در این وبلاگ مطالب مختلف مربوط به افغانستان در مجموع و مخصوصاً هزاره ها در سراسر جهان، سایر مطالب و یادداشت های شخصی به نشر میرسد.
سلام هزارستان چشم براه نظرات، پیشنهادات و انتقادات سازندۀ شماست، و هم چنان از قلم بدستان گرامی میخواهد که دست نوشته هایشان را برای سلام هزارستان بفرستند تا زینت بخش صفحات آن گردد.

۱۳۹۰ آبان ۶, جمعه

یوشع هارلان و اولین تماس غرب با هزاره ها – قسمت 2



هارلان به این نتیجه میرسد که هزاره ها حتما از نسل سیتی ها (یا سکایی ها) ی قدیم هستند که با اسکندر جنگیده بودند. او می گوید «آنها ارواح سرگردانی هستند که بر دشت های بایر و درشت کوه های قفقازی زنده گی میکنند. آنها چندین بار سرکوب شده اند اما هیچگاه کسی نتوانسته آنها را غلام بگیرد و یا فتح کند و یا هم کاملاً تابع خود گرداند. او می افزاید که «تاریخ از زمان اسکندر بدینسو یک موضوع را به اثبات می رساند و آن اینکه این مردم نیمه متمدن که در دامنه آن کوه ها زنده می گی میکنند، هیچگاه تابع نمیشوند»...


بخش دوم «هارلان و اولین تماس غرب با هزاره هاست» در خدمت قرار دارد. هارلان امریکایی کسی که بعنوان عامل یک ماموریت هند بریتانوی پس از سپری نمودن مراحل مختلف مانند کار در دربار رنجیت سنگ پنجاب و دوست محمد خان افغانستان، به هزاره جات رسید و خواب ایجاد یک امپراطوری از کهسار های هزاره را بسر پروراند.
دلیل اینکه بنده به این دوره تاریخ علاقه مندی دارم، ریشه در شب های درازی که به پای قصه های «آغه مامه» یا مادر کلان خود گذراندم دارد. او که خود را از تبار حسن سردار دایکندی میگفت ریشه فامیل خود را به دولت بیگ هم دوره عباس صفوی می رساند و از طریق دولت بیگ به چهره افسانه ای دیگری بنام «میر هزار».
در طفولیت اینها قهرمانان من بودند، حسن سردار هم عصر  شیر علی خان پادشاه کابل است و با ایجاد لشکر سه هزار سواره و دوزاده هزاره پیاده نظام، ازبیک ها را از سرزمین هزاره می راند. بعداً چهره های دیگری را کشف کردم، یزدان بخش قربانی توطئه حاجی خان کاکر و عظیم بیگ مردی که لقب سرداری عبدالرحمن را بخاطر مردمش و ننگی که بر آنها آمده بود، لگد زد و به مقاومت پرداخت.
وقتیکه تیمور خانوف و امثالش را میخواندم، تعصب چپی در سطر سطر آن نوشته ها هویدا بود. نویسنده های چپی از خانوف تا غبار همواره بر ناکارآیی فیودالیزم تأکید میکردند اما حقیقت همین است که کمونیزم هم امروز به بزاله تاریخ رفته است و نباید خود را حق داد با استناد بر یک ایدیولوژی بخصوصی یک بخشی از تاریخ را نفی کرد. سقوط کمونیزم خوب یا بد حد اقل همین جرأت را به امثال من داده است تا تاریخ را نه از دید ایدیولوژی بل از زوایه حقایق بررسی کنیم.
بهرصورت، سرگذشت هارلان را که چندی قبل مطالعه کردم، دریچه ای شد برای کشف آن دوره های تاریک تاریخ من، دوره ایکه هارلان امریکایی و نماینده اولین دموکراسی قدرتمند جهانی، آن را به چشم سر مشاهده نموده بود، ذیلاً خواهید خواند.
برگردان ذیل برگرفته از کتاب «یوشع بزرگ» نوشته بن مکنتایر است.
هارلان البته با خود فکر کرد بخاطر ایجاد ارتباط سیاسی با رفیع بیگ اول از همه باید او را با خصوصیات ارتش مدرن آشنا ساخت و برایش نشان داد که اردوی جدید هارلان چه ظرفیت هایی دارد. «برخورد شاهزاده هزاره برای هارلان مایه تعجب و خرسندی بود، زیر او از معاینه لوای نظامی هارلان نهایت لطف برد. رهبر قومی هزاره نظم قوا را یک دستآورد مهم توصیف کرد و قدرت سوق الجیشی این نیرو ها برای وی مایه تعجب بود.» در عین حال برادران میر دایزنگی نیز از قدرتمندی و توانایی های رزمی قوای هارلان به تعجب آمدند و از ابهت آن متأثر گردیدند. میر از هارلان پرسید آیا میتواند هزاره های او را نیز به چنین سپاهیان (مدرن) مبدل سازد. هارلان با او بی پرده سخن گفت. وی برای رفیع بیگ توضیح داد که افرادش یک مشت سوارکاری هستند که فقط نیزه های دراز دارند و نظم و مهارت جنگی ندارند. آنها ظرفیت حملات یکدست را ندارند و بر علاوه حملات فردی، در جنگ های منظم کاربردی خاصی ندارند.
هارلان همچنان افزود: «من حقیقت را بیان میکنم، و به نظر من اگر به این افراد نظم بیشتر بیاموزند، ممکن تغییر کلی در برخورد آنها صورت گیرد و آنها به یک قدرت قابل توجه تهاجمی مبدل گردند.» هزاره ها نشان بازان ماهری بودند و با تفنگ های فتیله ای خود میتوانستند در میادین وسیع نبرد رزم آزمایی کنند. هارلان متوجه شد که هزاره ها در حالیکه با سرعت زیادی سوار بر اسپ میباشند اهداف خود را دقیق نشانه میگیرند و کمتر خطا میکنند. او می افزاید افراز کمین از فاصله دور یکی از مهارتهای هزاره هاست. «آنها در حالیکه رخ شان را به طرف دشمن میکنند بروی سینه به زمین میخوابند و سنگی را در مقابل خود میگذارند و هدف خود را با سرعت بالایی مورد اصابت قرار میدهند. این تاکتیک خطر فردی را نهایت تقلیل میبخشد.» هارلان متوجه شد هر باریکه توپ هایش به صدا می در آمد چشمان رفیع بیگ روشن میگردید اما بزودی محزون به نظر میرسید. «خاموشی رفیع بیگ در حقیقت نشانگر تفکر عمیق او بود، او به این فکر میرفت که اگر چنین قوت نظامی را با خود داشته باشد به همه اهداف خود خواهد رسید. نتیجه این طرز فکر بزودی در نوشته ای که او به اینجانب ارایه کرد مشاهده خواهد شد.»
پس از ده روز مهمانی در قرارگاه هارلان، هزاره ها آماده برگشت به سوی خانه های شان شدند. رفیع بیگ برای هارلان گفت که دژ وی در نزدیکی قرار دارد و میخواهد که او مهمانش باشد، بیگ برای هارلان وعده داد که بعد از چند روز با یک لشکری از جنگجویان هزاره او را به مقرش باز خواهد گرداند. هارلان مینویسد که «همه بزرگان هزاره بصورت جمعی و فردی مرا دعوت کردند تا به مسکن کوهستانی شان با آنها بروم» هارلان ازین سخاوت دلخوش بود اما در عین حال نگران نیز بود زیرا تعریف های هراس انگیزی در مورد هزاره شنیده بود. هارلان میگوید من گفتم: «رفتن یک بیگانه همراه شما احتمالاً توهینی به مردم شما پنداشته شود و آنها از تابعیت شما سرپیچی کنند.» اما رفیع بیگ با یک غرور غلو آمیز گفت :«من صاحب جان مردم خود هستم. اگر بخواهم همه آنها را به ازبک ها بفروشم از امر من سرپیچی نخواهند کرد. زیرا همه آنها غلامان من اند.»
سه روز بعد هارلان شاهد مهمان نوازی سخاوتمندانه هزاره گی در دژ (قلعه) رفیع بیگ بود. این بار نوبت هارلان بود تا از سخاوت شاهزاده هزاره متأثر گردد. این بار رفیع بیگ با تمام امکانات خود میخواست از اولین «فرنگی» که او تا حال دیده بود پذیرایی کند. هارلان بخاطر علاقه ای که به تاریخ دارد، رفیع بیگ و قوم اش را به نجیب زاده گان «سلحشور» اروپایی یا knight های قرون وسطی تشبیه میکند، مردمانیکه به «اسلحه و سازوسامان جنگی» غرور می ورزیدند و در طرز لباس پوشیدن خود استثنایی بودند. او میگوید «آنها پتلون های فراخ می پوشند و جوراب هایی که تا بخش بالایی ساقه های شان می رسد، همچنان بعضی شان مانند ازبک ها از شال های کشمیری بدست آمده از چپاول کاروان ها نیز استفاده میکنند.» هارلان می افزاید که ذوق عالی و علاقه مندی به زیبایی در نمایش های رزمی هزاره ها کاملاً هویدا بود. ذوق زیبایی پسند هزاره در رنگ های پر زرق و برق لباس های شان برای هارلان قابل مشاهده بود.
رفیع بیگ مانند یک پادشاه قرون وسطایی حکومت میکرد. هارلان حکومت او را «پدر سالارانه، فیودالی و مطلق» می خواند. اما او ادامه می دهد که حکومت کارآیی به صورت تعجب آور در  آنجا فعال بود. «جرایم سنگین به ندرت بوقوع می پیوستند. قتل و دزدی پدیده های نامانوسی هستند و اعدام هیچگاه صورت نمیگیرد. شدید ترین نوع جزا بنده گرفتن است.»
هارلان ادامه میدهد که هزاره ها بخاطر موقعیت دشوار جغرافیایی که داشتند زنده گی مشکلی داشتند. اما هر قدر که او در میان آنها بیشتر می ماند از ضابطه اخلاقی و روحیه تندخویی آنها متاثر میگردد. او می گوید «آنها را به هیچ وجه نمیتوان وحشی خواند» (نکته مترجم: در آن زمان اکثریت سفید پوستان اروپایی خود را تنها مردمان متمدن جهان می پنداشتند و به این عقیده بودند که تمدن بار سنگینیست که باید مرد سفید آن را به دیگران انتقال دهد. ذهنیت هارلان که میخواهد بگوید هزاره ها وحشی نیستند در حقیقت با در نظرداشت اخلاق اروپایی آن زمان یک نوع تمجید است) هارلان علاوه میکند که تندخویی دو نوع دارد، یکی بنا بر اخلاقی طبیعی یک مردم است و دیگر بخاطر فساد اجتماعی و رشد عیوب اخلاقی. او میگوید، نوع اول برای ایجاد یک جامعه متمدن نهایت مفید است، یک چنین اخلاقی (تند) اجتماعی باعث تحکیم پایه های ارزشی یک جامعه میگردد و روحیه نظامی گری، کفایت شعاری و حسن خلق را تشویق میکند. هارلان تصویری که از هزاره ها ارایه میکند شباهت نزدیکی با تصور «وحشی نیک» در اندیشه روسو دارد. همان موجود سالمی که آفریدگار آن را به چهره خود آفریده است. هارلان به این نتیجه میرسد که هزاره ها حتما از نسل سیتی ها (یا سکایی ها) ی قدیم هستند که با اسکندر جنگیده بودند. او می گوید «آنها ارواح سرگردانی هستند که بر دشت های بایر و درشت کوه های قفقازی زنده گی میکنند. آنها چندین بار سرکوب شده اند اما هیچگاه کسی نتوانسته آنها را غلام بگیرد و یا فتح کند و یا هم کاملاً تابع خود گرداند. او می افزاید که «تاریخ از زمان اسکندر بدینسو یک موضوع را به اثبات می رساند و آن اینکه این مردم نیمه متمدن که در دامنه آن کوه ها زنده می گی میکنند، هیچگاه تابع نمیشوند» هارلان بدین نتیجه میرسد که هزاره ها انتقال دهنده یک اخلاق بومی و قدیمی هستند که بر اساس آن اخلاق نظامی بر خوی و بوی بازرگانی ترجیح داده میشود. «کوه های آنها مملو از سنگ های گرانبها و معادن تسخیر نشده است» او می افزاید «اما پول سکه در میان هزاره ها پدیده نامفهمومیست»
هر شب، بر گرد آتش میر، هارلان و هزاره ها به نقل قصه های رزمی و خاطرات جنگی می پرداختند. همزمان موسیقی که بر «سه تار روی یک دایره (احتمالا دمبوره باشد: مترجم) همراه با توله (نی)، دهل کوچک و صدای آوازخوان» زینت بخش این مهمانی ها بود. او ادامه میدهد که جشن های هزاره هیچگاه با شراب و می نوشی همراه نبود، مسئله ایکه هارلان مسیحی را نهایت خوشحال می ساخت. او میگوید «هزاره ها از امراض اخلاقی چون شراب نوشی کاملا بدور هستند». (نکته: هارلان متعلق به یک مذهب بخصوصی مسیحی بود که از جمله اولین ناقلین به امریکا پنداشته میشوند و در جنوب امریکا یکی از متنفذ ترین گروه های مذهبی هستند، آنها در آن زمان از نوشیدن شراب و قمار و رفتار هایی نامناسبی جنسی اجتناب مینمودند) هارلان مدتی را در میان هزاره ها سپری می کند و در این مدت وی آن مردم را نزدیک تر به ایده آل های خود می یابد. او صفحاتی زیاد را در وصف فرهنگ، عنعنات و راه و روش هزاره به نگارش می گیرد. هارلان امریکایی فکر میکند او یک بهشت «کوهستانی» را کشف کرده، سرزمینی مملو از مردمان سخت کوش و جنگجویان متقی که دارای روش های نجیب هستند، مردمانی که ظرفیت ایجاد یک امپراطوری را دارا می باشند.
یکی از ابعاد دیگر جامعه هزاره که هارلان را شدیدا متاثر میکند، آزادی زنان آنهاست. زن در اکثر نوشته های هارلان تذکری ندارد، اما بر عکس در سرزمین هزاره او تصویری نهایت جالبی از زنان هزاره دارد. او گذارش میدهد بجای اینکه در میان خانه ها محصور باشند، زنان هزاره در کنار شوهران شان مشغول کار، شکار و حتی رزم و جنگ بودند. «مردان هزاره به نظر زنان خود احترام خاصی قایل هستند. زن و مرد در جامعه هزاره از هم جدایی ندارند. وی در دیوان در کنار شوهر خود می نشیند، مانند او لباس می پوشد و موزه به پا میکند، او مانند شوهر خود هر لحظه آماده جنگ و حمله نظامی است» او میگیود زنان هزاره مانند شوهران شان در هنر جنگ کارکشته هستند. هارلان میگوید میر هزاره خانم خود را با لقب پر احترام «آغه» که به معنای «بانو» است صدا میزند. «آنها زنان خود را شرکای مساوی خود می پندارند، در همه امور با آنها مشورت بعمل می آورند، و در مسایل مهم اگر زنش نباشد منتظر او می نشیند تا نظرش را نیز بگیرد». هارلان همه عمرش را در میان مردمانی سپری کرده بود که وقعی زیادی به زنان نمی گذاشتند، اما اینجا بر فراز کوه ها، او جامعه ای را کشف نموده بود که در آن زن و مرد مساوی بودند. او همچنان از هنر شکاری زنان هزاره نهایت متاثر گردیده بود، وی میگوید زنان هزاره سوار بر اسپ های قره «سیاه» از پی شکار آهو می روند، بدون در نظر گرفتن خطر، صید خود را تعقیب میکنند و نعره های رزمی در می آورند و در این کار نهایت موفق نیز هستند. او می افزاید که زنان هزاره نه تنها مغرور و بی ترس هستند بلکه وجهه زیبا نیز دارند. بگفته او «آنها رنگ شان شباهت نزدیک به زنان نجیب انگلیسی دارد» هر چند او ذکری از رابطه با کدام زن هزاره نمیکند اما در عروسی دختر میر رفیع بیگ اشتراک میکند. در این عروسی به گفته هارلان اسپ، غلام، قالین و لباس در جهاز دختر میر تادیه میگردد. او از شکوه این عروسی نیز تعریف میکند که در آن دعوتی بزرگ اهتمام گردیده بود، مسابقه اسپ سواری، نشان بازی و ردوبدل شدن تحایف صورت میگیرند.
درین مدت روز ها در شکار و سوارکاری و شب ها در جشن و دعوت و برنامه ریزی سپری شدند. هارلان می گوید «مردان هدفمند و جسور در هر اجتماعی زاده میشوند» و در میان هزاره ها جسور تر از رفیع بیگ او کسی دیگری را نیافت. رفیع بیگ به این عقیده رسیده بود و برادران خود را نیز قایل ساخته بود که با استفاده از امکانات و علم نظامی هارلان وی یک واحد منظم نظامی را خلق خواهد کرد که با استفاده از آن بتواند سایر قدرت ها را در اطراف خود مطیع سازد.» هارلان اشاره نیز رسانده بود که یک چنین پروژه ای از حمایت احتمالی انگلیس و یا هم روس بهره مند خواهد شد. او برای رفیع بیگ تصویری از یک حکومت مرفع، فتح بزرگ و قدرت وسیع را خلق نموده بود.
البته هارلان برای هزاره ها شرطی بزرگی برای کمک گذاشته بود. اما یک شب پیش ازینکه وی از آنجا رخصت شود، هزاره ها و هارلان به یک توافق جالبی رسیدند. سید نجف با استفاده از خط وزین فارسی قراردادی را در حاشیه قرآن مینویسد و خود بعنوان شاهد و «مرد مقدس» به پای آن امضا میکند. امضاء کننده دیگر شخص رفیع بیگ است. براساس این قرارداد، هارلان امریکایی بعنوان پادشاه برگزیده میشود. به گفته هارلان «میر هزاره و قوم اش با استفاده از قدرت فیودالی خود از سلطنت هارلان حمایت خواهند کرد، بشرط اینکه او و خانواده اش مقام وزارت را برای خود محفوظ داشته باشند» هارلان ادامه میدهد که او این ورق را تا آخر با خود داشت.
هارلان هیچگاه دیگر غور را ندید و بعد از بر آمدن از هزاره جات حوادث بعدی مانند حمله انگلیس به افغانستان و سقوط دوست محمد و برکناری وی از موقف رسمی اش، به او مجال آن را نداد که دوباره به آن سرزمین برگردد؛ اما این ورق نشانگر فکر عملی بیگ هزاره نسبت به قضایای بزرگتر است. او مردی بود که بجای پادشاه بودن چند کوه وزیر بودن یک امپراطوری را ترجیح میداد، خصوصیتی که در وجود بسا رهبران نظامی دنیا دیده شده است.
وقایع که در بالا نگاشته شد، حکایتیست از یک امریکایی در مورد هزاره های 170 سال قبل. ظاهراً هارلان نقشی چندانی در تاریخ سیاسی افغانستان نداشته و هر چند حوادث ظاهرا بزرگی را تجربه نموده، قضای روزگار او را به یک چهره گمنامی تبدیل نموده است. رفیع بیگ نیز مانند هم تباران فیودال خود در آتش خشم قتل عام سوختند و کسی یادی از آنها ندارد. اما واقعا اگر اسنادی این چنینی را بتوانیم جمع آوری کنیم، تصویری بزرگتر و عام فهمی را از جامعه هزاره «قبل از قتل عام» ایجاد خواهیم کرد. این برگردان اقدامیست از روی علاقه مندی بنده به آن دوره گمنام تاریخ.
نویسنده: جواد جاوید
منبع: افشار

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر