بابه مزاری، با قرار گرفتن در مقام رهبری حزب وحدت، جامعهی هزاره را در حول سرنوشت مشترک اجتماعی آن به هم پیوند داد و هر گونه تعلق منطقوی، قومی، ایدئولوژیک، قشری و سیاسی را از میان آنها دور کرد. این ویژگی بابه مزاری که از بامیان شروع شد، در غرب کابل برجسته شد. اگر رهبری سیاسی مخاطبی در زمان و جغرافیای خاص داشته باشد، بابه مزاری به دلیل همین کارکرد ماندگار خود، به حق "بابه" یا پدر تاریخ سیاسی هزارهها شده است...
بابه مزاری و ضرورتهای زمان ما
نویسنده: استاد عزیز رویشبابه مزاری حرفهای زیادی دارد که در زمان خود به بازگویی و مرور آنها نیازمندیم. ما قبل از بابه مزاری رهبریت سیاسیای نداشته ایم که هزارهها را با رویکرد سیاسی رهبری کند و یا برای تمام هزارهها مرجع قابل اطاعت سیاسی تلقی شود. اخیراً کتاب جالب و ماندگار آقای بصیر احمد دولت آبادی را - که در نوع خود اولین زندگینامهی سیاسی بابه مزاری بود - مرور میکردم. آقای دولتآبادی در این روایت صادقانه و روشن از زندگی مبارزاتی بابه مزاری، در واقع همان شخصیتی را تصویر میکند که امروز از فقدان او دست به کمر گرفته ایم و سوگوار مانده ایم.بابه مزاری، به عنوان یک شخصیت پویای در حال رشد، در غرب کابل، به بار نشست و با دریغ، درست در همان زمانی که فصل بارنشستنش را آغاز کرد، از میان ما رفت. دقت بر اثر ارزشمند دولتآبادی، فصل تازهای را برای شناختن و مرور بابه مزاری باز خواهد کرد. شناخت بابه مزاری از شخصیتها، برخورد او با واقعیتها، هوشمندی او در شناخت اقتضاهای زمان و شرایط برای تعدیل خط مشی سیاسی و مبارزاتی، همه از ویژگیهایی اند که توسط دولتآبادی نگارش یافته اند. امید است بخشهای دیگر روایت دولتآبادی، که از معدودترین بازماندگان نسل بابه و از صادقترین راویان زندگی اویند، این روزنه را هر چه بیشتر باز کند.بابه مزاری، با قرار گرفتن در مقام رهبری حزب وحدت، جامعهی هزاره را در حول سرنوشت مشترک اجتماعی آن به هم پیوند داد و هر گونه تعلق منطقوی، قومی، ایدئولوژیک، قشری و سیاسی را از میان آنها دور کرد. این ویژگی بابه مزاری که از بامیان شروع شد، در غرب کابل برجسته شد. اگر رهبری سیاسی مخاطبی در زمان و جغرافیای خاص داشته باشد، بابه مزاری به دلیل همین کارکرد ماندگار خود، به حق "بابه" یا پدر تاریخ سیاسی هزارهها شده است.بعد از بابه مزاری، باز هم با خلای مشهود رهبریت سیاسی مواجه شده ایم. گویا آن توانمندی رهبری و مدیریت سیاسیای که مزاری از آن برخوردار بود، در هیچ کسی دیگر بعد از او بروز نکرد. با اینهم، موارد زیادی اند که ما را نسبت به آینده خوشبین میسازند و به نظر میرسد اگر به آنها توجه کنیم، برخی از مشکلات و نارساییهایی را که در حوزهی رهبری و مدیریت سیاسی خود داریم، جبران خواهیم کرد.هفده سال بعد از بابه مزاری، جامعه از سطح بلند آگاهی سیاسی برخوردار شده است که این امر موقعیت آن را با دوران رهبری و مدیریت بابه مزاری متفاوت میسازد. بابه مزاری، به عنوان آغازگر یک سنت بدیع رهبری سیاسی، کسان زیادی را در کنار خود نداشت که بار رهبری و مدیریت سیاسی جامعه را با او تقسیم کنند، حالانکه این ناگزیری و ضعف دیگر در جامعهی هزاره وجود ندارد و صدها نمونهی امیدوارکننده در جامعه هستند که میتوانند در تکمیل و ایفای نقش رهبری و مدیریت سیاسی جامعه سهیم شوند.غرب کابل، به عنوان مرکز رهبری سیاسی بابه مزاری، پنج فیصد نفوس کنونی را نداشت. تحصیلکردگان جامعه قابل شمارش بود که از آنجمله عدهی زیادی در اولین روزهای مقاومت کابل، با دلایل مختلف شهر را ترک گفتند. در جبهات جنگی، به ندرت میشد افرادی را دید که تحصیلکرده باشند. تعداد شهدای غرب کابل که مدرک دانشگاهی داشته باشند، رقم ناچیزی را در شمار هزاران شهید این مقاومت تشکیل میدادند. از مجموع تحصیلکردگان مقیم ایران و پاکستان و کشورهای غربی، تنها عدهی اندکی بودند که برای یک گذار سیاحتی به غرب کابل آمدند، اما هیچ کسی نرفت تا در کنار یک رزمندهی خط مقاومت از دنیا و آگاهی و تاریخ و تجربههای بشر بگوید.غرب کابل، محیط بسته و محصوری بود که هیچ خبری از آن به بیرون درز نمیکرد تا برای مخاطبان خویش قضاوت سالمتر خلق کند. اگر گاهی یک خبرنگار - مهم نبود از کدام رسانه و با چه هدف - به غرب کابل میآمد تا با بابه مزاری مصاحبه کند، برای بخش فرهنگی مقاومت کابل روز خوش و هیجانانگیزی بود. اگر روزی خبرنگار بیبیسی یا صدای امریکا میآمد، شب همه پای رادیو کشانده میشدند تا در طنین صدای بابه مزاری از امواج این رادیوها، با شنیدن چهار کلمه از وضعیت جنگ و جبهه و مواضع سیاسی خود شریک شوند.در تمام غرب کابل، افرادی که با زبان انگلیسی آشنا باشند، خیلی اندک بود. ارتباط با مراجع قدرت و تصمیمگیری بینالمللی محدود به یکی دو شخصی بود که میزان و نحوهی این رابطه نیز حد اقل در حوادث مرتبط با طالبان و یا شهادت بابه مزاری به شدت زیر سوال رفت. به همین دلیل، وقتی مسعود ادعا میکرد که مزاری، در وابستگی به ایران، میخواهد غرب کابل را به جنوب لبنان تبدیل کند، کسی در جهان نبود که این ادعای او را مورد تردید قرار دهد یا سیاستهای مشترک جمهوری اسلامی ایران و مسعود را در برابر مقاومت غرب کابل درک کند.رابطهی مقاومت غرب کابل با هزارهجات و مزار و هرات و جاهای دیگر در داخل کشور نیز قطع بود. کمتر کسی امکان داشت که بفهمد واقعاً در کابل چه میگذرد و مسئولیت آنان در قبال مردمی که در این شهر به محاصره افتیده اند چیست. برای کسانی که وضعیت غرب کابل را غیر قابل درک بدانند، خوب است وضعیتی را که این روزها در شهرهای حمس و بابا عمرو سوریه جریان دارد، تعقیب کنند. غرب کابل این وضعیت را دو سال و هشت ماه تجربه کرد، بدون اینکه هیچ کسی بیرون از این دایرهی مرگ و وحشت به آن توجه کند.امروز، اما وضعیت به کلی متفاوت است: کابل به تنهایی مکان زیست میلیونها انسان باسواد، متخصص، آگاه و جهاندیدهی هزاره است. این شهر با هزاران دانشجو و قشر دانشگاهی خود با تمام خانههای هزارهجات وصل است. شمار تحصیلکردگان به هزاران نفر میرسند و جامعه کانون بزرگی از اندیشمندان و فرهیختگان آگاه در رشتههای مختلف اکادمیک را در دامان خود دارد. رابطهی کابل نه تنها با هزارهجات و مزار و هرات، بلکه با تمام نقاط جهان رابطهی مستقیم و نزدیک با دنیایی است که گفته میشود به یک قریه تبدیل شده است.روابط بینالمللی جامعه دیگر به افراد یا جریانهای خاص محدود نیست. هزاران انسان در هر گوشه و کنار جهان پیامدار جامعهی هزاره و خواستههای روشن سیاسی آن برای عدالت، دموکراسی و حقوق شهروندی اند. امروز وقتی یک حرف از دهنی بیرون میشود، معیارهای متفاوتی را در برابر خود مییابد که باید برای ثبوت حقانیت خود از آنها عبور کند.اکنون با این زمینه و امکانات غنی، وقتی سالگرد شهادت بابه مزاری را برگزار میکنیم باید به خلایی نیز فکر کنیم که این زمینه و امکانات را خنثی و بیاثر ساخته است. با گذشت هر سال از شهادت بابه مزاری، و با نزدیک شدن هر چه بیشتر به چالش دیگری که در سال 2014 در انتظار ماست، مرور نقش رهبری و شیوهی عمل سیاسی بابه مزاری برای ما فوریتی بیشتر پیدا میکند.جامعهی هزاره شاید تغییر کرده باشد، اما بستر زندگی و روابط این جامعه با دههی نود میلادی تغییر زیادی نکرده است. بحث نظام عادلانهی سیاسی، تحتالشعاع مدیریت سالم سیاسی قرار گرفته و معلوم نیست که انتقال قدرت در سال 2014 راهی به سوی ثبات لرزان کشور باز میکند یا اینکه آغازی برای فروپاشی تمام نهادهای قانونی و برگشت دادن کشور به بیثباتی و تشتت خونبار میشود.در این حال، جامعهی هزاره ضرورتهایی دارد که عدم توجه به آن وضعیت سیاسی آن را از زمان بابه مزاری متفاوت ساخته است:اول - پیام روشن سیاسی:ما به پیام سیاسی روشنی ضرورت داریم که بابه مزاری به اتکای آن سیاست خود را پویایی و موثریت بخشیده بود. اکنون پیام سیاسی ما به طور آشکار مغشوش شده است. دقیقاً مشخص نیست که ما واقعاً چه میخواهیم و با کدام معیار با دیگران وارد دوستی و رابطه میشویم و با کدام معیار از دیگران فاصله میگیریم. افرادی که در مقامها و موقعیتهای مختلف، از رهبری و مدیریت سیاسی جامعه نمایندگی میکنند، نشان داده اند که نه تنها پیام روشن سیاسی ندارند، بلکه برای رفع این خلا نیز تلاشی نمیکنند و گویا به اهمیت آن در مدیریت و رهبری سیاسی خود واقف نیستند.مزاری به صراحت میگفت که برای ایجاد هرگونه حکومت سیاسی باثبات باید سه خواستهی بنیادی جامعهی هزاره مورد توجه قرار گیرد: اول، مشارکتش در پروسهی تصمیمگیری سیاسی تثبیت شود؛ دوم، مذهب شیعه در چوکات قانون اساسی به رسمیت شناخته شود؛ سوم، واحدهای اداری هزارهجات به طور عادلانه تشکیل شود و معیار نفوس در پروسهی مشارکت سیاسی و برخورداری از امکانات و سهولتهای عامه در نظر گرفته شود.بابه مزاری این خواستهها را اساس رهبری سیاسی خود میدانست و هیچگاهی از طرح آن کوتاهی نمیکرد. این خواستههای مشخص سیاسی بابه مزاری در زمان او مورد عنایت قرار نگرفت و جنگ و نزاعهای خونینی را در برابر او برانگیخت. با کنفرانس بُن، از لحاظ اصولی برای هر کدام این سه خواست، زمینه مساعد شده است. مطابق قانون اساسی، مشارکت دموکراتیک تمام مردم کشور ضمانت شده، مذهب شیعه در قانون اساسی رسماً تسجیل شده، و زمینه برای تعدیل واحدهای اداری فراهم شده است. اما مدیریت و رهبری قدرتمند سیاسی که این خواستهها را همچنان در آجندای مشخص و صریح سیاسی خود قرار دهد، وجود ندارد و این خطر باز هم برجسته شده است که تمام زمینههای مساعدی که کنفرانس بن خلق کرده است با ضعف مدیریت و رهبری سیاسی از بین برود.دوم - رابطه با مردم:رابطهی مزاری با مردم نیز الگوی خوبی بود که در زمان ما اکثر رهبران و مدیران سیاسی از آن فاصله گرفته اند. اصولاً رابطهی خاصی میان جامعهی هزاره و رهبران و مدیران سیاسی آنها وجود ندارد. مردم از اکثر تصمیمگیریها یا تحولات سیاسی بیخبر اند و یا از طریق رسانهها باخبر میشوند. هیچ رهبر و یا مدیر سیاسی به طور مستقیم این مسایل را با مردم در میان نمیگذارد و از مردم برای تقویت و غنامندی طرحها و خواستههای سیاسی نظر و مشورت نمیخواهد. این ضعف اکثر رهبران و مدیران سیاسی را به مراجع خنثا و بیاثر تبدیل کرده است. بابه مزاری، پوپولیست نبود که با شعارهای عامیانه و بازی با احساسات مردم سیاست کند. او به هوش سیاسی مردم باورمند بود که صبغههای عینی خود را در واکنشها، مواضع، مشورتهای مداوم و رابطههای صمیمانه و مستقیم خود آشکار میکرد.رابطه با مردم، راهکارهای مشخصی دارد که بابه مزاری در زمان خود به آنها توجه میکرد. مثلاً در فاصلههای معین با مردم صحبت میکرد و تمام تحولات و مسایل سیاسی را با آنها صادقانه و صریح در میان میگذاشت. در دشوارترین لحظات، مردم دچار سراسیمگی و پریشانی نبودند. همه میدانستند که چرا میجنگند، چرا دفاع میکنند و چه خواستهای دارند که خواهان تحقق آن هستند.اکنون با توجه به کثرت وسایل ارتباط جمعی و سهولتهایی که برای ارتباط با مردم میسر است، هیچ راهکار مشخص و موثری را در رهبران و مدیران سیاسی نمیتوان سراغ کرد که رابطهی آنان را با مردم ترمیم کند. این است که مردم و رهبران سیاسی در راههای جدا از هم حرکت میکنند و هیچ کدام برای دیگری حمایت و پیشتیبانی خاصی خلق نمیتوانند.بابه مزاری به مردم دروغ نمیگفت. سخنان او صریح و صادقانه بود. به خصوص، وقتی سخنش بار سیاسی داشت و مردم را به عمل مشخص سیاسی دعوت میکرد، این سخن را هرگز چندپهلو و نمادین و کلی بیان نمیکرد. کلماتش نیز ساده و قابل فهم بود تا هم برای خود او و هم برای مخاطبانش قابل محاسبه باشد. زندگی او نماد راستگوییاش با مردم بود. هیچ اصل مذهبی یا اخلاقی را مطرح نمیکرد مگر اینکه خودش به آن ایمان داشت و قبل از مردم به آنها عمل میکرد. بابه مزاری در تنظیم فکر و عمل خود دچار تناقض نمیشد. مردم را به سبکی از زندگی تشویق میکرد که خودش مطابق همان سبک زندگی میکرد.صداقت و تعهد اجتماعی مزاری از برجستهترین الگوهای رهبری و مدیریت سیاسی او بود. او خود را بخشی از مردم میدانست و در این هویت خود، بدون اینکه زحمتی بکشد، وفادار بود. لباس و غذا و روابطش با خانوادهاش امری ساختگی نبود. آقای دولتآبادی به خوبی شهادت میدهند که این خصوصیت بابه مزاری جزء اساسی شخصیت وی بوده و از دوران جوانی تا زمانی که به شهادت رسید، مطابق همین شخصیتش رفتار کرد. نکتهی مهم در این بخش از الگوی رفتاری بابه مزاری آن بود که وی امکانات را برای کار تفسیر میکرد و ارزش قایل بود، نه اینکه کار را با مقیاس امکانات سنجش کند. برای او پول چیزی بیشتر از یک امکان برای انجام یک کار نبود. موتر و کفش و کلاه نیز چنین جایگاهی داشت. به همان سادگی که میتوانست در کنارهی یک دریاچه ماهیگیری کند، میتوانست در یک قصر باشکوه شبش را به سر رساند. به همان سادگی که میتوانست سوار موتر زره باقیمانده از داکتر نجیب الله شود، میتوانست با پای پیاده کیلومترها راه را طی کند. هیچکدام امری غیر عادی نبود که او را به تردید دچار کند. کسانی که از دیدن پول و امکانات به وجد میآیند و از کمبود پول و امکانات به وحشت و سراسیمهگی دچار میشوند، نشان میدهند که برای پول و امکانات چیزی بیشتر از ارزش واقعی آن قایل اند. دولتآبادی از مواردی یاد میکند که مهمانان عالیمقام بابه مزاری با غذایی نیمخام و نیمسوخته پذیرایی شده اند، اما وی اصلاً این امر را اهانتی به خود و یا شأن و مقام مهمانان خود تلقی نکرده است.سوم - جدی بودن در سیاست:سیاست برای بابه مزاری به هیچ صورت یک امر تفننی و آماتوری نبود. وی با سیاست زندگی میکرد و با سیاست نفس میکشید و راه میرفت و سخن میگفت. او به خوبی و روشنی احساس میکرد که دارد سرنوشت سیاسی مردمش را رقم میزند و این کار بزرگ برایش جدی و مهم تلقی میشد. سیاست برای او سرگرمی یا وسیلهای برای کسب نام و نان و مقام نبود و به همین دلیل بود که سیاست در رهبریت او به یک امر موثر و سرنوشتساز تبدیل شده بود.سیاست، در ارتباط با قدرت و تنظیم تواناییهای مرتبط با قدرت، جدیترین امر در زندگی اجتماعی است. در کشوری مثل افغانستان، سیاست بهایش سنگین است: از خون و جان و عزت انسان، تا معیشت و امکانات زندگی و سرنوشت خود و نسلهای آیندهاش را در بر میگیرد. اگر هر چیز سیاست با تجارت شبیه باشد، در این بخش متفاوت میشود. سیاستمدارانی که تاجرانه سیاست میکنند یا تاجرانی که از سیاست منافع تجارتی جستجو میکنند، خطرناکترین جفا را در حق مردم مرتکب میشوند. فاجعه این است که تاجران سیاسی یا سیاستمداران تاجر را به هیچ مجازاتی نمیتوان محکوم کرد که با جفای آنان در حق میلیونها انسانی که از سیاست شان متأثر میشوند، برابری کند.بابه مزاری سیاستش با مسعود و حکمتیار و سیاف و دوستم و جمهوری اسلامی ایران و شیعیان طرفدار مسعود و ایران از منظر سیاسی نگاه میشد نه از منظر منافع و سلیقههای فردی یا آماتوری. بابه مزاری برای سیاست جدی بها پرداخت میکرد نه برای سیاستهایی که از امروز تا فردای آن معلوم نباشد. بابه مزاری میدانست که گامهای سیاسی دیر برداشته میشوند اما وقتی برداشته شدند، زود پس گرفته نمیشوند. سیاستمداران چابک و ماهری که در یک ساعت شش نقطه را زیر گامهای خود میکشند، استثناهایی اند که بابه مزاری در جمع آنها قرار نمیگرفت و به همین دلیل بود که در دو سال و هشت ماه مقاومت کابل، از اینگونه سیاستمداران در اطراف بابه مزاری تعداد اندکی هم تاب نیاوردند.در هفدمین سالگرد بابه مزاری، خوب است ضرورتهای خود را مرور کنیم و ببینیم که با یاد از بابه مزاری این ضرورتها را چگونه رفع میکنمی. شاید در میان ضرورتهای دیگر، یکی از ضرورتها هم این باشد که بابه مزاری را به خاطر خود جدی بگیریم و او را به خاطر خود مرور کنیم. بابه مزاری گویا همان متن صامتی است که انبانی از تجربه و سخن را برای ما و نسلهای آیندهی ما فراهم میکند. این متن صامت را باید با تلاش خود گویا سازیم. همانگونه که برای او شعر و سرود میخوانیم یا از برخی آرایههای دیگر او تقلید میکنیم، از او سخن و تجربه و الگوهای عمل نیز بگیریم. اگر چنین کنیم، به نظر میرسد "مزاری" شدن را آسانتر از "مزارینشدن" خواهیم یافت!
منبع: افشار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر