در این وبلاگ مطالب مختلف مربوط به افغانستان در مجموع و مخصوصاً هزاره ها در سراسر جهان، سایر مطالب و یادداشت های شخصی به نشر میرسد.
سلام هزارستان چشم براه نظرات، پیشنهادات و انتقادات سازندۀ شماست، و هم چنان از قلم بدستان گرامی میخواهد که دست نوشته هایشان را برای سلام هزارستان بفرستند تا زینت بخش صفحات آن گردد.

۱۳۹۰ مهر ۱۵, جمعه

حق، مسئولیت، ظرفیت



ظاهراً تلاش ما برای «گرفتن حق» و غلبه کردن این مفهوم بر اذهان ما، زاینده‏ی خشونت‏های بی‏شمار نیز شده است. در یک نگاه کلی، اکثر حق‏طلبان دوآتشه، خشونت‏گران دوآتشه نیز بوده اند. آنها باور کرده اند که باید برای گرفتن حق خود اقدام کنند. اینکه می‏گویند حق خود را از کام فلانی بیرون می‏کشیم حرف غیرمنصفانه‏ای نیست و منطق هیجان‏انگیزی هم دارد، اما رگه‏ی پنهان خشونت آن را هم نمی‏توان انکار کرد. مثلاً جوانان تحصیلکرده وقتی به حق خود پی بردند باید برای گرفتن آن سکوت نکنند...

از حق سه معنای ابتدایی به دست داده اند: اول، حق به معنای مال و ملک و سهم و بهره از چیزی (مانند حق در شرکت سهامی و یا میراث)؛ دوم، حق به معنای راست و درست و ضد باطل (مانند حق در مقام قضاوت)؛ و سوم، حق به معنای سزاوار بودن و شایسته بودن (مانند حق مادران و دانشمندان بر همه).
وقتی از حق سخن گفته می‏شود گاهی میان این سه مفهوم درهم‏گونی‏ای پیش می‏آید که یکی به جای دیگری می‏نشیند و همین امر باعث مغالطه می‏شود. گاهی حق در یک معنای آن رد یا پذیرفته می‏شود، اما در معناهای دیگر از چشم می‏افتد. مثلاً حقی به نام فلان گروه و جماعت داده می‏شود تا برای همه‏ی گروه گفته شود که سهم و بهره‏ی تان ایفا شد، اما حق به معنای سزاواربودن و شایسته‏بودن را زیر پا می‏کنند. به همین گونه، گاهی حق به معنای راست و درست و ضد باطل استفاده می‏‏شود تا یکی از آن دو وجه دیگر حق زیر پا گردد. مثال‏های زیادی را از این مغالطه در زمان‏های متعدد، به خصوص در افغانستان، شاهد بوده ایم که می‏توان از آنها برای روشن کردن مفهوم مورد نظر خویش کمک گرفت.
***
مغالطه‏ای دیگر از کم‏توجهی در رابطه‏ی حق و مسئولیت و ظرفیت پدید می‏آید. ظاهراً این سخن بی‏نهایت جا افتاده است که «حق دادنی نیست، گرفتنی است». این حرف رویه‏ی منطقی و شور‏انگیزی دارد. دیده می‏شود که هیچ کسی به سادگی حاضر نیست حق کسی را ایفا کند مگر اینکه صاحب حق، خود دست دراز کند و برای گرفتن حق گام بردارد. شنیده ایم که می‏گویند «در کف مردانگی شمشیر می‏باید گرفت / حق خود را از دهان شیر می‏باید گرفت»؛ یا «اگر کام (حق) تو در کام نهنگ است / وگر در زیر دندان پلنگ است / برآور دست و برزن آستین را / که ناکامی برای مرد ننگ است»؛ یا در مقام توصیه‏ی اخلاقی این استفهام انکاری را مطرح می‏کنند که «تا نگرید طفل کی نوشد لبن؟».
حکمی که از این رویکرد گرفته می‏شود آشکار است: انسانی که به حق آگاه است باید برای احراز حق قیام کند و نگذارد حق بی‏پناه و بی‏یاور بماند. هدف، گرفتنِ حق است، هرچند برای این کار شیوه‏ها و میتودهای خشونت‏آمیز نیز به کار رود و شمشیر و از کام کشیدن و آستین برزدن و طعنه‏ی ناکامی و ننگ و امثال آن را دور کردن لازم افتد.
***
به نظر می‏رسد توجه به رابطه‏ی حق و مسئولیت و ظرفیت، می‏تواند رویکرد بالا را صورتی مثبت بخشد و جمله‏ی جدیدی خلق کند: «حق هم دادنی است، هم گرفتنی است و هم پروردنی». ما وقتی در برابر دیگران قرار می‏گیریم مسئولیت داریم حق آنان را ایفا کنیم و این یعنی دادنِ حق؛ وقتی در برابر خود قرار می‏گیریم مسئولیت داریم حق خود را طلب کنیم و بگیریم و این یعنی گرفتن حق؛ اما وقتی در برابر حق به عنوان یک مفهوم و یک ارزش انکارناپذیر قرار می‏گیریم مسئولیت داریم آن را پرورش دهیم و بارور سازیم و این یعنی پروردن حق.
روشن است که اگر حق را ندهیم ظلم و بی‏عدالتی‏ای را مرتکب شده ایم و این با هیچ معیاری قابل قبول و پسندیده نیست. هر انسانی مسئول است تا به حق گردن بگذارد و حق را به حقدار بسپارد و حق انسان‏های دیگر را ایفا کند. حتی ضرورت است نظام و اصولی ایجاد شود تا اگر کسی به این حق‏دهی گردن نگذاشت او را وادار کنند که حق را ادا کند و از نقض حق خودداری کند. اگر گاهی کسی با چنین بیمی رو به رو نباشد، شاید از راه درست و انصاف پا بیرون بگذارد. شاید در اکثر جاها، از جمله در افغانستان، به همین دلیل که از نقض‏کنندگان حق بازخواست جدی صورت نمی‏گیرد، همه باور کرده اند که حق دادنی نیست گرفتنی است و باید به زور یا هر وسیله‏ای که می‏شود حق خود را گرفت.
اگر حق خود را طلب نکنیم، به خود ظلم کرده و به مسئولیت خود رسیدگی نکرده ایم. از حق خود انصراف کردن همان معنای دیگر تن به ذلت دادن است. کسی است که حق ما را زیر پا می‏کند. ما مسئولیت داریم تا از حق خود دفاع کنیم و حق خود را بخواهیم و حق خود را بگیریم. اگر سکوت کردیم و از دفاع حق شانه خالی کردیم معلوم است که ذلت را گردن گذاشته ایم. یکی دیگر از دلایل ضعیف شدن حق در اکثر جوامع، از جمله در افغانستان، همین است که حق یاور و مدافع استواری ندارد و هرگاه چنین یاور و مدافعی یافته است حق جان گرفته و برای خود ارزش و مقامی یافته است.
***
ظاهراً تلاش ما برای «گرفتن حق» و غلبه کردن این مفهوم بر اذهان ما، زاینده‏ی خشونت‏های بی‏شمار نیز شده است. در یک نگاه کلی، اکثر حق‏طلبان دوآتشه، خشونت‏گران دوآتشه نیز بوده اند. آنها باور کرده اند که باید برای گرفتن حق خود اقدام کنند. اینکه می‏گویند حق خود را از کام فلانی بیرون می‏کشیم حرف غیرمنصفانه‏ای نیست و منطق هیجان‏انگیزی هم دارد، اما رگه‏ی پنهان خشونت آن را هم نمی‏توان انکار کرد. مثلاً جوانان تحصیلکرده وقتی به حق خود پی بردند باید برای گرفتن آن سکوت نکنند. حتی اگر پدر و مادری هم ظاهراً حاضر نشود حق جوانی را رعایت کند باید به زور سر جایش نشانده شود. جوان حق دارد حرف بزند، حق دارد انتخاب کند، حق دارد ابراز نظر کند، حق دارد به سنت‏های گذشته بی‏‏باور و بی‏اعتنا شود، ... اما همین امر می‏تواند رابطه‏ی او با خانواده و محیطش را به تشنج و خشونت بکشاند. ظاهراً طرفداران دریافت حق به این تشنج و خشونت کاری ندارند. حق باید اعاده شود، و اگر ضرورت افتاد تشنج و خشونتی هم روی دهد، باکی ندارد. تجربه‏ی سیاسی جریانات کمونیستی و اسلامیستی نیز حکایت تلخ همین واقعیت بوده است.
اما آنچه کمتر توجه شده، رابطه‏ی حق و ظرفیت است. یعنی ما اغلب دعوای حق کرده ایم، اما به پرورش ظرفیتی که حق در آن تجلی کند، کمتر پرداخته ایم. مثلاً به آزادی به عنوان یک حق توجه کرده ایم، اما ظرفیت آزادی‏پذیر را بهای لازم نداده ایم. این است که حتی اگر آزادی را هم کمایی کرده‏ایم با ظرفیت کوچک خود این ودیعه را در هم ریخته و فاجعه‏بار ساخته ایم.
حقوق بشر، حقوق زن، حقوق اقلیت‏ها، حقوق مدنی شهروندان، همه و همه خواستنی اند، اما پیش از خواستن آنها به پرورش ظرفیتی ضرورت است که تحقق این حقوق را طبیعی و اجتناب‏ناپذیر سازد. شکی نیست که در دوره‏ی جدید، افغانستان شاهد بیشترین میزان و بیشترین موارد تأمین حقوق بوده است. اما اکثراً این حقوق در ظرفیت‏های کوچک حق‏پذیران، ضایع شده است. مثلاً در افغانستان جدید، جایگاه اقوام و اقلیت‏ها با هیچ مخالفتی، حد اقل از لحاظ مفهومی و تیوریک در چوکات قانون، مواجه نبوده است. اما به علت ظرفیت محدود، از این حقوق نه تنها استفاده‏ی لازم نشده بلکه اکثراً بر ضد صاحبان این حقوق به کار رفته است.
***
وقتی به پرورش حق و ظرفیت حق‏پذیر توجه کنیم، توانی در درون خود خلق می‏کنیم که نه تنها ایجادکننده‏ی حق، بلکه حمایت‏کننده‏ی حق نیز بوده می‏تواند. اگر در طول ده‏سال گذشته حق و حقوقی هم در کشور تأمین شده است، به علت ظرفیتی بوده که برای احراز حق در جامعه به وجود آمده و رشد کرده است. باز هم به عنوان مثال می‏توان یاد کرد که هزاره‏ها در دوره‏ی کنونی بیشترین میزان استحصال حقوق خویش را در عرصه‏های مدنی مدیون ظرفیتی بوده اند که در درون خویش پرورده اند. هر استعدادی که به مرحله‏ی قابل توجهی از رشد خود رسیده است، توانسته است دیواره‏های تبعیض و تعصب و عقده‏های شبه فاشیستی را به سادگی عبور کند و جایگاه خود را در نظام زندگی مدنی کشور به دست آرد. احراز این حقوق، به گل روی هیچ «امتیازدهنده‏ای» بسته نبوده و هیچ کسی هم برای ایفای آن منت‏گزار کسی بوده نمی‏تواند.
خوب است از چند مثال امیدبخش یاد کنیم تا موضوع روشن‏تر شود: نمایشگاه‏های آثار هنری استاد نجیب‏الله مسافر و همکاران او در مرکز فوتوژورنالیسم چشم سوم، با هیچ زورزدن و فشارآوردنی برگزار نشده است. تنها ظرفیت رشدیافته‏ی این مرکز هنری بوده است که جای خود را در حلقات ذی‏ربط باز کرده است. چندین جشنواره‏ی فلم برگزار شده است که باشگاه سینمایی افغانستان و شخص آقای ملک شفیعی در آنها درخشش چشم‏گیری داشته است. جز ظرفیت رشدیافته و قابل توجه، هیچ زور و فشار خاصی نبوده که ملک شفیعی و یا باشگاه سینمایی افغانستان را به این مقام رسانده باشد. تلویزیون طلوع جایگاه خود را در میان رسانه‏های افغانی با ظرفیت کارمندان و مدیران خود باز کرده است نه با زور و یا گوشه‏ی چشم اربابان قدرت. وقتی صدها جوان تحصیلکرده با قدرت علمی و استعدادهای رشدیافته‏ی خود وارد مسابقات بورسیه شده اند، هر چند با شلاق تبعیض و تعصب و رفتارهای شبه‏فاشیستی نیز مواجه بوده اند، راه خود را به خوبی باز کرده و راهی موسسات تحصیلات عالی کشورهای مختلف شده اند.
***
به نظر می‏رسد اگر در عرصه‏ی سیاسی حرف خاصی برای گفتن نداریم یا درخشش خاصی از خود نشان نداده ایم، بیشتر از آنکه به علت بدنیتی و کج‏رفتاری معاندان باشد، به علت کم‏ظرفیتی و عدم شایستگی‏های خود ما بوده است. ما نتوانسته ایم به معنای واقعی کلمه در عرصه‏ی سیاسی ظرفیتی از خود نشان دهیم که بتواند الگویی بهتر از دیگران برای قضاوت و داوری عرضه کند. مثلاً وقتی از آقای کرزی و یاران او انتقاد می‏کنیم فوری این سوال مطرح می‏شود که چه کسی می‏تواند ظرفیتی بهتر و والاتر از آقای کرزی نشان دهد. نگوییم که آقای کرزی برود و ببیند که چه مقدار استعداد و توان در سراسر کشور عرض اندام می‏کند. این یک نوع حکم مبتنی بر باورهای سبژکتیوگونه است که حد اقل در مقطع حال نمی‏توان روی آن حساب خاصی باز کرد. اگر این استعداد وجود داشته باشد گوشه‏ای از حضور خود را در سخن یا موضع و یا رفتار خود آشکار می‏کرد.
گیریم آقای کرزی و اطرافیان او مانع عمده برای تبارز و رشد استعدادها و ظرفیت‏های ما در میدان سیاست باشند، اما این ادعا واقعیت فقدان ظرفیت لازم در شرایط کنونی را نفی نمی‏کند. مثلاً ما اغلب میدان‏هایی داشته ایم که در آنها استعداد و ظرفیت سیاسی ما به گونه‏ای تبارز می‏یافته است: انتخابات و مبارزات انتخاباتی؛ کرسی‏ها و مرجعیت نمایندگی از مردم در پارلمان یا احزاب سیاسی؛ حوادثی که در آنها به گونه‏ی قاطع وارد عمل شده و از طرح و الگوهای سیاسی خود پرده برداشته ایم (مانند حوادث خونباری که همه‏ساله به علت ورود کوچی‏ها در هزاره‏جات روی داده است، یا قتل رجال مهم سیاسی از قبیل جنرال داود و جواد ضحاک و آقای ربانی، یا موضعگیری در قبال پیمان استراتیژیک با ایالات متحده‏ی امریکا و حمایت پاکستان از شبکه‏ی تروریستی طالبان و امثال آن). این فرصت‏ها هر کدام محکی بوده اند برای تثبیت و برملاشدن ظرفیت سیاسی ما. وقتی نتوانسته ایم این ظرفیت را نشان دهیم، باید اندکی به عقب برگردیم و برای رفع این خلا تلاش کنیم و حق مورد ادعای خود را در ظرفیت لازم پرورش دهیم.
***
چرا باید بر پرورش حق و ظرفیت خود تأکید کنیم؟
پاسخ روشن است: اگر با ظرفیت کوچک و محدود به سراغ حق بیرون شویم، نه تنها حق لازم خویش را به دست نمی‏آریم بلکه با مسخ شدن و تباه شدن آن نیز مواجه خواهیم شد. می‏گویند تحولات بزرگ با سوال‏های بزرگ شکل گرفته اند نه با پاسخ‏های بزرگ. ما با عنایت بر ظرفیت خود، در واقع سوال حق را نیز برای خود بزرگ می‏سازیم.
در یکی از یادداشت‏های قبلی بر اجتناب از داخل شدن در وضعیت اضطراری سخن گفته بودم. تصور می‏کنم این هم یکی از حقوق ماست که اجازه ندهیم دیگران ما را در وضعیت اضطراری گیر اندازند و وادار به تصمیم یا عمل اضطراری کنند. در حوادث دهه‏ی هفتاد کابل، نه جنگ را خود انتخاب کرده بودیم و نه میدان جنگ را. دیگران هر دو را بر ما تحمیل کردند. روشن است که اگر به خواست دیگران و در میدانی که دیگران تعیین کرده اند، بجنگیم شانس زیادی برای پیروزی نخواهیم داشت.
می‏گویند که استبداد افغانی، استبداد قبیلوی است و استبداد قبیلوی، با توجه به ماهیت جامعه‏ی قبیلوی، استبداد میلیتاریستی است. این استبداد در بطن میلیتاریسم رشد می‏کند، در دامان میلیتاریسم زاده می‏شود و از فرهنگ میلیتاریستی خوراک می‏گیرد. به همین علت، خشونت و میلیتاریسم، پاسخ استبداد قبیلوی نیست. دیده شده است که هرگاه برای مقابله با استبداد قبیلوی به خشونت و میلیتاریسم پناه برده شده است، نه تنها استبداد رفع نشده بلکه بیشتر جان گرفته است. افغانستان مثال برجسته‏ای از این حکایت است. تنها در این ده سال اخیر است که پاسخ استبداد قبیلوی از منظری دیگر جستجو شده است. باز هم شاهدیم که ریشه‏های استبداد قبیلوی بیش از هر زمانی سست شده و پایه‏های جامعه و فرهنگ مدنی در کشور شکل گرفته است. نگوییم که آنچه در این ده سال داشته ایم کافی و بسنده بوده، اما باید انکار هم نکنیم که در مقایسه با هر رویکردی دیگر، این رویکرد موثریت بیشتری داشته است.
***
به نظر می‏رسد ما نسل خوشبختی هستیم که در زمانی خوب به سر می‏بریم: تجربه‏های خوبی از گذشته داریم، دیدگاه روشنی نسبت به آینده داریم و توان و امکانات ما هم در مقایسه با اسلاف و هم‏قطاران ما اندک نیست. همین که می‏توانیم فکر کنیم چه راهی برای برون رفت از مشکلات و دشواری‏ها برای ما باصرفه‏تر است، خود ارزشی والا دارد. فرصت خوب ما، فرصت برای ساختن سرنوشت به گونه‏ای دیگر است. گویا این آزمون در برابر هر نسل دیگری قرار داشته، اما هیچ نسلی مانند ما از تجارب نسل‏های پیشین بهره‏منده نبوده است. حالا ماییم که نشان دهیم چگونه می‏توانیم برای سوال‏های بزرگ زمان خود پاسخ‏های مناسب عرضه کنیم.
یکی معتقد است که ما در شرایط اضطراری به سر می‏بریم و به تصمیم و عمل اضطراری ضرورت داریم، دیگری شاید عکس آن را بگوید. در هر صورت، نسل ماست که باید تعیین کند چه کاری می‏تواند که متفاوت‏تر و موثرتر از پیشینیان باشد. زمینه و شرایط را هم نباید فراموش کنیم. شاید در کویته کاری شبیه لشکر جنگهوی و حسن صباح و امثال آن مناسب باشد، اما این رویکرد شاید در کابل یا بامیان و مزار به درستی جواب ندهد. شاید تظاهرات در استرالیا و لندن و استکهلم انعکاس مثبت و ارزنده خلق کند، اما همین امر در کویته و کابل و دایکندی شاید توجه خاصی را جلب نکند. به یاد داشته باشیم که پاکستان حالا در بدترین وضعیت از لحاظ امنیتی و اداری به سر می‏برد. کشوری که گسست‏های عدیده‏ی آن سرباز کرده و رجال آن نشسته اند تا خرمنی را بردارند که کشت آن را ده‏ها سال آب داده اند. در این وضعیت، چه کسی و کدام نیرویی می‏تواند بر حکومت پاکستان و یا گروه‏های تبهکار کویته فشاری وارد کند که منتج به عملی مطلوب شود؟
***
در میان ما هیچ کسی در مقام فتوا و حکم قرار ندارد، و نباید قرار گیرد. این حرف به معنای گریز از حرکت‏های سازمان‏یافته و هدفمند نیست. حق ماست که آزاد و مصئون زندگی کنیم. حق ماست که از برگشت به هرگونه گذشته‏ی نامطلوب حذر کنیم. برای احراز و تحقق بخشیدن این حق، باید ببینیم که چه کاری، از سوی چه کسانی و در چه مقام‏هایی ممکن و سزاوار است.
در هر صورت، بهتر است همدیگر را دریابیم که تنها ضمانت برای رسیدگی به هرگونه حق ما همین است.
نویسنده: استاد عزیز رویش
منبع: افشار

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر