مزاری درکلیت خود یک ایده و اندیشه است. ویژگی اصلی ایده جاودانگی آن است. شهید مزاری این جاویدانگی را با خون خود در راستای تحقق اهداف انسانی جشن گرفت. مرگ شیک برای جاودانگی یک رهبر خود هدیه الهی است که خداوند فقط به بندگان مخلص خود هدیه میکند و به حق شهید مزاری یکی از بندگان مخلصی بود که عهدش رابا خدا وخلق خدا با اهدای خون سرخش به فرجام رساند و با نور عدالت عصر ظلمت و تیرهگی را روشن ساخت...
مزاری؛ پیامبرعصرظلمت
نویسنده: عیسی مسیحعیسی مسیحبه اسد،"رفیق روزهای ظلمت و تاریکی"سخن گفتن از انسانهای بزرگ همزمان سهل و ممتنع است. دشواراست، ممتنع است، زیرا چنین انسانهایی بزرگتر و بیکرانهتر از آن است که یک فرد بتواند ابعاد مختلف حیات اجتماعی آنها را ورق زند، وآسان است، زیرا در هربعدی از ابعاد حیات اجتماعی آنها فرصت تامل و ظرفیت و مجال سخن گفتن وجود دارد. بیتردید، مزاری یکی از این انسانهای بزرگ است؛ «متنی» که از یکسو کلام در او به بیکلامی میرسد و از سوی دیگر در تاریخِ ما مرجعِ بینهایت کلام و گفتار بوده است. مزاری، در واقع «ایده»است؛ ایدهای که از متن برخواسته از «متن واقعیت» و در عین حال سازندهی «واقعیت جدید» وحامل پرسشهایی که در تاریخ ما سابقه ندارد. برخی از پرسشهایی کلیدی که راجع به شهید مزاری وجود دارد آن است که رسالت تاریخی شهید مزاری به عنوان یک رهبر سیاسی چه بود؟ او به عنوان یک رهبرسیاسی بحران افغانستان چه میدانست وچه راه حلی را برای عبور از این بحران را چه میدانست و چه شیوههایی را در پیش گرفت؟بدیهی است که بعد عینی و انضمامی شخصيت رهبر در پرسشها وپاسخهایی است که طرح کرده است و در نقشها و يادگارهاي تاريخي که یک رهبر درتاريخ به میراث میگذارد. با اندک تامل در اندیشهها وعملکردهای شهید مزاری میتوان گفت که ازنظرشهید مزاری ریشههای اصلی بحران در افغانستان را «فقدان نگاه اخلاقی و غیر عادلانه به سیاست» میدانست. از نظر او سیاست در افغانستان از هیچ گونه هنجار انسانی وقانونی برخور دار نبوده است وهرنظام وحکومتی که در این سرزمین سایه افکنده است چیزی جزء درماندگی برای انسان افغانستانی به میراث نگذاشته است. اگر ریشههای اصلی بحران در افغانستان فقدان نگاه اخلاقی به سیاست بدانیم، طبیعی است که راه حلی که شهید مزاری برای عبور از این بحران ارائه کرده است «طرح نگاه اخلاقی به سیاست» است؛ زیرا از نظر او هرگونه "سیاستِ غیرانسانی"، ارمغانی جزء ددمنشی و پلشتی برای مردم افغانستان نداشته است. به هرحال در این نوشتار به صورت فشرده به چند محور کلیدی اشاره میکنیم که میتواند اساس وپایه اخلاق سیاسی قرار گیرد.1 احیاء کرامت و شخصیت انسانی:کرامت انسانی در کانون تمامی مکاتب اخلاقی قرار دارد و از جمله.دین اسلام بر کرامت انسانی تاکید نموده و «کشتن یک فرد را مساوی باکشتن کل انسانهای روی زمین میداند» و همچنین از «تحقیر وتوهین افراد» بهشدت منع نموده است. اما برخلاف چنین آموزههای دینی، تاریخ افغانستان، تاریخ قتل عامها، کلهمنارها، تحقیرها وتوهینها است.تاریخ افغانستان، تاریخ فراموشی شخصت انسانی انسان است.تاریخ «در ماندگی انسان از خویشتن خویش» وتاریخ به سرقت رفتن کرامت انسانی. حاکمان مستبد وخودکامه هرکدام به سهم خود بر گرده این مردم سوار شده و تا توان داشته ظلم وجنایت نموده و «شخصیت وکرامت انسانی» مردم افغانستان را لگدمال کردهاند.دراین میان البته وضعیت «هزارهها» نسبت به دیگر گروههای قومی ومذهبی فرق میکرد. هزارهها به جرم داشتن «هویت قومی ومذهبی» خاص از تمامی حقوق شهروندی خود در این کشور محروم و درمعرض شدیدترین آسیبهای اجتماعی قرار داشتهاند. قدرت سیاسی در این سرزمین با ترویج نوع خاصی از فرهنگ وجامعه پذیری سیاسی؛ جامعه را به سمت وسوی هدایت می کرد که «نفرت اجتماعی» از این گروه قومی ومذهبی جزء از فرهنگ سیاسی این سرزمین محسوب میشد. این امرموجب به تحلیلرفتن شخصیت انسانی این مردم شده بود؛ تا جائکه تاریخ این سرزمین منزلت اجتماعی این مردم را به صفت«خربارکش» تعریف می کرد. قتل عام، بردگی،تجاوز، غارت، راندهشدن از سرزمین اجدادی، کوچدادنهای اجباری وسرانجام نابودشدن بیش از 62 درصد این مردم کمترین هزینه ای بود که این گروه در تاریخ افغانستان از خود به یاد گار گذاشته است. از نقطهنظر روانشناختی، هنگامی که یک گروه قومی ومذهبی در یک جامعه به ننگ اجتماعی وتاریخی تبدیل شود، شخصیت انسانی او در معرض آسیبهای اجتماعی قرار گرفته وجامعه به سمت سویی فروپاشی وگسست حرکت خواهد کرد. درست درچنین وضعیتی بود که شهید مزاری به عنوان یک منجی ظهور یافت واز کرامت وشخصیت انسانی این مردم سخن گفت که قدرت سیاسی از مردم گرفته بود. مزاری، به عنوان عدالتخواه رادیکال و پیشوای مقاومت غرب کابل، به این مردم «شخصیت داد». به نظر میرسد که به همین خاطر برخی از پژوهشگران، از دوران مقاومت غرب کابل به عنوان «دوران حضور هزاره ها درتاریخ » یاد میکند. نکتهی قابل توجه آن است که ایدههای که شهید مزاری مطرح کرد« ایده» های کلان «انسانی» است که در حصارهیچ ایدئولوژی خاصی محدود نمیشود،خطاب او پیامبر گونه است که همه بشریت را در بر می گیرد. «هزاره ها» فقط ترجمان درد اوست وگرنه ایده شهید مزاری اختصاص به هزارهها ندارد، رهایی و وارستگی انسان از قید وبندهایی است که به اشکال مختلف انسانیت در بند کشیده است. تمام سخنرانیها ومصاحبههای که از او به یاد گار ماندهاند تداعیگرِ «متن» مقدس است که همه نجات خود را در این آموزها مشاهده می کنند. این «متون» که باصراحت وصداقت بیان شده است، از همه مردم باکرامت یاد میکند. به یقین می توان گفت که در طول تاریخ افغانستان منطقیترین، دقیقترین و انسانیترین متن بهجامانده از یک رهبر، متونی هستند که از شهید مزاری به یادگار ماندهاند. متن که در کشور آشوب زده افغانستان میتوان آن را به مثابهی « مانفیست» صلح، عدالت و برابری قلمداد کرد.2 تابو شکنی استبداد وانحصاراستبداد و خودکامهگي، از ویژگیهای نظام سیاسی است که در آن حاکم و رهبرسياسي هيچ گونه تعهد و مسئوليتي را در قبال ملت ندارد و روابط مردم و حکومت متکي به هيچ گونه هنجار اخلاقی نيست. قانون، گفتار و کردار و پندار شخص حاکم است.آزادي هاي اجتماعي یا وجود ندارد و اگرهم وجود دارد بصورت يک امتياز تلقي مي گردد و هرآن مي توان آن را ملغي کرد و نه يک حق مستمرفطري انسان اجتماعي[1].درچنين شرايطي دولت و ملت حساب شان از همدیگر جداست و به جاي حمايت و تقويت همديگر در مقابل همديگر قرارمي گيرند. از آنجا که استبداد بیش از همه یک امر فرهنگی است، امکان دارد شکل وشمایل آن از فرهنگی تا فرهنگ دیگر تفاوت پیدا کند، اما فقدان توزیع قدر ت را میتوان مخرج مشترک همه نظامهای استبدادی دانست. براین اساس میتوان گفت که استبداد افغانستانی «ویژگیهای » خود را دارد. فرهنگ افغانستان مستبدپرور است و حاکمان مستبد افغانستان مولود نظام فرهنگی است که جزء مستبد، فرد دیگری در آن زاده نمیشود. مستبد، یک پدیده زود گذر است اما نظام استبدادی پدیدار پایداری است که در آن با رفتن هرمستبدی، کرسی استبداد در زودترین فرصت باحضور مستبد دیگر پر میشود. این پدیده شوم ( استبداد) از بدو تولد این سرزمین با این سرزمین همزاد بوده است. نکته قابل توجه این است که حاکمان مستبد جزء یک دو مورد استثنا دیگر همیشه از جامعه پشتون برخاسته اند. طولانی بودن حاکمیت حاکمان پشتون در افغانستان سبب شده است که رابطه قدرت سیاسی پشتون محوری به صورت یک هنجار طبیعی در آید وهرگونه وضعیتی غیر از آن، نا بهنجار تلقی گردد. استبداد وتمامیتخواهی به اندازه در روح و روان انسان افغانستانی نفوذ کرده که رابطه ( حکومت - مردم ) همیشه درحالت گرگ ومیش بوده است. بهترین حالت برای مردم زمانی بوده است که مردم از سوی حکومت قتل عام نشود و از « کشته » شان « پشته » ساخته نشود. در چنین وضعیتی بود که شهید مزاری با رهبری «جبهه مقاومت» در برابر جریان« استبداد » از « حق مردم» سخن گفت، مردمی که در طول تاریخ قربانی اصلی استبداد بودند. شهید مزاری با رهبری «جریان مقاومت» مبدع ومبتکر ادبیات سیاسی جدید شد. در این دوره است که مفاهیم نظیر مردم، قانون، مشارکت سیاسی، انتخابات، حق تعین سرنوشت، عدالت اجتماعی، حقوق اساسی، حقوق شهروندی، برابری، مساوات، نفی تبعیض وغیره وارد ادبیات سیاسی شد. اگر ادبیات سیاسی قبل وبعد از «جریان مقاومت » را باهم مقایسه کنیم تفاوت چشم گیری به چشم می خورد.از این رومی توان گفت که « شهید مزاری » یک رخداد است؛ رخدادی که اگر پیامش به درستی درک شود مسیر تاریخ را تغیر داده است. امروز اگر ازیک حکومت نیمهمشروع و قانونی برخور داریم و براساس قانون اساسی این حکومت همه شهروندان افغانستان میتوانند رای بدهند( هرچند که تا رسیدن فرسنگها فاصله وجود دارد) در کلیت خود مرهون زحمات وتلاشهای شهید مزاری است. در واقع مزاری با نقد قدرت سیاسی حاکم که استبدادی وانحصاری بود از حق مردم وحقوق اساسی مردم سخن گفت واگر پیامش بخوبی درک شود یک چرخش تاریخی خواهد بود.عدالت اجتماعی :تئوری عدالت اجتماعی به مثابهی سرمشق مزاری کلید حل تمام بحرانها وبی ثباتیهای تاریخی در کشور محسوب میشود. عدالت در ضمن اینکه یک مفهوم کاملا اخلاقی است، از چند جهت میتواند در ثبات سیاسی وصلح افغانستان نقش ایفا کند. نخست اینکه عدالت اجتماعی با مسئله رضایت وعدم ورضایت در ارتباط است هرچه عدالت اجتماعی فراگیرتر شود به همان میزان سطح رضایتمندی افراد جامعه گسترش یافته و در نتیجه جامعه به سمت ثبات وآرامش سوق پیدا خواهد کرد. دوم اینکه عدالت اجتما عی بمثابه یک اصل اخلاقی جزءاز اصول نخستین است. سوم اینکه عدالت اجتماعی به مثابهی نقطه تعادل کشمکشها را به سمت سوی تعادل سوق دهد. وبرعکس فقدان عدالت اجتماعی علرغم اینکه از لحاظ اخلاقی غیر قابل توجیه است؛ همواره به عنوان یک کانون بحران وبی ثباتی تلقی میشود.از همین رهگذر است شهید مزاری به عنوان تئوریسین «عدالت اجتماعی» در افغانستان ریشههای بحران وبیثباتی وعقبماندگی وخشونت را در فقدان عدالت اجتماعی دانست وبرای رهایی از این وضعیت «تئوری عدالت اجتماعی » را مطرح کردند. برهمین اساس محور مبارزات شهید مزاری ومقاومت شکوهمند غرب کابل را « عدالت اجتماعی» تشکیل می داد، ایده ای اخلاقی وانسانی که تنها فریادی های مزاری حامل آن بود وکلید حل معضلات افغانستان.خوشبختانه امروزه افراد بسیاری به عدالتخواهی وعدالت باوری مزاری اعتراف میکند که دیروز با او دریک جبهه نبودند. ضیاء مسعود برادر احمد شاه مسعود در زمان تصدی پست معاونت ریاست جمهوری افغانستان در مورد شهید مزاری می گوید:« شهیدمزاری از نابرابریها وبی عدالتیها تاریخی رنج میبرد وبحران افغانستان را در همین بی عدالتی ها میدانست ولذا برای استقرار یک جامعه ای مبتنی بر عدالت وبرابری وبرای استقلال وامنیت افغانستان مبارزه کرد[2]» محمد یونس قانونی در دوران تصدی ریاست پارلمان افغانستان در مورد شهید مزاری می گوید: «در باور شهید مزاری عدالت اجتماعی گمشده ای مردم افغانستان بود. او معتقد بود که استبداد وبیعدالتی عامل اصلی بحران در افغانستان است ولذا باورش براین بود که تا ساختار قدرت در کشور براساس اراده ای مردم بوجود نیاید امنیت نیز در این سرزمین روئایی دست نیافتنی است. مزاری برای رهایی ازاین بحران راه حل ارائه کرد وگفت که مشکل افغانستان وقتی حل می شود که احزاب وجریانها بجای حذف همدیگر، همدیگر ار بپذیرند. مزاری مشکل افغانستان را 14 سال قبل پیش بینی کرده بود. او می گفت که برای یک انتخاب آزاد در قدم اول ما نیازمند سرشماری هستیم وتا زمانی که آمار دقیقی از جمعیت افغانستان در اختیار نداشته باشیم نمی توانیم به انتخاب سالم امیدوارباشیم. مزاری نه تنها یک مبارز بلکه یک دانشمند بزرگ وصاحب تفکر بود که درعرصه های مختلف در برابر متجاوزین ایستادگی کرد وبه تمام مبارزین درس جهاد در راه حق وعدالت آموخت[3]» پافشاری شهید مزاری بر « عدالت اجتماعی » باعث شد این واژه مقدس به عنوان یک یاد گار انسانی از شهید مزاری برای تاریخ افغانستان باقی بماند.4 اخلاق در سیاست:در افغانستان معاصر سیاست، نردبانساختن از دیگران است و به میزانی که افراد در سیاست فرو می روند، از اخلاق فاصله می گیرند. در این میان اما شهید مزاری یک استثناست. یکی از مهمترین تفاوت او باسایر رهبران سیاسی در افغانستان همین نکته بوده است که او اساس قدرت وسیاست را اخلاق معرفی می کرد وهمواره از سیاست که مبتنی بر اخلاق باشد دفاع می کرد. او به خوبی درک کرده بوده که فقدان رفتار و روابط انساني در جامعه معضل اصلی در کشور است. «و لذا با الهام از آموزه هاي توحيدي اسلام، پيام برادري، برابري و كرامت انساني را سر مي داد و حل مشكل را در گرو احياء انسانيت، احترام به انسان و اعتقاد به برابري انسان مي ديد. پيام او پيام انسانيت واخلاق درسیاست است[4]. »شهید مزاری می گوید :«در افغانستان دشمنی ملیت ها فاجعه است. نجات افغانستان در برادری میان ملیت هاست. حقوق ملیتها یعنی برادری ملیتها [5]» این گفته ها وگفتارها است که شهید مزاری را جاودانه ساخته است وتا قیام قیامت، تافرجام تاریخ و تازمانی که روح انسانی در درون انسان هست، مزاری نیز وجود دارد. چون مزاری دیگر فرد نیست. مزاری درکلیت خود یک ایده و اندیشه است. ویژگی اصلی ایده جاودانگی آن است. شهید مزاری این جاویدانگی را با خون خود در راستای تحقق اهداف انسانی جشن گرفت. مرگ شیک برای جاودانگی یک رهبر خود هدیه الهی است که خداوند فقط به بندگان مخلص خود هدیه میکند و به حق شهید مزاری یکی از بندگان مخلصی بود که عهدش رابا خدا وخلق خدا با اهدای خون سرخش به فرجام رساند و با نور عدالت عصر ظلمت و تیرهگی را روشن ساخت.
[1]محمد علی همایون کاتوزیان، دموکراسی، دیکتاتوری ومسئولیت ملت،، اطلاعات سياسي اقتصادي، سال هفتم،شماره 67 و68 1372 صص
منبع: افشار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر