در این وبلاگ مطالب مختلف مربوط به افغانستان در مجموع و مخصوصاً هزاره ها در سراسر جهان، سایر مطالب و یادداشت های شخصی به نشر میرسد.
سلام هزارستان چشم براه نظرات، پیشنهادات و انتقادات سازندۀ شماست، و هم چنان از قلم بدستان گرامی میخواهد که دست نوشته هایشان را برای سلام هزارستان بفرستند تا زینت بخش صفحات آن گردد.

۱۳۹۰ اسفند ۱۷, چهارشنبه

بابه مزاری شدن دشوار نیست...!



هر خصوصیتی دیگر را که در بابه مزاری مرور کنیم، به سادگی می‌بینیم که هیچ کدام آنها غیرمعمول نبوده که گویا کسی دیگر نتواند این خصوصیت‌ها را در خود پرورش دهد. به همین دلیل است که می‌گوییم بابه مزاری شدن کار دشواری نیست. برعکس، آنچه دشوار و سخت است، بابه مزاری نشدن است؛ یعنی باید غیرمعمول شویم تا بتوانیم مزاری نباشیم...



همیشه با خود فکر کرده ام که چه چیزی در بابه مزاری وجود داشت که او را فردی "غیرمعمول" نشان دهد. راستش به هیچ مورد مشخصی بر نخورده ام که بر این امر دلالت کند. همه چیز او گواه بر آن است که یک فرد معمولی بوده است: خاطراتی که از او بیان می‌کنند؛ قصه‌هایی که از او بر زبان‌ها جاریست؛ سخنانی که از او به یادگار مانده اند؛ کارها و خصوصیت‌هایی که به او نسبت می‌دهند یا خود در زندگی خود نشان داده است؛ لباس و غذا و مسکن و گشت و گذار و خنده و گریه و زندگی و مرگش، سواد و تحصیل و مطالعات و تجربه‌هایش، همه گواه بر "معمولی" بودن اوست.
به نظر می‌رسد اگر همین معمولی بودن خصوصیت‌های بابه مزاری را قبول کنیم، ویژگی‌های شخصیتی و رفتاری او را در زمان خود بازتولید خواهیم کرد و خلای حضور فزیکی وی را نیز در میان خود از بین خواهیم برد.
بابه مزاری با مقاومتش در غرب کابل و رهبری قیام هزاره‌ها در اوایل دهه‌ی هفتاد خورشیدی معروف شد. از آن پیش تمام شهرت بابه مزاری در حد یکی از رهبران سازمان نصر یا حزب وحدت بود. وقتی غرب کابل معرکه‌ی جنگ شد، بابه مزاری، در کنار مردمش ایستاد و از شهر بیرون نرفت و تا به زمین نیفتاد، صدای حق و عدالت‌خواهی مردمش را در گلو نگه داشت. در این کار او هیچ چیز غیرمعمول نبود. صدها و هزاران انسان دیگر نیز مانند او این کار را کردند: در شهر ماندند و با خون و جان خود از موجودیت و حق خود به دفاع برخاستند و صدای عدالت‌خواهی را در گلوی خود خفه نکردند. در پاره‌ای موارد کسان زیادی بودند که مقاومت و استواری شان، تا آخرین دم حیات، به هیچ وجه کمتر از بابه مزاری نبود. بابه مزاری در ختم مقاومت بر زمین افتاد، در حالی که صدها و هزاران تن قبل از او رفته بودند تا داعیه‌ی حق و عدالت در گلوی وی زنده بماند.
بابه مزاری، در رساندن سخنش به مخاطبان نیز، اعم از دوست و دشمن، غیر معمول نبود. کاری کرد که هر فرد معمولی می‌کند: صاف و ساده گفت حقی دارد که می‌خواهد احترام شود. گفت که در برابر سخن حق خود، زور و قلدری را قبول ندارد. به کسی زور نمی‌گوید، اما زیر بار زور هم نمی‌رود. این حرف غیرمعمول نبود. حرفی بود که باید گفته می‌شد. ظاهراً بابه مزاری درشت‌ترین سخن خود را در ختم مقاومت کابل، در زمانی گفت که برای مردمش نیز قول داد که تا آخر در کنار آنها بماند و در بین آنها کشته شود. آنجا گفت: «در جنگِ اول، دوم، سوم تا چهارم هیچ جریانی در افغانستان وجود نداشت که با ما و شما جنگ نکرده باشد. سنگرهای ما و شما هم در همین غرب کابل خانه به خانه بود. ولی وقتی شما خواستید، خدا شما را یاری کرد و همه‌ى این مناطق پاک شد. دشمنان از قندهار، از هرات، از تخار، از بدخشان، از هلمند و از همه جا که بر علیه ما لشکر کشیده و آمدند، مرده پس بردند. این تجربه شده است و حالا هم برای شما می‌گویم که کسی به زور بالای ما موفق نمی‌شود، اما اگر کسی از میان مردم بیاید و خاین شود و خیانت کند، امکان دارد که تاریخ تکرار شود، و من در این باره هیچ بحثی ندارم. شما می‌دانید که در افشار خیانت شد، ضربه دیدیم. در بیست و سه سنبله توطئه بود، ضربه دیدیم. واِلا یک وجب سنگرِ مردمِ ما را کس به زور گرفته نمی‌تواند.»
در این سخن نیز نکته‌ی غیرمعمولی دیده نمی‌شود. کسی که به قصد کشتن کسی وارد میدان شود، باید خودش نیز آماده‌ی کشته شدن باشد. این است که بابه مزاری می‌گوید آمدند تا شما را بکشند اما شما هم با دفاع از خود کاری کردید که باید می‌کردید: «مرده پس بردند». این سخن معنای صاف و ساده‌ای دارد: اگر دشنه‌ای بتواند حنجره‌ی حق و عدالت را ببرد، گلوی زور و قلدری را نیز بریده می‌تواند.
بابه مزاری، حرف‌های رُک و راست و شفاف می‌گفت و سخنانش دوپهلو و لغزاننده نبود. این هم امری غیرمعمول نیست. بابه مزاری به نمایندگی از مردم به عنوان یک قاصد حرفی داشت که باید برای دیگران می‌گفت. این حرف را گفت و نتیجه‌ی آن را هم صریح و ساده برای مردم بازگو کرد. وقتی ائتلاف جبل‌السراج را امضا کرد به روشنی گفت که می‌خواهد انحصار را بشکند و هدفش هم از بین بردن انحصار است. این حرف را در همان ابتدا گفت و برای فاروق اعظم نیز به صراحت یادآوری نمود که ما نمی‌خواستیم ائتلاف ضد پشتون داشته باشیم، اما می‌خواستیم انحصار شما را بشکنیم. وقتی فاروق اعظم از انحصار در دولت ربانی یاد کرد، خندید و باز هم ساده و شفاف گفت: این ربانی با حکومت دو ساله‌ی خود روی دو صد و پنجاه سال حکومت‌های شما را شست. زمانی که طالبان به دروازه‌ی کابل رسیده بودند، سوال رابطه و مذاکره با طالبان مطرح شد. در همان سخنرانی آخر خود گفت: «ما طرفدار جنگ نیستیم. با طلبه‌ها هم که آمده اند طرفدار جنگ نبودیم و نیستیم، ولی برای مردمِ خود حقوق می‌خواهیم. هرکس بیاید و این حقِ مسلم مردم ما را که در تصمیم‌گیری مملکت شریک باشند و یک چهارم سهم داشته باشند، احترام بگذارد ـ عاشق قیافه‌ى هیچ کسی نیستیم ـ با ایشان مذاکره می‌کنیم و مسایل را حل می‌کنیم.» این سخن همانقدر صریح و باز بود که مردمی که پای سخنانش نشسته بودند بی‌درنگ برایش تکبیر گفتند و اعلام کردند که بلی، ما هم فهمیدیم و همین خواست ما هم هست. در 22 حوت 1372، وقتی در مورد افشار حرف زد صریح و ساده گفت که سخن گفتن از درد و رنج یک مردم و ظلم و ستمی که در حق آنان شده است، نقض وحدت ملی نیست. اگر اینگونه باشد از هیچ ظلم و حق‌تلقی در تاریخ باید حرف زده نشود. وقتی موضع‌گیری‌های خود را در رابطه با حزب اسلامی یا جمعیت اسلامی بیان می‌کرد، باز هم این را یک موضع سیاسی می‌دانست و گفت: این موضع ماست که از مقام یک حزب سیاسی بیان می‌کنیم. حزب سیاسی اگر موضع نداشته باشد حزب نیست، مرده است. گفت: اگر ما با جمعیت دوست هم باشیم از افشار سخن می‌گوییم و افشار را هیچ کسی فراموش کرده نمی‌تواند.
بابه مزاری در صداقت و راستگویی خود زبانزد همه بود، اما به نظر نمی‌رسد که صداقت و راستگویی امری غیرمعمول باشد. هر انسانی باید راستگو و صادق باشد و به کسی، به خصوص به مردمی که صمیمانه به او اعتماد می‌کنند، دروغ نگوید و فریب‌کاری نکند. بابه مزاری به بیت‌المال خیانت نمی‌کرد و از سرمایه‌ی مردم برای شخص خود یا خانواده و بستگان خود متاعی نمی‌اندوخت. این هم کاری معمول است. هر کسی که در مقام امانتداری مردم قرار می‌گیرد باید چنین باشد. مگر قرار است امین‌های مردم خیانت کنند و مال مردم را دزدی کنند و از متاع مردم برای خود و خانواده و بستگان خود بالا کش کنند؟ مگر قرار است پیام‌رسان‌های مردم برای مردم دروغ بگویند و حرف غلطی را حواله‌ی مردم کنند؟
هر خصوصیتی دیگر را که در بابه مزاری مرور کنیم، به سادگی می‌بینیم که هیچ کدام آنها غیرمعمول نبوده که گویا کسی دیگر نتواند این خصوصیت‌ها را در خود پرورش دهد. به همین دلیل است که می‌گوییم بابه مزاری شدن کار دشواری نیست. برعکس، آنچه دشوار و سخت است، بابه مزاری نشدن است؛ یعنی باید غیرمعمول شویم تا بتوانیم مزاری نباشیم. مثلاً در برابر دشمن غدار و ستمگر اظهار ذلت کنیم؛ از میدانی که همه‌ی مردم به خاطر حق و عدالت ایستاده اند، فرار کنیم؛ به مردمی که به ما اعتماد می‌کنند، دروغ بگوییم؛ به انسان‌هایی که پاک و صمیمی به ما چشم دوخته اند، خیانت کنیم؛ امانت مردم را برای اشباع غرایز حیوانی خود حیف و میل کنیم؛ در میان خیل گرسنه از زرق و برق و موتر و بادی‌گارد و عیاشی و عاروق‌زدن‌های خود افتخار کنیم؛ ...
کارها و خصوصیت‌های بابه مزاری همه اموری معمولی اند که از هر انسان معمولی می‌توان انتظار داشت، به خصوص کسی که در مقام پیشوایی و رهبری سیاسی مردم قرار داشته باشد. به همین دلیل، از چنین قصه‌های معمول در مورد بابه مزاری به کرات می‌توان یاد کرد. بنابراین، هر انسان معمولی به سادگی می‌تواند مثل بابه مزاری شود و مثل او زندگی و عمل کند. گویا بابه مزاری هم با الگوهایی که از رهبریت و پیشوایی خود به جا گذاشت، همین را می‌خواست. کسان زیادی این سخن و الگوی ساده را در زمان بابه مزاری درک کردند و عملاً هم نشان دادند که می‌شود مانند او بود و خصوصیت‌هایی مانند او را در خود پرورش داد.
اکنون در هفدهمین سالگرد شهادت بابه مزاری قرار داریم. تا سه سال دیگر، سیاست کشور به هر سمتی حرکت کند، ما را به آزمون‌هایی می‌کشاند که یا باید مثل بابه مزاری و هر انسان معمولی بایستیم و از اندک‌ترین حقوق و حیثیت انسانی خود دفاع کنیم، یا پایین‌تر از بابه مزاری و انسان‌های معمول دیگر قرار گیریم و در برابر کسانی که احتمالاً با زبان قلدری و غداری سخن بگویند به التماس بیفتیم تا اگر لطف و عنایتی داشتند از ما دریغ نکنند. این را بابه مزاری نمی‌خواست. خوب است ما هم در حد یک انسان معمولی این را نخواهیم.
نویسنده: استاد عزیز رویش
منبع: افشار

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر