آری! همانها، که سالها بر گرده ی مردم ما نشستند و سواری گرفتند و دارالامانها آباد کردند. همانها که به قیمت کشیدن النگو از دست دخترانمان و فروختن پای زیب و خلخال از پای زنانمان به اینجا رسیدند. همانها که نوامیس مان را در بازارها، به ناچیزترین قیمتها معامله کردند...
میبینی ما را چطور دشمن میخوانند!؟ من و تویی که از بومی ترین ساکنان این آب و خاکیم … دیروز به دستور شاهانشان، اجدادمان به بردگی گرفته می شد و به فتوای شیوخ عرب و اجرای عوامل دولت، قتل عام می شدیم؛ ما را مغول می خواندند و رافضی و از پدران و برادرانمان جوالی ها ساختند و بیگاری ها کشیدند و از کله مناره ها قله ها بنا کردند و زندانهای دخمه ای شان را پر کردند.
آری! همانها، که سالها بر گرده ی مردم ما نشستند و سواری گرفتند و دارالامانها آباد کردند. همانها که به قیمت کشیدن النگو از دست دخترانمان و فروختن پای زیب و خلخال از پای زنانمان به اینجا رسیدند. همانها که نوامیس مان را در بازارها، به ناچیزترین قیمتها معامله کردند.
سالها از پی هم آمد و رفت، دهها گذشت، قرنها سپری شد ولی این دیدگاهها، این رفتارها، هرگز تغییر نکرد. حتی در آمریکا هم امروز سرخپوستان و سیاهپوستان از تمامی امکانات و مزایای شهروندی برخوردارند، ولی در افغانستان هنوز حال و هوای قرون وسطی حاکم است … پدرانمان به این امید عمرشان گذشت که:
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سرشوریده باز آید به سامان غم مخور
ولی صد افسوس که تغییری پیش نیامد و این دوره ها با ضریبهای متفاوت تکرار فجایع خونباری همچون قتل عام بامیان، افشار و مزار و… هر بار تکرار میشد و تکرار میشد تا اینکه چرخ گردون، دایره ی قسمت را در جهت حکومت نوپایی پایه ریزی کرد که در ذهنها سنبل و عروس دموکراسی بود.
ولی بعد از تشکیل دولت، از ریاست دولت گرفته تا برخی وزرا، روسا، والیان و جنرالان عالیرتبه تا فقه ها، علما، صاحبان و داعیان علم ،همه و همه ظاهرا در شعار وحدت ملی باقی ماندند …. سندهای اثباتی و آشکارش را هر ساله در حملات کوچی ها به بهسود می بینیم، در کشتار کویته و سکوت بهت انگیز دولت مشاهده میکنیم و این بار رسماً در کتابهای اطلس معرفی اقوام غیر پشتونشان که باز در معرفی من و تو، ما را(هزاره) لجوج، دروغگو و رافضی میخوانند. گویا هنوز هم برای ما هزاره بودن جرم است.
جالب است…
وجودمان تبدیل به غده ی چرکین درد آلودی در گلوی این و آن شده، طوری که راه نفس شان را بسته، نمیدانند چگونه این عقده را ذره ذره تراوش دهند و این بار دست بدامن آکادمی علوم شده اند. ولی باید بدانند که این نسل، هر چند نسل سوخته است نسل هجرت و درد و رنج، ولی نسل هویت و امید هم هست. نسلی که از تبار ققنوس است.
آری …
همان نسلی که دو دستش را روی زانوهایش میگذارد یا علی میگوید و بدون اتکا به این و آن از جایش بر میخیزد. ما نسلی هستیم که از خورشید الهام میگیریم و از سرخی شعله های آتش جانی تازه میگیریم. از خاکستر رنج های مان هیزمی برای زندگی و حیات تاریخی نو خواهیم ساخت.
ما ناله های پریشان و گمشده در زمان را از نو ترکیب خواهیم کرد و این رویای تجدید هویت را به باور خواهیم نشاند ….
به هوش باشید ای بازیگران!
که امروز از باده ی قدرت سر مستید ما از تبعیدگاه اندیشه های شما، زیبا ترین و ناب ترین زمزمه ها را خواهیم ساخت و شما ناباورانه شاهد پرواز و اوج گرفتنمان خواهید بود. آنگاه اگر شما هم ما را انکار کنید، دنیا نمیتواند ما را انکار کند و این مقابله به مثل ما خواهد بود.
ما زنجیر وار دستهایمان را بهم قفل میکنیم و از آن دیواره ی انسانی میسازیم برضد نابرابری ها و بی عدالتی هایتان. با هم همصدا می شویم تا جواب تمام توهین هایتان را یکجا به شما بدهیم ما با رشد علمی، سیاسی، هنری، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی خود جواب حرکات زشت شما را خواهیم داد و آنروز برای پشیمانی شما دیر خواهد بود
مرغ و هیزم هر دو چون اخگرند
بعد از اخگر تیز خاکستر شوند
چون نماند ذره ای اخگر پدید
ققنسی آید ز خاکستر پدید
نویسنده: سیما نوری
منبع: شبکۀ سراسری هزاره ها
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر