرا
رسد همه چیز به تاریخ سپرده خواهد شد.آدمیزاد تا زنده است در تلاش است با اینکه
به قول علی(ع) ما به طرف مرگ میرویم و مرگ هم طرف ما میآید زود است که همدیگر را
ملاقات کنیم .
در پایان لازم میدانم
که از خانوادهی خودم نیز به خاطر اینکه، در این چند ماه باعث آزار و اذیت شان شده
ام، معذرت بخواهم. عزیزانی که زندگی در خانههای آپارتمانی را - که همهی محیط آن
به اندازهی یک اتاق کلان نیست - تجربه کرده اند به خوبی درک میکنند که اگر یکی
از افراد، شب تا صبح بیدار باشد، چه مزاحمتی برای دیگران خلق میکند. گذشته از این
عذرخواهی عمومی، به طور اختصاصی از دخترم نفیسه جان به خاطر زحماتی که در همکاری
تایپی داشته و با وجود مشغلههای درسی دانشگاه هیچگاه از کمک به من سر باز نزده
است، تشکر نمایم. گاهی اوقات شده که به اثر عدم آشنایی به رمز و راز کامپیوتر در
وقت خواندن و غلطگیری، ناخواسته دکمهای را زده ام که کل مطالب پاک و گم شده،
وارخطا دخترم را از خواب بیدارنموده ام تا مرا راهنمایی نماید که چه کار کنم، با
اینکه گاهی از دست او هم کاری ساخته نبود، چرا که ده، بیست صفحه به کلی پاک میشدند،
مجبور باید سر از نو روی کاغذ نوشت، تا دوباره تایپ نماید، واضح است که کل ساختار
عوض میشود. همچنان جا دارد که از پسرم روح الله جان نیز که زحمت کارهای فنی را
تقبل نموده اند، تشکر نمایم که زمینهی ارسال جزوه را فراهم نمود تا این اثر در
اختیار علاقهمندان قرار گیرد. به راستی اگر همکاری و همدلی خانواده در این کار
نمیبود، بدون شک با این وضعیت جسمی نگارنده، همین اثر کوچک هم تدوین نمیشد. شاید
در ذهن برخی از خوانندگان این سوال خلق شود که چرا مشخصاً از همسرم در این جزوه
تشکر نمیکنم. در حالی که در مقدمهی کتاب "هزارهها از قتل عام تا احیای
هویت" بیشتر از او قدردانی نموده بودم. در این باره، باید خاطرنشان سازم که
در شرایط فعلی او باید از من تشکر نماید، چرا که او نیز مثل من، مشغول تهیهی
خاطرات زندگی خود به نام "چاکههای سرخ" است، همانطوری که من به کمک
بچهها نیاز دارم، او نیز به کمک من نیاز دارد. بارها شده که مرا از خواب بیدار
نموده تا موضوعی را که شک داشته و یا فراموش نموده از من بپرسد، هرچند که دفترچههای
خاطرات را در اختیار او قرار داده ام، باز هم همواره میپرسد. اینکه او سر شب مینویسد
و من آخر شب، این ناهماهنگی خود به خود آپارتمان کوچک ما را به یک محل شبزندهداران
تبدیل نموده است، خوب است که همسایهها همه دانشجو اند، ورنه معلوم نبود کار ما با
همسایگان به کجاها میکشید!
همچنان یک بار دیگر
مثل همیشه از تمامی عزیزانی که نامهای یا نامههایی از طرف بابه مزاری برای شان
نوشته شده و یا خود نامهای به بابه نوشته و یا هر سند دیگری که به بابه ارتباط میگیرد،
اگر دارند، لطف نموده یک کپی آن را برای نگارنده ارسال دارند تا در مجموعهی اصلی
اضافه شود. همچنان در این جزوه، حرفهای زیادی گفته شده، اگر کسی و یا کسانی نقدی
دارند برای روشن ساختن تاریخ دریغ نفرمایند. ما بسیار مشتاقیم که خود پاسخگوی گفتهها
و نوشتههای خود باشیم، نه اینکه تعدادی بعد مرگ ما اعتراض کنند. حالا بنویسند
بهتر است تا پاسخ دهیم و اگر اشتباه کرده باشیم ضمن پوزش، به تصحیح آن همت گماریم.
نگارنده زیاد اصرار نمودم تا همسرم خاطرات خود را منتشر کند، ولی او مثل خیلی از
آدمهای حسابگر دیگر تعلل میکند، شاید منتظر است چه وقت من میروم تا او خاطرات
خود را نشر کند که من توان دفاع نداشته باشم، در حالی که نظر من برعکس است، آدم
باید با زندهها طرف باشد بهتر است تا با کسانی که رفته و دیگر قادر به دفاع از
خود نیستند! یکی از شخصیتها را از دوران جوانی میشناسم که مدعی بود تاریخ قوم را
نوشته! هرچه اصرار نمودم چاپ کند تا کنون چاپ نکرده، حتی حاضر نشد که نسخهی خطی
را نگاه کنم! او به قول خودش دربارهی خیلی از چیزها کتاب نوشته، ولی چه وقت
کتابش چاپ میشود، خدا میداند. در صورتی که از نگاه امکانات چاپی هیچ وقت مشکل
نداشته، بیست سال قبل هم امکانات مالی و غیر مالی چاپ را داشته است. علت تعلل چیست
خود و خدایش میداند. خوب، این تذکرات بیربط و اضافی را با چند فرد از اشعار بلخی
بزرگ به پایان میبریم که میسرایند:
پدران عقده به دل
رفت که شاید به شتاب
نسل آیندهی ما عقدهگشا برخیزند
مدد ای همت و توفیق که این قافله هم
همچو طفلان نوآموز به پا برخیزند
بیش از این شما
عزیزان خواننده را در این بخش معطل نگذاشته، توجه تان را به اصل موضوع جلب مینماییم
. امیدواریم که از مطالب جزوه خوش تان بیاید، اگر هم خوش تان نیامد صادقانه با
نگارنده در میان بگذارید تا اشتباهات خود را اصلاح کند. یا حق!
حمید (بصیر احمد) دولت آبادی
لندن آنتاریو – کانادا
10جنوری 2012مطابق 20جدی0 139.
تذکر: عزیزان میتوانند از طریق فیسبوک و یا ایمیل زیر با نگارنده در تماس
شوند:
هرگاه
عزیزانی خواسته باشند این جزوه را، در سالگرد بابه مزاری و یا هر مناسبت دیگر چاپ
و تکثیر نمایند، به آدرس بالا تماس بگیرند تا فایلهای اصلی مطالب برای شان ارسال
گردد.
نویسنده: بصیر احمد دولت آبادی
منبع: سلام
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر