دیروز یکی از دوستان زنگ زد که من می خواهم پیش یک شکسته بند به فولادی بروم شما هم می آیید؟ (البته فقط مهدی را گفته بود) ما هم زود شال و کلاه کردیم و همراه با آن دوست به قریه میانه قد فولادی رفتیم...
تا شکسته بند بیاید، سرِ زمین کچالوی یک بنده خدا رفتیم و با چند نفر از مردم قریه هم گپ زدیم ، از کچالو وسرما و سوخت زمستان و مکتب بچه ها و ... در این فاصله یاشار هم بزغاله هایی که کنار مادرشان بازی می کردند را دنبال می کرد و با آنها بازی می کرد.
بعد خانه یکی از اهالی قریه به صرف چای و قیماق و نان تنوری دعوت شدیم و شکسته بند هم آنجا آمد و کار دوست ما راه افتاد و آمدیم.
بعد خانه یکی از اهالی قریه به صرف چای و قیماق و نان تنوری دعوت شدیم و شکسته بند هم آنجا آمد و کار دوست ما راه افتاد و آمدیم.
چند عکس از قریه میانه قد دره فولادی
...
منبع: طلسم معجزت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر