در این وبلاگ مطالب مختلف مربوط به افغانستان در مجموع و مخصوصاً هزاره ها در سراسر جهان، سایر مطالب و یادداشت های شخصی به نشر میرسد.
سلام هزارستان چشم براه نظرات، پیشنهادات و انتقادات سازندۀ شماست، و هم چنان از قلم بدستان گرامی میخواهد که دست نوشته هایشان را برای سلام هزارستان بفرستند تا زینت بخش صفحات آن گردد.

۱۳۹۱ فروردین ۸, سه‌شنبه

شهید مزاری، فروغی که خاموش نمی شود



مزاری، نیاز به آرایش و زیبايی ندارد، چون در ذات خود زیبا است، خصیصه‌ها و ویژگی‌های او، او را زیبا ساخته است، به آب و رنگ و خال خط چه حاجت روی زیبا را؟ کسی بدنبال زيبايي است و خود را آرایش می-دهد، که خود را زشت و حقیر احساس می‌کند و برای جبران زشتی خود به آرایش مصنوعی دست می‌زند...

آنچه ذیلا می­خوانید، متن سخنرانی استاد علیزاده مالستانی است که به مناسبت هفدهمین سالگرد شهادت رهبر شهید استاد مزاری و یاران باوفایش در میدان خراسان تهران که به همت موسسه نوای آشنا و با همکاری بازرگانان مالستان و جاغوری برگزار شده بود ایراد گردیده، که پس از تبدیل زبان گفتاری به نوشتاری به نشر سپرده مي‌شود.
بعد الحمد والصلات: قال الله الحکیم فی کتابه: «یُرِیدُون لِیطفئوُا نُورَ اللهِ بِاَفواهِهِم وَ یابَی اللهُ اِلّا اَن یُتِمُّ نُوِره وَ لَوکَرِهَ الکافِرُونَ»
هفدهمین سالروز شهادت پیشوای بزرگ و سالروز تجدید میثاق با رهبر سترگ قوم، قامت استوار و نور درخشان، سردار سربلند و سرافراز شهید جاویدان، شهید مزاری و یاران پاکباخته­اش ـ مظهر دلاوری و شجاعت، شهید ابوذر غزنوی، و مظاهر صفا و ایثار ـ جناب حجت الاسلام والمسلمین شهید ابراهیمی، شهید اخلاصی، شهید علوی، شهید حاج ترکمنی، و شهید عباس لومانی، برای مردم مظلوم و داغدار افغانستان و شما دوستان و عاشقان تسلیت باد.
مظلوم:
از چیزهای که واقعا مظلوم است و باید برای خون گریست، واژه­ها و عناوین و القابی است که در مورد اشخاص و اشیاء به کار برده می­شود؛ چون حکما ظلم را تعریف کرده­اند به آنکه چیزی در غیر محل مناسبش گذاشته شود. بنابراین اگر ما کلمه­ای «استاد» را مثلا در مورد یک بی­سواد به کار بردیم، در حق کلمه­ای «استاد» ظلم کردیم و هکذا عنوان «دکتور» و «انجینیر» را در مورد کسی استعمال کنیم که تا هنوز الفبای از دکتوری و انجنیری بلد نیست، به این عناوین ستم کردیم و هکذا عنوان «آیت الله» اگر به کسی اطلاق می­شود که تا هنوز سطوحش ناتمام است، ظلم به عنوان و لقب آیت اللهی کرده­ایم.
    عنوان «رهبر» و «رهبری» شاید مظلوم­تر از عناوینی دیگر است، که با تاسف به کسانی اطلاق می­شود که به هیچ وجه، وآجد ویژگی­ها و نشانه های رهبری نیست، و بالاتر از این اگر به آنها رهبر نگويی ناراحت می­شوند و آن را برای خود بی­احترامی میدانند.
معنای لغوی رهبر: رهبر، معادل فارسی کلمه «امام» است.
زمانیکه کوچک بودم و در مکتب، کتاب «نصاب الصبیان» تالیف شیخ «ابونصر فراهی» را می­خواندیم، و آن کتابی است که در قالب بحور عروضی شعری، واژه­های عربی را به فارسی معنا کرده است و برای دانش آموز ابتدايی تدریس می­شود. در آن کتاب کتاب این شعر را می­خواندیم: نقیر ناوه ملاط است، گل میان دو خشت ـ امام چه؟ رژه و شمشه، رازه دان بنّا
    یعنی «امام» در لغت معنای به «رجه» و «شمشه» ای است که گِل‌كار و بنّا برای صاف راست و بالابردن دیوار به کار می‌برد. بنابراین «شاقول» یکی از معانی «امام» است، که اگر بنّا، دیوار را به تناسب «شاقول» بالا می‌برد، تا آخر دیوار راست بالا می‌رود، و اگر خشت و سنگ دیوار، یک ملي‌متر از معیار «شاقول» انحراف پیدا می‌کند، به گفته­ای سعدی تا «ثریا» دیوار انحراف پیدا می­کند و بلکه دیوار سقوط می­کند. خشت اول گر نهد معمار کج ـ تا ثریا می­رود دیوار کج.
    خط کش و مسطر کتابت که بر اساس آن، خط استقامت پیدا می­کند و زیبا می­شود، یکی از معانيی «امام» و رهبر است. بنابراین، رهبر کسی است که با راست بودنش کجروی و انحراف دیگران را نشان می‌دهد، و از مستقیم‌ترین راه و کوتاه­ترین راه مردمش را به مقصد می­رساند. رهبری؛ یعنی قدرت تاثیرگذاری بر روحیه، افکار و کردار مردمش، رهبر کسی است که تفکر، نواندیشه‌ای جدید و مترقیانه خلق کند و شیوه نو به وجود آورد، رهبر باید باورهای غلط و بیهوده‌ای که مردم را به پستی و ذلت می‌کشاند، تغییر دهد.
    رهبر یعنی کسی که مردمی را که خود را گم کرده و خود باوری را از دست داده، خودی و خود باوری بدهد و رهبر باید برای مردم بی­هویت احیاي هویت نماید و به مردمی که شخصیت خود را از دست داده شخصیت دهد، رهبری باید مردم خمود و خاموش را بیدار کند و مردم بی‌حس و بی حرکت را به حرکت آورد. رهبر؛ یعنی عنصر شناسی، رهبر باید از عناصر مستعد و کارا کار بگیرد و استعدادهای نهفته و از کار افتاده را شکوفا کرده و به کار اندازد. رهبر کسی است که بتواند وضعیت موجود را تغییر دهد وضعیت مطلوب را در جای آن قرار دهد. رهبری یعنی چوپانی، چوپان کسی است که برای محافظت و زنده ماندن رمه، از خود می­گذرد و با هر گرگ گرسنه و بیرحم به ستیز بر می­خیزد.
    رهبر یعنی موجود انسانیی که وجودش، روحش، اخلاقش، شیوه­ای زندگی و رفتارش، به پیروانش نشان بدهد که چگونه باید زیست و از چه راهی باید رفت و از نظر فکری و اجتماعی چگونه باید ارتقا پیدا کند.
    رهبر یعنی نمونه و الگو، الگو نباید بلغزد و نباید ضعف و نقص و آلودگی در هیچیک از فضایل و احساسات و اعمالش داشته باشد.
    رهبر باید این ویژگی­ها را داشته باشد و جناب شهید مزاری، واجد همه‌ای این خصیصه‌های رهبری همه‌ای این ویژگیها را داشت، و رهبری در او نمود و عینیت پیدا می‌کرد و او تجسمی از معنای رهبری بود. و بلکه او زینت رهبری بود، نه تنها رهبری در او عینیت پیدا می‌کرد، بلکه او رهبری را زینت و زیبايی داده بود.
    در روزگاری که مسلمانان به حضرت علی بن ابیطالب(ع) بیعت کرده و او را به حیث امام و رهبر خود پذیرفتند، صعصه بن صوحان عبدی به آن حضرت گفت: «زَیّنَتَ الخِلافه وَ ما زافَتَک وَ رَفَعَتها وَ مَارَفَعَتَکَ وَ هِیَ اِلَیکَ اَحوَجٌ مِنکَ اِلَیها» تاریخ یعقوبی ج ؟ص؟ ) یعنی ای علی! مقام خلافت را تو زینت دادی، نه آنکه خلافت ترا زینت داده باشد، و ارزش خلافت را تو بالابردی، نه آنکه خلافت ترا عظمت داده باشد. و خلافت به تو محتاج‌تر است از آنکه تو به خلافت احتیاج داشته باشی.
    در مورد شهید مزاری(ره) این سخن کاملا صدق می‌کند؛ یعنی مقام و ارزش رهبری را او بالا برد، و او بود که رهبری را زینت و زیبايی داد، و رهبری به وجود مزاری محتاج‌تر بود، مزاری(ره) زیبا بود، زیبايی و حسن او، رهبری را زیبا و نیکو کرده بود. نه آنکه رهبری مزاری را زینت داده باشد.
مزاری، چه نیاز دارد به آرایش و زيبايي؟
شهید مزاری، نیاز به آرایش و زیبايی ندارد، چون در ذات خود زیبا است، خصیصه‌ها و ویژگی‌های او، او را زیبا ساخته است، به آب و رنگ و خال خط چه حاجت روی زیبا را؟ کسی بدنبال زيبايي است و خود را آرایش می­دهد، که خود را زشت و حقیر احساس می‌کند و برای جبران زشتی خود به آرایش مصنوعی دست می‌زند. شهید مزاری در خود زشتی، نقص و کمبودی نمی‌دید تابه آرایش بپردازد؛ شخصیت او آنچنان بزرگ بود که خلاء و نقص در او دیده نمی‌شد.
سرش ز گردش این چرخ پیر بالا بود
در میان مدعیان رهبری، سر و گردن شهید مزاری از دیگر مدعیان رهبری همچنانکه قله های «بابا» و «پامیر» از دیگر کوه­ها بلند و بر افراشته است، بلند بود. شاعر بلند­اندیش ما جناب سید ابوطالب مظفری چه زیبا سروده است:
سرش ز گردش این چرخ پیر بالا بود ـ ز توش و تاب شب سر به زیر بالا بود
کلام کوه شکافش که سر اعظم داشت ـ ز هضم هاضمه‌های حقیر بالا بود
    حضرت علی بن ابیطالب(ع) وقتی خبر شهادت، مالک اشتر را شنید، فرمود: «رَحِمَ الله مالِکاً وَ ما مالِکٌ؛ لَوکانَ جَبَلا لَکانَ فِنُداً وَ لَوکانَ حَجَراً لَکانَ صَلَداً» (نهج البلاغه کلمات قصار) خدا رحمت کند مالک را، مالک چه شخصی بود؟ مالک اگر کوه بود، کوهی تک و بلندی بود. «فند» کوهی را می گوید که از بس بلند است در میان کوهها، تک و تنها دیده می­شود. و اگر مالک سنگ بود سنگ سخت و خاره بود.
استواریی کوه و صلابت فولاد
واقعا،خداوند مزاری را رحمت کند، اگر کوه بود، کوهی بلند بود همانند «بابا» و هیمالیا» اگر سنگ بود، سنگ سخت و خاره بود. همین بود که دیدیم و دیدند که عزم مزاری چون کوه بود، و اراده­اش چون فولاد و تصمیمش چون ذوالفقار علی نافذ و برا بود.
    هیچ کس نتواست اراده­ای شهید مزاری را متزلزل کند، و او اراده­ای دیگران را متزلزل کرد هیچ کس نتوانست عزم مزاری را سست کند ولی او عزم دیگران را سست کرد هیچ کس نتوانست باور مزاری تغییر دهد و او باور دیگران را تغییر داد. هیچ کس نتوانست غرور مزاری را بشکند و او بود که غرور چندین صد­ساله­ای زورگویان بدخوی را بشکست. در تابستان امسال آقای آذر ـ برادر شهید ابوذر را در کابل دیدم، گفت: در جلسه­ای که برای مهار کردن جنگهای اول کابل ترتیب داده شده بود، آقای سیاف با غرور و تهدید به شهید مزاری گفت: چند تا خلقی را گرد خود جمع کرده­ای فکر می­کنی پادشاه کابل شده­ای؟ من خاطره­ای عبدالرحمن را برایت زنده خواهم کرد. شهید مزاری فورا از جایش برخاست و گفت: نیامده­ام تا تهدید کسی را بشنوم، به حول قوه خدا تصمیم خود را گرفته­ام و جلسه را ترک کرد هرچند پیش او التماس کردند که استاد جلسه را ترک نکن، قبول نکرد و از مجلس بیرون شد. پیش هیچ حریفی با ذلت نرفت و حریف را یپش خود آورد. بلی او سمبل غرور و عزت یک ملت بود و سمبل باید چنین باشد:
تو کوهوار سر ریشه سخت میماندی ـ برغم باور توفان درخت می ماندی
ترا بجرم بلندی ز باغ ببریدند ـ ز سر فرازیت ای سرو سبز ترسیدند.
مستقیم ترین و آسان ترین راه حل معضل افغانستان
    شهید مزاری، نزدیک‌ترین و مستقیم‌ترین راه­حلی را که انتخاب کرده بود، تحقق عدالت اجتماعی بود؛ عدالت اجتماعی بدین‌معنا که در جامعه باید هر قومی و هر قشری به حقوق برسد، تبعیض و تفاوتهای بی­مورد در کار نباشد، فرصت­ها و امکانات به صورت مساوی بین همه­ای اقوام تقسیم شود. چه؛ در صورتی که در یک کشور هر قومی به حقوق و امتیاز جویی­های بی­دلیل ممتاز باشد، نظام، یک نظام متزلزل و در حال فرو ریختن است، هرچند در راس آن یک عالم دین و فقیه جامع الشرایط قرار داشته باشد. و این است معنای آن جمله­ای معروف که: «اَلمُلکُ یَبقَی مَعَ الکُفِر وَلا یَبقی مَعَ الظُّلِم» نظامهای سیاسی ـ اجتماعی در صورتیکه برپایه ای عدالت اجتماعی باشد، با کفر قابل بقا است، ولی با ظلم و تبعیض قابل بقا نیست.
عدالت اجتماعی برای همه­ای مردم افغانستان
    مزاری بزرگ، عدالت اجتماعی را برای همه­ای مردم افغانستان می­خواست، نه تنها برای مردم هزاره، چنانچه در مصاحبه‌اش با آژانس خبری ایتالیا گفت: هدف ما تشکیل یک حکومت اسلامی، مردمی، فراگیر و مبتنی بر عدالت اجتماعی در افغانستان است. ما می­خواهیم ستم چندین قرنه بر مردم افغانستان پایان یابد و جامعه­ای به وجود آید که در آن از تبعیض، برتری جويی، تفاخر و فزون خواهی خبری نباشد، و کلیه­ای مردم افغانستان از هر قوم و نژاد، با هر رنگ و زبانی، برادرانه و برابر زندگی کنند و حقوق حقه­ای تمام ملیت­های محروم را می­خواهیم و ازان دفاع می­کنیم. ببنید این سخن چه قدر جامع و منطبق با عقل انسانی و عرف بین المللی و منطق اسلامی است.
    و در سخن دیگرش گفت: ما طرفدار برادری میان ملیت­ها هستیم، ما برای ملیتهای افغانستان حقوق مساوی قایل هستیم که مطابق با شعاع وجودی­شان سهم داشته باشند، حق خواهی برای یک ملت به معنای برادری است، ما دشمنی در افغانستان، بین ملتها را فاجعه می­دانیم. می­بیند که خواسته­هایش را چه قدر روشن، بی­ابهام و شفاف بیان می­کند.
ما نه دشمن تاجیکیم و نه دشمن پشتون، طرفدار برادری و برابری ملیتها در افغانستان هستیم.
ما مردم افغانستانیم هیچ نژادی را نمی­خواهیم نفی کنیم؛ باید همه­ای اقوام ساکن در افغانستان، در این مملکت برادر وار زندگی کنند و هرکس به حقوق شان برسد، و هرکس درباره سرنوشتش تصمیم بگیرد این حرف ماست.
    در مورد مشروعیت جنبش شمال که دولت وقت می­خواست آن را حذف کند، به جرأت گفت: آنها دارای نیروی منظم هستند و در پیروزی مجاهدین در کابل نقش تعیین کننده­ای داشتند، طبیعی است که باید جایگاه خاصی در افغانستان داشته باشند. و هم اکنون درهشت ولایت شمال (یک سوم افغانستان) نیرو دارند، اگر اینها نادیده گرفته شود، واقعیت­ها نادیده گرفته شده است. و شما می بینید که همه­ای خواسته­های او و ادعاهای شهید مزاری از متن قرآن و شریعت برخواسته و مطابق عقل پذیرفته شده­ای عرف بین المللی است.
قدرت تاثیر گذاری شهید مزاری بر روحیه و اندیشه و رفتار مردمش:
آن شهید سرافزار از مردمی که ترس، ذلت، بی­حالی، عدم اعتماد و خود باختگی در جان­شان نشسه بود، مردم سربلند و شجاع، بیدار و متحرک و مصمم به بار آورد. به مردمی که شاه را سایه­ای خدا میدانستند، به بی لیاقتی و بی کفایتی خود اقرار داشتند گفت: این چنین نیست که دیگران لایق از مادر متولد می­شوند و ما نالایق، بلکه این کار سیاست است که ما را نالایق درست کرده است.
    به مردمی که آنچنان تحقیر شده بودند که کتمان هویت می­کردند، و از بردن نام هزاره عارشان می­آمد، گفت: آنچنان هزاره بگويید که دیگر هزاره بودن و هزاره گفتن جرم نباشد. و این در زمانی بود که هزاره گفتن به عقیده­ای بعضی ملاها از نظر شرعی حرام بود.
استعداد پروری
    شهید مزاری(ره) در جستجوی شخصیت و استعداد انسانی بود، هرکه را به کاری که مطابق ذوق و استعدادش بود تشویق می­کرد و زمینه­ای رشد او را فراهم می­نمود. کسی را که استعداد فقاهت و اجتهاد داشت، زمینه­ای فقاهت و اجتهاد او را فراهم می­کرد، کسی که ذوق هنری، شعر و نویسندگی داشت، به شعر و هنر تشویق می­کرد، کسی را که روحیه­ای سلحشوری و مبارزه داشت، در همان زمینه اورا رشد می­داد و سعی می­کرد شخصیتهای مستعد را گرد خود جمع کند و از آینده­ای خود نگران نبود، دوست نداشت یک مشت آغا بلی گوی متملق را گِرد خود جمع کند.
    نادرشاه افشار، پیرمردی را دید که دلاورانه می­جنگند و از میهنش دفاع می­کند، از او خوشش آمد و پرسید کجا بودی وقتی که ایران از هر سو مورد تهاجم نظامی قرار گرفته بود؟ وی گفت: من بودم ولی نادر نبود.
    نقش شهید مزاری در استعداد آفرینی و استعداد پروری آنچنان بود، که از یک عده جوانان کوچه گرد و بیکار و بی هدف، دلیران جنگی و مدافعان سنگر شکن به جود آورد، که هرکدام شان یک لشکر به حساب می­آمد، و در مقاومت غرب کابل 70% از نیروهای نظامی حرکت اسلامی و دیگران را اعاشه و اباطه می­کرد، چون او برای دفاع از مردمش می­اندیشید، نه به حزب و قوم، او فراتر از حزب و قوم بود. چنانچه در پیامی که برای مردم کابل داده، در بند4 آن آمده است:«اکثریت عظیمی از مجاهدین مردم دوست «حرکت اسلام» در عملیات موفقانه­ای اخیر، دوشادوش مجاهدین «حزب وحدت اسلامی» قرار داشته اند. بناءً از عموم این مجاهدین باید تقدیر و سپاس شایسته به عمل آید و به هیچ وجه حساب آنان، با یک عده از اجیران خود فروخته که در ازای پول و عنوانهای بی­ارزش، تمام مقدسات مردم شان را معامله می­کنند، اشتباه نشدند» (چراغ راه ص 312) کسانی گرد شمع وجود او جمع آمدند، نه ملک و زمین می­خواستند، نه مقام و پول و پیسه، فقط عزت و حیثیت مردم خود را می­خواستند، و هریک ارزش صد نفر رزمنده را داشتند، در جنگ شیخعلی و ترکمن، هر حمله­ای که سر آنها می­شد از دوصد جنازه الی پنجصد جنازه سرجای خود می­گذاشتند و جنازه­ها را قومندانان در سموچ­ها نگه‌ میداشتند و نشان می­دادند که اینقدر جنازه انداختیم. ولی شهدای که به طرف بامیان حمل می‌شدند من نمازش را می‌خواندم، من سر جنازه شانزده نفر نماز خواندم.
    در جوزای 1376 که مزار دو سه روز بدست طالبان سقوط کرد، من با مرحوم شیخ دولت رفیعی مامور شدیم که از خط مقدم جبهه دیدن کنیم، در قرارگاه علی داد دیوانه رسیدیم، پرسید چه خبر است؟ گفتیم مزار بدست طالبان سقوط کرده است. گفت: بیغم باشید از این راه آمده نمی‌توانه، اگر بیاید می‌بینید که چه قدر لاش می‌اندازیم. سر کوتل شیبر که رسیدیم قومندان نصیر دیوانه گفت تا دیروز در سنگرهای ما یک یک پرچم برافراشته بود، امروز دوتا دوتا پرچم افراشته‌ایم، ناموس شیعه امروز در خطر است، هرکس امروز از ناموس شیعه دفاع کرد ما او را می‌گويیم مسلمان.
    در همان سال در قله‌های بلند کوههای بامیان چندین رزمنده از شدت سرما مردند ولی سنگر را رها نکردند، شعار آنها این بود که بچه آزره سنگر را رها و معامله نمی‌کند.
    در زمینه‌ای رشد سیاسی و تفکر اجتماعی، مردمی را که از «رهبری» چیزی نمی‌فهمیدند، به مرحله‌ای رسانید که به ضرورت رهبر و نقش تعیین کننده‌ای «رهبر» در تعیین سرنوشت شان اعتراف کردند و به دنبال تشخیص و تعیین «رهبر» افتادند.
چوپان فداکار و دلسوز
    شهید مزاری واقعا چوپان مردمش بود، همانند یک چوپان که مسئولیت حفظ رمه را به عهده دارد، با گرگان خونخوار و دزدان بیرحم در افتاد، از مردم و منافع مردمش مردانه دفاع کرد، و از طرفی مردمش را به مرز مراتع سرسبز عدالت و رفاه نزدیک کرد، و در آخر جانش را برای زنده ماندن مردمش فدا کرد.
ذره بین
    یکی از نشانه‌های رهبری این است که مردم متفرق را متحد نماید، و اراده جمع و روح جمعی به وجود آرود؛ آنچنان که حضرت پیامبر اسلام(ص) از مردم متفرق و متخاصم عرب که همواره با همدیگر در حال جنگ بودند، امت واحد و نیرومند به وجود آورد.
    شهید مزاری(ره) نیز در میان مردم متفرق هزاره، روح جمعی و اراده‌ای جمعی به وجود آورد. در زمان حمله‌ای نظامی عبدالرحمن، با آنکه مردم هزاره در دره‌های هزارستان، در برابر لشکریان عبدالرحمن مقاومت قوی داشتند، ولی روح جمعی و صف واحد نبود، هر لشکری از وضعیت لشکر دیگر بیخبر بود. و این یکی از عوامل شکست‌شان بود. اما در زمان شهید مزاری(ره) حتی هزاره‌های که در اروپا و آمریکا در میان ناز و نعمت بسر می‌بردند، ولی خود را با مردم خود همنوا احساس می‌کردند، و خود را در سرنوشت مردم خود شریک میدانستند.   
    در برج جوزای سال 1376 که برای سه روز مزار شریف بدست طالبان سقوط کرد و دوباره در تصرف نیروی رزمی حزب وحدت اسلامی درآمد جناب آقای خلیلی به شکرانه این پیروزی و برای برقراری صلح همیشگی، اعلام کرد که یک روز روزه بگیرند. آقای ییلاقی با من صحبت کرد که در آن روز بچه‌های مکتبی ما هم در اروپا روزه گرفته بودند.
    عدسی ذربین را می‌بینید که چگونه ذرات پراکنده‌ای نور را در یک نقطه متمرکز می‌کند، آنچنانکه یک لحظه اگر در مقابل خورشید بگیری تولید آتش می‌کند و می سوزاند. جناب شهید مزاری بیدینگونه نیروی‌های متفرق را جمع کرد و یک اردوی قدرتمند، شکست ناپذیر و با آرمان به وجود آورد.
سادگی و صداقت
    لباس ساده، زندگی اش ساده و فقیرانه و گفتارش ساده بود، ساده و صریح و بی پرده سخن می گفت، آنچنانکه سخن او را همه می فهمیدند، با نماینده سازمان ملل با همان لهجه و روش سخن می‌گفت که بایک بازاری ساده و یک نظامی ساده، پیچیده و سخن چند پهلو نمی‌گفت. سخانش ملیح و دلنشین بود، سخنرانیهایش را هرچه آدم گوش کند خسته نمی شود، چون حرف دل خود را می‌گفت و از روی صمیمیت سخن می‌گفت و مردمش را از روی صدات و صمیمیت در جریان تحولات و حوادث قرار می‌داد. فریبکار نبود و با زبان دپلماسی سخن نمی‌گفت.
نه لباس مد روز پوشید، نه خانه‌ای برایش ساخت، نه شهرکی آباد کرد و نه املاکی خرید، با آنکه بیت المال در اختیارش بود. آرمانش احقاق حق، همزیستی مسالمت‌آمیز، نجات مردم و تحقق عدالت اجتماعی بود.
جناب ابوالقاسم فردوسی وقتی از تصنیف شاهنامه فارع می‌گوید:
بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب
پی افکندم از نظم کاخ بلند
که از باد و باران نیاید گزند.
    شهید مزاری برای خود خانه ای همیشگی ساخت که از جنس آب و خاک نبود و تا روز قیامت از گزند باد و باران و تابش آفتاب محفوظ است؛ یعنی در دلهای مردم. او در دلهای ملیونها انسان برای خود خانه آباد کرد، محبت او در دلها جان گزین شد و با خون و گوشت مردم در آمیخت، تا این مردم زنده هستند، مزاری زنده است. شما جوانان با احساس و با غیرت، اصلا روی مزاری را ندیده‌اید ولی جاذبه و محبت او شما را به اینجا کشانده است. شاعر خوب ما چه زیبا می‌سراید: کی بود تنها مزارت در مزار؟ هردلی سالم‌ترا دارد قرار ـ قلب ابنای وطن شد کشورت ـ مادرت بگرفت بردامن سرت.
    شهید مزاری نور خد بود،؟ نور خدا با توطيئه، با پُف خاموش نمی‌شود. «یُرِیدُونَ لِیُطفِئُو نُورَ اللهِ بِاَفواهِهِمُ وَاللهُ ممّمُ نُورِهِ وَ لَوکَرِهَ اَلمُشرِکُونَ» می‌خواهند با پف دهن خود نور خدا را خاموش کنند و خداوند نورش را کامل می‌کند هرچند مشرکان دوست نداشته باشند.
    مدت سه سال در میان خون و آتش، با گلوله و رگبار دست و پنجه نرم کرد، ولی از کسی حتی  از آنهای که جنگها را بر او تحمیل کرده بودند، به بدی یاد نکرد، یک سخن بر خلاف وحدت ملی و مصلحت ملی نگفت، و این نشانه‌ای کمال او بود، فقط با استدلال و منطق سخن می‌گفت، اسلام، عدالت اجتماعی، وحدت ملی، و تمامیت ارضی آرمانش بود.
 رهبری به معنای خلق ایده و آرمان
    بنابراین رهبری با چاپ کردن عکس‌های رنگین نیست که از پول مردم عکس چاپ شود و دیوارهارا پر کند و صفحات روزنامه‌ها و مجلات را پر کند، در قالین‌ها بافیده شود. و در قاب‌های حک شود. رهبری با پخش پول و پیسه نیست، در ظاهر شدن صفحه‌ای تلویزیون نیست، و با ادعای رهبری کسی رهبر نمی‌شود ـ اگر رهبری با این چیزها باشد از بین رفتنی است. بلکه رهبری یک پدیده در حال گسترش و نفوذ است و به معنای خلق ایده و آرمان است. و اینکه از امروز تا پایان تاریخ، نام شهید مزاری، تداعی عدالت خواهی و انحصار شکنی است؛ بازوان به غل کشیده و گردن به ریسمان بسته شده‌ای مزاری، نماد استواری و مقاومت مردمش خواهد بود، و فریاد‌های رعد آسای مزاری، آهنگ بیداری و هوشیاری مردم رنجدیده اوست.
چند اعتراض و پاسخ:
الف ـ یکی از اعتراضها بالای او این است که طرفدار جنگ و خشونت بود، نمی خواست مشکل از راه مسالمت آمیز حل شود، با خشونت حقوق مردم خود را می‌خواست؛ مثلا در تشکیلات دولت در تبعید پیشاور که چند چوکی وزارت برایش در نظر گرفته شده بود، قبول نکرد و گفت: (آته مه، حق که به زور گرفته نشود مزه ندارد)
    پاسخ این است که شهید مزاری هرگز خواهان جنگ نبود، و جنگ را فاجعه می‌دانیست، ولی وقتی جنگ بر او تحمیل می‌شد، مردانه دفاع می‌کرد آنچنانکه یک نفرش با صد نفر برابری می‌کرد. و ثانیا، دعوای شهید مزاری برای بدست آوردن چند چوکی وزارت و سفارت و ولایت نبود؛ چون چوکی هدف و آرمان کسی است که فقط خود را می‌خواهد و به اندازه‌ای قواره‌ای خود چوکی می‌خواهد و به آن قانع می‌شود؛ مثل آن رهبر پر مدعای که با دادن دو چوکی برفی وزارت قانع شد و گفت: به حق خود رسیده‌ام و دیگر مشکله ندارم.
    بلکه هدف شهید مزاری، از میان بردن روحیه‌ای استیلاگری، انحصار و امتیاز خواهی بود، هدف شهید مزاری حق تعیین سرنوشت توسط مردمش بود، نه جیره خواری. منطق شهید مزاری این بود که آدم یا سیال گم باشد یا سیال برابر، درست نیست که در سر یک سفره‌ای مشترک، یک عده نان سیر بخورد و یک عده به طرف لقمه‌های او لق لق نگاه کند و آب دهن خود را قورت بدهد.
    مانند آن دو برادری که، در زندگی و خانه شریک بودند، یکی از آنها تول واک و صاحب اختیار بود و دیگری هیچگونه اختیاری نداشت. روزی برادری که صاحب اختیارش است، یک کیلو انگور خرید و بالای منبر نشست و شروع به خردن کرد، برادر دیگر در زیر میز نشسته بود و به طرف او نگاه می‌کرد. از قضای الهی یک دانه انگور افتاد پايین، گفت: او بچه امو انگور ره بگیر، انگور را گرفت، گفت: امو ره پف کو، پف کرد، گفت: اموره بخور، او را خورد. گفت: مزه اش چطور بود؟ گفت: خوب مزه داشت، گفت: اینه نه، اگر با من بودی ازی عیشای خو زیادی می بینی!!
    شهید مزاری می گفت: 25% نفوس کشور را تشکیل می‌دهیم، جهاد کردیم، دفاع کردیم، چرا در تصمیم‌گیری شریک نباشیم؟!
جیره خوار نیستیم، اگر بدون مصلحت و مشورت مردم ماده چوکی وزارت را بدهید، جیره است جیره را قبول ندارم.
اعتراض دیگری که بر او می‌کنند این است که شهید مزاری، خود محور و مستبد به رای بود و حرف کسی دیگری نمی‌شنید، چه می‌شد در موقع خطر صحنه را ترک می‌گفت و جان سلامت می برد و خود را برای مبارزه حفظ می‌کرد؟
    این اعتراض را بر حضرت علی بن ابیطالب(ع) هم می‌کنند، که را معاویه چرا عزل کرد، چه می شد او را در سمتش ابقاء می‌کرد و توسط او از مردم شام بیعت می‌گرفت، وقتی کاملا بر اوضاع مسلط شد، معاویه را عزل می‌کرد.
    پاسخ این است که حضرت علی(ع) در برابر پیشنهاد و ابقای معاویه به عنوان والی شام، فرمود: اگر یک لحظه او را در پستش باقی می‌گزارم در همه‌ای جرم و جنایت او شریک هستم. حکومت از نظر علی بن ابیطالب(ع) وقتی ارزش دارد که بی عدالتی و تبعیض از میان برد و احقاق حق شود، ورنه کهنه کفش بی‌ارزش‌تر است. بنابراین علی بن ابیطالب(ع) چگونه حکومتی را که روی تعصب نژادی و بی عدالتی استوار است، می‌پذیرد برای آنکه پایه‌های حکومت خود را استوار نماید؟ در این صورت، علی، آن علی که نامش قرین عدالت است نخواهد بود و علی دیگری بود.
    اگر شهید مزاری(ره) در هنگام خطر صحنه را ترک می‌کرد، و مردم خود را تنها می‌گذاشت، مثل این میماند که حضرت امام حسین(ع) در شب عاشورا خود را به گوشه‌ای می‌کشاند و یارانش در مقابل دشمن می گذاشت، و برای همیشه محکوم تاریخ بود و او دیگر آن مزاری محبوب و دوست داشنتی نبود. اما او در میان آتش و خون، در مقابل توصیه‌ای دلسوزدانه‌ای دیگران، با آرامش گفت: تاآخرین لحظه در کنار مردم غرب کابل میمانم و در آخر سرنوشتم یا اسارت است یا شهادت. افتخار دارم خونم در میان شما بریزد.
    این سخن، سخن یک سیاستمدار حرفه‌ای نیست سخن محافظه کاران حسابگر و دنیا دوست نیست، بلکه سخن یک روح نا آرام و بی‌شکیب و آتش فشان ملتهب است، سخنی کسی است که خط ترسیم می‌کند، تز می‌آفریند ایده و آرمان خلق می‌کند، تا راه و رسمش باقی بماند و مهر جاودانگی بخورد. او به خوبی می‌توانیست مانند بعض از سلّه و کلّه دارها، جیبش را پر کند و دریک کشور دوست و در کنار بادارش در امن و راحتی بسر برد. بلکه او بهتر از دیگران می‌توانست وارد معامله‌ای سیاسی شود و خود را حفظ کند، ولی دیگر او آن مزاری محبوبی که در دل میلیونها انسان خانه درست کرد نبود، بلکه یک مزاری معامله گرد بود.
    راستی و صداقت دلسوزی موجب شد، که مردم غرب کابل که حسرت پیدا کردن یک قرص نان را می‌خوردند، تا آخرین رمق او را رها نکردند، زنها جهیزیه‌ای خود را فروختند و مرمی می‌خریدند و در سنگرها می‌بردند، و همین مردم بودند که لقب «بابه» را برای شهید مزاری داه بود.
محکومیت قرآن سوزی در پایگاه بگرام توسط نیروی های خارجی
    و در پایان یک موضوع را ضرور می‌دانم تذکر دهم، و آن آنکه چند گاهی پیش در پایگاه بگرام، نیرویهای خارجی اوراق قرآن و کتب دینی را به آتش کشیده و قلب میلیونها مسلمان خصوصا مسلمانان افغانستان را جریحه دار ساختند، این اقدام زشت و بی‌ادبانه را شدیدا محکوم می‌کنیم و نفرت انزجار خود را ازین عمل قبیح اعلام میداریم. ولی توجه داشته باشید که اینها اوراق قرآن را به آتش کشیده‌اند و با سوزاندن اوراق قرآن، قرآن نابود نمی‌شود، خداوند می‌فرماید: «اِنّا نَحنُ نَزَّلنا اَلذّکَرَ، وَ اَنا لَهُ لَحافِظُون» یعنی ما قرآن را نازل کردیم و قرآن را حفظ می‌کنیم.
    باید توجه داشته باشیم که هدف و نیات دشمن دین عقیده‌ای ما، بالاتر از این است، قرآن می‌فرماید:«یااَیُّهاَلذِینَ آمَنُو لا تَتَّخِذُ بِطانَةً مِن دُونِکُم» یعنی‌ای مومنان! دشمنان دین و عقیده‌ای خود را، راز دار خود اتخاذ نکنید، یعنی روابط سیاسی، فرهنگی و اقتصادی، با آنها بر اساس همکاری متقابل و احترام مقابل باشد، نه آنکه آنها آغا باشند و ما برده و سرنوشت ما در اختیار آنان باشد. لایالُونَکُم خَبالاً، یعنی آنان از ایجاد خلل و فساد در فکر و عقل شما در نظام اجتماعی کوتاهی نمی‌کنند، وَدُّوا ما عَنَِیتُم، دوست دارند که شما را در رنج و عذاب و گرفتاری باشید، قَد بَدَت البَغضا مِن اَفواهِمِمُ وَ ما تُخفِی صُدورِهُم الکَبُر. (آل عمران118) بغض و دشمنی از زبان آنها آشکار است و آنچه در دل دارند و نیات شوم آنها بزرگتر از توصیف است، متوجه و مواظب خود باشید، و چنانچه می­بینید ده­ها عوامل گمراه کننده­ای پنهان و آشکار برای فساد و اخلاق نسل شما در کار است پس به تعلیم و تربیت بکوشید و مراکز علمی، تربیتی و آموزشی را تقویت نمایید.  از توجه شما تشکر والسلام.
متن سخنرانی استاد علیزادۀ مالستانی
منبع: جمهوری سکوت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر