بابه مزاری، حافظهی خوبی داشت. او از تاریخ آنچه را به درد هوش و خرد سیاسیاش میخورد جمع میکرد و از آن پشتوانهای برای درک و شعور جدید مردمش میساخت. او از افراد و شخصیتهایی که در زندگی خود دیده بود، نیز خاطرههای ارزشمندی نقل میکرد که برای مخاطبان او آموزنده بودند. اینها بخشی از حافظهی او بودند که رهبری و مدیریت سیاسی او را تقویت میکردند...
نویسنده: عزیز رویشآقای دولت آبادی در کتاب ارزشمند خود، از حافظهی بابه مزاری یاد میکند که در بسا اوقات او را کمک میکرد تا در میان آواری از اسناد و نامههای پراکنده، یکی را از روی نشانیهای آن پیدا کند. این شهادت بجایی است. بابه مزاری اسمها و چهرهها را هم خوب به حافظه میسپرد؛ سخنان افراد را خوب به حافظه میسپرد؛ حادثهها را خوب به حافظه میسپرد و مهمتر از همه، منطق حرفها و آدمها و حادثهها را درک میکرد و به حافظه میسپرد. یکی از دلایلی که او در جلسات میتوانست از قدرت استدلال برتری برخوردار باشد، همین حافظهاش در یادآوری مواضع گذشتهی خودش و یا افراد دیگر بود.حافظهی خوب، برای یک رهبر و مدیر سیاسی کمک میکند که در تشخیص موقعیتهای متلون و متشابه سیاسی دچار سرگردانی نشود. رهبر و مدیر سیاسی با تنظیم اموری سر و کار دارد که همه به افراد و خاطرهی افراد و کاروایی و نقش و سلیقه و استعداد و گذشتهی کاری و رفتاری آنها ارتباط میگیرد. اگر رهبر و مدیر سیاسی حافظهاش ضعیف باشد، هر فردی را در موقعیت جدیدی که میبیند، ناگزیر است که از همان نقطه همه چیز را با او آغاز کند.حافظهی خوب، تنها در حد به خاطر سپردن اسمها و کارنامههای افراد نیست. در فراگرفتن تجربههای تاریخی نیز هست. بابه مزاری، تاریخ گذشته را نیز از همین منظر به خاطر میسپرد. او در میان رهبران سیاسی افغانستان شاید یکی از معدود کسانی بود که در سخنان رسمی و غیررسمی خود به حوادث تاریخی به وفور استناد میکرد. برای او تاریخ صرفاً نقل نبود، مرجعی برای تجربه و عبرتاندوزی بود. مهم نیست که استنادات او به حوادث تاریخی چقدر از لحاظ منبع و مأخذ ارزش اکادمیک داشت، مهم این بود که او نتیجه و ماحصل این نقل تاریخی را در خدمت آگاهی و شعور سیاسی مردم خود قرار میداد.به طور نمونه، وقتی به آخرین سخنرانی بابه مزاری توجه کنیم، میزان اشارههای تاریخی او را برای اینکه هوشیاری و دقت سیاسی مردم را تقویت کند، قابل توجه مییابیم. او در این سخنرانی برای مردم از تجربههایی یاد میکند که بخشی از تاریخ گذشتهی آنان بوده و وقتی مردم تصمیم گرفته اند که به این تاریخ پایان بخشند، خداوند هم آنان را یاری کرده و این خواست تحقق یافته است. او میگوید:«شما وقتی که تاریخِ تان را مختصراً مورد مطالعه و تفکر قرار دهید میبینید که ادوار مختلفی از زندگی را طی کرده اید و در این دو سال و هشت ماه مقاومتِ کابل هم ثابت کردید که وقتی مصمم شدید از حیثیت تان دفاع کنید خدا هم شما را یاری کرد و شما توانستید همهي زورگویان را بر سر جای شان بنشانید و آنها را وادار کنید که بعد از جنگهای بسیار خطرناک بيایند و معذرت بخواهند که اشتباه کردیم. من معتقدم که این مسأله در تصمیم، ارداه، ایستادگی و حساس بودن شما به خاطر سرنوشت تان نهفته است.»بابه مزاری با ذکر همین مقدمه، به تاریخ و تجربههای تاریخی مردم برگشت میکند تا بگوید که این تغییر چه بوده و چرا باید مردم باور کنند که سرنوشت خود را میتوانند تغییر دهند. او میگوید:«تاریخ هم اثبات کرده که در دوران عبدالرحمن، وقتی مردمِ ما در مقابل این حکومت ظالم و جائر ایستادند هفت سال جنگیدند. عبدالرحمن هم تمام توطئههایي را که بلد بود، در این دوره علیه مردمِ ما به کار گرفت: از تمام نقاط افغانستان لشکر جمع کرد و از همهى اقوام به جنگ مردمِ ما فرستاد. شصت نفر از علمای اهل تسنن را جمع کرد و فتوا گرفت که اینها (هزارهها) رافضی و کافر اند. اما این توطئهها، هیچکدام کارساز نشدند تا اینکه آمدند و از بین مردم خاین تربیت کردند و آنها را وادار نمودند که به مردمِ ما خیانت کنند. این مسأله کارساز شد. چگونه کارساز شد؟ یعنی که در اثر این خیانت شصت و دو درصد از مردم ما نابود شدند.»دقت میکنیم که بابه مزاری تنها نقل تاریخی نمیکند، بلکه از حکایت تاریخی تجربهای را با دید سیاسی مردم پیوند میدهد تا برای آنها نتیجه و ماحصل حوادث تاریخی را هم بیان کند. در ادامهی همین صحبتهاست که بابه مزاری میگوید:«شما میبینید در یک کشوری که عبدالرحمن پرچمدار اسلام به حساب میآید و گفته میشود که نورستان را که قبلاً کافرستان بود عبدالرحمن مسلمان ساخت، اما همین شخص شصت و دو فیصد مردمِ ما را از بین برد و از اینجا تا هند به عنوان غلام و کنیز به فروش رساند. مالیات هنگفتی از این کنیز و غلامفروشی وارد خزانهی دولت میشد که مقدار دقیق آن را کتاب «افغانستان در پنج قرن اخیر» نوشته کرده است.»اشارهی بابه به استفادهجویی امیرعبدالرحمن از دین اسلام و معتقدات اسلامی نیز برای صیقل زدن هوش و خرد سیاسی مردم است. مردم باید بدانند که استفاده از دین و مذهب پیشینهی تاریخی داشته است. امیرعبدالرحمان با ادعایی که از مسلمان بودن و مسلمانسازی خود دارد، 62 فیصد مردم مسلمان هزاره را از بین میبرد یا به عنوان کنیز و غلام به فروش میرساند و از مدرک فروش آنها خزانهی دربار خود را تمویل میکند. این حکایتها، به خصوص اگر با سایر سخنرانیها و صحبتهای بابه مزاری یکجا شوند، درک روشن او را از چگونگی انتقال آگاهی مذهبی و سیاسی به مردم نیز نشان میدهد.بعد از نقل این حادثه، بابه مزاری محکومیت تاریخی هزاره را شرح میدهد:«به هر صورت، بعد از آنکه شصت و دو فیصد مردمِ ما نابود شدند، محرومیت و محکومیتِ مردمِ ما آغاز شد و از آن تاریخ تا حالا که بیش از صد سال میشود، ما محروم بوده ایم و در این جامعه تحقیر میشدیم. هزاره بودن عیب بود. شیعه بودن عیب بود. تعمد داشتند که ما را به مکتبها اجازه ندهند و به کار و تجارت نگذارند. آنچه که در این جامعه امتیاز به حساب میرفت، ما از آن محروم بودیم. در زمان شاه محمود خان رسماً به وزارت فرهنگ مکتوب مینویسند که بچههای هزاره و شیعه را در حربی پوهنتون و سایر مکتبهایي که ارزش دارند، نگیرند.»بیان این نکتهها از تاریخ، ایجاد پیوند میان نسلهای یک جامعه است. یعنی جامعه باید حافظهی تاریخی خود را دست کم نگیرد. هزارهی خر بارکش و موشخور و نسل خسک و قلفکچپات و بوی ماهی خام، محصول تاریخی است که زمامداران آن با فرمان رسمی از ورود او به مکتب و دانشگاه جلوگیری کرده و زمینهی رشد و سهم او در تولید و ابتکار را گرفته است. بابه مزاری از تاریخی قصه میکند که تجربهی یکایک مردم اوست و این تجربه باید بستری باشد برای تاریخ جدیدی که هزاره در پی ساختن آن است. جامعهای که از تاریخ خود فرار میکند، تنها تلاش میکند که قصری را در باتلاق بنا کند. رنج و محکومیت تاریخی قابل کتمان نیست و با گریز هم از بین نمیرود. بلکه گاهی رنج و محکومیت تاریخی میتواند باثباتترین بنیاد را برای حرکتهای بزرگ و تاریخی یک جامعه فراهم سازد. بابه مزاری از کسانی بود که تاریخ مردم خود را در رنج و محکومیتهای تاریخی آنان غنا میبخشید.سخنان تلخ و هوشدار دهندهی بابه مزاری در مورد محرومیت و محکومیت هزارهها به اینگونه ادامه مییابد:«شما این محرومیت را سپری کردید. شما در این مملکت، غیر از اینکه جوالیکشی کنید و بار پشت کنید دیگر ارزشی نداشتید. کوچیها وقتی که در هزارهجات میآمدند، چای و پارچه و چیزهای دیگر شان را سر بام خانه میگذاشتند و میگفتند که پول اینها را من سال دیگر از همین جا میگیرم. این را همهي ما و شما دیدیم و لمس کردیم، اما شما مردم که قبلاً در مقابل افغانها حرف زده نمیتوانستید و یک نفر که از شهر و از طرف حکومت در منطقهی ما ميآمد مردها پنهان میشدند و زنها میگفتند که در این آبادی کس نیست، وقتی که انقلاب شروع شد همهي شما شخصاً تصمیم گرفتید که وضعِِ تان را تغیير بدهید؛ خدا هم شما را یاری کرد و در ظرفِ سه ماه تمام مناطق هزارهجات آزاد شد.»این حکایتها به قصد آن نیست که احساسات مخاطبانی را بشوراند تا برای او هی هی کنند. برای این است که مردمی با تاریخ خود آشنا شود و بگوید که اگر این تاریخ قابل قبول نیست باید برای رد کردن آن از راههای معقول و درست وارد کار شد. با خواندن این حکایتهای تاریخی میتوان به یاد سخنان مالکم اکس افتاد که در تاریخ امریکا از او به عنوان تازیانهی خشم سیاهان نیز یاد میکند. او در سخنرانی مشهور خود که «ما نگروها» نام دارد، در واقع با زبان و لحنی سخن میگوید که بابه مزاری سخن میگوید. مالکم اکس با یادآوری لقب «نگرو» از همان لقب توهینآمیزی نام میبرد که بخشی از تاریخ سیاهان بوده است. او هم مانند بابه مزاری یاد میکند که ما نگروها در مزارع چه میکردیم و در خانهها چه میکردیم و جامعهی تبعیضگرای سفیدپوست امریکایی مزد ما را چگونه تحویل میداد.بابه مزاری با نگاه تاریخی خود، از حکایت تاریخ گذشته باز هم به نکتهی ظریفی دیگر در تاریخ معاصر اشاره میکند که دقیقاً نشاندهندهی آسیبشناسی دقیق خود او از جامعهی فقیر و محروم است. او به مخاطبان هزارهی خود میگوید که چگونه شما شکست میخورید و تضعیف میشوید:«در اینجا باز هم شاهد بودیم که چهار نفر خاینی که قبلاً در حزب خلق و پرچم جذب شده بود، اولین منطقهاي را که رفتند، خلعِ سلاح کردند و سلاحهای شان را آوردند، هزارهجات بود. در حالی که ما میدانیم هزارهجات سلاح نداشت. سلاح مال افغانها و سرحدِ آزاد و جاهای دیگر بود و وقتی که خیلِ کوچی بر سر مردمِ ما میآمد، یازده تیره حتی در گردن زنهای شان هم آویزان بود. تنها سلاحی که در میان ما مجاز بود «موشکش» و «دانپُر» و «چرهاي» بود و دیگر هیچ سلاحی جواز نداشت. اما با این هم، در حکومت مارکسيستی هیچ کس حاضر نشد که برود افغانها و کوچیها را خلع سلاح کند، ولی خاینین ما پیشگام شدند، رفتند و هزارهجات را خلع سلاح کردند. این کار را برای نیکنامی و خوشخدمتی شان کردند. اما مردمِ ما باز هم با دست خالی، با داس و قیچی و بیل توانستند که مناطق شان را در ظرف سه ماه آزاد کنند. مسلماً این کار در تصمیم و ارادهی شما نهفته بود.»بابه مزاری از بیان همین نکتهها است که مردم را متوجه تجربههای واقعی و ملموس آنها میسازد. او از خیانت به عنوان یک مفهوم انتزاعی سخن نمیگوید. او از مقاومت و استواری هم به عنوان یک فانتزی حرف نمیزند. اینها بخشی از تجربههای مردم اند و مردم تا نسبت به تجربههای خود آگاهی نیابند ارزش کار و تجربهی خود را درک نمیکنند و از بیاعتمادی نسبت به خود بیرون نمیشوند. بابه مزاری با نقل تجربههای مردم میخواهد برای آنها بگوید که به خود و کاری که کرده اند باور کنند و اعتماد داشته باشند. دقت کنیم که بابه چگونه به سخن خود ادامه میدهد:«شما باید این نکته را به خاطر داشته باشید که در تاریخ بعد از محرومیتها و رنجهای زیاد، فقط یک بار برای مردم شانس داده میشود که خودِ شان سرنوشتِ شان را تعیين کنند و این شانس حالا برای شما داده شده است که نباید غفلت کنید. شما مردم در این جا تحقیر میشدید، توهین میشدید. برای شما داستانهای اهانتباری ساخته بودند. شما آن قدر امین بودید که برای تمام صاحب منصبها خدمتگار باشید و در کنار خانمِ شان زندگی کنید. در اینجا هیچ هراسی نداشتند که شما خیانت میکنید، اما بر عکس، شما این قدر امین نبودید که در این مملکت از بین شما یک کاتب مقرر شود. در اینجا شما امین نبودید، منفور بودید، ولی برای نفرخدمتی امین بودید. شما این دوران را سپری کردید.»بابه مزاری از یک دریغ دیگر نیز یاد میکند که دامنگیر مردم بود و باید از آن دریغ عبور کرد. تنها خواست خوب داشتن کفایت نمیکند، باید این خواست برای دیگران گفته شود و دیگران از این خواست آگاه باشند. جامعهی فقیر در رساندن پیام و مطرح کردن خواست خود نیز فقیر و ناتوان است. دشمن از هر وسیلهای استفاده میکند که جلو طرح پیام و خواست او را بگیرد. بابه مزاری به این سخن دلتنگکنندهای که همیشه برای هزارهها مطرح بوده است جواب میدهد که چرا هزارهها از کمکهای بینالمللی محروم بودند و چرا پیام مقاومت شان به گوش کسی در جهان نمیرسید. بحث بابه مزاری از هویت یا قضاوتی که نسبت به هزارهها در بیرون و در ذهن دیگران وجود دارد، نکتههای قشنگی را بازگو میکند. او میگوید:«از آنجایی که، در داخل افغانستان محکومیت داشتیم و محروم بودیم، طبیعی بود که در خارج هم محرومیت داشتیم و هویتِ ما برای کسی شناخته شده نبود. در چهارده سالِ جهاد که هفتاد ملیارد دالر برای افغانستان مصرف شد، باز کسی برای ما یک دالر کمک نکرد. در کنفرانسی که از سوی موسسههای غربی که در افغانستان کار میکردند، در این جا یک نفر از خارجیها، پشت بلندگو میرود و میگوید که در اول انقلاب مردم شیعه و مردم هزارهجات منطقهی خود را آزاد کردند، اما اکنون در این جمع از اینها کسی را نميبینم و از کمکهایي هم که برای افغانستان میشود برای اینها نمیرسد. شما میدانید که آن روز غرب به حدی از اتحاد جماهر شوروی ترسیده بود که در افغانستان هر دستی که برای مبارزه با روسها بلند میشد، بدون آنکه نگاه کند که این دست چه دستی است یک «کلاش» برایش میداد که مبارزه کند. مسلم است که این کمکها برای خودِ مردم افغانستان نبود، بلکه برای ترس از روسها بود. اما با اینهم، یکی از مسئولین جهادی افغانستان پشتِ بلند گو میرود و بیشرمانه میگوید که این مسأله را من جواب میگویم. بعد میگوید که اگر به اینها دوا کمک کنید، احیاناً مواد غذایی کمک کنید، من موافق هستم، ولی اینها که مبارزه کرده و منطقهی شان را آزاد کردند، ایران به اینها یک مقدار اسلحه داد و حالا در بین خود شان جنگ دارند. اینها ظرفیت آن را ندارند که از نگاه تسلیحاتی به آنها کمک شود؛ یعنی با این حرف برای خارجیها اشاره داد که اینها وابستهی ایران اند و شما احتیاط کنید؛ گپ اصلی این بود.»وابستگی به ایران پاشنهی آشیل مقاومت هزارهها و نقطهی ضعف در سیاست آنها بود. اما میزان کمکهایی که دیگر احزاب از ایران دریافت میکردند با گروههای هزاره قابل مقایسه نبود. چرا این گروهها متهم به وابستگی به ایران نمیشدند؟ این را بابه مزاری، پاسخ نمیگوید، اما با اشارهی تاریخی به محرومیت هزارهها و جوسازی دیگرانی که از هزارهها برای بیرون تصویر میدهند، میگوید که این محکومیت بخشی از محرومیت تاریخی این جامعه است. از اینجا است که بابه مزاری به سخن خود ادامه میدهد تا این گره را باز کند:«شاید خیلیها از مردمِ ما فکر کنند که شاید رهبران و مسئولینِ ما نخواسته اند که کمکهای دنیا را بیاورند و در هزارهجات سرازیر کنند. یعنی اینها با کمک خارجی مخالفت کردند. در حالی که واقعیت چنین نبود و ما محکومیت داشتیم و این محکومیت برای ما محکومیت تاریخی بود. در چهارده سال جهاد برای افغانستان هفتاد ملیارد دالر مصرف شد و اکثریت قاطع آن هم در پاکستان مصرف شد؛ یعنی از بهای خون این مردم در آنجاها خانه ساخته شد، اما برای مردمِ ما یک دالر هم نرسید.»بابه مزاری حکایتهای تاریخی را در هر مرحله با یکی از حساسترین مسایل زندگی و تجربهی مردم ارتباط میدهد. هزارهها با مشکلات متعددی رو به رویند. یکی از این مشکلات هم مشکل کوچی است که باز هم ریشهی تاریخی دارد و اثرات اقتصادی آن بر زندگی هزارهها همیشه مشهود بوده است. بابه از حکایتهای تاریخی خود برای بیان این نکته هم کار میگیرد:«از نگاه طبیعی هم وقتی که نگاه کنیم، سرزمینهایي که در افغانستان ارزش داشتند، زراعت میشدند و مالِ ما بودند، در دوران عبدالرحمن برای کوچیها داده شده بودند. باقی حصص هزارهجات را هم عبدالرحمن فرمان داده بود که بروید و بگیرید؛ آنها به خاطر سردی و دیگر مشکلاتش قبول نکرده و از این خاطر مانده است. بعداً یک مقدار علف که در بعضی جاها بود، کوچیها را دادند که این علفها را هم مال هزارهجات حق ندارد بچرد، باید مالِ دیگران بچرد. بعد از این چهارده سال جهاد تنها چیزی که برای مردم ما رسیده همین است که کوچی از سرِ شان کم شده است؛ دیگر در کشت و شبدر و رشقهي شان مالِ کوچی نمیچرد، بلکه خودِ شان میتوانند از حاصلِ آن برای گاو و مالِ خود استفاده کنند .»بابه از اینجاست که به تجربههای جدید مردم میرسد تا بگوید که این تغییر که شما به سلاح و تفنگ دست یافتید و از هویت و موجودیت خود دفاع کردید، تحول بزرگی در میان شماست، اما باید با شناخت از تاریخ خود به مسایل توجه دقیقتری داشته باشید. باید مراقب باشید که دستاوردهای سیاسی یک جامعه، به همان میزان که حصولش گران تمام میشود، حفاظت و نگهداری آن نیز به استواری و دقت ضرورت دارد:«حالا هم برای شما میگویم که شما دو چیز را مد نظر بگیرید: یکی توجه به خدا داشته باشید که خدا از همه قویتر است و هیچکس در مقابل قدرت او نیست. این یک مسأله است و دیگر هم اینکه پیر، جوان، مرد، زن، کوچک و بزرگ متوجه باشید که کسی در میان شما خیانت نکند. اگر احیاناً خاینی میآید و خلافِ منافع شما تبلیغ میکند، وحشت و تشویش ایجاد میکند، باید دستگیر کنید و بیاورید که جزا بدهیم.شما باید بدانید که اگر به این دو مسأله توجه نکنید یک باري دیگر تاریخ تکرار میشود و باز اگر از این شانس گذشت و محروم شدیم صد سالِ دیگر ضرورت دارد که شما باز به این موقعیت برسید. این را متوجه باشید.»بابه مزاری، حافظهی خوبی داشت. او از تاریخ آنچه را به درد هوش و خرد سیاسیاش میخورد جمع میکرد و از آن پشتوانهای برای درک و شعور جدید مردمش میساخت. او از افراد و شخصیتهایی که در زندگی خود دیده بود، نیز خاطرههای ارزشمندی نقل میکرد که برای مخاطبان او آموزنده بودند. اینها بخشی از حافظهی او بودند که رهبری و مدیریت سیاسی او را تقویت میکردند.رهبر و مدیر سیاسی اگر از حافظهی خوبی برخوردار نباشد، گرفتار سیاستهای مقطعی و ابنالوقتی میشود. سیاستمدار و یا رهبر و مدیر سیاسی باید از دوست و دشمن خود، از تجربههایی که پشت سر میگذارد، از تجربههایی که از مبارزین و رهبران و مدیران موفق دیگر فرا میگیرد، به طور مستمر استفاده کند. ثبات و استواری همین است. یعنی کسی میداند که سیر حرکت تاریخ چگونه بوده است و چگونه میتوان بر این سیر حاکمیت و استیلا پیدا کرد و آن را مطابق خواست و هدف خود جهت داد.در زمان ما، کمبود حافظهی رهبران و مدیران سیاسی را با ایجاد تیم قدرتمند در اطراف آنان نیز جبران میکنند. این تیم است که در نقش یک اندام زنده و متحرک و پویا عمل میکند و رهبر و مدیر سیاسی را در به یادآوری تجربهها و سخنان و کارواییهایی که در گذشته صورت گرفته است، کمک میکند.به نظر میرسد یکی از ضعفهای اساسی رهبران و مدیران سیاسی کنونی ما همین است که نه تنها خود از حافظهی خوب برخوردار نیستند، بلکه سیاست را از یک امر جمعی به یک امر فردی و خصوصی تبدیل کرده اند و با این کار هم برای خود درد سر، و هم برای مردم سرگردانی و پریشانی خلق کرده اند.بابه مزاری در هفدهمین سالگرد شهادت خود، برای ما الگوهای خوبی را مطرح میکند که برای رسیدگی به یک مدیریت و رهبری سیاسی سالم و کارا میتوانیم از آنها استفاده کنیم. اگر هیچ حُسن دیگری در برگزاری این مراسمهای سالگرد نباشد، حداقل با سخنگفتن از جدیترین نماد رهبری و مدیریت سیاسی در تاریخ معاصر خود، فرصت مییابیم تا خود نیز به زندگی و کارکرد و مسئولیتهای خود به طور جدیتر رسیدگی کنیم.
منبع: جمهوری سکوت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر