ظاهراً تلاش ما برای «گرفتن حق» و غلبه کردن این مفهوم بر اذهان ما، زایندهی خشونتهای بیشمار نیز شده است. در یک نگاه کلی، اکثر حقطلبان دوآتشه، خشونتگران دوآتشه نیز بوده اند. آنها باور کرده اند که باید برای گرفتن حق خود اقدام کنند. اینکه میگویند حق خود را از کام فلانی بیرون میکشیم حرف غیرمنصفانهای نیست و منطق هیجانانگیزی هم دارد، اما رگهی پنهان خشونت آن را هم نمیتوان انکار کرد. مثلاً جوانان تحصیلکرده وقتی به حق خود پی بردند باید برای گرفتن آن سکوت نکنند...
از حق سه معنای ابتدایی به دست داده اند: اول، حق به معنای مال و ملک و سهم و بهره از چیزی (مانند حق در شرکت سهامی و یا میراث)؛ دوم، حق به معنای راست و درست و ضد باطل (مانند حق در مقام قضاوت)؛ و سوم، حق به معنای سزاوار بودن و شایسته بودن (مانند حق مادران و دانشمندان بر همه).
وقتی از حق سخن گفته میشود گاهی میان این سه مفهوم درهمگونیای پیش میآید که یکی به جای دیگری مینشیند و همین امر باعث مغالطه میشود. گاهی حق در یک معنای آن رد یا پذیرفته میشود، اما در معناهای دیگر از چشم میافتد. مثلاً حقی به نام فلان گروه و جماعت داده میشود تا برای همهی گروه گفته شود که سهم و بهرهی تان ایفا شد، اما حق به معنای سزاواربودن و شایستهبودن را زیر پا میکنند. به همین گونه، گاهی حق به معنای راست و درست و ضد باطل استفاده میشود تا یکی از آن دو وجه دیگر حق زیر پا گردد. مثالهای زیادی را از این مغالطه در زمانهای متعدد، به خصوص در افغانستان، شاهد بوده ایم که میتوان از آنها برای روشن کردن مفهوم مورد نظر خویش کمک گرفت.
***
مغالطهای دیگر از کمتوجهی در رابطهی حق و مسئولیت و ظرفیت پدید میآید. ظاهراً این سخن بینهایت جا افتاده است که «حق دادنی نیست، گرفتنی است». این حرف رویهی منطقی و شورانگیزی دارد. دیده میشود که هیچ کسی به سادگی حاضر نیست حق کسی را ایفا کند مگر اینکه صاحب حق، خود دست دراز کند و برای گرفتن حق گام بردارد. شنیده ایم که میگویند «در کف مردانگی شمشیر میباید گرفت / حق خود را از دهان شیر میباید گرفت»؛ یا «اگر کام (حق) تو در کام نهنگ است / وگر در زیر دندان پلنگ است / برآور دست و برزن آستین را / که ناکامی برای مرد ننگ است»؛ یا در مقام توصیهی اخلاقی این استفهام انکاری را مطرح میکنند که «تا نگرید طفل کی نوشد لبن؟».
حکمی که از این رویکرد گرفته میشود آشکار است: انسانی که به حق آگاه است باید برای احراز حق قیام کند و نگذارد حق بیپناه و بییاور بماند. هدف، گرفتنِ حق است، هرچند برای این کار شیوهها و میتودهای خشونتآمیز نیز به کار رود و شمشیر و از کام کشیدن و آستین برزدن و طعنهی ناکامی و ننگ و امثال آن را دور کردن لازم افتد.
***
به نظر میرسد توجه به رابطهی حق و مسئولیت و ظرفیت، میتواند رویکرد بالا را صورتی مثبت بخشد و جملهی جدیدی خلق کند: «حق هم دادنی است، هم گرفتنی است و هم پروردنی». ما وقتی در برابر دیگران قرار میگیریم مسئولیت داریم حق آنان را ایفا کنیم و این یعنی دادنِ حق؛ وقتی در برابر خود قرار میگیریم مسئولیت داریم حق خود را طلب کنیم و بگیریم و این یعنی گرفتن حق؛ اما وقتی در برابر حق به عنوان یک مفهوم و یک ارزش انکارناپذیر قرار میگیریم مسئولیت داریم آن را پرورش دهیم و بارور سازیم و این یعنی پروردن حق.
روشن است که اگر حق را ندهیم ظلم و بیعدالتیای را مرتکب شده ایم و این با هیچ معیاری قابل قبول و پسندیده نیست. هر انسانی مسئول است تا به حق گردن بگذارد و حق را به حقدار بسپارد و حق انسانهای دیگر را ایفا کند. حتی ضرورت است نظام و اصولی ایجاد شود تا اگر کسی به این حقدهی گردن نگذاشت او را وادار کنند که حق را ادا کند و از نقض حق خودداری کند. اگر گاهی کسی با چنین بیمی رو به رو نباشد، شاید از راه درست و انصاف پا بیرون بگذارد. شاید در اکثر جاها، از جمله در افغانستان، به همین دلیل که از نقضکنندگان حق بازخواست جدی صورت نمیگیرد، همه باور کرده اند که حق دادنی نیست گرفتنی است و باید به زور یا هر وسیلهای که میشود حق خود را گرفت.
اگر حق خود را طلب نکنیم، به خود ظلم کرده و به مسئولیت خود رسیدگی نکرده ایم. از حق خود انصراف کردن همان معنای دیگر تن به ذلت دادن است. کسی است که حق ما را زیر پا میکند. ما مسئولیت داریم تا از حق خود دفاع کنیم و حق خود را بخواهیم و حق خود را بگیریم. اگر سکوت کردیم و از دفاع حق شانه خالی کردیم معلوم است که ذلت را گردن گذاشته ایم. یکی دیگر از دلایل ضعیف شدن حق در اکثر جوامع، از جمله در افغانستان، همین است که حق یاور و مدافع استواری ندارد و هرگاه چنین یاور و مدافعی یافته است حق جان گرفته و برای خود ارزش و مقامی یافته است.
***
ظاهراً تلاش ما برای «گرفتن حق» و غلبه کردن این مفهوم بر اذهان ما، زایندهی خشونتهای بیشمار نیز شده است. در یک نگاه کلی، اکثر حقطلبان دوآتشه، خشونتگران دوآتشه نیز بوده اند. آنها باور کرده اند که باید برای گرفتن حق خود اقدام کنند. اینکه میگویند حق خود را از کام فلانی بیرون میکشیم حرف غیرمنصفانهای نیست و منطق هیجانانگیزی هم دارد، اما رگهی پنهان خشونت آن را هم نمیتوان انکار کرد. مثلاً جوانان تحصیلکرده وقتی به حق خود پی بردند باید برای گرفتن آن سکوت نکنند. حتی اگر پدر و مادری هم ظاهراً حاضر نشود حق جوانی را رعایت کند باید به زور سر جایش نشانده شود. جوان حق دارد حرف بزند، حق دارد انتخاب کند، حق دارد ابراز نظر کند، حق دارد به سنتهای گذشته بیباور و بیاعتنا شود، ... اما همین امر میتواند رابطهی او با خانواده و محیطش را به تشنج و خشونت بکشاند. ظاهراً طرفداران دریافت حق به این تشنج و خشونت کاری ندارند. حق باید اعاده شود، و اگر ضرورت افتاد تشنج و خشونتی هم روی دهد، باکی ندارد. تجربهی سیاسی جریانات کمونیستی و اسلامیستی نیز حکایت تلخ همین واقعیت بوده است.
اما آنچه کمتر توجه شده، رابطهی حق و ظرفیت است. یعنی ما اغلب دعوای حق کرده ایم، اما به پرورش ظرفیتی که حق در آن تجلی کند، کمتر پرداخته ایم. مثلاً به آزادی به عنوان یک حق توجه کرده ایم، اما ظرفیت آزادیپذیر را بهای لازم نداده ایم. این است که حتی اگر آزادی را هم کمایی کردهایم با ظرفیت کوچک خود این ودیعه را در هم ریخته و فاجعهبار ساخته ایم.
حقوق بشر، حقوق زن، حقوق اقلیتها، حقوق مدنی شهروندان، همه و همه خواستنی اند، اما پیش از خواستن آنها به پرورش ظرفیتی ضرورت است که تحقق این حقوق را طبیعی و اجتنابناپذیر سازد. شکی نیست که در دورهی جدید، افغانستان شاهد بیشترین میزان و بیشترین موارد تأمین حقوق بوده است. اما اکثراً این حقوق در ظرفیتهای کوچک حقپذیران، ضایع شده است. مثلاً در افغانستان جدید، جایگاه اقوام و اقلیتها با هیچ مخالفتی، حد اقل از لحاظ مفهومی و تیوریک در چوکات قانون، مواجه نبوده است. اما به علت ظرفیت محدود، از این حقوق نه تنها استفادهی لازم نشده بلکه اکثراً بر ضد صاحبان این حقوق به کار رفته است.
***
وقتی به پرورش حق و ظرفیت حقپذیر توجه کنیم، توانی در درون خود خلق میکنیم که نه تنها ایجادکنندهی حق، بلکه حمایتکنندهی حق نیز بوده میتواند. اگر در طول دهسال گذشته حق و حقوقی هم در کشور تأمین شده است، به علت ظرفیتی بوده که برای احراز حق در جامعه به وجود آمده و رشد کرده است. باز هم به عنوان مثال میتوان یاد کرد که هزارهها در دورهی کنونی بیشترین میزان استحصال حقوق خویش را در عرصههای مدنی مدیون ظرفیتی بوده اند که در درون خویش پرورده اند. هر استعدادی که به مرحلهی قابل توجهی از رشد خود رسیده است، توانسته است دیوارههای تبعیض و تعصب و عقدههای شبه فاشیستی را به سادگی عبور کند و جایگاه خود را در نظام زندگی مدنی کشور به دست آرد. احراز این حقوق، به گل روی هیچ «امتیازدهندهای» بسته نبوده و هیچ کسی هم برای ایفای آن منتگزار کسی بوده نمیتواند.
خوب است از چند مثال امیدبخش یاد کنیم تا موضوع روشنتر شود: نمایشگاههای آثار هنری استاد نجیبالله مسافر و همکاران او در مرکز فوتوژورنالیسم چشم سوم، با هیچ زورزدن و فشارآوردنی برگزار نشده است. تنها ظرفیت رشدیافتهی این مرکز هنری بوده است که جای خود را در حلقات ذیربط باز کرده است. چندین جشنوارهی فلم برگزار شده است که باشگاه سینمایی افغانستان و شخص آقای ملک شفیعی در آنها درخشش چشمگیری داشته است. جز ظرفیت رشدیافته و قابل توجه، هیچ زور و فشار خاصی نبوده که ملک شفیعی و یا باشگاه سینمایی افغانستان را به این مقام رسانده باشد. تلویزیون طلوع جایگاه خود را در میان رسانههای افغانی با ظرفیت کارمندان و مدیران خود باز کرده است نه با زور و یا گوشهی چشم اربابان قدرت. وقتی صدها جوان تحصیلکرده با قدرت علمی و استعدادهای رشدیافتهی خود وارد مسابقات بورسیه شده اند، هر چند با شلاق تبعیض و تعصب و رفتارهای شبهفاشیستی نیز مواجه بوده اند، راه خود را به خوبی باز کرده و راهی موسسات تحصیلات عالی کشورهای مختلف شده اند.
***
به نظر میرسد اگر در عرصهی سیاسی حرف خاصی برای گفتن نداریم یا درخشش خاصی از خود نشان نداده ایم، بیشتر از آنکه به علت بدنیتی و کجرفتاری معاندان باشد، به علت کمظرفیتی و عدم شایستگیهای خود ما بوده است. ما نتوانسته ایم به معنای واقعی کلمه در عرصهی سیاسی ظرفیتی از خود نشان دهیم که بتواند الگویی بهتر از دیگران برای قضاوت و داوری عرضه کند. مثلاً وقتی از آقای کرزی و یاران او انتقاد میکنیم فوری این سوال مطرح میشود که چه کسی میتواند ظرفیتی بهتر و والاتر از آقای کرزی نشان دهد. نگوییم که آقای کرزی برود و ببیند که چه مقدار استعداد و توان در سراسر کشور عرض اندام میکند. این یک نوع حکم مبتنی بر باورهای سبژکتیوگونه است که حد اقل در مقطع حال نمیتوان روی آن حساب خاصی باز کرد. اگر این استعداد وجود داشته باشد گوشهای از حضور خود را در سخن یا موضع و یا رفتار خود آشکار میکرد.
گیریم آقای کرزی و اطرافیان او مانع عمده برای تبارز و رشد استعدادها و ظرفیتهای ما در میدان سیاست باشند، اما این ادعا واقعیت فقدان ظرفیت لازم در شرایط کنونی را نفی نمیکند. مثلاً ما اغلب میدانهایی داشته ایم که در آنها استعداد و ظرفیت سیاسی ما به گونهای تبارز مییافته است: انتخابات و مبارزات انتخاباتی؛ کرسیها و مرجعیت نمایندگی از مردم در پارلمان یا احزاب سیاسی؛ حوادثی که در آنها به گونهی قاطع وارد عمل شده و از طرح و الگوهای سیاسی خود پرده برداشته ایم (مانند حوادث خونباری که همهساله به علت ورود کوچیها در هزارهجات روی داده است، یا قتل رجال مهم سیاسی از قبیل جنرال داود و جواد ضحاک و آقای ربانی، یا موضعگیری در قبال پیمان استراتیژیک با ایالات متحدهی امریکا و حمایت پاکستان از شبکهی تروریستی طالبان و امثال آن). این فرصتها هر کدام محکی بوده اند برای تثبیت و برملاشدن ظرفیت سیاسی ما. وقتی نتوانسته ایم این ظرفیت را نشان دهیم، باید اندکی به عقب برگردیم و برای رفع این خلا تلاش کنیم و حق مورد ادعای خود را در ظرفیت لازم پرورش دهیم.
***
چرا باید بر پرورش حق و ظرفیت خود تأکید کنیم؟
پاسخ روشن است: اگر با ظرفیت کوچک و محدود به سراغ حق بیرون شویم، نه تنها حق لازم خویش را به دست نمیآریم بلکه با مسخ شدن و تباه شدن آن نیز مواجه خواهیم شد. میگویند تحولات بزرگ با سوالهای بزرگ شکل گرفته اند نه با پاسخهای بزرگ. ما با عنایت بر ظرفیت خود، در واقع سوال حق را نیز برای خود بزرگ میسازیم.
در یکی از یادداشتهای قبلی بر اجتناب از داخل شدن در وضعیت اضطراری سخن گفته بودم. تصور میکنم این هم یکی از حقوق ماست که اجازه ندهیم دیگران ما را در وضعیت اضطراری گیر اندازند و وادار به تصمیم یا عمل اضطراری کنند. در حوادث دههی هفتاد کابل، نه جنگ را خود انتخاب کرده بودیم و نه میدان جنگ را. دیگران هر دو را بر ما تحمیل کردند. روشن است که اگر به خواست دیگران و در میدانی که دیگران تعیین کرده اند، بجنگیم شانس زیادی برای پیروزی نخواهیم داشت.
میگویند که استبداد افغانی، استبداد قبیلوی است و استبداد قبیلوی، با توجه به ماهیت جامعهی قبیلوی، استبداد میلیتاریستی است. این استبداد در بطن میلیتاریسم رشد میکند، در دامان میلیتاریسم زاده میشود و از فرهنگ میلیتاریستی خوراک میگیرد. به همین علت، خشونت و میلیتاریسم، پاسخ استبداد قبیلوی نیست. دیده شده است که هرگاه برای مقابله با استبداد قبیلوی به خشونت و میلیتاریسم پناه برده شده است، نه تنها استبداد رفع نشده بلکه بیشتر جان گرفته است. افغانستان مثال برجستهای از این حکایت است. تنها در این ده سال اخیر است که پاسخ استبداد قبیلوی از منظری دیگر جستجو شده است. باز هم شاهدیم که ریشههای استبداد قبیلوی بیش از هر زمانی سست شده و پایههای جامعه و فرهنگ مدنی در کشور شکل گرفته است. نگوییم که آنچه در این ده سال داشته ایم کافی و بسنده بوده، اما باید انکار هم نکنیم که در مقایسه با هر رویکردی دیگر، این رویکرد موثریت بیشتری داشته است.
***
به نظر میرسد ما نسل خوشبختی هستیم که در زمانی خوب به سر میبریم: تجربههای خوبی از گذشته داریم، دیدگاه روشنی نسبت به آینده داریم و توان و امکانات ما هم در مقایسه با اسلاف و همقطاران ما اندک نیست. همین که میتوانیم فکر کنیم چه راهی برای برون رفت از مشکلات و دشواریها برای ما باصرفهتر است، خود ارزشی والا دارد. فرصت خوب ما، فرصت برای ساختن سرنوشت به گونهای دیگر است. گویا این آزمون در برابر هر نسل دیگری قرار داشته، اما هیچ نسلی مانند ما از تجارب نسلهای پیشین بهرهمنده نبوده است. حالا ماییم که نشان دهیم چگونه میتوانیم برای سوالهای بزرگ زمان خود پاسخهای مناسب عرضه کنیم.
یکی معتقد است که ما در شرایط اضطراری به سر میبریم و به تصمیم و عمل اضطراری ضرورت داریم، دیگری شاید عکس آن را بگوید. در هر صورت، نسل ماست که باید تعیین کند چه کاری میتواند که متفاوتتر و موثرتر از پیشینیان باشد. زمینه و شرایط را هم نباید فراموش کنیم. شاید در کویته کاری شبیه لشکر جنگهوی و حسن صباح و امثال آن مناسب باشد، اما این رویکرد شاید در کابل یا بامیان و مزار به درستی جواب ندهد. شاید تظاهرات در استرالیا و لندن و استکهلم انعکاس مثبت و ارزنده خلق کند، اما همین امر در کویته و کابل و دایکندی شاید توجه خاصی را جلب نکند. به یاد داشته باشیم که پاکستان حالا در بدترین وضعیت از لحاظ امنیتی و اداری به سر میبرد. کشوری که گسستهای عدیدهی آن سرباز کرده و رجال آن نشسته اند تا خرمنی را بردارند که کشت آن را دهها سال آب داده اند. در این وضعیت، چه کسی و کدام نیرویی میتواند بر حکومت پاکستان و یا گروههای تبهکار کویته فشاری وارد کند که منتج به عملی مطلوب شود؟
***
در میان ما هیچ کسی در مقام فتوا و حکم قرار ندارد، و نباید قرار گیرد. این حرف به معنای گریز از حرکتهای سازمانیافته و هدفمند نیست. حق ماست که آزاد و مصئون زندگی کنیم. حق ماست که از برگشت به هرگونه گذشتهی نامطلوب حذر کنیم. برای احراز و تحقق بخشیدن این حق، باید ببینیم که چه کاری، از سوی چه کسانی و در چه مقامهایی ممکن و سزاوار است.
در هر صورت، بهتر است همدیگر را دریابیم که تنها ضمانت برای رسیدگی به هرگونه حق ما همین است.
نویسنده: استاد عزیز رویش
منبع: افشار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر