در این وبلاگ مطالب مختلف مربوط به افغانستان در مجموع و مخصوصاً هزاره ها در سراسر جهان، سایر مطالب و یادداشت های شخصی به نشر میرسد.
سلام هزارستان چشم براه نظرات، پیشنهادات و انتقادات سازندۀ شماست، و هم چنان از قلم بدستان گرامی میخواهد که دست نوشته هایشان را برای سلام هزارستان بفرستند تا زینت بخش صفحات آن گردد.

۱۳۹۰ مهر ۲۹, جمعه

ناهور، جاغوری و مالستان (بخش دوم)


نماز جمعه در سنگماشه

در سنگماشه، مرکز جاغوری فرصتی پیش آمد تا از مجموعه فرهنگی-دینی مسجد جامع و ملحقات آن دیدن کنم.
مسجد جامع، مدرسه علمیه برادارن و خواهران، کتابخانه عمومی و امانی و حسینیه زنانه...

روز جمعه بود و می خواستم امام جمعه، حاج آقا امان الله میرزایی را ببینم، نزدیکی های ظهر بود، رفتم مسجد جامع حضرت رسول اکرم(ص)، مسجدی بزرگ و زیبا با گنجایش چند هزار نفر آراسته با فرش هایی برای نماز جماعت، دو سه نفری در صف های جلو نشسته بودند، منهم که وضو گرفته بودم در آخرهای مسجد، دم درب، قرآنی را گرفته و مشغول تلاوت بودم تا حاج آقا بیاید،

فردی که فکر می کنم از مسئولین مسجد بود با میکروفن و تیپ کوچک اش ور می رفت می خواست صدای قرآن نشر کند که موفق نشد و آخر سر موبایل را فعال کرد و گذاشت مقابل میکروفن تا قرآن نشر شود، چند دقیقه بعد جوانی آمد و با صدای نه چندان دلنشین اش اذان گفت و بعد از آن مردی با قدی بلند و عبایی سیاهی داخل مسجد شد، با عجله راه می رفت و با لهجه ایرانی غلیظ اش به آن جوان امر کرد که دوباره اذان بگوید و به من هم گفت: "بیا پیش آتی تا پوره شوه".

من هم به ناچار قبول کردم و رفتم در صف اول نشستم، در مجموع پنج نفر شدیم و حاجی آقا با دست گرفتن اسحله چره ای  آغاز کرد خطبه های نماز جمعه را و نیز ضبط صوت اش را هم روشن کرد، به مناسبت میلاد حضرت رضا(ع) که در پیش رو بود صحبت هایی کرد و آخر سر هم گفت دو روز بعد به این مناسبت جشنی دارند و مومنین بلند شوند نذر و کمک خود را به این جشن در میز پیش روی بیندازند و اولتر از همه خودش 500 افغانی انداخت و دیگران را هم تشویق کرد، من چنین کاری نکردم.

بالاخره بعد از خواندن دو خطبه، نماز جمعه شروع شد و عده نماز گذاران (مرد) در حدود 25 نفری شد و من هم بناچار با آنها نماز جمعه را بعد از 25 سال به جای آوردم و بعد از نماز خود را به حاجی آقا که در ابتدا هیچ محل نمی داد معرفی کرده و هدف ملاقاتم را با وی در میان گذاشتم و شماره تلفنی از او گرفته و با او خداحافظی کردم و حاج آقا مشغول صحبت  با برخی مومنین درباره مخارج طلاب مدرسه دینی برای زمستان بود و من مسجد را به سوی هوتل محل اقامت مان ترک کردم و همچنان در فکر بودم که چرا نماز جمعه اینجا با آنکه در کنار بازار و نزدیک به خانه های مسکونی می باشد  چنین بی رونق است؟
نویسنده: محمد ظاهر نظری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر