در این وبلاگ مطالب مختلف مربوط به افغانستان در مجموع و مخصوصاً هزاره ها در سراسر جهان، سایر مطالب و یادداشت های شخصی به نشر میرسد.
سلام هزارستان چشم براه نظرات، پیشنهادات و انتقادات سازندۀ شماست، و هم چنان از قلم بدستان گرامی میخواهد که دست نوشته هایشان را برای سلام هزارستان بفرستند تا زینت بخش صفحات آن گردد.

۱۳۹۰ مهر ۲۰, چهارشنبه

رویکرد انقلاب یا اصلاح؟



جامعه‏ی ما در برابر تحولات و تغييرهايي كه در سطح جهان اتفاق مي‌افتاد، براي مدت‌هايي زياد یا سرسختانه مقاومت كرد و يا آنچنان بي‌مبالاتي نشان داد كه قرن‌هاي قرن از قافله‏ی رشد و مدنیت عقب افتاد. بعد از سقوط رژیم طالبان، جامعه به تازگی متوجه شد که دیگر توان ايستادگي در برابر اقتضاهاي جهاني را نيز ندارد. طالبان در واقع آخرين پاسداران سنت‌های كهنه در جامعه بودند. با رفتن طالبان، اکنون این سوال در برابر ما مطرح است که از شرايط جديد چه درکی داریم و از آنها چگونه استقبال مي‌كنيم...

(چگونه مي‌توان وضعيت موجود را تغيير داد؟)
يكي از شاخصه‌هاي عمده‏ی پویایی در یک جامعه تحول و تغييرپذيري مداوم آن است. جامعه‌اي كه نسبت به وضعيت موجود خويش به قناعت برسد و به فكر تغييردادن و متحول ساختن آن نباشد، مرحله‏ی نزول و انحطاط خويش را آغاز كرده است.
تحول و تغییر در جوامعي كه مراحل بدويت خويش را تحت فشار هماهنگي با اقتضاهاي جهان مدرن طي مي‌كنند، اغلب با فشار بیرونی صورت می‏گیرد. جوامع بدوي نمي‌توانند در بدويت خويش بمانند، همانگونه که  با حفظ سنت‌ها و اصول بدوي خويش، با اقتضاهاي جهان مدرن نیز همسويي داشته نمی‏توانند. به همین دلیل است که جوامع بدوي قالب سنتی خويش را با فشار بیرونی می‏شکنند و قالب جديد را به اجبار بیرونی مي‌گيرند.
بدويت و مدنيت معيار ثابتی ندارد كه بتوان جوامع را در قالب آن فرو برد و بر بدوي يا مدني بودن آن حکم نمود. بدوي یا مدني بودن جوامع را مي‌توان در يك رده‌بندي مقايسوي و نسبي تعيين کرد. در یک نگاه ساده، جامعه‏ی مدنی جامعه‌ايست كه از نورم‌ها و زمينه‌هاي رفاهي و رهايشي بهتر برخوردار باشد، دارای نظم و نظام قانونمندتر باشد، موانع و مشكلات خويش را با سهولت‌هايي بيشتر رفع كند، از خشم و تهاجم طبيعت مصئونيتي بيشتر داشته باشد، ثروت و قدرت و امكانات آن براي اكثريت افراد قابل دسترسي باشد، از دام تعصب و جزمیت‏های مذهبی و اعتقادی و ایدئولوژیک در امان باشد.... در جانب مقابل، جامعه‏ای که از این شاخصه‏ها محروم باشد، در شمار جامعه‏ی بدوی گرفته می‏شود.
به نظر می‏رسد، با توجه به معیارهای فوق، جامعه‏ی افغانی را نمی‏توان جامعه‏ی مدني گفت. مرحله‏ی گذاري نيز كه در جامعه‏ی ما آغاز شده، بيشتر از آنكه متأثر از اقتضاها و شرايط و امكانات دروني خود آن باشد، به دلیل فشارهايي است که از بيرون بر آن تحمیل می‏شود. به همین دلیل، مشکل است که تعیین کنیم از این مرحله به کدام سو خواهیم رفت. شاید یکی از دلایلی که اغلب چشم‏ها به معجزه و یا رحم و شفقتی بیرون از مرزها دوخته شده است، فقدان زمینه‏های مشارکت در تغییر در داخل کشور باشد.
جامعه‏ی ما در برابر تحولات و تغييرهايي كه در سطح جهان اتفاق مي‌افتاد، براي مدت‌هايي زياد یا سرسختانه مقاومت كرد و يا آنچنان بي‌مبالاتي نشان داد كه قرن‌هاي قرن از قافله‏ی رشد و مدنیت عقب افتاد. بعد از سقوط رژیم طالبان، جامعه به تازگی متوجه شد که دیگر توان ايستادگي در برابر اقتضاهاي جهاني را نيز ندارد. طالبان در واقع آخرين پاسداران سنت‌های كهنه در جامعه بودند. با رفتن طالبان، اکنون این سوال در برابر ما مطرح است که از شرايط جديد چه درکی داریم و از آنها چگونه استقبال مي‌كنيم.
***
بحثِ تحول و تغيير در جامعه، معمولاً دو شيوه‏ی انقلاب و اصلاح را در ذهن مطرح می‏کند. به دلیل لجاجت نظام‏های استبدادی، شيوه‏ی انقلاب تا اواخر قرن بیستم نیز مقبول‌ترين شيوه قلمداد مي‌شد. بزرگ‌ترين تحولات سیاسی جهان از قرن هجدهم الی آخر قرن بیستم محصول رويكردهای انقلابي بودند. از انقلاب کبیر فرانسه در سال 1789 که با یورش به زندان باستیل شروع شد، تا انقلاب 1917 روسیه که رژیم تزار را از پای درآورد، تا انقلاب 1949 چین و انقلاب‏های افریقا و کوبا و ایران، تجربه‏های فراوانی از حرکت‏های انقلابی فراهم آمد. این تجربه‏ها، برغم نتایج شیرین و هیجان‏انگیز اولیه‏ی آنها، اغلباً تلخی‏های فراوانی را در کام بشر فرو ریخته و به همین دلیل با انتقادات فراوانی مواجه شده اند.
در رویکرد انقلابی، نهادهاي كهنه با فشار از بیرون منهدم شده و به جای آنها نهادهاي جديد خلق مي‌شوند. انقلاب‏ها معمولاً با فداکاری‏های بزرگ به پیروزی رسیده و انقلابیون، پس از رسیدن به پیروزی، خود را ملزم می‏بینند که از دستاوردهای انقلاب، به هر شیوه‏ی ممکن، حراست کنند. به همین دلیل، در حراست از تغييرات انقلابی، رگه‌هاي خشونت و تشدد به طور طبيعي دخالت مي‌يابد. به عبارتی دیگر، وقتی انقلاب با خشونت و تشدد پیروز شود، براي دفاع از آن نيز باید خشونت و تشدد استفاده شود.
منتقدان رویکرد انقلابی معتقد اند که تغییر و تحولات ناشی از انقلاب، حركت و رشد طبيعي جامعه را متضرر مي‌سازد و جامعه را در مسیری غير طبيعي قرار مي‌دهد. فشار انقلابی معمولاً سرعت حرکت را زیاد می‏کند. این سرعت، تا مرحله‏ی تغيير نه تنها قابل توجيه بوده بلكه ضروري نيز محسوب می‏شود، اما در مرحله‏ی بعد از تغيير، کنترل و رهبری جامعه با سرعت انقلابی، مدیران نظام را با چالش بزرگ مدیریتی مواجه می‏سازد.
انقلاب کبیر فرانسه رژیم سلطنتی لوی شانزدهم و نظام اشرافی را از میان برد، اما با وحشت بزرگی که توسط ژاکوبن‏ها به رهبری ماکسی‏میلیان روبسپیر به راه افتاد، کشور را به ورطه‏ی خشونت مهارناپذیری انداخت.
انقلاب روسیه کشور را از ستم و فساد تزاری نجات داد، اما با رهبری استالین و مرگ صدها هزار انسان، به شمول هزاران تن از اعضای ارشد حزب کمونیست، خون‏بارترین خاطرات تاریخ بشر را ثبت کرد.
مائوتسه‏تونگ، با رهبری انقلاب، کشور پهناور چین را از تشتت و عقب‏ماندگی بیرون آورد و با انقلاب فرهنگی تمام ناهنجاري‌هاي تاريخ گذشته را با سرعت دور زد، اما تنها تدبیر جانشينان او بود که سرعت حرکت مائو را مهار کرد و چين را به زودي در مسیر حرکتی آرام و نسبتاً قابل کنترل قرار داد. سرعت انقلاب چین تحت رهبری مائوتسه‏تونگ غیرقابل تصور بود. با پیروزی انقلاب در سال 1949 چین با نفوس سرسام‏آور، یکی از عقب‏مانده‏ترین و فاسدترین کشورهای جهان بود. این کشور در سال‏های 1958 الی 1961 تحت نام جهش بزرگ به جلو، بزرگ‏ترین قحطی و قتل‏عام تاریخ خود را شاهد شد و طی آن بیش از 38 میلیون انسان تلف شدند، اما در سال 1969 به بمب اتمی دست یافت و در سال 1976، وقتی مائو درگذشت، چين، با آنکه هزاران تن از رهبران ارشد خود را تصفیه کرده بود، به يك كشور متحد و يكپارچه تبدیل شده، به انرژي هسته‌اي دست یافته و از لحاظ اقتصادي به خودكفايي رسيده بود. رهبران چين، پس از مائو با اعتماد بر بنيادهاي جديدي كه در كشور خويش ايجاد كرده بودند، دروازه‌هاي خويش را بر روي ساير كشورهاي جهان باز كردند و به زودي در يك رقابت جهنده وارد بازار آزاد جهاني شدند.
تجربه‏ی انقلاب چین از منظرهای گوناگون قابل نقد و بررسی است. این تجربه حامل ویژگی‏هایی است که در اکثر انقلاب‏های دیگر نمی‏توان سراغ آنها را گرفت. چين از لحاظ وسعت و موقعيت جغرافيايي، تعداد نفوس و فرهنگ خاص خويش ظرفیت آن را داشت که همچون اقیانوسی بزرگ، هرگونه تحول پرشتاب را در سينه‏ی خود هضم كند. از لحاظ ايدئولوژيك نيز چين، بر تفكري تكيه داشت كه در آمیزش با فرهنگ و سنت‏های ریشه‏دار کشور، و با تفسیر انعطاف‏پذیر توسط رهبران حزب جرح و تعدیل می‏شد. بااینهم، شدت سرکوب مخالفان و استفاده از خشونت‏های کم‏نظیر (مانند سرکوب دانش‏جویان در میدان تیان‏مین، سرکوب مسلمانان سین کیانگ و اویغور، و یا بودائیان تبت، اعمال محدودیت بر طرفداران دموکراسی و حقوق بشر ...) در تفکر انقلابی‏گرای کمونیستی رژیم برگشت دارد.
در یک مورد دیگر، انقلاب اسلامي ايران، از آخرین تجربه‏های انقلابی زمان ما محسوب می‏شود.  این انقلاب با حرکت عمومی جامعه در برابر رژیم سلطنتی رضا شاه، به پیروزی رسید، اما به زودی زمام رهبری آن به دست روحانیون و قشر مذهبی افتید و ارزش‏های آن به طور انحصاری رنگ و بوی مذهبی گرفت. تأکید بر بُعد مذهبی انقلاب، به همان اندازه كه توجيه تصاميم و مواضع رهبران انقلاب را سهولت می‏بخشید، تغيير و انحراف از اصول و مواضع رسمی را نیز دشوار مي‌ساخت. رهبران جمهوری اسلامی با نسبت دادن تصامیم و مواضع خویش به رضايت خدا و امامان معصوم تجربه‏ی کاملاً جدیدی از استبداد و خشونت ایدئولوژیک را به ظهور رساندند. تصفیه‏حساب با مخالفان و منتقدان نظام انقلابی، از دایره‏‏ی ضدانقلابیون تا نزدیک‏ترین رهبران و حامیان انقلاب را نیز شامل شد و اینک رفته رفته حلقه‏ی تنگ این تصفیه‏حساب به حوزه‏ی تیم رهبری و اصول‏گرایان نیز داخل می‏شود.
***
رويكرد اصلاح‏طلبانه یا ريفورميستي نیز، مانند رویکرد انقلابی با نقدهای تندی مواجه است. این رویکرد، برغم بار ارزشی بلندی که دارد، از لحاظ تطبيق و پيامدهاي كوتاه‌مدت خود، تردید‏های زیادی را خلق می‏کند، به گونه‏ای که برخی از منتقدان، این رویکرد را برای تغییر اصلاً مناسب نمی‏دانند.
به باور منتقدان، رويكرد ریفورمیستی براي كساني كه به طور بالفعل امكانات و زمينه‌ها را در قبضه‏ی خويش دارند و از هرگونه تغييري جدي در وضعيت موجود جلوگيري مي‌كنند، فرصت بهره‏برداری‏های بیشتر را فراهم می‏کند. به عبارتی دیگر، رويكرد ريفورميستي به معناي باج دادن به صاحبان وضعيت موجود است. در این رويكرد بر تغييرهاي نهادي و زيربنايي تكيه شده و تغييرهاي صوري و روبنايي صرفاً آرایشی بر صورت ظواهر است. بر اساس استدلال ریفورمیستی، بايد ظرفيت جامعه به گونه‏ی آرام و مسالمت‌آميز رشد داده شود تا رفته رفته، متناسب با ظرفيت رشديافته‏ی جامعه، تحول و تغيير تدريجي در عرصه‌هاي مختلف زندگي رونما شود.
منتقدان می‏گویند که زمانِ مورد نیاز براي رشد و تغيير ظرفيت جامعه، مؤثريت رويكرد ريفورميستي را به شدت تحت سوال قرار می‏دهد. بر اساس این باور، آیا مي‌توان كساني را كه به دلايل مختلف بر تمام امكانات، زمينه‌ها و منابع جامعه قبضه دارند، اجازه داد که موقعیت خویش را تا زمانی حفظ کنند که به انتخاب و حسن نیت خویش، ته‏مانده‏ی غارت‏گری‏های خود را به نيازمندان و مستحقين انتقال دهند؟ به طور مثال، رويكرد ريفورميستي حضور ‏ و قيموميت استيلاگرانه‏ی اسرائيل بر سرزمین‏های فلسطینی را تا زمانی قابل تحمل می‏داند که این کشور به دلخواه خود زمينه‏ی استقلال و خوداراديت مردم فلسطين را فراهم سازد. منتقدان می‏پرسند که آيا همچون رويكردي را می‏توان برای حل معضله‏ی فلسطين قبول كرد؟
از جانبی دیگر، رويكرد ريفورميستي، زمینه‏ی تغییر نهادی و درازمدت را نیز براي حافظان و مدافعان وضعيت موجود فراهم می‏سازد نه برای اقشار محروم. این رویکرد برای حافظان وضعیت موجود فرصت می‏دهد تا از امكانات و زمينه‌هايي كه در اختيار دارند، براي رشد و ارتقاي ظرفيت خويش بهره‌مند شوند، حالانکه محرومان کوچک‏ترین زمینه برای ارتقای ظرفیت خویش را نیز دارا نمی‏باشند. در اين رویکرد، رشد تدريجي و آرام ظرفيت جامعه به معناي آن نيست كه رشد ظرفيت حاكمان متوقف مي‌شود، بلکه از محرومان می‏خواهد که با دستان خالی و در فقدان هرگونه امکان رشد، برای رقابت وارد میدان شوند.
***
افغانستان کنونی، در انتخاب رویکردهای انقلابی یا ریفورمیستی، در موقف دشواری قرار دارد. مبارزان کشور ما با تجربه‏ی رویکرد انقلابی بیگانه نیستند. این مبارزان هم از سرگذشت سایر انقلاب‏های جهانی بهره‏مند اند و هم از تجربه‏هایی که تاریخ خود کشور ما به ارمغان آورده است. در افغانستان، هم انقلاب کمونیستی تجربه شده است و هم انقلاب اسلامی. رویکرد ریفورمیستی نیز نه با تجربه‏ی رشدیافته‏ی خود جامعه، بلکه با فشار بیرونی و با الگوهایی که در کشورهای غربی شکل گرفته است، بر کشور تحمیل گردیده است. رویکرد ریفورمیستی تا کنون در جامعه بومی نشده، و به همین دلیل است که در میدان شبه‏ریفورمیستی، خشن‏ترین و ناهنجارترین الگوهای رفتاری بروز می‏کند و حال و حوصله‏ی برخورد آرام و سنجش‏گرایانه، حد اقل در حوزه‏ی سیاستمداران، کمتر به ملاحظه می‏رسد.
***
سوال این است که در مقطع حساس کنونی، چه رویکردی را می‏توان از دل تجربه‏های انقلاب و ریفورمیسم بیرون آورد که نسخه‏ی موثری برای کشور ما باشد. این سوال، آزمون بزرگی را در برابر اندیشمندان و متفکران کشور ما قرار داده است.
حلقات اکادمیک، به نحو چشم‏گیری در گوشه و کنار کشور، به خصوص در کابل، عرض اندام کرده اند. موجودیت دانشگاه‏های متعدد، اغلب با محوریت رشته‏های علوم انسانی، این امیدواری را به میان آورده است که بحث رویکرد شایسته برای برون رفت از وضعیت نامطلوب کنونی، به گفتمان جدی نسل ما تبدیل شود.
رویکرد انقلاب یا اصلاح، هر دو مستلزم هزینه‏های خاصی اند. تمام معضلات کشور، از منازعه‏ی کوچی و ده‏نشین تا تقابل فرهنگ و سنت‏های روستایی و شهری، از امضای پیمان استراتیژیک با امریکا تا شیوه‏ی برخورد سیاسی با همسایگان و قدرت‏های منطقوی، از مقابله با بحران معیشتی تا رویارویی با موج خشونت و ترور طالبان و القاعده و امثال آنان، همه چالش‏های سنگین در برابر ما هستند.
ایالات متحده‏ی امریکا یا جامعه‏ی بین‏المللی در کل، برای منافع و اهداف خود کاری خواهند کرد. عجالتاً نشانه‏ای از این هم وجود ندارد که قدرت‏های بین‏المللی به تمام اهداف، منافع و دستاوردهای خود در افغانستان، پشت کنند. اما اینها هیچکدام، نویدبخش بهبودی در سرنوشت و وضعیت امنیتی و معیشتی و یا سیر رشد مدنی ما بوده نمی‏توانند. هر کدام از این قدرت‏ها در داخل کشورهای خود نیز مصروفیت‏هایی دارند که می‏تواند جان و زمان و پول شان را به خود جذب کند. این نکته‏ی نغز را از زبان رابرت گیتس، وزیر دفاع پیشین امریکا و یا همتای انگلیسی او به یاد داشته باشیم که گفته بودند مأموریت آنها این نیست که کشوری را از قرن بوق، یا قرن سیزده و هجده، به قرن بیست و یکم انتقال دهند.
***
به نظر می‏رسد هرگونه تصمیم ما در عرصه‏ی عمل، عطف بر حل شدن بحران فکری در درون ماست. ما باید راه خاص خود برای تغییرپذیری و تحول را شناسایی کنیم. درست است که زمان برای تصمیم‏های جدی به سرعت از دست می‏رود، اما برای اینکه مسئولیت خود در عبور از بحران‏ها و معضلات کنونی را درک کنیم، هنوز هم فرصت‏های زیادی داریم.
نویسنده: استاد عزیز رویش
منبع: جمهوری سکوت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر