در این وبلاگ مطالب مختلف مربوط به افغانستان در مجموع و مخصوصاً هزاره ها در سراسر جهان، سایر مطالب و یادداشت های شخصی به نشر میرسد.
سلام هزارستان چشم براه نظرات، پیشنهادات و انتقادات سازندۀ شماست، و هم چنان از قلم بدستان گرامی میخواهد که دست نوشته هایشان را برای سلام هزارستان بفرستند تا زینت بخش صفحات آن گردد.

۱۳۹۰ مهر ۲۷, چهارشنبه

یوشع هارلان و اولین تماس غرب با هزاره ها (بخش اول)



در مسیر راه قافله هارلان با مردم هزاره دایزنگی غور برهبری محمد رفیع بیگ مواجه میگردد. رفیع بیگ که از قدرت تخنیکی و نظامی هارلان نهایت متاثِر میشود او را به سرزمین های خود دعوت میکند و بر عکس هارلان نیز از فرهنگ بومی و اخلاق اجتماعی هزاره ها شدیداً متاثر میگردد.او از نحوه زنده گی نیمه متمدن هزاره های کوهستانات مرتفع نهایت متأثر میگردد و قضاوتش این است که آن مردم ظرفیت تشکیل دولت مقتدر را دارا می باشند...

مطالبی که ذیلاً خواهید خواند برگرفته از کتاب تحقیقی ای است بنام «یوشع بزرگ» نوشته مولف معروف انگلیس بن مکنتایر... این کتاب که در سال 2004 نوشته شده حاوی کهنه ترین مطالب در مورد اولین تماس غربی با جامعه هزاره و عواقب استثنایی آن است.
یوشع هارلان جنرال سلحشور و مبارز راه دموکراسی بود که رویای ایجاد یک امپراطوری آزادی را در قلب آسیا به سر می پروراند. او که همزنان طبیب مشاور نظامی و جهانگشا بود و همچنان عاشق تمدن های شرقی، اولین امریکایی ای بود که به افغانستان قدم نهاد و ظاهراً اولین غربی ایکه با مردم هزاره از نزدیک تماس داشته است. این هزاره افتخاری دوست نزدیک مرد گمنام دیگری بنام رفیع بیگ بوده که رویا های بزرگی به سر داشته و هم عصر رنجیت سنگ و دوست محمد خان و شاه شجاع ابدالی بوده است. امیدوارم نگارش این مطلب در شناسایی این چهره گمنام تاریخ ما موثر و مفید باشد.
یوشع هارلان در سال 1799 میلادی در بهار ایجاد ملت جدید ایالات متحده امریکا بدنیا آمد، او که هوای دموکراسی و آزادی را با تمام زیبایی های آن چشیده بود در زیر سایه دموکراسی تامس جیفرسن بزرگ شد. هارلان که به جوانی میرسد راهی هند میگردد و در خدمت شرکت هند شرقی (انگلیس) می دراید. هارلان بلند قامت، درشت رخسار و فربه اندام استعداد عالی در بخش های مختلف علمی و نظامی داشته و بزودی در میان انگلیس ها شهرت بسزایی کسب میکند، از همین رو در جنگ های مختلف مانند جنگ برما (رنگون) اشتراک میورزد.
در همان سالهای سکونت در هند، هارلان  در یک ماموریت غیر رسمی توسط شرکت هند شرقی بخاطر دریافت ردپای یک انگلیس ناپدید شده، راهی افغانستان می گردد. در مسیر راه البته هارلان نیات بزرگتری را به سر می پروراند و معامله های گوناگونی انجام میدهد و جزء یکی از همین معامله ها دریافت حمایت پولی پادشاه معزول افغانستان «شاه شجاع» بخاطر براندازی و یا تخریب حکومت نوپای دوست محمد خان بارکزایی است. زمانیکه هارلان به کابل میرسد روابط نزدیک و جالبی با دوست محمد خان و دیگر اعضای دربار او ایجاد میکند. او در عین حال درک میکند که شاه شجاع ظرفیت شورش فراگیر را ندارد و ازین رو پس از سپری نمودن حدود یک سال راهی پنجاب میگردد تا در خدمت پادشاه قوی و نامدار «سیک» رنجیت سنگ دراید.
هارلان که امکانات جالبی و مهارت های قابل توجهی در بخش های مانند طب، علوم، نظامی گری و السنه دارد به زودی در دربار رنجیت سنگ نیز جای پای خوبی برای خود کسب میکند. رنجیت سنگ در آن زمان در حال ایجاد ارتش مقتدری بود و جنرالان و صاحب منصبان غربی از از اکثر نقاط جهان به پایتخت خود لاهور جلب مینمود. هارلان نیز از این فرصت استفاده می نماید و پس از عبور از فراز و نشیب های مختلف اول فرمانده یک بخشی از سپاه رنجیت سنگ و بعدا والی گجرات پنجاب می گردد. البته بعد از فتح پیشاور توسط سیک ها روابط رنجیت سنگ و هارلان روی امتیازات سیاسی بهم می خورد و هارلان از شاه شجاع نیز ناامید گردیده، راهی کابل میشود تا از آنجا بتواند سراغ ماموریت اولیه خود که همانا بازیابی انگلیس مفقود شده بود برود. در کابل مانند سابق هارلان در زد و بند های داخلی دربار گیر می آید اما بالاخره اعتماد امیر دوست محمد خان را کسب نموده در حلقه اصلی حکومت او داخل میشود. هارلان در همین راه به فرماندهی عمومی قوای دوست محمد خان نیز میرسد. ظاهراً دوست محمد خان در پی تشکیل یک اردوی منظم و مجهز با تکنولوژی مدرن است و هارلان برای یک چنین امر در آن روزگاران مناسب ترین فرد است، زیرا او نه انگلیس است و نه روسی.
بعد از سپری نمودن مدتی در دربار دوست محمد خان، هارلان برای اولین ماموریت رسمی خود راهی ترکستان افغانستان میگردد. در این ماموریت هدف اصلی وی سرکوب «مراد بیگ» خان کندوز بوده که در غلام و کنیز گیری و انواع جنایات دیگر شهرت تام داشته است. در این مسیر هارلان سپه سالار را اکرم خان پسر امیر کابل دوست محمد نیز همراهی می نموده. هارلان که در مسیر راه یکی از بیگ های معروف تاجیک بنام محمدعلی بیگ را سرکوب میکند و از فعالیت های «غلام گیری» وی جلوگیری میکند، شهرت قدرت خود را در چهار سو پخش میکند.
در مسیر راه قافله هارلان با مردم هزاره دایزنگی غور برهبری محمد رفیع بیگ مواجه میگردد. رفیع بیگ که از قدرت تخنیکی و نظامی هارلان نهایت متاثِر میشود او را به سرزمین های خود دعوت میکند و بر عکس هارلان نیز از فرهنگ بومی و اخلاق اجتماعی هزاره ها شدیداً متاثر میگردد.او از نحوه زنده گی نیمه متمدن هزاره های کوهستانات مرتفع نهایت متأثر میگردد و قضاوتش این است که آن مردم دارای ظرفیت تشکیل دولت مقتدر را دارا می باشند. تفصیل سرگذشت هارلان در سرزمین هزاره را در سطور بعدی و قسمت بعدی این مطلب مفصلاً ذکر خواهم کرد. اما خلاصه مطلب  اینکه هارلان با استفاده از قوای یک هزار نفری رفیع بیگ که با ارتش اصلی او می پیوندند راهی کندز گردیده، مراد بیگ را  نیز تابع خود میکند و راه کابل میگیرد. قراین نشان میدهند که او میخواست حکومت جدید خود را برای دوست محمد خان اعلام کند اما زمانیکه او به کابل میرسد، قوای چندین هزار نفری انگلیس به رهبری اسکندر برنز و مکناتن وارد کابل گردیده شاه شجاع را بجای دوست محمد خان به پادشاهی رسانده است. هارلان که روابط خوبی با انگلیس ندارد، مایوس گردیده بعد از مدتی افغانستان را برای ابد ترک میگوید. اما در این مدت که او با خوی و خصلت های مردم افغانستان آشنا میگردد بخصوص مردم هزاره که او خود را یک هزاره «افتخاری» مینامیده، برای هارلان پر از خاطره های تلخ و شیرین بوده؛ همچنان هارلان در یکی از حیاتی ترین دوره های تاریخ کشور و در اوج بازی های «بزرگ» میان خرس روسی و شیر بریتانوی، مهمترین وظایف دولتی و نظامی را در نقاط مختلف منطقه بعهده داشته است. او بدون شک لارنس افغانستان و مارکوپولوی سرزمین های هزاره بوده...
سطور ذیل اقتباسیست از کتاب «یوشع بزرگ»  Josiah the Great نوشته بن مکنتایر... این سطور حاوی بخشیست که حکایتگر خاطره های هارلان و تاثیرپذیری او از تمدن مردم هزاره است:
زمانیکه هارلان و قوای وی محمد علی بیگ سیغان را ساقط میکنند، مورد توجه خاص رهبر بزرگ هزاره های دایزنگی، شاهزاده غور محمد رفیع بیگ می گردد. هارلان مینویسد که شاهزاده های غوری از یک نسل سخت کوش کوهستانی هستند که بر فراز مناطق مزروعی پاروپامیسس (هندوکش) زنده گی میکنند. ده سال قبل از آمدن هارلان به افغانستان، رفیع بیگ سفری محرمی به کندز داشته که در آن وی از قدرت گیری مراد بیگ  ازبیک شدیداً متاثر میگردد. بعد از این سفر رفیع بیگ نیز از پی آن می بر آید تا مانند مراد بیگ قدرت خود را نیز افزایش دهد وبعد از آن با استفاده از روش های گوناگون مانند جنگ، پیمان و مصالحه وی تا سال 1838 خود را به بزرگترین قدرت کوهستانی هزاره مبدل میسازد و همه مناطق همجوار را تحت کنترول خود می آورد. خبری اینکه ارتش افغانی توانسته تاجیک های سیغان را از پا در آورد مورد توجه خاص رفیع بیگ قرار میگیرد. و او نیز به آن فکر می افتد تا به اسلحه ای که بتواند قلعه ها و برج ها را فروبریزد، دسترسی پیدا کند.
پس از استقراریک اردو در سیغان، نیرو های افغانی به رهبری هارلان وارد کهمرد، منطقه ی مرزی میان هزاره و ترکستان می گردند. در آنجا وی و لشکرش منتظر میران هزاره مینشینند تا بدانجا آمده در مورد مواد ائتلاف و یا تابعیت به بحث بنشینند. در اینجاست که شامگاه، محمد رفیع بیگ بداخل اردوی هارلان می آید. در این ملاقات او را برادرانش، سران عشایر کوچکتر و سه صد سوارکار که وفادارترین و خوش وجهه ترین افراد او بودند وی را همراهی میکردند. هارلان میگوید که هزاره ها دارای وجهه خاص و قابل توجه بودند؛ هر یک از آنها لنگی های کشمیری به سر داشتند و چپن های ازبکی به تن. آنها همچنان با انواع اسلحه مجهز بودند. او می نویسند که: «اسلحه آنها حاوی یک شمشیر و یک سپر است، یک نیزه دراز و تفنگ فتیله ای است که آن را به اصطلاح محلی مُچکی می نامند. اسلحه هزاره ها همچنان با طلا و نقره آرایش گردیده بود. زین های اسپ آنها نیز مزین به طلا و نقره بود. حتی مهتر های هزاره با خنجر های ایرانی، چاقو های تاتاری و تپنگچه مجهز بودند که در کمر همه آنها آویزان بود. هر یک از مردان هزاره مانند یک ناو جنگی می ماند که هر لحظه آماده جنگ و نزاع باشد.»
محمد رفیع بیگ و برادران وی که هر کدام انسان های تنومندی بودند و وجهه اشرافی داشتند خود را برهبران جنگی معرفی نمودند و احترامات خود را مخصوصاً به اکرم خان پسر امیر تقدیم نمودند. بعد از احوالپرسی رسمی غذا برای هزاره ها آماده گردید و ازین رو خیمه ای جداگانه ای برایشان بپا گردید. مطابق فرهنگ افغانی رفیع بیگ توقع مهمان نوازی شایان خود را داشت اما اکرم خان  از صرفه جویی بیجا کار گرفته  گفت که آنها برای هزاره ها غذای کافی ندارند و حتی اردوی خودش با کمبود مواد غذایی مواجه است. هارلان که ازین وضعیت شدیدا شوکه شده بود، اظهار داشت که شاهزاده کابل باید سخاوت بیشتری را به نمایش بگذارد. او همچنان نگران بود که هزاره ها در نزدیکی موطن خود هستند و چنین برخوردی میتواند آنها را خشمگین سازد.
محمد رفیع بیگ هر جاییکه میرفت «پیر» خود سید نجف را نیز به همراه می داشت. سید نجف همچنان بحیث وزیر بیگ ایفای وظیفه مینمود. درین زمان، سید نجف به هارلان مراجعه میکند و او را میفهماند اگر غذای کافی برای مهمانها آماده نگردد، امکان دارد قضیه به خشونت کشانیده شود. هارلان که همواره مواد غذایی اضافی را برای وضعیت های اضطراری ذخیره میکرد، فورا مواد غذایی خود را که شامل برنج، روغن، جو و گوسفند میگردید با رفیع بیگ شریک می سازد. او می نویسد که با استفاده از همین مواد غذایی او رفیع بیگ و یارانش را تا ده روز دیگر در اردوی خود نگهمیدارد.
در این مدت هارلان رفیع بیگ را از نزدیک مشاهده میکند و این میر هزاره مورد توجه سرباز امریکایی قرار میگیرد. او می نویسد «رفیع بیگ مرد قد بلندیست،اندام قوی دارد و حدود چهل سال سن دارد، بینی خمیده دارد و چهره اش به حبشی ها میماند. او طرفدار جلوه قدرت است و افرادش را تشویق میکند تا مانند او باشند.» رفیع بیگ مانند هارلان زیرک و کنجکاو بود. «وی مردیست دارای مغز قوی، گفته میشود که گهگاهی بخاطر رسیدن به اهداف خود از ظلم نیز کار میگیرد، اما در عین حال انسانیست معتدل و از حیله گری برخوردار است. زنده گی او در نظامی گری فعال سپری شده و با خوی و خصلت های سربازان جسور بخوبی آشناست. او در رفتار و کردار دلیر است اما محتاط و با جرأت، در این زمینه ها وی بالای همه رقیبان خود پیشی گرفته است. در برخورد خود وی آرام، کم حرف و مودب است اما در عین زمان او شدیدا به بدست آوردن قدرت سیاسی معتقد است.»
مردان امریکایی و هزاره با هم نقاط مشترکی زیادی داشتند. هارلان مینویسد که «رفیع بیگ از پی تقویه موقف سیاسی خود بود و در این راستا او میخواست از حمایت های خارجی استفاده کند، او میخواست همسایه های خود را با استفاده از یک قدرت خارجی برای ابد تحت تابعیت خود در آورد». اینجاست که هارلان به فکر میافتد اگر این مرد با استعداد، بیباک و قوی را حمایت کند یک سلطنت قوی ای را میتوانند باهم تشکیل دهند.هارلان با خود میگوید اگر امکانات لازمه برای این مرد داده شود وی ظرفیت ایجاد یک حکومت مرکزی قوی را دارد. او پیش خود فکر میکند که امپراطوری های بزرگ جهان همه از نقطه کوچکی آغاز نموده، مانند امپراطوری کبیر بابر از میان یک شهر کوچک ایجاد گردید. هارلان به این فکر میافتد که اگر با رفیع بیگ و مردم هزاره یکجا شود، آنها باهم یکی از امپراطوری های جدید آسیا را تشکیل خواهند داد.
ادامه دارد...
نویسنده: جواد جاوید
منبع: افشار 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر