مردم افغانستان و جهان از طالبان تصویر همسانی دارند: همه از طالبان میترسند. گویی طالبان مرادف است با روح مرموزی که از افسانهها به واقعیت برگشته اند. گویا آقای کرزی و برخی از همراهان او تنها کسانی اند که برغم ترس شدید از طالبان، هنوز هم با این هیولای مخوف، نرد عشق میبازند و این برای همه جالب و شگفتانگیز است...
ده سال از آغاز حملهی نیروهای ائتلاف به رهبری ایالات متحدهی امریکا بر علیه رژیم طالبان میگذرد. مروری بر خاطرهی افرادی که در گروههای مختلف و در ردههای مختلفی از تعلق (از حمایت و دوستی کامل تا هراس و نفرت کامل) با طالبان قرار داشته اند، تصویر وضعیت کنونی افغانستان را به گونهی روشنتری قابل درک خواهد ساخت.
طالبان، ظاهراً در آغاز حملهی نیروهای ایالات متحدهی امریکا غافلگیر شدند. به همین گونه بود پاکستان و حتا روشنفکران و تحلیلگرانی که از آغاز تاریخی جدید با حکومت طالبان خشنود بودند. وقتی بمبافگنهای امریکایی با دهها تن مواد منفجره و پیشرفتهترین تکنولوژی به سراغ طالبان رسیدند، حتی فرصتی کوتاه هم باقی نماند تا از برگشت ورق در زندگی و حیات سیاسی طالبان و رژیمی که این گروه در پی ایجاد آن بود، تصویری گرفته شود.
ده سال بعد؛ طالبان در مرکز سیاست کشور
اینک ده سال از آن روز میگذرد. طالبان که از آخرین لانههای مخفی خود به سختی موفق به فرار شده بودند، اکنون با قدرتی مانور میدهند که حتی شخص رییس جمهوری نیز خواب آرامش در ارگ را رویایی بیش نمیبیند. ارگ ریاست جمهوری را کابوس خوف و وحشت بلعیده است. سایهی جاسوس و توطیه و دشمن اعتماد را همچون سرطان فرو خورده و سوء ظن از دهلیزهای ارگ به هر سوراخ سمبهی این دالان مخوف سر میکشد. فقط چند روز میشود که از دستگیری محافظ جان آقای کرزی خبر داده شد. اندکی قبلتر از آن، با وساطت و حسن اعتماد آقای کرزی، شخصی به سراغ آقای ربانی رفت که به پاس نوازش وی، مکنونات سرش را با مواد منفجره، روی اندام و سینهاش پاشید.
گزارشها حاکیست که ارگ ریاست جمهوری در حوزهی تعلقات خاص تقسیمبندی شده و اعتماد و بیاعتمادی هم در درون همین حوزهها معنا میشود. کسی برای کسی هراسانگیز است، اما سمپاتی نیز خلق میکند؛ اما همین کس برای کسی دیگر، سایهاش نیز حامل پیام مرگ است. این یعنی برگشت طالبان.
همه از طالب میترسند!
مردم افغانستان و جهان از طالبان تصویر همسانی دارند: همه از طالبان میترسند. گویی طالبان مرادف است با روح مرموزی که از افسانهها به واقعیت برگشته اند. گویا آقای کرزی و برخی از همراهان او تنها کسانی اند که برغم ترس شدید از طالبان، هنوز هم با این هیولای مخوف، نرد عشق میبازند و این برای همه جالب و شگفتانگیز است.
آقای کرزی پدر و برادرش را روی کف طالبان گذاشته است. بهترین یاران و همراهان سیاسی او طعمهی طالبان شده اند. بزرگترین رسواییهای حکومت آقای کرزی توسط طالبان رقم زده شده است: حمله در روز جشن؛ حمله بر سرینا هوتل و فروشگاه؛ حکایت ملامنصور و بازی این دکاندار بازار کویته با اعتماد و خوشباوری ساکنان ارگ؛ فرار صدها طالب از زندان قندهار؛ حمله بر سفارت ایالات متحدهی امریکا و مقر فرماندهی ناتو؛ قتل فرماندهان و رهبران ارشد نظام؛ ... و اخیراً نیز توطیهی قتل خودش.
بااینوجود، آقای کرزی از طالبان به سادگی دل نمیکند. راز این دلبستگی را تنها در تعلقات قومی و قبیلهای خلاصه کردن، گره از معمای رابطهی آقای کرزی با طالبان باز نمیکند. طالبان همچنان خوفناک و مرموز باقی میمانند.
آیا طالبان پیروز شده اند؟
آیا از تصویری که در برابر خود داریم، میتوان نتیجه گرفت که طالبان پیروز شده اند و نیروهای ناتو و ایالات متحدهی امریکا شکست خورده اند؟
پاسخ ابتدایی مثبت است: طالبان برگشته اند و این برگشت معنایی جز پیروزی ندارد. اما خوب است این سوال را مطرح کنیم که کدام طالبان رفته بودند که حالا برگشته اند؟ یا کدام طالبان شکست خورده بودند که حالا یپروز میشوند؟
ده سال پیش، با حمله و ضربات سنگین نیروهای ائتلاف، طالبان در مواضعی همچون شمالی و بامیان و تخار و تورابورا در هم شکستند. اما این مواضع تنها پوستهای بر روی طالبان بود. ماهیت و ساختار زیست طالبان در مناسبات و فرهنگی ریشه داشت که در اثر این حملات اندکی عقبتر خزید اما به هیچ صورت از بین نرفت. زمین جامعه و فرهنگ افغانی آنچنان از حضور و نفوذ طالبان مشبوع بود که پس از وقفهای کوتاه، از نقاط گوناگون دوباره سر بلند کرد و همچون اختاپوت هزارپا به خزندگی خود در درون جامعه و نظام افغانی دوام داد.
چرا کسی از طالبان آدرسی نمییابد؟
امروز آقای کرزی دنبال آدرسی از طالبان است که آن را نمییابد. شورای کویته و شبکهی حقانی و حتی حزب اسلامی نیز چنین معمایی را در برابر آقای کرزی قرار داده است. حزب اسلامی با تمام بدنه و اندام خود بالاترین امتیازات و قدرت سیاسی را در بدنهی نظام کنونی در اختیار دارد، اما پوشهی سیاسی آن که این امتیازات را با فشار بر نظام سیاسی افغانستان تحمیل میکند، در هیچ جایی قابل شناسایی و دریافت نیست. تازه، حزب اسلامی در معادلات سیاسی و حتی در ردههای نیروهای مخالف نظام کنونی جای چندانی هم ندارد. بنابراین، طالبان، از کجا تا کجای این نظام است که جا ندارد: از تفکر تا منش، از ردههای امنیتی در وزارت دفاع تا درون حلقهی محافظان آقای کرزی، از شورای صلح تا پارلمان،....
طالبان، در درون نظام سیاسی افغانستان با همان قدرتی نفس میکشد که در درون سنتها و فرهنگ جامعهی افغانی. ملاعمر به سادگی قابل شناسایی و کشتن خواهد بود، اما طالبان، هیچ ربط وثیقی با ملاعمر ندارند که با کشته شدن وی از افغانستان برچیده شوند. معمای طالبان، معمای جامعه و فرهنگ افغانی است. تا این معما باز نشده، آقای کرزی به طور مداوم در جستجوی آدرس طالبان اظهار سرگردانی خواهد کرد.
سر کلاف در کجا پیچ خورده است؟
بسیار به سادگی حکم میشود که سمپاتی آقای کرزی و همراهان او در برابر طالبان رنگ و بوی شوونیستی و قومگرایی دارد. اما قضیه تا اینجا ختم نمیشود. کافی است چهرههای مخالف طالبان را در گروههای قومی و سیاسی و مذهبی مختلف کنار هم بگذاریم تا بدانیم که بدیل طالبان در فرهنگ و مناسبات جامعهی افغانی اندک نیست.
تقویت طالبان اگر برای برخی از مخالفان این گروه هراس خلق میکند، شکست و آسیبدیدن طالبان برای گروهی دیگر هراسناک است. افغانستان ضمانتی خلق نکرده است که در آن گروههای قومی یا مذهبی و سیاسی مختلف در کنار هم احساس امنیت و آرامش کنند. فرهنگ انتقام و خشونت و نفرت به طور همسان از تمام لایههای این جامعه نمایان است. ظاهراً آقای کرزی بیش از آنکه از طالبان هراس داشته باشد، از کسانی هراس دارد که بیخ گوشش نشسته و با هر نگاه و اشارهی خود زمانی را گوشزد میکنند که معادلهی قدرت به زیان آقای کرزی و به سود آنان رقم بخورد. از قرار معلوم، نیروهای ناتو و ایالات متحدهی امریکا نیز نتوانسته اند این خوف و سوء ظن را در روابط همپیمانان سیاسی افغانی خود زایل سازند.
قبیله؛ نقطهی عطف نیروهای افغانی
آقای جواد سلطانی، استاد دانشگاه ابنسینا در کابل، از پوشهی زمختی یاد میکند که در اندام قبیلهی افغانی، نقطهی عطف تمام نیروهای سیاسی این کشور، اعم از کمونیست و اسلامیست و مدافعان دموکراسی لیبرال است. هر کشور دیگری در پیرامون افغانستان راهی را برای نزدیکی خود با دنیای مدرن و فرهنگ مدرن طی کرده است. افغانستان، با هر گامی که برداشته، گویا لایه و قشر دیگری بر اندام فرهنگ و ساختار قبیلهای خود کشیده است که آن را سختجانتر و خشنتر ساخته است. این همان پارادوکسی است که افغانستان را برای همه غیرقابل تعریف نشان میدهد. کمونیسم و اسلام و دموکراسی، به یک نسبت، برای اندام قبیلهی افغانی حفاظی بیشتر خلق کرده اند. ظاهراً آقای کرزی و همراهان او نیز ایفاگران نقشی تازه برای همین معمایی کهنه بیش نیستند.
در افغانستان جرأت نگاه به آینده پا نگرفته است. به خصوص در حلقهی اغلب زمامداران و سیاستمداران این کشور، کعبهی معهود در گذشته است و همه رو به گذشته نماز میخوانند. الگوها از گذشته گرفته میشوند و افتخارات نیز به گذشته برگشت میکند. هنوز هم وزیراکبرخان در مبارزه با استعمار و امیرعبدالرحمن در نحوهی زمامداری الگوی بیبدیل اند. یکی باید در مجلس مذاکرهی رسمی با تفنگچه بر شقیقهی استعمارگر شلیک کند و یکی باید بر جمجمههای انسان پایههای نظام سیاسیاش را آباد کند. دموکراسی و قانون اساسی و حضور نیروهای بینالمللی، این الگو را اجازه نمیدهد که روی چهارراهها علم شود، اما عقدهی آن از تمام وجنات زمامداران و سیاستمداران افغانی هویدا است.
شکست در ایدئولوژی؛ اپورتونیسم در سیاست!
چهرههای نظام سیاسی کنونی اکثراً نکتههای جالبی را افشا میکنند. تقریباً جمع زیادی از رهبران طراز اول کسانی اند که از لحاظ ایدئولوژیک شکست خورده و از لحاظ سیاسی به اپورتونیسم بیلگام روی آورده اند. اینها همهکاره و اهل هرگونه فن اند: کمونیست و اسلامیست و دموکرات همه در یک چهره تمثیل میشود. در حلقهی مشاروان نزدیک آقای کرزی کسانی هستند که برای ضدیت با امپریالیسم جهانخوار آسایش و آرامش نداشته اند، کسانی هستند که هنوز هم دموکراسی و جامعهی مدنی و حقوق بشر را سخن مفت میخوانند و کسانی هستند که دکترین نظام طالبانی را در اوج قدرت آنان با انتشار کتاب و مانیفیست طالبانی رهبری کرده اند و کسانی هستند که در هیچ برههی از حیات سیاسی خود از نفرت و دشمنی در برابر هرگونه ارزش مدنی دریغ نکرده اند. اما همهی اینها به سادگی کنار هم مینشینند و نظام سیاسی جدید افغانستان را تمثیل میکنند.
به نظر میرسد نقش ناتو و نیروهای ایالات متحده در این میان تنها کشاندن چهرههای مختلف و متعارض در زیر چتری واحد بوده است، نه اینکه پروسهی استحالهی آنان از ضدیت آتشین با دموکراسی و ارزشهای مدنی تا حمایت آتشین از دموکراسی و ارزشهای مدنی را توجیه کند.
جنگ پاسخ نفوذ طالبان نیست!
جنگ در هلمند و خاکریز و کنر، تنها بخشی از جنگ در برابر طالبان بوده است که هزینهی آن هم برای نیروهای ناتو و هم برای جامعهی افغانی سنگین تمام شده است. طالبان از فرهنگ و مناسبات میلیتاریستی قبیلوی تغذیه میکنند. به نظر میرسد جنگ و نفرت و خشونت، اساس ماهیت طالبان و نقطهی بارز شناخت آنان است و گویا این گروه با جنگ زاده میشود و با ادامهی جنگ به حیات خود ادامه میدهد.
نیروهای ناتو، از دو رویکرد در برابر طالبان استفاده کرده اند: از هوا بمب ریخته اند و در زمین رشوت داده اند. هر دوی این رویکرد نتیجهی غیرمطلوب داده است. بمب نفرت و کینهی قبیلوی را بیشتر کرده و رشوت، باجخواهی و فساد را گسترش داده است. گویا کسانی در فرهنگ قبیلوی باور کرده اند که با جنگ و نفرت، هم زندگی میکنند و هم برای ادامهی زندگی باج میگیرند. این است که جنگ پایان نمییابد و به نتیجه هم نمیرسد.
در نقطهی مقابل، جنگ در برابر فرهنگ، ساختار و نظام طالبپرور در مرکز رهبری و سیاست کشور از توجه باز مانده است. به همین دلیل، شکستی هم اگر امروز دیده میشود، در هلمند و خاکریز و کنر نیست؛ در کابل است. اینکه طالب هم جبههی جنگش را از کوههای دوردست به قلب پایتخت و تا دالانهای ارگ ریاست جمهوری میکشاند، زمینههایی است که پیروزی خزندهاش را تا اینجا ضمانت کرده است.
وقتی آقای کرزی از تعریف وجه تمایز حکومت خود و نظام و تفکر طالبانی ساده عبور میکند در واقع، حوزهی مانور طالبان را گسترش میدهد، نه اینکه دریچهای برای صلح و ثبات واقعی در افغانستان پیشنهاد کند.
ناتو تنها سه سال دیگر بار جنگ در برابر طالبان را بر دوش خواهد داشت. از آن پس، این حکومت و نظام سیاسی افغانستان است که باید در برابر طالبان سینه سپر کند. این آزمون، اگر با پشتوانهی تفکر و دیدگاه دموکراتیک استقبال میشد، هراسی خلق نمیکرد. اما با تفکر و اندیشهی طالبانی، ارتش و نیروهای نظامی را به جنگ طالبان فرستادن، شاید زمان رهبری آقای کرزی را به نفع امارت اسلامی کوتاهتر سازد، نه اینکه برای افغانستان، نظام سیاسی دموکراتیک و جامعهی مدنی نوپای آن، اطمینان و آسایشی خلق کند.
نویسنده: استاد عزیز رویش
منبع: افشار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر