در این وبلاگ مطالب مختلف مربوط به افغانستان در مجموع و مخصوصاً هزاره ها در سراسر جهان، سایر مطالب و یادداشت های شخصی به نشر میرسد.
سلام هزارستان چشم براه نظرات، پیشنهادات و انتقادات سازندۀ شماست، و هم چنان از قلم بدستان گرامی میخواهد که دست نوشته هایشان را برای سلام هزارستان بفرستند تا زینت بخش صفحات آن گردد.

۱۳۹۱ خرداد ۱۳, شنبه

آفرین گفتن به تباهی



اگر کسی بگوید " خیلی خوب، این ها همه درست، اما چرا در افغانستان؟"، آدم ناگزیر می شود پاسخ پیچیده تر و سنجیده تری آماده کند. چرا که هر چیزی در باره ی خمینی بگویند شما می توانید بپرسید : "چرا خمینی؟ و چرا در افغانستان؟". در جهان افراد بسیاری بوده اند که کارنامه ها و باورهای شان بسیار درخشان تر و حد اقل نسبت به کارنامه و باورهای خمینی کمتر سوال برانگیز بوده اند...

آیت الله خمینی بنیان گذار نظام جمهوری اسلامی ایران بیست و دو سال پیش فوت کرد. شما می توانید این پاره- اطلاع را از جاهای مختلف به دست بیاورید. همین طور اگر بخواهید به اطلاع شهروندان افغانستان برسانید که آیت الله خمینی بیست و دو سال پیش فوت کرد، می توانید این کار را به توسط رسانه های مختلف انجام بدهید. حتا می توانید به جای کلمه ی فوت از کلمه ی رحلت استفاده کنید و آن رحلت را هم جانگداز بخوانید. اما اگر فکر می کنید که این مایه " یادکرد" از کسی که بیست و دو سال پیش فوت کرده کافی نیست، باید دو چیز را توضیح بدهید:
یک- شما که  یک اشاره ی خبری به مرگ آیت الله خمینی را کافی نمی دانید، چه کارهای دیگری را در این مورد لازم می دانید و انجام می دهید؟
دو- منطق این "کارهای دیگر" در افغانستان چیست و چرا باید انجام شوند؟
آنچه آمد چارچوب مساله یی است به نام  بزرگداشت وفات خمینی در افغانستان. هر کسی که در افغانستان مراسم تجلیل از آیت الله خمینی برگزار می کند باید به دو سوال بالا به روشنی جواب بدهد.
حال، پاسخ سوال اول می تواند این باشد: ما نمی خواهیم فقط خبر وفات خمینی در بیست و دو سال پیش را به اطلاع مردم برسانیم. ما می خواهیم از زنده گی و عقاید و آرمان های او تجلیل کنیم؛ تجلیل با شکوه. می خواهیم که او را دو باره زنده کنیم. می خواهیم در مساجد و جاهای دیگر گرد هم بیاییم و در وصف او مقاله بنویسیم و شعر بخوانیم و در رثای از دست دادن اش غمنامه بسراییم. می خواهیم با او پیمان مجدد ببندیم که راه اش را ادامه خواهیم داد. می خواهیم به همه نشان بدهیم که خمینی نمرده است و از طریق آرمان ها و باورهای خود در میان ما زنده است و به ما الهام و قوت قلب می بخشد.
این پاسخ آسانی است. اما پاسخ به سوال دوم مشکل تر است. اگر کسی بگوید " خیلی خوب، این ها همه درست، اما چرا در افغانستان؟"، آدم ناگزیر می شود پاسخ پیچیده تر و سنجیده تری آماده کند. چرا که هر چیزی در باره ی خمینی بگویند شما می توانید بپرسید : "چرا خمینی؟ و چرا در افغانستان؟". در جهان افراد بسیاری بوده اند که کارنامه ها و باورهای شان بسیار درخشان تر و حد اقل نسبت به کارنامه و باورهای خمینی کمتر سوال برانگیز بوده اند. چرا در افغانستان کسی از آن ها تجلیل نمی کند؟ مثلا چرا ما از مهاتما گاندی تجلیل نمی کنیم؟ چرا روز بزرگداشت ِ مارتین لوترکینگ نداریم؟ وقتی که تجلیل گران ِ خمینی در افغانستان به این سوال ها پاسخ های متین و معقولی دادند و مجاب مان کردند، می رویم به سرزمین خود آیت الله؛ ایران. پرسش هنوز این است: چرا خمینی؟ اگر بنا باشد که از آیت الله های وفات کرده ی ایرانی تجلیل کنیم، چرا مثلا از آیت الله منتظری تجلیل نمی کنیم؟ فرض کنید در این مورد هم به شما پاسخ محکمی بدهند. شما هنوز می توانید آن پاره ی دوم سوال را بپرسید: " اما چرا در افغانستان؟".
تجلیل گران خمینی در افغانستان باید پاسخ خود به این سوال را به این نحو تنظیم کنند که " آیت الله خمینی به دلایلی که در پی می آیند، هم در زمان زنده گی و هم پس از وفات خود برای افغانستان مهم و شایسته ی تجلیل است...". آن گاه این دلایل را شرح بدهند.
من در این یادداشت سعی می کنم روشن کنم که چه چیزهایی را نمی توان به عنوان دلیل دست مایه ی تجلیل از خمینی در افغانستان کرد:
یک- گفته شود که خمینی رهبر انقلابی بود که رژیم سلطنتی در ایران را برانداخت و به جای آن نظامی به نام " دولت جمهوری اسلامی ایران" بنا نهاد که از هر نظر برای مردم ایران بهتر بود و هست. حتا اگر این سخن را کاملا قبول کنیم، لازمه ی منطقی آن این هم هست که آن نظام باید برقرار بماند و هر روز قوی تر شود. حال، به نفع آن نظام است که کشوری چون افغانستان فرمان بردارش باشد و در امور داخلی وخارجی خود از آن دستور بگیرد.  این واقعیت سیاست در روابط بین کشورها است. این است که خمینی حتا اگر بهترین نظام دنیا را برای ایرانیان ساخته باشد، این بهترین نظام دررابطه با کشور ما طالب فرا دستی و مزدور پروری خواهد بود و اگر جز این کند به منافع آن نظام ضربه زده است. نگاهی بر واقعیت های میدانی هم بر این برداشت صحه می گذارد. بنا بر این ما نمی توانیم نتایج کارهای حتا مثبت خمینی در ایران را مستقیما به افغانستان تعمیم بدهم. عکس این قضیه درست تر است و از این رو تجلیل از خمینی تجلیل از نظام سلطه جویی است که فارغ از بهشتی که ممکن است برای ایرانیان ساخته باشد یا در آینده بسازد، برای ما حاصلی جز جهنم ندارد و نداشته است.
دو-  گفته شود که آیت الله خمینی به عنوان یک رهبر بزرگ شیعی به شیعیان جهان عزت و آبرو بخشید و به همین خاطر حد اقل هزاره ها و شیعه های افغانستان باید قدردان او باشند و او را تجلیل کنند. این سخن تقریبا در همه ی موارد از بن بی پایه است. آنچه جمهوری اسلامی- به عنوان نظامی دست ساخت ِ خمینی- به شیعیان جهان و افغانستان عرضه کرد نسخه یی از تشیع افراطی بود که هدفی جز خدمت به منافع نظام ولایت مطلقه ی فقیه در ایران نداشت. هر جا که شیعیان به این نسخه عمل کردند، برای خود جز سیاه روزی و تلخ کامی چیزی به بار نیاوردند. هزاره ها سال ها است که هر روز به خاطر همراهی با دولت ایران ( و یا به اتهام این همراهی) قربانی می دهند و داغ دار می شوند. پیروی از نظام ولایت مطلقه ی شیعی ایرانی هر جا کامروایی در پی داشته بوده باشد، در میان شیعه ها و هزاره های افغانستان و منطقه فقط تباهی و سیاهی آفریده است. آن کس که از خمینی در افغانستان تجلیل می کند در واقع از پیامبر تباهی و تلخ کامی تجلیل می کند.
سه-  گفته شود که آیت الله خمینی یکی از قافله سالاران بیداری ملل مسلمان بود که حرکت اش الهام بخش مبارزات ضد استعماری و ضد استکباری در جهان اسلام شد.  حتا اگر این سخن درست باشد نتیجه ی کار چیست؟ امروز بسیاری از کشورهای اسلامی در زیر تهدید و فشار پیوسته ی گروه های افراطی مذهبی ناتوان شده اند ، از رشد علمی، فرهنگی و اقتصادی باز مانده اند و کمتر نشانه ی قابل اعتمادی از توسعه ی سیاسی از خود نشان می دهند. افغانستان نیز با پیوستن به جنبش افراطیان مذهبی وارد بدترین و سیاه ترین دوره ی تحولات سیاسی و اجتماعی خود شد و هنوز با پی آمدهای این پیوند فاجعه آمیز درگیر است. اکنون، آیا باید از آیت الله خمینی در افغانستان تجلیل کرد که ( بنا بر ادعا) در خیزش موجی کمک کرده  که در طول دهه ها بیشتر ِ هستی ِ ما را بلعیده است و در کار بلعیدن بقیه ی آن است؟
چهار- گفته شود که آیت الله خمینی یکی از عالمان برجسته ی دین بود و دیدگاه های دینی اش به حال مسلمانان و حد اقل شیعیان مفید افتاد. این سخن نیز بی پایه است. از آیت الله خمینی هیچ اثری بر جا نمانده که با استناد به آن بتوان نشان داد که مثلا او در فلان زمینه از دانش دینی یا حتا حوزه ی فقه نوآوری های مفیدی کرده است. مهم ترین کار او همان طرح ِ حاکمیت مطلقه ی فقیه بود که محصول اش همین جمهوری اسلامی ( یکی از خشن ترین دیکتاتوری های موجود در جهان) است. در چشم او مصالح نظام ولایت مطلقه ی فقیه چندان اهمیت داشت که می گفت حتا واجبات دینی را به خاطر آن مصالح می توان و می باید فرو گذاشت. حال، کسی که مثلا در کابل نشسته  و برای کشف حقیقت امور تنها به دهان کارگزاران سپاه و اطلاعات جمهوری اسلامی ایران چشم ندوخته، چه دلیل موجهی می یابد که از خمینی به عنوان یک عالم بزرگ دینی تجلیل کند؟
اکنون، کسانی که هو انداخته اند که آی زمان ماتم عظما رسیده و ما وظیفه داریم که در رثای خمینی خون بگرییم و یاد او را با اشک و کلمه و سرود گرامی بداریم، وظیفه ی سیاسی دارند که این کار را بکنند. از آن ها گله نباید کرد. آن، کار آنان است. دردناک ( و گاه حتا خشم انگیز) جهل خلقی است که به دعوت بت سازان و تحمیق گران سیاسی گردن می نهند و همراه با آنان به مردی آفرین می گویند که برای ما جز نفرین نفرستاده است. ما هر وقت که در افغانستان به زنده نگه داشتن نام و خواسته ها و باورهای خمینی کمک می کنیم، در واقع به روند رشد سیاسی ، آزادی ، توسعه و همزیستی مسالمت آمیز با دیگران ضربه می زنیم.
نویسنده: سخیداد هاتف
منبع: افشار

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر