در این وبلاگ مطالب مختلف مربوط به افغانستان در مجموع و مخصوصاً هزاره ها در سراسر جهان، سایر مطالب و یادداشت های شخصی به نشر میرسد.
سلام هزارستان چشم براه نظرات، پیشنهادات و انتقادات سازندۀ شماست، و هم چنان از قلم بدستان گرامی میخواهد که دست نوشته هایشان را برای سلام هزارستان بفرستند تا زینت بخش صفحات آن گردد.

۱۳۹۰ اسفند ۲۰, شنبه

هر آن که کشته نشد از قبیله ما نیست



انصاف بدهید که نسل ما سوالات بزرگ داشته باشند و پاسخ آن ها را از شما (نسل قبل از خود) بخواهند. بزرگترین سوال این نسل، مزاری است؛ مزاری کی بود؟ کیست این دهقان زاده ای که در برابر تاریخ می ایستد؟ کیست این مجرم به «بودن» که دیگر نمی خواهد بودنش جرم باشد؟ کیست این پشمینه پوش در عصری که اگر دیگران قصر و کاخ ساختند، ما در آن کاخ ها و قصرها چیده شدیم...

قیوم سروش
یادآوری از شهدا و زنده نگهداشتن آرمان های آن ها حداقل کاری است که می توان انجام داد. خوشبختانه هر چند بزرگداشت از 22 هر سال پررنگ تر می شود، اما در این میان، پیام 22 حوت کم رنگ تر و غیر شفاف تر گردیده و کم کم مقالات و سخنرانی هایی آن تبدیل به کلیشه های هر ساله و هر مراسمی شده است. این است که نمی تواند عطش نسل سوم انقلاب را برای درک این رخداد سیراب سازد.
انصاف بدهید که نسل ما سوالات بزرگ داشته باشند و پاسخ آن ها را از شما (نسل قبل از خود) بخواهند. بزرگترین سوال این نسل، مزاری است؛ مزاری کی بود؟ کیست این دهقان زاده ای که در برابر تاریخ می ایستد؟ کیست این مجرم به «بودن» که دیگر نمی خواهد بودنش جرم باشد؟ کیست این پشمینه پوش در عصری که اگر دیگران قصر و کاخ ساختند، ما در آن کاخ ها و قصرها چیده شدیم و او ایستاده و بر صاحبان این کاخ ها شورید؟  کیست این پیرمرد، در شهری که نه تنها نان مان را، بل «هویت» ما را  نیز از ما دزدیده اند، او از «هویت» و «اصالت» اش سخن می گوید؟ عظمت و حیرت از هیبت این نادره ای تاریخ را، نسل های پس از انقلاب مزاری به خوبی لمس کرده اند.
 برای قرن ها ما از خودمان شرم داشتیم، از مقابل شدن با خودمان می هراسیدیم و از خودمان فرار می کردیم؛ اما به کجا؟ از «خود» به کجا می توانم فرار کرد؟ اما مزاری در برابر مان آیینه سان ایستاد تا بگوید «خود بودن» شرم نیست بل کبوتر وار راه رفتن کلاغ شرم دارد.
قرن ها، ما جرم خویش بودیم به «بودن» و نه به «کردن». نیازی نبود کاری کنیم؛ تا مجرم باشیم و ما مجرم متولد می شدیم، «بودن» ما جرم بود. مهم نبود ما چقدر سعی می کردیم تا انسان باشیم؛ انسان گونه زندگی کنیم. مهم این بود که ما «بودیم»، «وجود داشتیم»  و این «بودن» جرم بود. حتا این هم مهم نبود ما چند در صد از جمعیت کشور را تشکیل می دادیم.
اما پدر ایستاد و مردانه ایستاد تا از بودنش و از بودن مردمش دفاع کند. پدر ایستاد و گفت «هوشیار باشید تا کسی به شما خیانت نکند» تا داوود سرخوش بسراید «سعادتمندم از خانه خرابی که از این بعد قبای تزویر اغیار ما سوخت» پدر ایستاد و سر تعظيم فرو نیارود تا ملتش بسراید «ما جوالی بوده ایم نان گدایی نبوده// پيغمبر گاه روس گاه امریکایی نبوده» مزاری با زندگی اش نشان داد که می توان در برابر هر ستم ایستاد و ارزش هر انسان نیز به اندازه ای مبارزه او برای حق است. او با مردمش زیست تا «د بند دیل خانه» داشته باشد. درست به همین دلیل است که یار همرزمش ابوذر غزنوی می گفت «مزاری شاه بیت ترانه های ملت ماست» و رسم تاریخ مان این بوده است که شاه بیت ها سرخ باشند. شاه بیت ها جان شان را در راه اهداف شان بگذارند.
اما ما چقدر به آن اهداف وفادار مانده ایم؟
از سخنرانی ها، مقاله ها و شعرهایی اطو کشیده شده و وحدت ملی یی و مصلحتی، که در هر مراسم تکرار می کنیم بدون آن که حتا معنی واقعی آن ها را بدانیم و یا اساسا معنای آن برای مان اهمیت داشته باشد، که بگذاریم به چه افتخار کنیم؟ وای بر جامعه مان، اگر نسل های بعد از خود را، الگو باشیم. شاه بیت های تاریخ مان اولین ارزشی را که از دست دادند، جانشان بود. اما نسل ما، جان و روح و نفس آخرین ارزشی است که از ما می گیرند. ما قبل از جان خود، عزت، صداقت و شجاعت و ایمان خود را گرو می گذاریم تا زندگی کنیم و زنده بمانیم. تا بخوریم و بخسبیم و لذت ببریم...
پدر نشان داد که محرومیت هرگز نمی تواند عذری برای سر باز زدن از مسوولیت ها باشد. همان طوری که نمی تواند عذری برای در بند بودن و مظلومیت باشد. در مکتب مزاری تنهایی و کمبود رهروان هرگز نمی تواند بهانه ای برای ترک عدالت و مبارزه علیه ستمگری و بیدادگری  باشد. پدر تا پای جان میان مردمش ماند و به عهد اش وفا کرد تا بگوید هم صدای با اقبال بگوید:
به ملک جام ندهم مصرعی وزین را         هر آن که کشته نشد از قبیله ما نیست
نویسنده: قیوم سروش
منبع: افشار

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر