در این وبلاگ مطالب مختلف مربوط به افغانستان در مجموع و مخصوصاً هزاره ها در سراسر جهان، سایر مطالب و یادداشت های شخصی به نشر میرسد.
سلام هزارستان چشم براه نظرات، پیشنهادات و انتقادات سازندۀ شماست، و هم چنان از قلم بدستان گرامی میخواهد که دست نوشته هایشان را برای سلام هزارستان بفرستند تا زینت بخش صفحات آن گردد.

۱۳۹۰ مهر ۱۹, سه‌شنبه

آمریکا در افغانستان: دستاوردهای لرزان، اهداف تحقق نیافته وآینده پریشان؟



حملات یازدهم سپتامبر۲۰۰۱ چنان هولناک و غافلگیر بود که بلافاصله خاطره حمله نیروهای هوایی امپراتوری ژاپن در هقتم دسامبر ۱۹۴۱ به پایگاه دریایی ارتش آمریکا در پرل هاربر ایالت هاوایی را در اذهان بسیاری از آمریکایی ها زنده کرد؛ حمله‌ای که آمریکا را به جنگ دوم جهانی کشید...

صرف نظر از دیگر شباهت ها، و همچنین تفاوتهای متعدد، یک شباهت مشخص این است که هر دو حمله ناگهانی و شگفت آور بودند و مستقیما توسط خارجیها برخاک آمریکا انجام گرفتند؛ اتفاقی که این کشور پس ازجنگ جهانی دوم هرگز شاهد آن نبوده است. درست مانند حمله پرل هاربر، حس انتقامجویی پس از یازدهم سپتامبر درمیان آمریکایی ها شدت گرفت و لحن دولتمردان آمریکایی نیز تندتر شد.

اگرچه حملات یازدهم سپتامبر به جنگ سوم جهانی نیانجامید، اما آهنگ نبرد دیگری زیر نام جنگ برضد ترورسم، نواخته شد. کمتر از یک ماه پس از وقوع حملات یازدهم سپتامبر نیروهای ایتلاف تحت رهبری آمریکا در هفتم اکتبر پایگاههای طالبان والقاعده را درافغانستان را بمباران کردند.
مایکل سمپل پژوهشگر در دانشگاه هاروارد آمریکا و از نمایندگان سابق اتحادیه اروپا در افغانستان، انگیزه این حمله را آمیخته با حس انتقام جویی می داند بدین معنی که " آمریکایی ها خواستند آنهایی را که طراح حملات یازدهم سپتامبر پنداشته می شدند، بزنند و سرکوب کنند".

اگرحملات یازدهم سپتامبر رخ نمی داد، به گفته علی احمد جلالی وزیر داخله اسبق افغانستان، آمریکا هرگزدرافغانستان دخالت نمی کرد.
بر این اساس هر دو هدف، راندن القاعده از افغانستان، براندازی رژیم طالبان، در کمتراز دوماه به گونه برق آسا و با هزینه بسیار ناچیز مالی و جانی تحقق یافت.
اکنون با گذشت ده سال از حمله به افغانستان، این کشور دیگر پایگاه اصلی القاعده نیست؛ جنگجویان این شبکه یا کشته شده اند و یا برخی از آنها به کشورهایی مانند یمن و سومالی فرار کرده اند، و اکنون نیز دستکم از دید آمریکایی ها، القاعده در پاکستان فلج ، و اسامه بن لادن، رهبر القاعده، نیز کشته شده است.
در عین حال نیز علیرغم تهدیدهای مکرر القاعده، چه درحیات بن لادن (در دوران پس از ۱۱ سپتامبر) و یا پس ا ز کشته شدن وی برای انتقام گیری ازمرگ او، این شبکه تاحال نتوانسته است در داخل خاک آمریکا حمله ای را انجام دهد اگرچه تلاشهایی برای حمله صورت گرفته در عمل ناکام مانده است.

همزمان رژیم طالبان در افغانستان دیگر در قدرت نیست، و از دید بسیاری از کارشناسان گروه طالبان، مانند القاعده اهداف بین المللی ندارد که در چارچوب آن بخواهد آمریکا یا دیگرکشورهای غربی را مستقیما تهدید کند.
"هرگز یک استراتژی دراز مدت در افغانستان درکار نبود. تنها درسال ۲۰۰۹ آمریکا استراتژی ضد شورش را روی دست گرفت و نیروی کافی برای اجرای آن به افغانستان فرستاد".
از انتقام جویی تا دولت سازی
اما برای اینکه طالبان دوباره به قدرت برنگردند و افغانستان بار دیگر به پایگاه القاعده وگروههای افراطی تبدیل نشود، به گفته بسیاری از صاحب نظران آمریکا باید در ساختن یک دولت قانونمند و متکی به خود در افغانستان کمک کند.
آمریکا پشینه‌ طولانی مدتی در زمینه دولت‌سازی درکشورهای مختلف جهان دارد. پس از جنگ دوم جهانی و پیش ازآغاز بهارعربی در اوایل سال ۲۰۱۱، آمریکا در هشت کشور به دولت سازی پرداخته است که موفق ترین نمونه آنها شاید ژاپن و آلمان، باشد. اما این تجربه درکشورهایی مانند، هائیتی و سومالی موفقیت آمیز نبوده است
در افغانستان اگرچه تجربه آمریکا با شکست کامل مواجه نشده است، دلیلی برموفقیت آن نیز در دست نیست.
علیرغم خوشبینی هایی که پس ازسقوط طالبان در افغانستان وجود داشت، به گفته محمد یونس قانونی رئیس پیشین مجلس نمایندگان افغانستان و رئیس هئیت جبهه متحد درکنفرانس اول بن، "تلاشها برای دولت‌سازی، آن گونه که پیش بینی می شد، به پیش نرفت."
واقعیت این است که چیزی حدود دو سال از سرنگونی رژیم طالبان نگذشته بود که مخالفین مسلح، فعالیتهای خود را بر ضد حکومت افغانستان و نیروهای خارجی مستقر دراین کشور آغاز کردند و با گذشت زمان، این فعالیتها شدت گرفت و مناطق بیشتری تحت تاثیر فعالیتهای این ستیزه جویان قرار گرفت.
این تحولات از دید منتقدین دستاوردهای تحقق یافته در ۱۰ سال گذشته را لرزان، و اهداف بدست آمده را بی اثر کرده است. امروز به سختی می توان از یک افغانستان با ثبات و دارای آینده روشن صحبت کرد.
مایکل سمپل می گوید: " به نظر نمی رسد که رژیم سیاسی در افغانستان، از ثبات و پایداری لازم برخوردار باشد. اکنون که آمریکا حضور نظامی وکمکهای اقتصادی خود را به این کشور کاهش می دهد، سئوالهای جدی در مورد آینده افغانستان مطرح می شود. بنابر این، با توجه به ضعف رژیم سیاسی حاکم در افغانستان، آنهایی که حملات یازده سپتامبر و یا دیگر حملات تروریستی را درجهان انجام دادند و یا به آن کمک کردند، ممکن است نفوذ قابل ملاحظه برای خود در این کشورحفظ کنند."
یونس قانونی
"تلاشها برای دولت‌سازی، آن گونه که پیش بینی می شد، به پیش نرفت."
سوئیس نه، ثبات بله

یکی از انتقادهای اصلی در ارتباط با سیاست آمریکا در افغانستان این بود، که این کشور اهداف بسیار گسترده و بلند پروازانه‌ای را درافغانستان روی دست گرفته است که تحقق آنها درکوتاه مدت، امکان پذیرنیست.
به نظر می‌رسد با توجه به چنین انتقادها، و دشواریهای نظامی در افغانستان و مشکلات اقتصادی و فشارهای مردمی که آمریکا در داخل خود با آن روبرو شد، بلافاصله پس از به قدرت رسیدن باراک اوباما ، در فوریه ۲۰۰۹ رابرت گیتس وزیردفاع وقت آمریکا گفت که این کشور نیاز به آن دارد که اهداف خود را کاهش دهد به گونه ای که درظرف ۳ تا ۵ سال قابل تحقق باشند.
ظاهرا درچهارچوب همین رویکرد جدید، در ژوئن سال۲۰۱۱ آقای اوباما، اعلام کرد که تا سال ۲۰۱۴ روند انتقال مسوولیت های امنیتی کامل خواهد شد، مردم افغانستان مسوولیت امنیت خود را به عهده می گیرند و نیروهایی آمریکایی در پایان این سال افغانستان را ترک خواهند کرد. او گفت طالبان ضربات سنگینی را متحمل شده اند و شماری از پایگاههای مهم خود را ازدست داده اند. تعداد نیروهای امنیتی افغان افزایش یافته است و در برخی از ولایات و شهرها انتقال مسئولیت های امنیتی به نیروهای افغان عملا آغاز شده است.
اما این دلایل برای بسیاری قناعت بخش نبود.
برخی از فرماندهان نظامی آمریکایی کاهش نیروهای آمریکایی در افغانستان را شتابزده توصیف کردند و هشدار دادند که این امر ممکن است به قدرت گرفتن طالبان منجرشود.
روزنامه فایننشال تایمز چاپ لندن در شماره ۲۳ ژوئن سال ۲۰۱۱ خود تصمیم آقای اوباما را به مثابه ای دست برداشتن آمریکا از امیدهای خود برای تبدیل کردن افغانستان به سوئیس آسیای میانه تفسیر کرد؛ به عبارت دیگر، ازدست دادن امیدها برای ساختن یک دولت مدرن متکی به خود.
اشتباه دراستراتژی یا در راهکار؟

اما واقعا چه عواملی افغانستان را به این وضعیت کشید وچگونه آمریکا، که جورج بوش رئیس جمهوری سابق آن چند ماه پس ازحمله به افغانستان از اجرای طرح مارشال درافغانستان خبرداد، از برنامه بزرگ دولت سازی دست برداشت؟ آیا آمریکایی ها اهداف بلند پروازانه و غیرعملی را دنبال می کردند، و آنگونه که منتقدین می گویند می خواستند افغانستان را به سویس دیگری تبدیل کنند، کشوری که بافت نژادی آن به افغانستان شباهت دارد؟ یا اینکه استراتژی آنها درافغانستان نادرست بود؟
آقای قانونی بر این عقیده است که استراتژی را که آمریکا پس از سقوط طالبان در افغانستان روی دست گرفت درست بود، اما اشتباه در راهکارهایی بود که برای اجرای این استراتژی به کار بسته شد.
او می گوید: "پس از سرنگونی طالبان، آمریکا و پاکستان بیشترین توجه خود را بر بخش غیرافغانی القاعده متمرکز ساختند. بخش افغانی القاعده، یعنی طالبان، فراموش شد. پاکستان موفق شد که آمریکا را متقاعد کند که در دستگیری سران القاعده و فشار بر آنها با این کشور همکاری خواهد کرد. در مقابل، پاکستانی ها امتیاز سازماندهی دوباره جریان طالبان در افغانستان را بدست آوردند. این بزرگترین اشتباه آمریکا بود. اشتباه دوم این بود که آمریکایی ها یک تیمی را برای بازسازی افغانستان انتخاب کردند که سالیان متمادی درخارج از افغانستان بودند؛ با فرهنگ افغانها آشنایی درست نداشتند و فاقد تأثیرگذاری لازم درداخل این کشور بودند".
اما مایکل سمپل می‌گوید که استراتژی آمریکا، از نارسایی های متعددی رنج می بُرد و در تدوین آن پیچیدگی‌های اوضاع افغانستان در نظر گرفته نشده بود. او به عدم توجه به طالبان از زاویه دیگری می نگرد. به نظر او "آمریکایی ها نتوانستند این را درک کنند که طالبان، نفوذ قابل ملاحظه درمیان افغانها دارند. آنها طالبان را دور نگه داشتند. و درسالهای بعدی هم نتوانستند طرفداران طالبان را در نظام سیاسی ادغام کنند و این موضوع را دراولویت خود قرار دهند. همزمان، وقتیکه درحکومت افغانستان اشتباهاتی رخ می داد، آمریکایی ها توجه جدی نشان نمی دادند، این اظهارات را که همه چیز درست است، باور می کردند، و به رفع اشتباهات اقدام نمی‌کردند. اشتباهات بیشتر می شد، اما آمریکایی ها همچنان از نظام حمایت می‌کردند".
در همین چارچوب علی احمد جلالی مدعی است که آمریکا پیش از سال ۲۰۰۹ استراتژی منظمی در افغانستان روی دست نداشت و طرح هایی را که به اجرا می گذاشت در واقع واکنش به تحولاتی بود که در این کشور رخ می داد. او با بسیاری از ناظرین هم نظر است که حمله آمریکا به عراق درسال ۲۰۰۳، باعث شد که این کشور بیشترین توجه خود را به عراق متمرکزسازد و افغانستان به باد فراموشی سپرده شود.
به گفته او "هرگز یک استراتژی دراز مدت در افغانستان درکار نبود. تنها درسال ۲۰۰۹ آمریکا استراتژی ضد شورش را روی دست گرفت و نیروی کافی برای اجرای آن به افغانستان فرستاد".
اما این نظر شاید بیشتر درمورد مبارزه با شورشیان صدق کند، تا دولت سازی در افغانستان. چرا که درکنفرانس اول بن، گامهای که باید دراین راستا برداشته می شد و اهدافی که تحقق می یافت، تعیین گردیدند. بنابر این، آنگونه که زلمی خلیلزاد می گوید، پیش از سال ۲۰۰۹ استراتژی وجود داشت. اما وی با مایکل سمپل موافق است که این استراتژی موفق نبود، اگر چه عوامل و مشکلاتی را که آقای خلیلزاد برمی شمارد متفاوتند؛ ازجمله مسأله پاکستان که به عقیده ای او این کشور " نه تنها در راستای تحقق اهداف آمریکا در افغانستان، ازجمله ایجاد یک افغانستان موفق و متکی به خود همکاری نمی کند، بلکه از آنهاییکه برضد این اهداف فعالیت می کنند، حمایت می کند. در ۱۰ سال گذشته اگرچه آمریکا بر پاکستان فشارهای زیادی وارد کرد، اما نتوانست مشکل پاکستان راحل کند".
همزمان آقای خلیلزاد از بی کفایتی حکومت افغانستان به عنوان یک عامل دیگر یاد می کند. برغم فشارهای که آمریکا در زمینه مبارزه با فساد و قانونمندی برحکومت افغانستان وارد کرده، هنوز دستاوردهای مطلوب در این راستا بدست نیامده است.
اما مهم ترازهمه آقای خلیلزاد به دشوار بودن روند دولت سازی درکشوری مانند افغانستان با پیشینه بیش از سی سال جنگ، و داشتن مشکلات بی شمار سیاسی، اقتصادی و اجتماعی اشاره می کند. چراکه به باور او "دولت سازی یک عمل مکانیکی نیست که با سرهم کردن قطعات و فشاردادن دکمه ها به سادگی تحقق یابد. دولت سازی یک روند پیچیده و زمانگیراست. در اروپا ساختن کشورهای موفق ده ها سال طول کشید، چه رسد به افغانستان که در شرایط بسیار دشوار این کار را آغاز کرد، و همسایه هایی دارد که همکار نیستند".
د رپی ثبات افغانستان یا اهداف بلند مدت در منطقه؟
علی رغم اینکه نیروهای آمریکا و دیگر کشورهای غربی خود را برای خروج از افغانستان آماده می کنند، صحبت هایی مطرح است مبنی براینکه آمریکا یک پیمان استراتژیک را با افغانستان امضا خواهد کرد. اگر چه جزئیات این قرار داد هنوز روشن نیست، اما گفته می شود که این پیمان به آمریکا اجازه می‌دهد که پایگاههای دائمی در افغانستان ایجاد کند.
این موضوع، و همچنین موقعیت مهم استراتژیکی افغانستان و هم مرز بودن آن با کشورهایی مانند ایران، چین وآسیایی میانه، برخی ازاسلامگراها و ملی گرایان افغان را وا داشته است تا مدعی شوند که آمریکا تنها برای از بین بردن طالبان وا لقاعده به افغانستان نیامده است.
ازدید آنها، حتی با از بین رفتن خطر این دو گروه، این کشور به حضور خود در افغانستان پایان نخواهد داد بلکه اهداف دراز مدتی را دراین کشور دنبال می کند.
اما به باور برخی دیگر از تحلیل گران، این ذهنیت بیشتر به تئوری توطئه شباهت دارد تا به واقعیت نزدیک باشد. به باور آنها آمریکا اصلا نیازی به افغانستان ندارد تا ازخاک آن، کشورهای مانند چین و ایران را زیر نظرخود داشته باشد و نفوذ خود را گسترش دهد. چرا که اگر آمریکا به این فکر باشد، می تواند توسط بیش از هفتصد پایگاه کوچک و بزرگ نظامی چه زمینی یا هوایی ویا دریایی خود در بیش از۱۰۰ کشورجهان، این کار را انجام دهد.
کی نیازمند کیست؟
"تازمانیکه افغانستان به پای خود ایستاده نشده، و سیاست همسایه های آن یا خود آنها تغییر نکرده اند، نیاز به یک دوست نیرومند دارد که درعدم وجود آن، این کشور با خطرحیاتی روبروخواهد شد"

اما افغانستان، به باورزلمی خلیلزاد، تازمانیکه "به پای خود ایستاده نشده، و سیاست همسایه های آن یا خود آنها تغییر نکرده اند، نیاز به یک دوست نیرومند دارد که درعدم وجود آن، این کشور با خطرحیاتی روبروخواهد شد. فعلا به جزآمریکا، افغانستان دوست قوی دیگری ندارد. بنابر این، بیشتر افغانستان به آمریکا نیازدارد تا آمریکا به افغانستان ... برخی از همسایه های افغانستان تلاش می کنند با استفاده از احساسات افغانها آنها را تحریک کنند که آمریکا درکشورشان اهداف امپریالستی دارد تا از این راه بتوانند میان آمریکا و افغانستان اختلاف ایجاد کنند و مانند گذشته میدان در افغانستان برایشان خالی شود و اهداف خود را پیش ببرند. اگر افغانها فکر می کنند که حضور آمریکا درکشورشان به سود آنها نیست، و حکومت افغانستان خواستار پایان حضور آمریکا دراین کشور شود، آمریکا بلافاصله افغانستان را ترک خواهد کرد، افغانها نباید دراین شک کنند".
اما به باور مایکل سمپل، "افغانستان برای سالیان دراز اهمیت نمادین خود را برای آمریکا همچنان حفظ خواهد کرد، دقیقا به دلیل ارتباط آن با حملات یازدهم سپتامبر. بنابر این، حتی اگر برخی دولت های آمریکایی، چنین تظاهر کنند که افغانستان آن قدر برایشان مهم نیست، به آنها یادآوری خواهد شد که برای آمریکا چقدر بد خواهد بود اگر وضعیت در افغانستان به هم بخورد، چرا که آنگاه این کاملا روشن خواهد شد که همه آنچه آمریکا در یک دهه گذشته در افغانستان انجام داد، بی نتیجه بود. بنابر این، آمریکایی‌ها شاید به اهداف اعلام شده خود در افغانستان پایبند بمانند، و آن اینکه یک دولت با ثبات ودوست وتاحدی قانونمند دراین کشور برقرار شود."
فرصت باقی مانده تا سال ۲۰۱۴، زمان تعیین شده برای خروج نیروهای غربی از افغانستان، هرروز کوتاه ترمی شود و این درست درحالیست که نیروهای دولتی افغانستان، به سختی می توانند عملیاتی را به تنهایی، انجام دهند.
و در مقابل، همزمان با انتقادهای فزاینده از بی‌کفایتی دولت افغانستان، مخالفین مسلح طالبان که درهردو طرف مرز افغانستان وپاکستان فعالیت دارند، جرأت وتوانایی شان در انجام حملات پیشرفته افزایش یافته است.
بدیهی است که درچنین وضعیت، هیچ ناظری به خود جرأت نمی دهد که افغانستان را دارای یک دولت قانونمند و متکی به خود، که شرط اصلی درحفظ ثبات است، حساب کند.
اگر رها کردن افغانستان به حال خود، پس ازخروج نیروهای شوروی در سال ۱۹۸۹ ازاین کشور، سرانجام فاجعه ای به نام یازدهم سپتمبر آفرید، آیا ضمانتی در راه است که تجربه ای مشابهی تکرارنخواهد شد؟
تهیه شده توسط: حسیب عمار
منبع: بی بی سی 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر