جامعهی ما در برابر تحولات و تغييرهايي كه در سطح جهان اتفاق ميافتاد، براي مدتهايي زياد یا سرسختانه مقاومت كرد و يا آنچنان بيمبالاتي نشان داد كه قرنهاي قرن از قافلهی رشد و مدنیت عقب افتاد. بعد از سقوط رژیم طالبان، جامعه به تازگی متوجه شد که دیگر توان ايستادگي در برابر اقتضاهاي جهاني را نيز ندارد. طالبان در واقع آخرين پاسداران سنتهای كهنه در جامعه بودند. با رفتن طالبان، اکنون این سوال در برابر ما مطرح است که از شرايط جديد چه درکی داریم و از آنها چگونه استقبال ميكنيم...
(چگونه ميتوان وضعيت موجود را تغيير داد؟)
يكي از شاخصههاي عمدهی پویایی در یک جامعه تحول و تغييرپذيري مداوم آن است. جامعهاي كه نسبت به وضعيت موجود خويش به قناعت برسد و به فكر تغييردادن و متحول ساختن آن نباشد، مرحلهی نزول و انحطاط خويش را آغاز كرده است.
تحول و تغییر در جوامعي كه مراحل بدويت خويش را تحت فشار هماهنگي با اقتضاهاي جهان مدرن طي ميكنند، اغلب با فشار بیرونی صورت میگیرد. جوامع بدوي نميتوانند در بدويت خويش بمانند، همانگونه که با حفظ سنتها و اصول بدوي خويش، با اقتضاهاي جهان مدرن نیز همسويي داشته نمیتوانند. به همین دلیل است که جوامع بدوي قالب سنتی خويش را با فشار بیرونی میشکنند و قالب جديد را به اجبار بیرونی ميگيرند.
بدويت و مدنيت معيار ثابتی ندارد كه بتوان جوامع را در قالب آن فرو برد و بر بدوي يا مدني بودن آن حکم نمود. بدوي یا مدني بودن جوامع را ميتوان در يك ردهبندي مقايسوي و نسبي تعيين کرد. در یک نگاه ساده، جامعهی مدنی جامعهايست كه از نورمها و زمينههاي رفاهي و رهايشي بهتر برخوردار باشد، دارای نظم و نظام قانونمندتر باشد، موانع و مشكلات خويش را با سهولتهايي بيشتر رفع كند، از خشم و تهاجم طبيعت مصئونيتي بيشتر داشته باشد، ثروت و قدرت و امكانات آن براي اكثريت افراد قابل دسترسي باشد، از دام تعصب و جزمیتهای مذهبی و اعتقادی و ایدئولوژیک در امان باشد.... در جانب مقابل، جامعهای که از این شاخصهها محروم باشد، در شمار جامعهی بدوی گرفته میشود.
به نظر میرسد، با توجه به معیارهای فوق، جامعهی افغانی را نمیتوان جامعهی مدني گفت. مرحلهی گذاري نيز كه در جامعهی ما آغاز شده، بيشتر از آنكه متأثر از اقتضاها و شرايط و امكانات دروني خود آن باشد، به دلیل فشارهايي است که از بيرون بر آن تحمیل میشود. به همین دلیل، مشکل است که تعیین کنیم از این مرحله به کدام سو خواهیم رفت. شاید یکی از دلایلی که اغلب چشمها به معجزه و یا رحم و شفقتی بیرون از مرزها دوخته شده است، فقدان زمینههای مشارکت در تغییر در داخل کشور باشد.
جامعهی ما در برابر تحولات و تغييرهايي كه در سطح جهان اتفاق ميافتاد، براي مدتهايي زياد یا سرسختانه مقاومت كرد و يا آنچنان بيمبالاتي نشان داد كه قرنهاي قرن از قافلهی رشد و مدنیت عقب افتاد. بعد از سقوط رژیم طالبان، جامعه به تازگی متوجه شد که دیگر توان ايستادگي در برابر اقتضاهاي جهاني را نيز ندارد. طالبان در واقع آخرين پاسداران سنتهای كهنه در جامعه بودند. با رفتن طالبان، اکنون این سوال در برابر ما مطرح است که از شرايط جديد چه درکی داریم و از آنها چگونه استقبال ميكنيم.
***
بحثِ تحول و تغيير در جامعه، معمولاً دو شيوهی انقلاب و اصلاح را در ذهن مطرح میکند. به دلیل لجاجت نظامهای استبدادی، شيوهی انقلاب تا اواخر قرن بیستم نیز مقبولترين شيوه قلمداد ميشد. بزرگترين تحولات سیاسی جهان از قرن هجدهم الی آخر قرن بیستم محصول رويكردهای انقلابي بودند. از انقلاب کبیر فرانسه در سال 1789 که با یورش به زندان باستیل شروع شد، تا انقلاب 1917 روسیه که رژیم تزار را از پای درآورد، تا انقلاب 1949 چین و انقلابهای افریقا و کوبا و ایران، تجربههای فراوانی از حرکتهای انقلابی فراهم آمد. این تجربهها، برغم نتایج شیرین و هیجانانگیز اولیهی آنها، اغلباً تلخیهای فراوانی را در کام بشر فرو ریخته و به همین دلیل با انتقادات فراوانی مواجه شده اند.
در رویکرد انقلابی، نهادهاي كهنه با فشار از بیرون منهدم شده و به جای آنها نهادهاي جديد خلق ميشوند. انقلابها معمولاً با فداکاریهای بزرگ به پیروزی رسیده و انقلابیون، پس از رسیدن به پیروزی، خود را ملزم میبینند که از دستاوردهای انقلاب، به هر شیوهی ممکن، حراست کنند. به همین دلیل، در حراست از تغييرات انقلابی، رگههاي خشونت و تشدد به طور طبيعي دخالت مييابد. به عبارتی دیگر، وقتی انقلاب با خشونت و تشدد پیروز شود، براي دفاع از آن نيز باید خشونت و تشدد استفاده شود.
منتقدان رویکرد انقلابی معتقد اند که تغییر و تحولات ناشی از انقلاب، حركت و رشد طبيعي جامعه را متضرر ميسازد و جامعه را در مسیری غير طبيعي قرار ميدهد. فشار انقلابی معمولاً سرعت حرکت را زیاد میکند. این سرعت، تا مرحلهی تغيير نه تنها قابل توجيه بوده بلكه ضروري نيز محسوب میشود، اما در مرحلهی بعد از تغيير، کنترل و رهبری جامعه با سرعت انقلابی، مدیران نظام را با چالش بزرگ مدیریتی مواجه میسازد.
انقلاب کبیر فرانسه رژیم سلطنتی لوی شانزدهم و نظام اشرافی را از میان برد، اما با وحشت بزرگی که توسط ژاکوبنها به رهبری ماکسیمیلیان روبسپیر به راه افتاد، کشور را به ورطهی خشونت مهارناپذیری انداخت.
انقلاب روسیه کشور را از ستم و فساد تزاری نجات داد، اما با رهبری استالین و مرگ صدها هزار انسان، به شمول هزاران تن از اعضای ارشد حزب کمونیست، خونبارترین خاطرات تاریخ بشر را ثبت کرد.
مائوتسهتونگ، با رهبری انقلاب، کشور پهناور چین را از تشتت و عقبماندگی بیرون آورد و با انقلاب فرهنگی تمام ناهنجاريهاي تاريخ گذشته را با سرعت دور زد، اما تنها تدبیر جانشينان او بود که سرعت حرکت مائو را مهار کرد و چين را به زودي در مسیر حرکتی آرام و نسبتاً قابل کنترل قرار داد. سرعت انقلاب چین تحت رهبری مائوتسهتونگ غیرقابل تصور بود. با پیروزی انقلاب در سال 1949 چین با نفوس سرسامآور، یکی از عقبماندهترین و فاسدترین کشورهای جهان بود. این کشور در سالهای 1958 الی 1961 تحت نام جهش بزرگ به جلو، بزرگترین قحطی و قتلعام تاریخ خود را شاهد شد و طی آن بیش از 38 میلیون انسان تلف شدند، اما در سال 1969 به بمب اتمی دست یافت و در سال 1976، وقتی مائو درگذشت، چين، با آنکه هزاران تن از رهبران ارشد خود را تصفیه کرده بود، به يك كشور متحد و يكپارچه تبدیل شده، به انرژي هستهاي دست یافته و از لحاظ اقتصادي به خودكفايي رسيده بود. رهبران چين، پس از مائو با اعتماد بر بنيادهاي جديدي كه در كشور خويش ايجاد كرده بودند، دروازههاي خويش را بر روي ساير كشورهاي جهان باز كردند و به زودي در يك رقابت جهنده وارد بازار آزاد جهاني شدند.
تجربهی انقلاب چین از منظرهای گوناگون قابل نقد و بررسی است. این تجربه حامل ویژگیهایی است که در اکثر انقلابهای دیگر نمیتوان سراغ آنها را گرفت. چين از لحاظ وسعت و موقعيت جغرافيايي، تعداد نفوس و فرهنگ خاص خويش ظرفیت آن را داشت که همچون اقیانوسی بزرگ، هرگونه تحول پرشتاب را در سينهی خود هضم كند. از لحاظ ايدئولوژيك نيز چين، بر تفكري تكيه داشت كه در آمیزش با فرهنگ و سنتهای ریشهدار کشور، و با تفسیر انعطافپذیر توسط رهبران حزب جرح و تعدیل میشد. بااینهم، شدت سرکوب مخالفان و استفاده از خشونتهای کمنظیر (مانند سرکوب دانشجویان در میدان تیانمین، سرکوب مسلمانان سین کیانگ و اویغور، و یا بودائیان تبت، اعمال محدودیت بر طرفداران دموکراسی و حقوق بشر ...) در تفکر انقلابیگرای کمونیستی رژیم برگشت دارد.
در یک مورد دیگر، انقلاب اسلامي ايران، از آخرین تجربههای انقلابی زمان ما محسوب میشود. این انقلاب با حرکت عمومی جامعه در برابر رژیم سلطنتی رضا شاه، به پیروزی رسید، اما به زودی زمام رهبری آن به دست روحانیون و قشر مذهبی افتید و ارزشهای آن به طور انحصاری رنگ و بوی مذهبی گرفت. تأکید بر بُعد مذهبی انقلاب، به همان اندازه كه توجيه تصاميم و مواضع رهبران انقلاب را سهولت میبخشید، تغيير و انحراف از اصول و مواضع رسمی را نیز دشوار ميساخت. رهبران جمهوری اسلامی با نسبت دادن تصامیم و مواضع خویش به رضايت خدا و امامان معصوم تجربهی کاملاً جدیدی از استبداد و خشونت ایدئولوژیک را به ظهور رساندند. تصفیهحساب با مخالفان و منتقدان نظام انقلابی، از دایرهی ضدانقلابیون تا نزدیکترین رهبران و حامیان انقلاب را نیز شامل شد و اینک رفته رفته حلقهی تنگ این تصفیهحساب به حوزهی تیم رهبری و اصولگرایان نیز داخل میشود.
***
رويكرد اصلاحطلبانه یا ريفورميستي نیز، مانند رویکرد انقلابی با نقدهای تندی مواجه است. این رویکرد، برغم بار ارزشی بلندی که دارد، از لحاظ تطبيق و پيامدهاي كوتاهمدت خود، تردیدهای زیادی را خلق میکند، به گونهای که برخی از منتقدان، این رویکرد را برای تغییر اصلاً مناسب نمیدانند.
به باور منتقدان، رويكرد ریفورمیستی براي كساني كه به طور بالفعل امكانات و زمينهها را در قبضهی خويش دارند و از هرگونه تغييري جدي در وضعيت موجود جلوگيري ميكنند، فرصت بهرهبرداریهای بیشتر را فراهم میکند. به عبارتی دیگر، رويكرد ريفورميستي به معناي باج دادن به صاحبان وضعيت موجود است. در این رويكرد بر تغييرهاي نهادي و زيربنايي تكيه شده و تغييرهاي صوري و روبنايي صرفاً آرایشی بر صورت ظواهر است. بر اساس استدلال ریفورمیستی، بايد ظرفيت جامعه به گونهی آرام و مسالمتآميز رشد داده شود تا رفته رفته، متناسب با ظرفيت رشديافتهی جامعه، تحول و تغيير تدريجي در عرصههاي مختلف زندگي رونما شود.
منتقدان میگویند که زمانِ مورد نیاز براي رشد و تغيير ظرفيت جامعه، مؤثريت رويكرد ريفورميستي را به شدت تحت سوال قرار میدهد. بر اساس این باور، آیا ميتوان كساني را كه به دلايل مختلف بر تمام امكانات، زمينهها و منابع جامعه قبضه دارند، اجازه داد که موقعیت خویش را تا زمانی حفظ کنند که به انتخاب و حسن نیت خویش، تهماندهی غارتگریهای خود را به نيازمندان و مستحقين انتقال دهند؟ به طور مثال، رويكرد ريفورميستي حضور و قيموميت استيلاگرانهی اسرائيل بر سرزمینهای فلسطینی را تا زمانی قابل تحمل میداند که این کشور به دلخواه خود زمينهی استقلال و خوداراديت مردم فلسطين را فراهم سازد. منتقدان میپرسند که آيا همچون رويكردي را میتوان برای حل معضلهی فلسطين قبول كرد؟
از جانبی دیگر، رويكرد ريفورميستي، زمینهی تغییر نهادی و درازمدت را نیز براي حافظان و مدافعان وضعيت موجود فراهم میسازد نه برای اقشار محروم. این رویکرد برای حافظان وضعیت موجود فرصت میدهد تا از امكانات و زمينههايي كه در اختيار دارند، براي رشد و ارتقاي ظرفيت خويش بهرهمند شوند، حالانکه محرومان کوچکترین زمینه برای ارتقای ظرفیت خویش را نیز دارا نمیباشند. در اين رویکرد، رشد تدريجي و آرام ظرفيت جامعه به معناي آن نيست كه رشد ظرفيت حاكمان متوقف ميشود، بلکه از محرومان میخواهد که با دستان خالی و در فقدان هرگونه امکان رشد، برای رقابت وارد میدان شوند.
***
افغانستان کنونی، در انتخاب رویکردهای انقلابی یا ریفورمیستی، در موقف دشواری قرار دارد. مبارزان کشور ما با تجربهی رویکرد انقلابی بیگانه نیستند. این مبارزان هم از سرگذشت سایر انقلابهای جهانی بهرهمند اند و هم از تجربههایی که تاریخ خود کشور ما به ارمغان آورده است. در افغانستان، هم انقلاب کمونیستی تجربه شده است و هم انقلاب اسلامی. رویکرد ریفورمیستی نیز نه با تجربهی رشدیافتهی خود جامعه، بلکه با فشار بیرونی و با الگوهایی که در کشورهای غربی شکل گرفته است، بر کشور تحمیل گردیده است. رویکرد ریفورمیستی تا کنون در جامعه بومی نشده، و به همین دلیل است که در میدان شبهریفورمیستی، خشنترین و ناهنجارترین الگوهای رفتاری بروز میکند و حال و حوصلهی برخورد آرام و سنجشگرایانه، حد اقل در حوزهی سیاستمداران، کمتر به ملاحظه میرسد.
***
سوال این است که در مقطع حساس کنونی، چه رویکردی را میتوان از دل تجربههای انقلاب و ریفورمیسم بیرون آورد که نسخهی موثری برای کشور ما باشد. این سوال، آزمون بزرگی را در برابر اندیشمندان و متفکران کشور ما قرار داده است.
حلقات اکادمیک، به نحو چشمگیری در گوشه و کنار کشور، به خصوص در کابل، عرض اندام کرده اند. موجودیت دانشگاههای متعدد، اغلب با محوریت رشتههای علوم انسانی، این امیدواری را به میان آورده است که بحث رویکرد شایسته برای برون رفت از وضعیت نامطلوب کنونی، به گفتمان جدی نسل ما تبدیل شود.
رویکرد انقلاب یا اصلاح، هر دو مستلزم هزینههای خاصی اند. تمام معضلات کشور، از منازعهی کوچی و دهنشین تا تقابل فرهنگ و سنتهای روستایی و شهری، از امضای پیمان استراتیژیک با امریکا تا شیوهی برخورد سیاسی با همسایگان و قدرتهای منطقوی، از مقابله با بحران معیشتی تا رویارویی با موج خشونت و ترور طالبان و القاعده و امثال آنان، همه چالشهای سنگین در برابر ما هستند.
ایالات متحدهی امریکا یا جامعهی بینالمللی در کل، برای منافع و اهداف خود کاری خواهند کرد. عجالتاً نشانهای از این هم وجود ندارد که قدرتهای بینالمللی به تمام اهداف، منافع و دستاوردهای خود در افغانستان، پشت کنند. اما اینها هیچکدام، نویدبخش بهبودی در سرنوشت و وضعیت امنیتی و معیشتی و یا سیر رشد مدنی ما بوده نمیتوانند. هر کدام از این قدرتها در داخل کشورهای خود نیز مصروفیتهایی دارند که میتواند جان و زمان و پول شان را به خود جذب کند. این نکتهی نغز را از زبان رابرت گیتس، وزیر دفاع پیشین امریکا و یا همتای انگلیسی او به یاد داشته باشیم که گفته بودند مأموریت آنها این نیست که کشوری را از قرن بوق، یا قرن سیزده و هجده، به قرن بیست و یکم انتقال دهند.
***
به نظر میرسد هرگونه تصمیم ما در عرصهی عمل، عطف بر حل شدن بحران فکری در درون ماست. ما باید راه خاص خود برای تغییرپذیری و تحول را شناسایی کنیم. درست است که زمان برای تصمیمهای جدی به سرعت از دست میرود، اما برای اینکه مسئولیت خود در عبور از بحرانها و معضلات کنونی را درک کنیم، هنوز هم فرصتهای زیادی داریم.
نویسنده: استاد عزیز رویش
منبع: جمهوری سکوت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر